جایگاه سنت در قانونگذاری

فهرست کتاب

۲- هرگز؛ هرگز ای دشمن خدا! با حق و حقیقت، بینی دشمن را به خاک می‌مالیم

۲- هرگز؛ هرگز ای دشمن خدا! با حق و حقیقت، بینی دشمن را به خاک می‌مالیم

وقتی این کتاب آماده چاپ می‌شد، کتابی از محمود ابوریه به دستم رسید که مؤلفش به گمان خود در آن، سنت را با شیوه دقیق، علمی و بی‌نظیری پاکسازی نموده بود. هنگامی که کتاب را مطالعه کردم، از تحریف حقایق، بازیچه قرار دادن نصوص، جهالت نسبت به تاریخ سنت، ناسزاگویی و حمله علیه تمام یاران رسول خدا جاز بزرگان‌شان مانند ابوبکر، عمر و عثمان گرفته تا انس و عبدالله بن عمرشو...، شگفت زده شدم و قلب نویسنده مذکور را نسبت به ابوهریرهس، صحابی بزرگوار رسول خدا جکه حافظ سنت آن حضرت جبود و این سرمایه عظیم علمی را به علمای صحابه و تابعین انتقال داد، مملو از کینه و عداوت یافتم!

پس از مطالعه کتاب متوجه شدم که نویسنده اش، با دشمنان اسلام همگام است و یکی از توطئه گرانی می‌باشد که برای تخریب کیان سنت نبوی و خدشه دار نمودن ساحت یاران رسول خدا جو پیام آوران علم و هدایت، قلم به دست گرفته است.

بدین‌سان یقین نمودم که آقای ابوریه، فردی جاهل، مغرور، دروغگو، بی‌حیا و تحریف‌گر نصوص می‌باشد و گستاخی‌اش به حدی رسیده که دست بزرگان مستشرقین را از پشت بسته است. هم‌چنین او، فردی بی‌ادب و زبان‌دراز است که از این طریق درصدد کسب شهرت می‌باشد؛ مانند آن بادیه نشینی که در موسم حج در چاه زمزم ادرار نمود. وقتی علت این کار را از وی پرسیدند، گفت: می‌خواستم مردم از من یاد کنند، هرچند این یاد کردن با لعن و نفرین باشد.

امانت و غیرت علمی، مرا بر آن داشت تا ابوریه و کتابش را مورد بررسی قرار دهم و در این تحقیق مختصر، به بررسی جهالت و افتراهای وی نسبت به خدا و رسولش و علما و نیز به تحریفاتی بپردازم که در نصوص اِعمال کرده است؛ در این بررسی، روشن می‌شود که کتاب ابوریه به هیچ عنوان ارزشی علمی ندارد؛ بلکه آکنده از دروغ و افترا می‌باشد.

همینطور پرده از این ادعای مغرورانه و دروغینش برداشته می‌شود که مدعی بی‌نظیر بودن کتابش می‌باشد؛ چنانچه ادعا نموده که کتابش، باید هزار سال قبل نوشته می‌شد. گویا حاملین علم اعم از تابعین و ائمه مجتهدین و علمای فقه و رجال حدیث در طول این هزار سال، دارای چنین ذکاوتی نبودند که خداوند به ابوریه عنایت کرده[!] و خواست خدا بوده که افتخار این بحث علمی به وی عنایت شود تا تاریخ را تحریف کند، تحقیقات اسلامی را واژگون جلوه دهد و به گمان خودش نگاه مستشرقین و پیشگامان علم جدید را به سوی خود به عنوان یک مجدد و مصلح در آخر الزمان، جلب نماید!

در سال ۱۹۶۱ میلادی زمانی که جهت معالجه در قاهره بودم، کتاب بنده چاپ شد. نویسنده مزبور با شنیدن این خبر غافلگیر شده بود؛ البته نه بدین جهت که پرده از جهالت و اشتباهاتش برداشته شد. زیرا او، برای چیزها ارزشی قائل نیست. آنچه برایش مهم می‌باشد، خدمت به دشمنان سنت بویژه دشمنان و استعمارگرانی است که همواره و با هر وسیله ممکن در راستای نابودی اسلام تلاش می‌کنند.

در آن روزها، وزارت فرهنگ و ارشاد مصر، در شرف چاپ نمودن کتاب مختصری از وی در این زمینه بود. زمانی که مسئولین اداره مزبور از کتاب بنده در رد کتاب وی اطلاع یافتند، از همکاری با ابوریه برای چاپ کتابش خودداری کردند.

هم‌چنین کسانی که از ظاهر علمیش، یعنی عمامه و جبه‌اش فریب خورده بودند، متوجه شدند که سرابی بیش نبوده و جز خودنمایی و فریب توده مسلمانان کار دیگری نداشته است. چنانچه خدای متعال می‌فرماید: ﴿يُخَٰدِعُونَ ٱللَّهَ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَمَا يَخۡدَعُونَ إِلَّآ أَنفُسَهُمۡ وَمَا يَشۡعُرُونَ٩ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ فَزَادَهُمُ ٱللَّهُ مَرَضٗاۖ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمُۢ بِمَا كَانُواْ يَكۡذِبُونَ١٠[البقرة: ۹-۱۰].

یعنی: «(این‌ها به گمان خودشان) خداوند و کسانی را گول می‌زنند که ایمان آورده اند؛ در صورتی که فقط خود را می‌فریبند، ولی نمی‌فهمند. در دل‌هایشان بیماری (حسادت و کینه توزی با مؤمنان) است و خداوند (نیز با یاری دادن و پیروز کردن حق) بیماری ایشان را افزایش می‌دهد و عذاب دردناکی به سبب دروغگویی آنان در انتظارشان می‌باشد».

ابوریه با کوله باری از بغض و عداوت به خانه‌اش برگشت و عقده‌هایش را در کتابی جدید و مملو از دشنام و ناسزاگویی به صحابی بزرگوار ابوهریرهسگردآوری نمود.

بنده رد علمی، تحقیقی و مفصلی علیه کتاب جدیدش را به چاپ دوم کتاب پیش رویتان موکول می‌نمایم و امیدوارم خداوند متعال، صحت و سلامتی عنایت فرماید تا بتوانم به رفع اشتباهات چاپ اول کتاب اشراف داشته باشم، اما با این حال نیز لازم می‌دانم تا به برخی از مواردی که در کتاب دوم ابوریه آمده است، در این بحث اشاره نمایم:

نویسنده گستاخ در هر دو کتابش، علمای ازهر را شدیداً مورد حمله قرار داده و مدارک علمی آن‌ها را زیر سؤال برده و آن‌ها را به جمود فکری و تحجر متهم نموده است. البته از انسانی که خود لباس علمای ازهر را پوشیده و به خود لقب شیخ داده است، چنین سخنی عجیب به نظر می‌رسد، اما وقتی که واقعیت را از زبان همشهریان و آشنایان وی شنیدم، تعجبم برطرف شد.

ابوریه در بدو امر در ازهر بوده، اما وقتی به مرحله‌ متوسطه می‌رسد، با وجود چندین مرتبه شرکت در امتحانات، موفق به اخذ مدرک نمی‌گردد. سپس در دفتر روزنامه جهت تصحیح اشتباهات چاپی استخدام می‌شود.

چند سالی به این کار مشغول بوده تا اینکه نهایتاً در شهرداری شهر خود به عنوان منشی جذب می‌شود.

ابوریه زمانی که از ازهر بیرون رفت و یا به تعبیر دیگر ازهر، او را از خود راند، سر راه دانشجویان از هر می‌نشست و آن‌ها را به باد تمسخر می‌گرفت و از اینکه آن‌ها خود را به فراگرفتن علوم دینی و شریعت منحصر نموده بودند، به آنان طعنه می‌زد و این عمل آن‌ها را نوعی جمود فکری و عقلی می‌دانست.

آری! این چهره واقعی ابوریه بر اساس اظهارات علما و متفکرین شهرش می‌باشد؛ کسی که در مرحله متوسطه قبول نشد، نه در حضور استادی نشسته و نه علم را از عالمی فرا گرفته و روزنامه نگاری بیش نبوده که علم را از روزنامه‌ها آموخته است.

این است راز کینه ابوریه نسبت به علما و جرأت وی در تحریف اقوال صحابه و تابعین.

وی در کتاب جدیدش، بنده را شامی خطاب نموده و به تعبیر وی حماقتی که شامیها به آن شناخته شده‌اند، باعث شده است که در برابر او بایستم.

البته این، برای من مهم نیست که او، بنده را به حماقت توصیف نموده است. زیرا خوانندگان در مورد بنده و ایشان قضاوت می‌کنند، نه افراد کینه توزی هم‌چون خودش؛ اما آنچه برای من مهم است، توجه به حقیقت و دیانت این فرد می‌باشد که به تعصب قومی و جاهلی گرفتار شده است. اگر او، واقعاً مسلمان است، حتماً می‌داند که سرزمین‌های اسلامی به منزله یک وطن است؛ لذا در این صورت از اینکه بنده را شامی و خود را مصری معرفی نماید، شرم می‌کرد. بدون تردید حقایق علمی، چنین نیست که از شهروندان یک کشور قبول شود و از مردم کشوری دیگر قبول نشود.

اگر وی اهل علم بود، حتماً می‌دانست که مصریها چقدر از شامی‌ها و شامی‌ها چقدر از مصری‌ها استفاده نموده‌اند. هم‌چنین هر دو گروه چقدر از عراقی‌ها و به همین منوال علمای تمام سرزمین‌ها چقدر از علمای سایر بلاد اسلامی بهره جسته‌اند.

حماقتی که این مرد، شامی‌ها یعنی اهالی سوریه، لبنان، فلسطین و اردن را به آن توصیف نموده، دلیلی دیگر بر عدم دیانت و کینه توزی وی و برانگیختن عداوت‌های دیرینه‌ای است که در اثر آن، فتنه‌های خونینی در صدر اسلام بوجود آمد و از افکار تجاوز نمود و در کتاب‌های ادبی هم پدیدار گشت که از آن سبب لطائفی دروغین از حماقت اهل شام و عراقی‌ها را در آن کتاب‌ها مشاهده می‌کنیم؛ تا آنجا که شاعر مشهور شام به هجو و ناسزاگویی مصریان می‌پردازد.

لازم است خواننده گرامی به عمق کینه و بدزبانی این فرد توجه نماید که وی با این وصف چگونه ادعای تحقیق علمی و بی‌نظیری را دارد؟

نکته دیگری که پرده از خبائث باطنی و شهرت طلبی وی بر می‌دارد، این است که وی ادعا نموده که کتاب اولش چنان غوغایی به پا کرد که هیچ کتابی عربی جز کتاب طه حسین چنین کاری نکرد.

هم‌چنین ایشان افتخار می‌کند که کتابهایی در رد کتابش نوشته شده و در مجله ها نیز کتابش مورد نقد قرار گرفته است. این است ابوریه و اخلاص وی.

ابوریه انسانی جاهل، شهرت‌طلب و فاجر است که گرفتار شهوت شهرت‌طلبی شده است. یقیناً انسانی که می‌خواهد در محافل منحرفین وکینه توزان که لعنت خداوند و فرشتگان و سایر مؤمنان نثارشان باد، خود را مطرح نماید، بدبخت‌ترین انسان روی زمین است.

در اینکه ابوریه مشهور می‌شود، شکی نیست. زیرا نسخه‌های کتاب اولش توسط یکی از سفارت‌های اجنبی در قاهره، خریداری و به کتابخانه‌های دانشگاه‌های غربی فرستاده شد تا به دست دشمنان کینه توز اسلام و نیز دشمنان پیامبر جو صحابهشبیفتد و از دروغ‌ها و اباطیل آن در مباحث خاورشناسان استفاده شود. کتاب دومش نیز فوراً بعد از چاپ در بازار نایاب گردید و ما توسط یکی از دوستان توانستیم بر آن دست یابیم. ظاهراً این کتاب در شرق و غرب، به صورت رایگان و فی سبیل الله[!] توزیع می‌شود!

واقعاً باید به ابوریه، این شهرتش را تبریک گفت. اما آیا فراموش کرده است که در کتاب اولش سوگند خورده بود که جز رسیدن به حق، هدفی دیگر از نشر این کتاب ندارد؟

به هر حال ما از حسودانِ شهرت وی نیستیم، بلکه دلمان، به حالش می‌سوزد و برایش متأسفیم.

در مقدمه کتاب دومش، در مورد بنده گفته است: در سال۱۹۶۱ میلادی در یک بیمارستان اسرائیلی، بستری بوده است و من به عیادت‌اش رفته‌ام. هم‌چنین وی، اظهار داشته که یک بار برای سباعی کارت تبریک عید فرستاده‌ام، با این حال بجای اینکه جواب احسان مرا بدهد، علیه من مقاله‌ای در روزنامه الاهرام منتشر نموده است.

در این مورد نیز باید بگویم که اولاً بیمارستان مزبور، اسرائیلی نبود، بلکه یک بیمارستان نظامی و مصری بود و از سوی دیگر بر خلاف پندار ابوریه، حق، تابع روابط نیست. پس نباید از من انتظار داشته باشد که به خاطر کارت تبریکی که برایم فرستاده و ملاقاتی که با من کرده است، از نظریاتم بگذرم و با وی سازش کنم و یا در برابرش سکوت نمایم.

چگونه در مقابل کسی سکوت نمایم که در مورد سنت و بزرگ‌ترین راویان آن (یعنی صحابه)، چشم دشمنان اسلام را خنک گردانیده است؟

آیا با کسی سازش کنم که بر باطل خویش اصرار می‌ورزد و علیه صحابه پیامبر جهم‌چنان زبان‌درازی می‌کند؟

خیر. تو، با حق درآویخته و از هدایت روی برتافته ای. تیشه به دست گرفته و به بنای شامخ سنت حمله برده‌ای و با این عمل، دشمن خدا شده‌ای و آب به آسیاب دشمنان اسلام ریخته ای. بنابراین، چگونه از تو بگذرم؟ چگونه با تو سازش کنم؟ هرگز؛ هرگز؛ ای دشمن خدا! بلکه هم‌چنان پرده از چهره واقعی و گمراه‌کننده‌ات بر می‌دارم و آرزوهایت را خراب می‌کنم و دروغ‌هایت را آشکار می‌سازم تا اینکه خداوندبینی‌ات را به خاک ذلت بمالد و مکر و توطئه تو و دشمنان اسلام اعم از استعمارگران و ملی‌گرایان را به خودتان بازگرداند و شما را در تارهایی به بند بکشد که پشت پرده علیه این امت و دینش می‌تنید.

باید بدانید که هر قدر شما در باطل خویش لجاجت ورزید، ما نیز در حق استقامت می‌ورزیم و هیچ بیمی از عداوت، کینه و دشنام‌های شما نداریم. خداوند نیز از ما تعهد گرفته و بهشت را به ما وعده داده است. او، ما را با کمک و توفیق خویش یاری می‌کند و ما را دچار سستی و شکست نخواهد کرد؛ ﴿وَإِذۡ أَخَذَ ٱللَّهُ مِيثَٰقَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ لَتُبَيِّنُنَّهُۥ لِلنَّاسِ وَلَا تَكۡتُمُونَهُۥ[آل عمران: ۱۸۷].

یعنی: «زمانی که خدا از کسانی که به آن‌ها کتاب داده شده است، پیمان گرفت که آن را برای مردم تببین کنید و آن را کتمان ننمایید».

هم‌چنین رسول خدا جفرموده است: «لا تزال طائفة من أمتي و [في رواية و هم من أهل الشام] ظاهرين علي الحق لا يضرهم من خالفهم حتي يأتي أمرالله» [۳۴۲]یعنی: «گروهی از امت من، بر حق استقامت خواهند ورزید. مخالفت دیگران به آنان ضرری نمی‌رساند تا اینکه امر خدا فرا رسد». در روایتی بر خلاف میل ابوریه آمده است: آنان، اهل شام هستند.

در قسمت پایانی جا دارد مطالبی پیرامون صدر الدین شرف الدین بیان نمایم که کتاب ابوریه را به بغل گرفته و علاوه بر چاپش، مقدمه‌ای نیز بر آن نوشته است. صدرالدین، پیش بینی می‌کند که بنده، ابوریه را به تغییر مذهب متهم خواهم کرد؛ چنانچه درگذشته نیز چنین کرده‌ام. وی، ادعا نموده است که ابوریه به نظر وی به تمام معنا محقق است.

بنده، صدر الدین را به خاطر این اظهاراتش معذور می‌دانم. زیرا ارتباط من با وی به ماجرایی بر می‌گردد که در شماره نهم مجله حضارة الاسلام، سال اول، کاملاً توضیح داده شده است. بنده در آن مبحث از سوءاستفاده‌های اقتصادی وی از تعصبات مذهبی، پرده برداشتم.

از طرفی من در مقدمه کتاب پیش رویتان پیرامون کتاب پدرش عبدالحسین تحت عنوان «ابوهریره» که در آن به تکفیر ابوهریرهسپرداخته و او را دوزخی قلمداد نموده نیز مطالبی بیان نمودم.

آری! عبد الحسین با شاگرد مکتب پیامبر جکه چندین حدیث پیرامون محبت پیامبر جبا حسن و حسین و به آغوش گرفتن آن‌ها و دعا برای دوستداران آن‌ها، روایت نموده است، ‌اینگونه برخورد می‌کند.

سزای عبدالحسین با خداست و نباید فراموش نمود که کتاب وی، مهمترین منبع و سند ابوریه در ایراد اتهام و ناسزاگویی‌هایش به ابوهریرهسبوده است.

من، منکر این مطلب نیستم که در آنجا گفتم: ابوریه با این عملش، هم‌مرامان عبدالحسین و سایر پیروان این مذهب را راضی کرده است، اما آنگونه که صدرالدین ادعا می‌نماید، ابوریه را به تغییر مذهب متهم نکرده‌ام. البته بدون شک ابوریه، احساسات عموم مسلمانان جهان که ابوهریرهسرا بزرگترین حافظ و راوی احادیث و فردی صادق و امین می‌دانند، برانگیخته است. زیرا یقیناً برای مسلمانان دشوار است که چنین فحش و ناسزاگویی زننده و تندی را نسبت به این صحابی بزرگوار بشنوند.

این، در حالی است که می‌بایست تلاش علمای مخلص دو فرقه در راستای وحدت کلمه و تفرقه زدایی در برابر خطرات گسترده علیه اسلام و عقاید بنیادین اسلامی مبذول می‌گردید. خطراتی که باعث دین‌گریزی جوانان شده است.

من در مقدمه این کتاب گفتم: این پندار بیهوده‌ای است که برخی افراد به ایجاد وحدت تمایل نشان می‌دهند و در عین حال به تألیف کتاب‌هایی روی می‌آورند که موجب تفرقه می‌شود. چنانچه خود عبدالحسین چنین کرده است.

بنده با ایشان در شهر صور ساعت‌ها از ضرورت وحدت دعوت‌گران اسلامی و لزوم برگزاری کنفرانسی با حضور علمای دو طرف در این خصوص، ‌صحبت نمودم. او نیز اظهار علاقه و تمایل شدیدی به این مسأله نشان داد. اما متأسفانه از سوی دیگر مشغول چاپ دوم کتابش به نام ابوهریره بود و به قصد اجر و ثواب[!] به همه نویسندگان اجازه می‌داد تا کتاب مزبور را به زبان‌های مختلف ترجمه نمایند.

این‌ها مطالبی بود که در مقدمه کتاب پیش رویتان در مورد عبدالحسین گفته‌ام. یقیناً این مطالب، باعث خشم و عصبانیت فرزندش صدر الدین گردیده بود. از مقدمه عبدالحسین بر کتاب فرزندش صدرالدین چنین به نظر می‌رسد که این پدر و پسر، فوق العاده به یکدیگر احترام می‌گذارند. صدرالدین در کتاب خود، اصحاب بزرگوار رسول الله جرا که توسط پیامبر خدا ج، به آن‌ها بشارت بهشت داده شده، و پیامبر جبا رضایت کامل از آن‌ها دنیا را وداع گفته، از فضیلت صدق و راستی، وفا و اخلاص و غیرت و حمیت اسلامی عاری قلمداد نموده است. صدرالدین علاوه بر این آن‌ها را که به اعتراف سرسخت‌ترین دشمنان اسلام، شاخص‌ترین، ماندگارترین، روشن‌ترین و بزرگوارترین چهره‌های فرهنگ و تمدن اسلامی هستند، به مکر، نیرنگ، منفعت‌طلبی، دروغگویی و صفاتی متهم نموده که هیچ‌کس به فرومایه‌ترین انسان‌ها روا نمی‌دارد.

یقیناً همین بی‌‌ادبی‌های صدرالدین بوده که وی را بیش از حد محبوب پدر گردانیده است. چنانچه عبدالحسین در مقدمه کتاب فرزندش می‌گوید: «من، حکایت مسلمان شدن عمار بن یاسر را در این کتاب به قلم فرزندم صدرالدین خواندم. این داستان را قبلاً صدها مرتبه خوانده بودم. اغلب کسی که با نویسنده‌ای آشنایی دارد و کتاب‌هایش را مطالعه می‌نماید، شگفتی و علاقه‌اش به آن نویسنده، دارای حد و مرز خاصی می‌شود. اما من شهادت می‌دهم که کتاب‌های فرزندم صدرالدین را به کثرت مطالعه نمودم و علاقه و شگفتی‌ام نسبت به وی از حد خاصی تجاوز نموده است. هرچه بیشتر کتاب‌هایش را می‌خوانم، علاقه و احساساتم نسبت به وی بیشتر می‌شود؛ هر سطری که می‌خوانم روزنه جدیدی از محبت در دلم گشوده می‌شود...».

با توجه به این محبت عمیق این پدر و پسر، خشمگین شدن صدرالدین به خاطر انتقادی که از پدرش شده، طبیعی به نظر می‌رسد.

البته تقدیر و تجلیل وی از علم ابوریه با وجود آشکار شدن جهل و دورغ‌های نام‌برده از دو حال خالی نیست:

یا واقعاً فردی جاهل و نادان است و یا لجوج و معاند می‌باشد.

بنده نمی‌دانم بر کدام یک از این دو قهرمان رشک ببرم؟ آیا به صدرالدین حسد ورزم که به چنین گنجی گرانبها و علمی وسیع در وجود ابوریه دست یافته است یا به مجدد اسلام در قرن بیستم رشک ببرم که صدرالدین به علم و فضلش پی برده و کتابش را چاپ و منتشر نموده است؟ خداوند معال، می‌فرماید: ﴿وَمَن يَعۡشُ عَن ذِكۡرِ ٱلرَّحۡمَٰنِ نُقَيِّضۡ لَهُۥ شَيۡطَٰنٗا فَهُوَ لَهُۥ قَرِينٞ٣٦ وَإِنَّهُمۡ لَيَصُدُّونَهُمۡ عَنِ ٱلسَّبِيلِ وَيَحۡسَبُونَ أَنَّهُم مُّهۡتَدُونَ٣٧[الزخرف: ۳۶-۳۷].

یعنی: «هرکس از یاد خدا غافل و رویگردان شود،‌ شیطانی را با او هم‌نشین می‌سازیم و آن‌ها، آنان را از راه راست باز می‌دارند (بگونه‌ای که) گمان می‌برند هدایت‌یافتگان حقیقی هستند».

پایان ترجمه: چهارشنبه ۱۴ رمضان المبارک ۱۴۲۲ هـ.ق

عبدالحکیم عثمانی - زاهدان

[۳۴۲] حدیث صحیحی است؛ بخاری، مسلم و احمد آن را روایت نموده‌اند، اما لفظ (اهل الشام) را بخاری در تاریخش روایت کرده است. ر.ک: تهذیب ابن عساکر اثر بدران (۱/۵۴) و همینطور زادالمسلم (۵/۱۹۳) به نقل از بخاری که این سخن از معاذ بن جبلساست. نگا: أحادیث فضائل الشام و دمشق اثر ربعی به تخریج شیخ ناصر الدین آلبانی/، ص۸