دلائل حجیت اخبار «آحاد»
امام شافعی/در کتاب الرسالة تحت عنوان «الحجة فی تثبيت خبر الواحد» میگوید: اگر کسی خواهان دلایل حجیت خبر واحد اعم از نص یا دلالت آن و یا اجماع باشد، در جوابش میگوییم:
۱- رسول خدا جفرموده است: «نضرالله عبداً سمع مقالتي فحفظها و وعاها و أدّاها، فربّ حامل فقه غير فقيه و ربّ حامل فقه إلي من هو أفقه منه». [۱۴۱]یعنی: «خداوند، شاد و باطراوت گرداند آن بندهای را که سخن من را بشنود، سپس آن را حفظ نماید و آن را نگه دارد و به دیگران برساند. چه بسا حاملین فقه که خود فقیه نیستند و چه بسا حاملین فقه که فقه را به فقیهتر از خود میرسانند».
از این فرموده پیامبر جدرباره حفظ و رساندن سخنانش، معلوم میشود که آن حضرت جبه رساندن امری دستور داده که بر شنوندگان، حجت میباشد. زیرا بیشتر سخنان پیامبر ج، یا بیانگر حلالی است که باید انجام شود و یا بیان کننده حرامی که باید از آن اجتناب کرد و یا حدی که باید قائم گردد و یا مالی که باید از ستمکار گرفت یا به مظلوم و صاحب حق بازپس داد و یا نصیحتی در مورد امور دنیا یا آخرت میباشد.
همینطور از حدیث فوق معلوم میشود که بسا اوقات فقه، توسط غیرفقیهی ابلاغ میگردد که آن را حفظ دارد، اما آن را بخوبی نفهمیده است؛ دستور پیامبر جبه ملازمت و همراهی با جماعت مسلمانان، حاکی از آن است که اجماع مسلمانان حجت میباشد.
۲- رسول خدا جفرموده است: «لاألفين أحدكم متكئاً علي أريكته يأتيه الأمر من أمري، مما نهيت عنه أو أمرت به فيقول: لا ندري! ما وجدنا في كتاب الله اتبعناه»یعنی: «نیابم کسی از شما را که بر متکایی تکیه زده باشد و مسألهای که من، بدان امر نموده و یا از آن نهی کردهام، بر او عرضه شود و او بگوید: من نمیدانم؛ آنچه در کتاب خدا بیابیم، میپذیریم و به آن عمل میکنیم».
ابن عیینه میگوید: «محمد بن منکدر» این حدیث را برایم به صورت مرسل از رسول خدا جنقل کرده است. این حدیث، حجت بودن اخبار روایت شده از پیامبر جرا ثابت مینماید و بیانگر آنست که مسلمانان موظفند به اخبار و روایات واردشده از رسول اکرم جعمل کنند. حتی اگر برای آن حدیث در کتاب الله حکمی صادر نشده باشد.
۳- از مالک از زید بن اسلم از عطاء بن یسار روایت است که شخصی روزه دار، زنش را بوسید. پس از آن بشدت نگران شد. لذا زنش را فرستاد که در این مورد پرس و جو نماید. آن زن، نزد امه سلمهلرفت و از او در این مورد پرسید؛ ام سلمهلگفت: رسول خدا جدر حال روزه، این کار را میکند. آن زن، نزد شوهرش برگشت و گفته ام سلمهلرا برایش بازگو کرد. آن مرد، بیشتر نگران شد و گفت: ما، همانند رسول خدا جنیستیم؛ خداوند، برای پیامبرش هر آنچه را که بخواهد، حلال و جائز میگرداند. زن دوباره نزد ام سلمهلرفت؛ این بار رسول خدا جنیز تشریف داشت. آن حضرت جفرمود: این زن چه مسألهای دارد؟ ام سلمهلجریان را به اطلاع رسول خدا جرساند. پیامبر جفرمود: تو به او نگفتی که ما این کار را میکنیم. ام سلمهلگفت: من به او گفتم و او نیز به شوهرش گفته است، ولی شوهرش میگوید: مسأله رسول خدا جبا ما فرق میکند. آنگاه رسول خدا جخشمگین شد و فرمود: به خدا سوگند که تقوای من از شما بیشتر است و من بیش از شما حدود خدا را میدانم. [۱۴۲]
امام شافعی میگوید: همین که رسول خدا جفرمود: «مگر به او خبر ندادهای که خود ما چنین میکنیم»، بیانگر این مطلب است که خبر واحد حجت میباشد و گر نه رسول خدا جبه ام سلمهلچنین چیزی نمیگفت.
۴- از مالک از عبدالله بن دینار از ابن عمربروایت است که مردم، در قباء مشغول نماز صبح بودند که فردی آمد و از تغییر قبله سخن گفت. آنها با شنیدن این خبر، چهرههایشان را به سوی مکه برگردانیدند و بدین ترتیب جمعی از صحابهشکه متشکل از بزرگان انصار و از سابقین بودند، به خبر واحد اعتماد نمودند. اگر خبر واحد، نزدآنان دلیل ظنی به شمار میرفت، هرگز آنها قبله اول را که دلیلش قطعی و یقینی بود، به خاطر این دلیل ظنی رها نمیکردند. رسول خدا جنیز آنان را توبیخ نکرد که چرا شما، خبر واحد را پذیرفته و تغییر قبله داده اید؟
۵- انس بن مالکسمیگوید: من به ابوطلحه و ابوعبیده و ابی بن کعبششراب میدادم؛ درآن اثنا مردی وارد شد و خبر تحریم شراب را آورد. ابوطلحهسگفت: ای انس! برخیز و این کوزه شراب را بشکن. انسسمیگوید: من نیز برخاستم و آن را شکستم.
علم و فضل و هم صحبتی اصحاب با رسول خدا جبر کسی پوشیده نیست. آنها، خبر یک نفر را در مورد تحریم شراب پذیرفتند و خمرههای شراب را شکستند و نگفتند تا ما با رسول خدا جملاقات نکنیم و جریان را از خود ایشان نپرسیم، نمیپذیریم. در حالی که رسول خدا جدر همان اطراف حضور داشت و آنان، به آن حضرت دسترسی داشتند.
۶- پیامبر جبه انیسسدستور داد تا نزد زنی برود که شوهرش، او را به زنا متهم کرده بود. آن حضرت جفرمود: اگر آن زن، اعتراف نمود، او را سنگسار کن. آن زن به زنا اعتراف کرد و انیسسنیز او را سنگسار نمود.
۷- از عبدالعزیز از ابی الهاد از عبدالله بن ابی سلمه از عمرو بن سلیم الزرقی از مادرش روایت است که گفت: در ایام حج در منا بودیم؛ در این اثنا علی بن ابی طالبسدر حالی که بر شتری سوار بود، به مردم میگفت: رسول خدا جمیگوید: «إن هذه أيام طعام و شراب، فلا يصومن أحد»، یعنی: «این روزها، ایام خورد و نوش است؛ کسی در این ایام روزه نگیرد».
روشن است که رسول خدا جعملاً به یک نفر مأموریت داد تا حلال و حرام را ابلاغ نماید. در حالی که رسول خدا جمیتوانست این سخن را به جمعی از یارانش بگوید تا آنها، آن را به دیگران ابلاغ کنند. لذا این جریان نیز بیانگر حجت بودن خبر واحد است.
۸- یزید بن شیبان میگوید: ما در میدان عرفه، از جایی که امام ایستاده بود، فاصله داشتیم. ابن مربع انصاریسنزد ما آمد و گفت: من از جانب رسول خداجآمده ام تا به شما بگویم که در مناسک خود بایستید و این، سنت پدرتان ابراهیم÷است.
۹- پیامبر جدر سال نهم هجری ابوبکرسرا به عنوان سرپرست حجاج فرستاد. حجاج از جاهای مختلف آمده بودند. آنها در تمام مناسک و مسائل حج از ابوبکرستبعیت میکردند.
۱۰- پیامبر جدر همان سال علیسرا نیز فرستاد و به او مأموریت داد تا در حضور حجاج در روز عید آیات سوره برائت را بخواند. ابوبکر و علیبدر میان اهل مکه به فضل و صداقت و دینداری مشهور بودند و اگر کسی، آن دو یا یکی از آنها را نمیشناخت، میتوانست از دیگران سؤال نماید تا از صداقت و فضلشان باخبر شود. بدیهی است خبر پیک پیامبر جبرای شنوندگان حجت بود.
۱۱- پیامبر جافرادی را برای تبلیغ دین به گوشه و کنار میفرستاد که اسامی و مناطق مأموریتشان کاملاً مشخص است.
قیس بن عاصم، زبرقان بن بدر و ابن نویره را به مناطق خودشان فرستاد. زیرا مردم آنجا به آنها اعتماد داشتند.
نمایندگان بحرین نزد پیامبر جآمد. پیامبر جابن سعید بن عاص را همراه آنان فرستاد.
رسول خدا جمعاذ بن جبلسرا به یمن فرستاد و به وی دستور داد تا با پیروانش علیه کسانی که از او اطاعت نمیکنند، بجنگد. و نیز به وی مأموریت داد تا فرائض دینی را به آنها آموزش دهد و زکات اموالشان را به عنوان حق خدا از آنان بگیرد.
به هرحال مأموران و فرستادگان پیامبر جدر هیچ منطقهای از سوی مسلمانان آنجا با مشکلی روبرو نشدند و همه، سخنان آنها را میپذیرفتند. رسول خدا جنیز فقط انسانهای صالح و صادق را میفرستاد تا خبر آنها برای کسانی که به سوی آنها فرستاده میشدند، حجت باشد.
۱۲- همچین افرادی که رسول خدا ج، آنان را به عنوان فرماندهان سرایا انتخاب مینمود، چنین ویژگیهایی داشتند و زیردستانشان موظف به حرف شنوی از آنها بودند.
۱۳- رسول خدا جدر یک زمان دوازده پیام توسط دوازده نفر به دوازده فرمانروا فرستاد و آنها را به اسلام دعوت داد. اگر خبر فرد واحد حجت نبود، پس چرا رسول خدا جیک نفر را مأمور رساندن پیام عظیم اسلام نمود؟
۱۴- رسول خدا جنامههایی برای والیان خود مینوشت؛ آنها موظف بودند به دستورات و رهنمودهایی که در نامه پیامبر جآمده بود، عمل کنند؛ هرچند یک نفر، حامل نامه آن حضرت بود.
۱۵- خلفای راشدینشنیز به همین منوال با فرماندهان خود مکاتبه میکردند؛ در این میان اجماع مسلمانان نیز در خور توجه است که خلیفه، قاضی، امیر و امام، باید یک نفر باشد؛ چنانچه آنها ابوبکرسرا به عنوان خلیفه برگزیدند و ابوبکرس، عمرسرا به عنوان جانشین تعیین کرد و عمرسنیز اهل شورا را مأمور انتخاب خلیفه نمود و نتیجه اش، به خلافت رسیدن عثمان بن عفانسشد.
۱۶- همچنین والیان اعم از قاضیان و دیگران، به صدور حکم پرداخته و احکامشان، اجرا شده است؛ آنان، به اجرای حدود و قوانین جزایی پرداخته و آیندگان، احکام آنها را که به صورت خبر به ایشان رسیده، اجرا نمودهاند.
۱۷- سعید بن مسیبسمیگوید: عمرسدیه قطع انگشت شصت را پانزده شتر و دیه انگشت شهادت را ده شتر و دیه انگشت میانی را نیز ده شتر و دیه انگشت کوچک و نیز دیه انگشت کنار آن را هفت شتر تعیین کرد. امام شافعی میگوید: عمرساز آن جهت در مورد تعیین دیه انگشتان بدین صورت عمل کرد که برایش ثابت بود که پیامبر جدر مورد دیه کف دست پنجاه شتر حکم نموده است. و دست دارای پنج انگشت نابرابر میباشد. بنابراین او این رقم را به تناسب، بر تعداد انگشتها تقسیم نمود و این عمل وی، نوعی قیاس مبتنی بر خبر بود. اما وقتی نامه آل عمرو بن حزم در دسترس قرار گرفت و در آن از رسول خدا جنقل شده بود که دیه هر انگشت، ده شتر میباشد، مسلمانان، به حکم رسول خدا جعمل نمودند.
در این حدیث دو نکته در خور توجه میباشد:
۱- پذیرفتن خبر.
۲- پذیرش خبر، هرچند تا زمان روایت آن، هیچیک از ائمه به آن عمل نکرده و یا حتی بر خلاف آن عمل نموده است. مسلمانان نیز بدون اعتراض به اینکه این خبر، بر خلاف عمل عمرساست و یا بدون طرح این پرسش که مگر شما از عمرسبیشترمی دانید، از رأی عمرسبازگشتند و به حدیث پیامبر جعمل کردند. بدون تردید اگر خود عمرسنیز در قید حیات بود، به خاطر تقوایی که داشت، همین کار را میکرد؛ چنانچه در بسیاری از موارد چنین کرده است.
۱۸- از سفیان از زهری از سعید بن مسیب روایت شده که عمر بن خطابسمیگفت: «دیه، به خویشاوندان میت تعلق دارد و زن، از دیه شوهرش ارث نمیبرد» تا اینکه ضحاک بن سفیانسبه عمرسخبر داد که رسول خدا جبه وی نوشته است که: ارث زن «أثیم ضبابی» را از دیه شوهرش بدهد. لذا عمرساز نظریه سابق خود برگشت. [۱۴۳]
۱۹- طاووس میگوید: عمرسگفت: آیا کسی هست که از پیامبر جدر مورد «جنین»، چیزی شنیده باشد؟ حمل بن مالک بن نابغهسبلند شد و گفت: دو کنیز که هووی یکدیگر بودند، دعوا کردند. یکی ضربهای به شکم دیگری وارد کرد که باعث سقط جنین او شد. رسول خدا جبه یک غلام به عنوان دیه سقط جنین حکم کرد.
عمرسگفت: «اگر این مطلب را نمیشنیدم، به شکلی دیگر حکم میکردم».
بدین صورت با توجه به حدیث ضحاک و حدیث حمل بن مالک، عمرسبر خلاف نظریه شخصی خویش عمل نمود.
امام شافعی میگوید: چنین برمیآید که عمرسمیخواست با قیاس بر دیه قتل که صد شتر است و با توجه به اینکه جنین، از دو حال خالی نیست، به دیه قتل حکم نماید؛ بدین صورت که جنین، یا زنده است و باید دیه کاملی داشته باشد و یا مرده است که در آن صورت هیچ دیهای ندارد. اما چون حکم رسول خدا جبه او عمرسرسید، از پیامبر جاطاعت نمود و بیچون و چرا قضاوت رسول خدا جرا پذیرفت و از نظریه شخصی خود رجوع نمود و این، عادت او در تمام مسایل بود و مردم را هم به در پیش گرفتن این رویه ملزم میساخت؛ وی، در مواردی به رأی خود عمل میکرد که درباره آن به حدیثی دست نمییافت.
۲۰- مالک از ابن شهاب از سالم روایت میکند که عمر بن خطابساز سفر شام به خاطر خبر عبدالرحمن بن عوفسبرگشت.
امام شافعی میگوید: یعنی هنگامی که عمرسبه سوی شام حرکت نمود، وی را از شیوع طاعون در آن دیار باخبر ساختند. بنابراین سفرش به شام را لغو نمود.
۲۱- مالک از جعفر بن محمد از پدرش روایت میکند که عمرس، در مورد مجوسیها گفت: نمیدانم با اینها چه رویهای در پیش بگیرم؟ عبدالرحمن بن عوفسبه وی گفت: من شهادت میدهم که از رسول خدا جشنیدم که فرمود: «سنّوا بهم سنّة اهل الكتاب»«یعنی با آنان همچون اهل کتاب برخورد نمایید».
سفیان از عمرو روایت میکند که وی از بجاله شنیده که: عمرساز مجوسیها جزیه نمیگرفت تا اینکه عبدالرحمن بن عوفسبه وی خبرداد که رسول خدا جاز مجوسیها جزیه گرفته است.
امام شافعی میگوید: عمرسحدیث عبدالرحمن بن عوفسرا در مورد گرفتن جزیه از مجوسیها پذیرفت و این در حالی بود که وی، همواره این آیه را میخواند: ﴿مِنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ حَتَّىٰ يُعۡطُواْ ٱلۡجِزۡيَةَ عَن يَدٖ وَهُمۡ صَٰغِرُونَ٢٩﴾[التوبة: ۲۹]. حال آنکه این آیه، بیانگر گرفتن جزیه از اهل کتاب است. از آنجا که مجوسیها اهل کتاب نبودند و بهطور مطلق کافر بشمار میرفتند، برداشت عمرساز آیاتی که به قتال با کفار امر مینمود، این بود که به هیچ عنوان از مجوسیان جزیه نپذیرد و راهی جز قتال با آنها وجود ندارد تا مسلمان شوند.
آنگاه امام شافعی پاسخ اعتراض کسانی را داده است که میگویند: عمر بن خطابس، خبر واحد را نمیپذیرفت تا اینکه راوی، گواهی برای صداقت گفته خود میآورد؛ چنانچه از ابوموسیسگواه طلبید.
شافعی/میگوید: علت گواه خواستن، یکی از این سه مورد بوده است:
۱- احتیاط و محکم کاری ۲- عدم شناخت خبردهنده (راوی) ۳- عدم ثبوت عدالت خبردهنده.
مثلاً در برخورد با ابوموسیسجانب احتیاط و محکم کاری را در نظر گرفت. چنانچه به ابوموسیسگفت: «من تو را به دروغگویی متهم نمیکنم، ولی از این میترسم که مردم، در نسبت دادن هر سخنی به رسول الله جگستاخ و جری گردند».
در روایات مختلفی ثابت شده که عمرسخبر راوی واحد را پذیرفته است. لذا امکان ندارد که گاهی خبر راوی واحد را بپذیرد و گاهی نپذیرد. سپس امام شافعی/دلایل قبول خبر واحد را بیان کرده است.
۲۲- در کلام خدا دلایل زیادی وجود دارد که بیانگر حجت بودن خبر واحد است؛ چنانچه خداوند متعال میفرماید: ﴿إِنَّآ أَرۡسَلۡنَا نُوحًا إِلَىٰ قَوۡمِهِۦٓ﴾[نوح: ۱]. یعنی: «ما، نوح را به سوی قومش فرستادیم».
خدای متعال، همچنین به بیان آیاتی میپردازد که در آنها ذکر ارسال ابراهیم، اسماعیل، هود، صالح، شعیب، لوط و محمد†آمده و همه اینها، بر این دلالت میکند که خبر واحد، حجت است.
۲۳- فریعه بنت مالک نزد رسول خدا جرفت و از او اجازه خواست که نزد خویشان و کس و کار خود در «بنی خدره» بازگردد. زیرا شوهرش، تازه کشته شده بود و کسی هم نداشت. رسول خدا جبه او فرمود: «در خانه ات بمان تا موعد کتاب (خدا) به پایان برسد». یعنی عده ات، کامل شود. آن زن میگوید: من در خانه ام چهار ماه و ده روز ماندم. در زمان خلافت عثمانس، در مورد مسأله مذکور از آن زن پرسیدند و مطابق خبر او فتوا دادند. بدین سان واضح میگردد که خلیفه سوم، خبر واحد را حجت میشمرد.
۲۴- طاووس میگوید: من با ابن عباسببودم که زید بن ثابتسگفت: در مورد زن حائض چه میگویی، آیا بدون طواف برگردد؟ ابن عباسبگفت: از فلان زن انصاری سؤال کن و ببین رسول خدا جبه او در این باره چه گفته است.
زیدسرفت و پس از چندی خندان بازگشت و گفت: راست گفتی.
امام شافعی میگوید: زیدسخبر داشت که نباید حاجی، بدون طواف صدر برگردد؛ اما از حکم زن حائض اطلاعی نداشت. بنابراین وقتی ابن عباسبفتوا داد که زن حائض میتواند بدون طواف صدر برگردد، بشرطی که طواف زیارت را انجام داده باشد، زیدسنپذیرفت. اما پس از پرسیدن حکم این مسأله از زن انصاری، مطمئن گردید.
۲۵- از سعید بن جبیرسروایت است که میگوید: من به ابن عباسبگفتم: نوف بکالی، [۱۴۴]چنین میپندارد که همراه خضر در داستانی که در سوره کهف آمده، موسایی غیر از موسای بنی اسرائیل است. ابن عباسبگفت: دشمن خدا دروغ میگوید؛ ابی بن کعبسبه من خبر داده است که رسول خدا جدر خطبهای در مورد موسی÷و خضر، بگونهای سخن گفته که از آن معلوم میشود که همراه خضر، همان موسای بنی اسرائیل است. [۱۴۵]
بدین صورت ابن عباسببر اساس حدیث ابی بن کعبس، یکی از مسلمانان را تکذیب میکند و به او، دشمن خدا لقب میدهد.
۲۶- طاووس از ابن عباسبدر مورد دو رکعت بعد از نماز عصر پرسید. ابنعباسباو را از آن منع کرد. طاووس گفت: «من، این دو رکعت را ترک نخواهم کرد». ابن عباسباین آیه را تلاوت نمود: ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡۗ وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلٗا مُّبِينٗا٣٦﴾[الأحزاب: ۳۶]. یعنی:«هیچ مرد و زن مؤمنی، در کاری که خدا و پیغمبرش حکم کرده (و آن را مقرر کرده) باشند، اختیاری از خود ندارند (و اراده ایشان، باید تابع حکم خدا و رسول باشد). هرکس، از دستور خدا و پیغمبرش سرپیچی کند، گرفتار گمراهی کاملاً آشکاری میگردد».
ابن عباسببا توجه به حدیثی که در اختیار داشت، بر طاووس اتمام حجت نمود و این آیه را تلاوت کرد. هدف ابن عباسباین بود که آنچه من به شما میگویم، از طرف خودم نیست؛ بلکه فرموده پیامبر جاست و بدین سان طاووس را با خبر واحد مُجاب نمود و طاووس هم خبر ابن عباسبرا با این عذر رد نکرد که خبر واحد میباشد.
۲۷- عطاء بن یسار میگوید: معاویهسظرفی طلایی یا نقرهای را در مقابل طلا یا نقره بیشتر معامله کرد. ابودرداءسگفت: رسول خدا جاز چنین معاملهای نهی کرده است. معاویهسگفت: به نظر من اشکالی ندارد. ابودرداءسگفت: چه کسی عذر مرا در مقابل معاویهسمیپذیرد؟ من، میگویم رسول خدا جچنین گفته است؛ او میگوید: نظر من چنین است! هرگز با تو در یک سرزمین سکونت نمیکنم. [۱۴۶]
ابودرداءسمعتقد بود با حدیثی که وی برای معاویهسبیان کرده، اتمام حجت نموده است.
۲۸- باری ابوسعید خدریسبا شخصی ملاقات نمود و برای او حدیثی بیان کرد. آن شخص نیز حدیثی بیان کرد که مخالف حدیث ابوسعید بود. ابوسعیدسگفت: به خدا سوگند که من و تو، نمیتوانیم زیر یک سقف بمانیم.
۲۹- مخلد بن خفاف میگوید: من غلامی خریدم. چند روزی از او کار گرفتم. سپس متوجه عیبی در آن شدم. نزد عمر بن عبدالعزیز/رفتم و شکایت کردم. ایشان دستور داد که غلام را با درآمدی که داشته به صاحبش برگردانم.
نزد عروهسرفتم و جریان را برایش بازگو نمودم. عروهسگفت: من از عائشهلشنیدم که رسول خدا جدر اینگونه موارد، درآمد را در مقابل ضرر مشتری قرار داده است. مخلد میگوید: فوراً نزد عمر بن عبدالعزیز/رفتم و گفته عروهسرا برایش بازگو کردم. عمرسگفت: اشکالی ندارد. در مقابل سنت رسول الله جقضاوت عمر بن عبدالعزیز را لغو میکنم؛ و آنگاه به نفع من حکم نمود. [۱۴۷]
۳۰- ابی ذئب میگوید: سعد بن ابراهیمسدر موضوعی بر اساس رأی ربیعه بن ابی عبدالرحمنسقضاوت نمود. من، برای سعدسحدیثی از پیامبر جیادآوری کردم که بر خلاف قضاوتش بود. سعد بن ابراهیم به ربیعه گفت: این، ابوذئب است و نزد من مورد اعتماد میباشد؛ وی، از پیامبر جروایتی بر خلاف قضاوت ما نقل میکند. ربیعه گفت: تو اجتهاد کردهای و قضاوتت نافذ شده است. سعدسگفت: عجب! قضاوت سعد بن ام سعد را نافذ نمایم و قضاوت رسول اللهجرا رد کنم؟ خیر؛ قضاوت سعد را رد میکنم و قضاوت رسول الله جرا اجرا مینمایم. سپس سعدسقضاوت نامه را گرفت و آن را پاره کرد و دوباره بر اساس حدیث پیامبر ج، قضاوت نمود.
۳۱- امام شافعی میگوید: ابوحنیفه بن سماک بن فضل شهابی به من خبر داد که ابن ابی ذئب از مقبری از ابی شریح کعبی حدیثی نقل کرد که رسول خدا جدر سال فتح فرمود: «شخصی که یکی از بستگانش کشته شده، (یعنی صاحب دم)، در دو زمینه حق انتخاب دارد: یا دیه بگیرد و یا قصاص کند». ابوحنیفه میگوید: من به ابن ابی ذئبسگفتم: ای ابوالحارث! آیا به این نظریه عمل میکنی؟ ابوحارث به سینه ام زد و بر سرم داد کشید و گفت: «من، برای تو از پیامبر جحدیث بیان میکنم و تو میگویی: آیا به این نظریه عمل میکنی؟! آری؛ به این نظریه عمل میکنم و عمل به آن، بر من و هرکس که آن را بشنود، فرض است. خداوند متعال، رسول خدا جرا برای هدایت ما برگزیده و مردم را توسط او هدایت کرده و آنچه را که برای انسانها لازم بوده، به زبان وی بیان کرده است. از این رو برای مسلمان هیچ راهی جز اطاعت پیامبر جوجود ندارد».
ابوحنیفه بن سماک میگوید: ابی ذئبسآنقدر سخن گفت که آرزو نمودم، کاش ساکت میشد.
امام شافعی میگوید: در مورد حجیت خبر واحد، احادیث زیادی وجود دارد که به نظرم آنچه بیان شد، کفایت میکند.
۳۲- گذشتگان در طول تاریخ تا به امروز، اخبار آحاد را حجت دانستهاند. امام شافعی میگوید: سعیدسرا در مدینه یافتم که میگفت: ابوسعیدسدر موضوع صرافی از پیامبر جچنین نقل کرده است و بدین ترتیب حدیث ابوسعید خدریسرا به عنوان سنت میپذیرفت. یا میگفت: ابوهریرهساز پیامبر جچنین نقل کرده است. و همینطور ضمن نقل حدیث از دیگران، احادیثشان را به عنوان سنت قبول میکرد. همچنین عروهسرا دیدم که میگفت: عائشهلدر مورد خراج از پیامبر جچنین نقل کرده است. وی، احادیث زیادی از رسول خدا جدر باب حلال و حرام از نقل میکرد و همه را سنت قلمداد مینمود.
همچنین عروهسمیگفت: اسامه بن زیدساین حدیث را برایم از رسول خدا جنقل کرده یا میگفت: عبدالله بن عمر جبرایم این حدیث را از پیامبر جروایت نموده است. وی، احادیثی از دیگران نیز نقل مینمود و حدیث هرکدام را سنت میدانست.
حتی عروهسدر پارهای از موارد میگفت: «حدثني عبدالرحمن بن عبدٍ القاري عن عمر»یا میگفت: «حدثني يحيي بن عبدالرحمن بن حاطب عن ابيه عن عمر»و این روایات را به عنوان اخبار عمرسمیپذیرفت.
قاسم بن محمد میگوید: «حدثتني عائشه عن النبي ج»و در جایی دیگر میگوید: «حدثني ابن عمر عن النبي ج».وی، خبر هر کدام را مستقلاً میپذیرفت. در جایی دیگر میگوید: «حدثني عبدالرحمن و مجمع ابنا يزيد بن جارية عن خنساء بنت خدام عن النبي ج»و در این روایت، خبر یک زن را میپذیرد.
علی بن حسین میگوید: «اخبرنا عمرو بن عثمان عن أسامة بن زيد انّ النبي جقال: لا يرث المسلم الكافر». وی، این حدیث را سنت دانسته و تمام مردم نیز آن را قبول دارند.
همینطور میبینیم که افرادی مانند محمد بن جبیر بن مطعم، نافع بن جبیر بن مطعم، یزید بن طلحه بن رکانه، محمد بن طلحه بن رکانه، نافع بن عجیر بن عبد یزید، ابا سلمه بن عبدالرحمن، حمید بن عبدالرحمن، طلحه بن عبدالله بن عوف، مصعب بن سعد بن ابی وقاص، ابراهیم بن عبدالرحمن بن عوف، فارجه بن زید بن ثابت، عبدالرحمن بن کعب بن مالک، عبدالله بن ابی قتاده، سلیمان بن یسار، عطاء بن یسار و محدثین دیگر از اصحابشیا از تابعین، روایاتی نقل میکنند و آنها را به عنوان سنت میپذیرند.
همچنین افرادی مانند: عطاء، طاووس، مجاهد، ابن ابی ملیکه، عکرمه بن خالد، عبیدالله بن ابی یزید، عبدالله بن باباه، ابن ابی عمار و محدثین مکه، وهب بن منبه در یمن، مکحول در شام، عبدالرحمن بن غنم و حسن و ابن سیرین در بصره، اسود، علقمه، شعبی در کوفه و محدثین تمام شهرها، خبر واحد را قبول داشته و به خبر واحد فتوا دادهاند.
۳۳- اگر درست بود که شخصی، در مورد علم خاصی بگوید: مسلمانان در گذشته و حال بر آن اتفاق کردهاند، من در مورد خبر واحد چنین میگفتم. اما من میگویم: هیچ یک از فقهای مسلمین را سراغ ندارم که در مورد ثبوت خبر واحد، اختلاف داشته باشد. سپس امام شافعی در مورد اینکه بعضی از علما عمل به خبر واحد را ترک میکنند، میگوید: این رویه، حتماً برخاسته از عذر و دلیل موجهی بوده است؛ مثلاً وجود حدیث دیگری که مخالف آن خبر واحد بوده یا اینکه راوی حدیث، حافظ نبوده و یا حدیث، چندین معنا و مفهوم داشته که نتوانسته یکی را ترجیح بدهد. چرا که امکان ندارد یک فقیه، به ثبوت سنتی قائل باشد و سپس آن را بدون هیچ توجیه و یا عذری ترک نماید. اگر کسی بدون عذر درصدد ترک حدیثی برآید، یقیناً دچار خطای بزرگی شده است.
بدین ترتیب امام شافعی/با استناد به کتاب خدا و سنت پیامبر جو عمل صحابه و تابعینشو فقهای امت، با بیانی واضح و روشن ثابت نمود که عمل به خبر واحد و استناد به آن واجب است.
[۱۴۱] [نگا: سنن ترمذی، کتاب العلم، باب ما جاء فی الحث علی تبلیغ السماع، شماره (۲۵۸۰)، (۲۵۸۱) و(۲۵۸۲)؛ سنن ابی داود کتاب العلم، باب فضل نشر العلم، (۳۱۷۵)؛ سنن ابن ماجه، (۲۲۶)، (۲۲۷) و(۳۰۴۷) در کتاب المناسک؛ سنن دارمی، باب الإقتداء بالعلماء (۲۳۰)، (۲۳۱) و (۲۳۲). همچنین ر.ک: مسند احمد (۳۹۴۲)، (۱۶۱۳۸)، (۱۶۱۵۳) و (۲۰۶۸).. (ویراستار)] [۱۴۲] استاد احمد شاکر مصحح «الرسالة» به نقل از شرح زرقانی بر «موطأ» ۲/ ۹۲ این حدیث را ذکر کرده و یادآور شده که این حدیث را عبدالرزاق با سندی صحیح از عطاء از مردی از انصار، به صورت متصل روایت نموده است. [۱۴۳] الأم: ۶/ ۷۷. [۱۴۴] مادر وی، همسر کعب احبار بود. راوی قصص است و از تابعین میباشد، از بنی بکال. [۱۴۵] بخاری و مسلم [۱۴۶] امام شافعی این روایت را به تنهایی نقل کرده است؛ ابن عبدالبر میگوید: این حدیث در مورد معاویه و عباده بن صامت ثابت میباشد و اسنادش صحیح است. حاشیه «الرسالة» صفحه ۴۴۶. [۱۴۷] در این حدیث بحث مفصّلی است. استاد احمد شاکر در حاشیه «الرسالة» آن را ذکر کرده است. صفحه ۴۴۹.