وجوب اطاعت از رسولخدا جدر حیات ایشان
صحابهشدر زمان پیامبر جاحکام شرع را از قرآن دریافت میکردند؛ واضح است که قرآن را مستقیماً از شخص از رسولاکرم جمیآموختند. در مواردی که آیات قرآن، بصورت اجمالی و بدون تفصیل و همچنین بصورت مطلق و بدون قید نازل میشد، برای فراگیری احکام به صورت واضح و روشن، به رسول خدا جمراجعه میکردند؛ در این باره موارد زیادی را میتوان نام برد؛ از جمله: در قران حکم نماز، به صورت مطلق و بدون تعیین تعداد رکعات و بدون مشخص نمودن اوقات وکیفیت آنها آمده است؛ همچنین مسألهی زکات بدون تعیین حد نصاب و مقدار و شروط آن آمده است. خلاصه اینکه در قرآن بسیاری از احکام، بدون بیان شذائط، مفسدات و ارکان آنها آمده، حال آنکه اجرای این حکام بدون شناخت شرایط و ارکان و مسایل متعلق به آن، ممکن نیست. از این رو صحابهشناگزیر بودند برای شناخت احکام، به رسول خدا جمراجعه نمایند.
همچنین بسا اوقات مسایل و حوادثی رخ میداد که در قرآن در مورد آنها هیچ حکم صریحی نیامده بود؛ بنابراین صحابهشبرای روشن شدن حکم اینگونه مسایل، به رسول خدا جمراجعه میکردند. زیرا رسول اکرم جاز جانب پروردگارش وظیفهی تبلیغ را بر عهده داشت و آگاهترین فرد نسبت به حدود و شریعت و شیوهی اجرای آن بود.
خداوند متعال در کلام پاکش دربارهی وظیفهی رسول خدا جنسبت به قرآن میفرماید: ﴿بِٱلۡبَيِّنَٰتِ وَٱلزُّبُرِۗ وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلذِّكۡرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيۡهِمۡ وَلَعَلَّهُمۡ يَتَفَكَّرُونَ٤٤﴾[النحل: ۴۴]. یعنی: «و قرآن را بر تو نازل کردهایم تا اینکه چیزی را برای مردم روشن سازی که برای آنان فرستاده شده است (یعنی احکام و شرایع دین را) و تا اینکه بیندیشند».
همچنین رسول خدا جوظیفه داشت که هنگام بروز اختلاف، به توضیح حق و بیان آن بپردازد؛ خدای متعال، در این باره میفرماید: ﴿وَمَآ أَنزَلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ ٱلَّذِي ٱخۡتَلَفُواْ فِيهِ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٗ لِّقَوۡمٖ يُؤۡمِنُونَ٦٤﴾[النحل: ۶۴]. یعنی: «ما، کتاب (قرآن) را بر تو نازل نکردهایم مگر بدان خاطر که چیزی را برای مردم، بیان و روشن نمایی که در آن اختلاف دارند و (نیز بدان خاطر که این کتاب) برای مؤمنان، هدایت و رحمت گردد».
خداوند در هرمو ضوع مورد اختلاف، مراجعه به حکم رسول خدا جرا واجب گردانیده و فرموده است: ﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَيۡتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسۡلِيمٗا٦٥﴾[النساء: ۶۵]. یعنی: «اما، نه! به پروردگارت سوگند که آنان، مؤمن بشمار نمیآیند تا تو را در اختلافات و درگیریهای خود به داوری نطلبند و سپس ملالی در دل خود از داوری تو نداشته و کاملاً تسلیم (قضاوت تو) باشند».
خداوند به ماخبر داده است که قرآن و حکمت بدان سبب به رسول خدا جداده شدهاندکه مردم را به احکام دینشان آگاه سازد: ﴿لَقَدۡ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ بَعَثَ فِيهِمۡ رَسُولٗا مِّنۡ أَنفُسِهِمۡ يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِهِۦ وَيُزَكِّيهِمۡ وَيُعَلِّمُهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَإِن كَانُواْ مِن قَبۡلُ لَفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٍ١٦٤﴾[آل عمران: ۱۶۴]. یعنی: «یقیناً خداوند، بر مؤمنان منت نهاد و تفضل کرد بدانگاه که در میانشان پیغمبری از جنس خودشان برانگیخت. (پیغمبری که) بر آنان، آیات او را میخواند و ایشان را پاکیزه میداشت و بدیشان کتاب و فرزانگی میآموخت و آنان، پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند».
نظر جمهور علما و مفسرین، این است که حکمت، غیر از قرآن و مربوط به اسرار دین و احکام شریعت میباشد که خداوند، رسولش را بر آن آگاه ساخته است. بسیاری از علما، از حکمت به عنوان سنت تعبیر میکنند. چنانچه امام شافعی/میگوید: منظور از کتاب، قرآن و منظور از حکمت همانطور که بسیاری از اهل علم میگویند، سنت رسول خدا جاست. چراکه در قرآن، بعد از نام کتاب، از حکمت سخن به میان آمده و خداوند متعال، خاطرنشان میسازد که با آموختن کتاب و حکمت به بندگانش، بر آنان منت گذاشته است.. ممکن نیست که در این آیه، منظور از حکمت، چیزی غیر از سنت باشد. زیرا در کنار کتاب آمده است. همچنین خداوند متعال، اطاعت از رسولش را بر مردم فرض گردانیده است. [۱۶]
از کلام امام شافعی/چنین برمیآید که وی، یقین و باور قطعی دارد که منظور از حکمت، سنت میباشد. زیرا کلمهی حکمت، به کلمهی کتاب، معطوف شده است. بنابراین مشخص میگردد که حکمت، چیزی غیر از کتاب است و آن را چیزی جز سنت، نمیتوان دانست. زیرا در اینجا احسان خداوند نسبت به بندگانش بیان شده و خداوند جز با آنچه که حق و صواب است با چیزدیگری بر بندگانش منت نمیگذارد؛ از طرفی در این آیه، وجوب پیروی از حکمت بیان شده است. همانطور که وجوب پیروی از قرآن بیان گردیده است. مسلماً چیزی غیر از سنت که شامل احکام و تشریع اسلامی است، نمیتواند واجبالاتباع باشد.
بنابراین پس به رسول خدا جغیر از قرآن، چیز دیگری نیز داده شده که اطاعت از آن واجب است. چنانچه قرآن، در توصیف رسول خدا جمیگوید: ﴿ٱلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ ٱلرَّسُولَ ٱلنَّبِيَّ ٱلۡأُمِّيَّ ٱلَّذِي يَجِدُونَهُۥ مَكۡتُوبًا عِندَهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَٱلۡإِنجِيلِ يَأۡمُرُهُم بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَيَنۡهَىٰهُمۡ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ ٱلطَّيِّبَٰتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيۡهِمُ ٱلۡخَبَٰٓئِثَ وَيَضَعُ عَنۡهُمۡ إِصۡرَهُمۡ وَٱلۡأَغۡلَٰلَ ٱلَّتِي كَانَتۡ عَلَيۡهِمۡۚ فَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِهِۦ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَٱتَّبَعُواْ ٱلنُّورَ ٱلَّذِيٓ أُنزِلَ مَعَهُۥٓ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ١٥٧﴾[الأعراف: ۱۵۷]. یعنی: «او، آنان را به کار نیک دستور میدهد و از کار زشت باز میدارد و پاکیزهها را برایشان حلال مینماید و نا پاکیها را بر آنان حرام میسازد و بند و زنجیرهای آهنین (و احکام طاقتفرسایی) را (که به سبب ارتکاب معاصی بر اهل کتاب واجب گشته بود) از ایشان برمیدارد».
از آنجا که الفاظ، عام است، تحلیل وتحریم رسول خدا جهم شامل آن دسته از احکامی میشود که منبعش، قرآن است و هم شامل بخشی میشود که منبعش وحی غیرقابل تلاوت میباشد.
ابوداود از مقدام بن معدیکرب از رسول خدا جروایت نموده که فرموده است: «ألا إني اُوتيت الكتاب و مثله معه»یعنی: «به من کتاب و همانند آن (یعنی سنت) داده شده است».
آیهی دیگری نیز بیانگرهمین مطلب است: ﴿وَمَآ ءَاتَىٰكُمُ ٱلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَىٰكُمۡ عَنۡهُ فَٱنتَهُواْۚ﴾[الحشر: ۷]. یعنی: «چیزهایی را که پیامبر برای شما (از احکام الهی) آورده است، اجرا کنید و از چیزهایی که شما را از آن بازداشته است، دست بکشید».
حداوند متعال، در بسیاری از آیات، اطاعت از رسولش را در کنار اطاعت خود آورده است: ﴿وَأَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ لَعَلَّكُمۡ تُرۡحَمُونَ١٣٢﴾[آل عمران: ۱۳۲]. یعنی: «و از خدا و پیغمبر اطاعت کنید تا مورد رحمت و مرحمت رار بگیرید».
همچنین به پذیرش فرمان رسولش دستور داده و فرموده است: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱسۡتَجِيبُواْ لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمۡ لِمَا يُحۡيِيكُمۡۖ﴾[الأنفال: ۲۴]. یعنی: «ای مؤمنان! فرمان خدا را بپذیرید و دستور پیغمبر او را قبول کنید، هنگامی که شما را به چیزی دعوت کند که به شما زندگی میبخشد».
و نیز اطاعت از رسولالله جرا به مثابه اطاعت از خود قرارداده است: ﴿مَّن يُطِعِ ٱلرَّسُولَ فَقَدۡ أَطَاعَ ٱللَّهَۖ﴾[النساء: ۸۰]. یعنی: «هر که از پیغمبر اطاعت کند، در حقیقت از خدا اطاعت کرده است». همچنین محبت با خدا را در اطاعت از رسول اکرم جدانسته و فرموده است: ﴿قُلۡ إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِي يُحۡبِبۡكُمُ ٱللَّهُ وَيَغۡفِرۡ لَكُمۡ ذُنُوبَكُمۡۚ﴾[آل عمران: ۳۱]. یعنی: «بگو: اگر خدا را دوست دارید، از من پیروی کنید تا خدا، شما را دوست بدارد و گناهانتان را بیامرزد».
خدای متعال، ازمخالفت با رسولالله ج، شدیداً بیم داده است: ﴿فَلۡيَحۡذَرِ ٱلَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنۡ أَمۡرِهِۦٓ أَن تُصِيبَهُمۡ فِتۡنَةٌ أَوۡ يُصِيبَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٌ٦٣﴾[النور: ۶۳]. یعنی: «آنان که با فرمان او مخالفت میکنند، باید از این بترسند که بلایی گریبانگیرشان گردد یا اینکه عذاب دردناکی به آنان برسد».
حتی به کفر کسی اشاره نموده که با دستور رسولالله جمخالفت میورزد؛ چنانچه میفرماید: ﴿قُلۡ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَۖ فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ ٱلۡكَٰفِرِينَ٣٢﴾[آل عمران: ۳۲]. یعنی: «بگو: از خدا و از پیغمبر اطاعت کنید و اگر سرپیچی کنند، (به خدا و پیامبر ایمان ندارند و کافرند و) خداوند، کافران را دوست ندارد».
و برای مؤمنان مخالفت با دستورهای رسولالله جرا بهطور مطلق ناروا قرارداده و فرموده است: ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡۗ وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلٗا مُّبِينٗا٣٦﴾[الأحزاب: ۳۶]. یعنی: «هیچ مرد و زن مؤمنی، در کاری که خدا و پیغمبرش، داوری کرده (و آن را مقرر نموده) باشند، اختیاری در آن ندارند و (اراده و خواستهی ایشان باید تابع حکم خدا و پیامبر باشد.) هرکس هم از دستور خدا و پیغمبرش سرپیچی نماید، گرفتار گمراهی کاملاً آشکاری میگردد».
حتی اعتراض به داور قرار دادن رسولالله جرا در موارد اختلافی، ازعلامات نفاق دانسته است: ﴿وَيَقُولُونَ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَبِٱلرَّسُولِ وَأَطَعۡنَا ثُمَّ يَتَوَلَّىٰ فَرِيقٞ مِّنۡهُم مِّنۢ بَعۡدِ ذَٰلِكَۚ وَمَآ أُوْلَٰٓئِكَ بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ٤٧ وَإِذَا دُعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ لِيَحۡكُمَ بَيۡنَهُمۡ إِذَا فَرِيقٞ مِّنۡهُم مُّعۡرِضُونَ٤٨ وَإِن يَكُن لَّهُمُ ٱلۡحَقُّ يَأۡتُوٓاْ إِلَيۡهِ مُذۡعِنِينَ٤٩ أَفِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ أَمِ ٱرۡتَابُوٓاْ أَمۡ يَخَافُونَ أَن يَحِيفَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِمۡ وَرَسُولُهُۥۚ بَلۡ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ٥٠ إِنَّمَا كَانَ قَوۡلَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذَا دُعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ لِيَحۡكُمَ بَيۡنَهُمۡ أَن يَقُولُواْ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَاۚ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ٥١﴾[النور: ۴۷-۵۱]. یعنی: «(از جمله صفات منافقان، این است که دم از ایمان میزنند) و میگویند: به خدا و پیغمبر ایمان داریم و (از دستوراتشان) اطاعت میکنیم؛ اما پس از این ادعا، گروهی از ایشان، (از شرکت در جهاد و از حکم شرع) رویگردان میشوند و آنان، در حقیقت مؤمن نیستند و هنگامی که به سوی خدا و رسولش فرار خوانده میشوند تا (پیامبر مطابق حکم خدا) در میانشان داوری کند، بعضی از آنان (نفاقشان، ظاهر میگردد و از قضاوت پیامبر) رویگردان میگردند. ولی اگر حق داشته باشند، (چون میدانند قضاوت به نفع آنان خواهد بود) در حالی به او میآیند که پذیرای حکم هستند. آیا در دلهایشان بیماری (کفر) است یا (در حقانیت قرآن) شک دارند یا میترسند خدا و پیغمبرش، به آنان ستم کنند؟! مؤمنان، هنگامی که به سوی خدا و پیغمبرش فراخوانده شوند تا میان آنها داوری کنند، تنها سخنشان، این است که میگویند: شنیدیم و اطاعت کردیم. و رستگاران واقعی، ایشان هستند».
و اجازه خواستن از رسولالله جرا در حال حیاتش از لوازم ایمان قرار داده وفرموده است: ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَإِذَا كَانُواْ مَعَهُۥ عَلَىٰٓ أَمۡرٖ جَامِعٖ لَّمۡ يَذۡهَبُواْ حَتَّىٰ يَسۡتَٔۡذِنُوهُۚ إِنَّ ٱلَّذِينَ يَسۡتَٔۡذِنُونَكَ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ يُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦۚ فَإِذَا ٱسۡتَٔۡذَنُوكَ لِبَعۡضِ شَأۡنِهِمۡ فَأۡذَن لِّمَن شِئۡتَ مِنۡهُمۡ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمُ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ٦٢﴾[النور: ۶۲]. یعنی: «مؤمنان واقعی، کسانی هستند که به خدا و پیغمبرش ایمان دارند و هنگامی که در کار مهمی (همچون جهاد) با او باشند، بدون اجازهی وی (به جایی) نمیروند؛ کسانی که از تو اجازه میگیرند، آنان، واقعاً به خدا و پیغمبرش ایمان دارند. پس هرگاه از تو برای انجام بعضی از کارهایشان اجازه خواستند، به هرکس از ایشان که میخواهی، اجازه بده و از خدا برای آنان آمرزش بخواه. بیگمان خداوند، بخشایشگر و مهربان است».
ابنقیم/میگوید: وقتی خداوند، اجازه خواستن از رسولالله جرا برای رفتن به جایی از لوازم ایمان میداند، پس بهطریق اولی، مسلمانان باید برای پذیرفتن نظریه وانتخاب منهج و مذهبی، از رسول خدا جاجازه بگیرند که این اجازه، بعد از وفات پیامبر اکرم جاز طریق مراجعه به سنت ایشان صورت میگیرد. [۱۷]
بر کسی پوشیده نیست که اصحابش، به رسول خدا جمراجعه میکردند تا برایشان آیات احکام قرآن را تفسیر نماید و نکات مشکل آن را توضیح دهد؛ مرجع حل و فصل اختلافات صحابه نیز شخص رسولالله جبود. صحابه، امر و نهی پیامبر جرا برخود لازم دانسته، دراعمال و عبادات و معاملات، از وی پیروی مینمودند؛ مگر در مواردی که عمل به آنها مخصوص شخص رسول گرامی اسلام جبود.
آنها، احکام، ارکان وکیفیت نماز را مستقیماً از آن حضرت فراگرفته و به این سخن پیامبر جپایبند بودند که فرموده است: «صلوا كما رأيتموني أصلي» [۱۸]یعنی: «نماز بخوانید همانطور که مرا دیدید نماز خواندم».
صحابه برای اجرای فرمان رسول خدا جمناسک و اعمال حج را از ایشان فرا میگرفتند؛ چراکه رسول خدا جفرموده است: «خذوا عني مناسككم» [۱۹]
رسول اکرم جهرگاه اطلاع مییافت که یکی از یارانش به اعمال وی تأسی نجسته است، خشمگین میشد. چنانچه امام مالک در مؤطا از عطاء بن یسار روایت میکند که یکی از صحابه، زنش را نزد رسول خدا جفرستاد تا در مورد حکم بوسه زدن درحال روزه سؤال نماید. امسلمهلبه آن زن خبر داد که رسول خدا جاین عمل را درحالی که روزهدار است، انجام میدهد. آن زن، نزد شوهرش بازگشت و از عمل رسولالله جبه وی خبرداد. او گفت: من مثل پیامبر نیستم. خداوند، آنچه را بخواهد برای پیامبرش حلال مینماید. این سخن، به رسول خدا جرسید؛ ایشان شدیداً خشمگین شد و فرمود: «تقوا و خداترسی من از همهی شما بیشتراست و نسبت به حدود الهی از همهی شما داناترم». [۲۰ ]
همچنین زمانی که در صلح حدیبیه به یارانش دستور داد تا برای بیرون آمدن از احرام، موهایشان را بتراشند، اما صحابه در اناجم این دستور درنگ کردند؛ لذا رسول خدا جناراحت شد و ابتدا خودش، اینچنین کرد و از احرام درآمد؛ بدینسان صحابه به آن حضرت اقتدا نمودند و از احرام درآمدند.
صحابه، آنچنان پیرو و فرمانبردار رسول خدا جبودند که هر چه آن حضرت انجام میداد، آنها نیز انجام میدادند و هر آنچه، رسول خدا جترک میکرد، آنان نیز ترک مینمودند، بدون اینکه علتش را بدانند و یا در مورد علتش سؤال کنند.
امام بخاری از ابنعمرسروایت میکند که رسول خدا جانگشتری ازطلا ساخت. همهی مردم به پیروی از ایشان چنین کردند؛ آنگاه رسول خدا جآن را انداخت و فرمود: «من، هرگزآن را نمیپوشم». صحابه نیز انگشترانشان را انداختند.
قاضی عیاض درکتابش «الشفاء» از ابوسعید خدریسچنین نقل نموده است که رسول خدا جدر حال نماز بود که ناگهان کفشهایش را بیرون آورد و در سمت چپش گذاشت. همهی آنانی که شاهد ماجرا بودند، کفشهایشان را درآوردند. هنگامی که پیامبر جنمازش را به اتمام رساند، فرمود: چرا کفشهایتان را بیرون آوردید؟ گفتند: بخاطر اینکه شما کفشهایتان را بیرون آوردید. فرمود: جبرئیل÷به من خبر داد که کفشهایم آلوده هستند.
ابنسعد در کتاب طبقات آورده است که پیامبر جدر مسجد دو رکعت از نماز ظهر را خوانده بود که به وی دستور داده شد به سوی مسجدالحرام روی آورد. آن حضرت فوراً در اثنای نماز روی به مسجدالحرام نمود؛ صحابه نیز بیدرنگ از وی اطاعت نمودند. [۲۱]
ابوداود و ابن عبدالبر در کتاب «جامع بيان العلم و فضله» از ابنمسعودسنقل نمودهاند که وی، روز جمعه رسول خدا جرا در حال ایراد خطبه میبیند؛ آن حضرت جمیفرماید: «بنشینید». عبدالله بن مسعود که آن هنگام کنار درب ورودی مسجد بود، فوراً همانجا نشست. رسول خدا جفرمود: ای عبدالله! جلوتر بیا.
خلاصه اینکه صحابه، قول، فعل و تقریر پیامبر جرا حکم شرعی میدانستند و هیچکس در آن اختلاف نداشت. بنابراین آنها برای توضیح دوباره، نزد رسول خدا جنمیرفتند، مگر در صورتی که احساس میکردند که فعل یا سخن رسول خدا جبرخاسته از نظر شخصی یا مسألهای دنیوی بوده است. چنانچه در غزوهی بدر، حباب بن منذر پس از دستور پیامبر اکرم برای فرود آمدن لشکر، به آن حضرت مراجعه کرد و اظهار نمود که این مکان، از لحاظ استراتژیکی مناسب نیست.
همچنین در مسائل دینیای که هنوز حکم آنها نازل نشده بود و رسول خدا جبر اساس اجتهاد خود رأیی صادر میکرد، آنها مراجعه مینمودند و نظر خود را ارائه میدادند. چنانچه عمر بن خطابسنظر خود را در مورد اسیران بدر گفت. همچنین در مسألهای که حکم آن، برای آنها نامأنوس یا غیرقابل درک بود، توضیح میخواستند یا در مواردی که فکر میکردند، انجام عملی، مختص رسول خدا جاست، از وی سؤال مینمودند. هرگاه رسول خدا جچیزی میفرمود که صحابه، آن را به معنای مباح بودن آن عمل میپنداشتند و یا انجام عمل دیگری را بهتر میدانستند، خود را ملزم به انجامش نمیدانستند. خلاصه اینکه جز در موارد یادشده، صحابه کاملا ًتسلیم و آمادهی پیروی کامل از رسول خدا جو پایبندی به دستور و سنتش بودند.
[۱۶] الرسالة، ص۷۸. [۱۷] اعلام الموقعین:۱/۵۸. [۱۸] روایت بخاری از مالک بن حویرث [۱۹] روایت مسلم از جابر. [۲۰] روایت مسلم از عمر بن ابی سلمه؛ امام شافعی، این روایت را در الرسالة مرسلاً از عطاء آورده است. (۴۰۴) [۲۱] طبقات ابن سعد (۲/۷)