بازنگری در معانی قرآن

فهرست کتاب

﴿قَالَ مَا خَطۡبُكُنَّ إِذۡ رَٰوَدتُّنَّ يُوسُفَ عَن نَّفۡسِهِۦۚ قُلۡنَ حَٰشَ لِلَّهِ مَا عَلِمۡنَا عَلَيۡهِ مِن سُوٓءٖۚ قَالَتِ ٱمۡرَأَتُ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡـَٰٔنَ حَصۡحَصَ ٱلۡحَقُّ أَنَا۠ رَٰوَدتُّهُۥ عَن نَّفۡسِ

﴿قَالَ مَا خَطۡبُكُنَّ إِذۡ رَٰوَدتُّنَّ يُوسُفَ عَن نَّفۡسِهِۦۚ قُلۡنَ حَٰشَ لِلَّهِ مَا عَلِمۡنَا عَلَيۡهِ مِن سُوٓءٖۚ قَالَتِ ٱمۡرَأَتُ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡـَٰٔنَ حَصۡحَصَ ٱلۡحَقُّ أَنَا۠ رَٰوَدتُّهُۥ عَن نَّفۡسِهِۦ وَإِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلصَّٰدِقِينَ٥١ ذَٰلِكَ لِيَعۡلَمَ أَنِّي لَمۡ أَخُنۡهُ بِٱلۡغَيۡبِ وَأَنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي كَيۡدَ ٱلۡخَآئِنِينَ٥٢ ۞وَمَآ أُبَرِّئُ نَفۡسِيٓۚ إِنَّ ٱلنَّفۡسَ لَأَمَّارَةُۢ بِٱلسُّوٓءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّيٓۚ إِنَّ رَبِّي غَفُورٞ رَّحِيمٞ٥٣[يوسف: ۵۱-۵۳]. سخنان زلیخا یا گفتار یوسف؟

آیۀ ۵۲ و ۵۳ را در اینجا بیشترِ مترجمان و مفسّران قرآن، گزارشی از سخنان یوسف ÷دانسته‌اند [۱۹۳]و برخی (که در اقلّیّت‌اند) ایندو آیه را حکایتی از اعتراف زلیخا به گناه خود و پاکدامنی یوسف ÷شمرده‌اند و روشن است که دستۀ اوّل، ارتباط دو آیۀ اخیر را با آیۀ نخست انکار نموده‌اند.

ظاهر این دو آیه در عین آن‌که بر حقیقت‌ گویی و خضوع گوینده دلالت دارد، از اعتراف به خطا کاری نیز دور نیست چه اعلام می‌دارد: ﴿وَمَآ أُبَرِّئُ نَفۡسِيٓ«من خود را از گناه تبرئه نمی‌کنم» ﴿إِنَّ رَبِّي غَفُورٞ رَّحِيمٞ«همانا خداوندم آمر زشگر و رحم کننده است» و در جایی که قراراست یوسف ÷از هر نوع خیانتی تبرئه شود، نسبت دادن این سخنان به او، چندان مناسبت ندارد و اعتراف مزبور در چنین جایگاهی لاأقلّ ایهام گناهکاریِ گوینده را به ذهن می‌آورَد. بنابر این حتّی جای تواضع و شکسته نفسی در اینجا نیست (که هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد). از این رو مناسب‌تر آن به نظر می‌رسد که سخن مزبور از زلیخا باشد به‌ ویژه که آن سخنان با اعتراف زلیخا همراه شده و ذکری از یوسف ÷در میان نیامده است چنان‌که می‌فرماید: ﴿قَالَتِ ٱمۡرَأَتُ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡـَٰٔنَ حَصۡحَصَ ٱلۡحَقُّ أَنَا۠ رَٰوَدتُّهُۥ عَن نَّفۡسِهِۦ وَإِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلصَّٰدِقِينَ«زن عزیز مصر گفت: اینک حقیقت ثابت و آشکار شد، من از یوسف کام خواستم و او از راستگویان است». سپس در مقام تعلیل می‌گوید: ﴿ذَٰلِكَ لِيَعۡلَمَ أَنِّي لَمۡ أَخُنۡهُ بِٱلۡغَيۡبِ وَأَنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي كَيۡدَ ٱلۡخَآئِنِينَ٥٢.این اعتراف برای آنست که وی (یوسف) بداند من در غیابش خیانت بدو نکردم و خدا نیزنگ خائنان را به مقصود نمی‌رساند و البتّه این سخن را زلیخا در حضور پادشاه به‌هنگامی گفت که یوسف در زندان بود [۱۹۴]. امّا همان‌گونه که گفتیم متأسّفانه اکثر مترجمان و مفسّران قرآن برخلاف ظاهر این آیات حکم نموده و در ترجمۀ آیۀ اخیر نوشته‌اند: «(یوسف گفت): این کار برای آنست که وی (یعنی عزیزمصر) بداند من در غیابش خیانت بدو نکردم و خدا نیرنگ خائنان را به مقصود نمی‌رساند»! از این مترجمان و مفسّران محترم باید پرسید که مگر عزیز مصر نمی‌دانست که یوسف ÷در غیاب وی، خیانت بدو نکرده بلکه زلیخا گناهکار بوده است؟ مگر نه آنکه عزیز مصر پس از دیدن پیراهن یوسف (که از پشت پاره شده بود) به زلیخا گفت: ﴿وَٱسۡتَغۡفِرِي لِذَنۢبِكِۖ إِنَّكِ كُنتِ مِنَ ٱلۡخَاطِ‍ِٔينَ[يوسف: ۲۹]. «برای گناهت آمرزش بخواه که قطعاً تو گناهکار هستی»؟ مگر نه آنکه عزیز مصر فهمید که تهمت زلیخا به یوسف، سخنی ساختگی و نیزنگی زنانه است؟ از همین‌ رو بدو گفت: ﴿إِنَّهُۥ مِن كَيۡدِكُنَّۖ إِنَّ كَيۡدَكُنَّ عَظِيمٞ[يوسف: ۲۸]. «این از نیرنگ شما زنان است که نیرنگ‌تان بزرگ است»؟ پس دیگر چه جای آن بود که یوسف ÷بگوید: من پیشنهاد پرسش از زنانِ دربار را به‌ میان آوردم تا عزیز مصر بداند که نسبت بدو در غیابش خیانت نکرده‌ام؟!..

اساساً یوسف ÷در صدد نبود تا عزیز مصر را از پاکدامنی و خیانت نکردن خود، دوباره با خبر سازد زیرا به تصریح قرآن مجید، عزیز مصر و اطرافیانش پس از دیدن نشانه‌های صدق یوسف، تصمیم گرفتند تااورا چندی زندانی کنند شاید سرو صدای حادثه خاموش گردد و آبروی خانوادگی عزیز حفظ شود همان‌گونه که قرآن‌کریم می‌فرماید: ﴿ثُمَّ بَدَا لَهُم مِّنۢ بَعۡدِ مَا رَأَوُاْ ٱلۡأٓيَٰتِ لَيَسۡجُنُنَّهُۥ حَتَّىٰ حِينٖ٣٥[يوسف: ۳۵]. .سپس به نظرشان آمد بعد از این‌که نشانه‌های (صداقت یوسف را) دیدند، او را تا مدّتی زندانی‌کنند. بنابر این دیگر جایی برای آگاه‌ ساختن عزیز بر بی‌گناهی یوسف ÷نمانده بود. امّا یوسف می‌خواست تا نظر پادشاه مصر (و نه عزیز مصر) را بر بیگناهی‌ خود جلب کند از این رو به‌ رفیق زندانیش که قرار بود ساقی پادشاه شود گفت: پس از آزادی، مرا نزد سرورت یاد کن (اُذكرنِي عِندَ رَبِّك) و نیز برای اثبات پاکدامنی خود به‌سوی شاه پیام فرستاد تا از زنانِ در باری پرس و جو کند و ماجرای مجلس زلیخا را بپرسد. دراینجا بود که با گواهی زنان در بار که گفتند: ﴿حَٰشَ لِلَّهِ مَا عَلِمۡنَا عَلَيۡهِ مِن سُوٓءٖ[يوسف: ۵۱]. زلیخا به اعتراف ناگزیر شد و از «وسوسۀ نفس» سخن گفت و یوسف را تبرئه نمود.

برخی از مفسّران باور نکرده‌اند که زلیخا در مقام تعلیل از لغزش خود، وساوس «نفس أمّاره» را یاد کند و نجات از شرّ نفس را موکول به رحمت خداوند شمارد. چنان‌که صاحب تفسیر «المیزان» مرقوم داشته است: «لَيسَ بِالـحَرِي أن يصدُرَ مِنِ امرَأةٍ أحاطَت بِهَا الأهواءُ» [۱۹۵](سزاوار نیست که این سخنان از زنی سرزده باشد که هواهای نفسانی او را احاطه کرده بودند)! ولی آیا سزاوار است که یوسفِ پاک ‌نفس آن هم در مظانّ اتّهام گفته باشد: مرا نفسِ امّاره، بسیار به بد کاری فرمان می‌دهد [۱۹۶]مگر خدایم رحم کند! ﴿إِنَّ ٱلنَّفۡسَ لَأَمَّارَةُۢ بِٱلسُّوٓءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّيٓ[يوسف: ۵۳]. آیا این سخن، زیبندۀ نفس یوسف است که از پاک‌ترین نفوس بشری بود یا سزاوار نفس زلیخا؟!.

به ‌علاوه، زلیخا سال‌هایی ‌را پس ‌از آن‌حادثه، پشت‌ سر گذاشته بود با این حال، از کجا می‌توان اثبات کرد که در طیّ آن‌ مدّت و بعد از آن ‌رسوایی، از کار خود در دل پشیمان نشده بود و در احاطۀ همان «هواهای نفسانی» قرار داشت؟ مگر او نبود که به تصریح قرآن گفت: ﴿ٱلۡـَٰٔنَ حَصۡحَصَ ٱلۡحَقُّ أَنَا۠ رَٰوَدتُّهُۥ عَن نَّفۡسِهِۦ وَإِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلصَّٰدِقِينَ[يوسف: ۵۱]. «اینک حق، ثابت و آشکار شد، من بودم که کام از او خواستم و او از راستگویان است» چرا این اعتراف را به زلیخا نسبت می‌دهیم ولی دنباله‌اش را از وی بعید می‌دانیم و انکارمی‌کنیم؟!..

***

[۱۹۳] به ترجمه‌های اخیر قرآن از آقایان استاد ولی و مجتبوی و انصاری و خرّمشاهی و آیتی و گرما رودی و قمشه‌ای و پاینده نگاه کنید. [۱۹۴] از همین‌ رو پادشاه بلافاصله دستور داد تا یوسف را از زندان به نزد وی آورند: قالَ الـمَلِك ائتُونِي بِهِ... [۱۹۵] به تفسیر المیزان، ج۱۱، ص ۲۱۹ نگاه کنید. [۱۹۶] با توجّه به این‌که لفظ «أمّارة» صیغۀ مبالغه است.