خلاصه دیدگاه گلدزیهر درباره سنّت و شبهه افکنی وی در آن
با این مقدمه، اکنون به بیان موضع مستشرقین و شبهاتی میپردازیم که در باب سنت ارائه داده و بسیاری از نویسندگان مسلمان را متأثر نمودهاند.
چنین به نظر میرسد که خطرناکترین کسی که از نظر خباثت باطنی و ناحق گویی، گوی سبقت را از دیگران ربوده، مستشرق معروف گلدزیهر یهودی است. نامبرده، اطلاعات وسیعی در زمینه مراجع عربی داشته و به همین دلیل در میان نسل گذشته، استاد و پیشوای مستشرقین محسوب میشود و کتابها و مباحثش، بهترین مرجع برای مستشرقین بشمار میروند..
استاد احمد امین، در کتابهای خود یعنی «فجرالإسلام» و «ضحي الاسلام» بسیاری از نظریات این مستشرق را غیرمستقیم و برخی را نیز مستقیم و آشکارا، ذکر کرده است.
دکتر «علی حسن عبدالقادر» در کتاب «نظرة عامة في تاريخ الفقه الإسلامي» خلاصه شبهات این مستشرق را در باب تاریخ حدیث، نقل نموده و گزیده نظریاتش را در کتاب «العقيدة والشريعة في الإسلام» که استاد «محمد یوسف موسی» و «عبدالعزیز عبدالحق» و «علی حسن عبدالقادر»، آن را ترجمه نمودهاند، بیان نموده است.
بنده، خلاصه دیدگاههای گلدزیهر را بدون نقل تمامی عبارات کتابش نقل میکنم و آن را مورد نقد و بررسی قرار میدهم. زیرا مجال رد یکایک جملات کتابش، وجود ندارد و نیازمند کتاب مستقلی است. از این رو بنده، صرفاً به خطوط اصلی و نظریات کلی وی اشاره میکنم و بررسی جزئیات را به فرصتی دیگر وا میگذارم.
دکتر «علی حسن عبدالقادر» در کتاب «نظرة عامة في تاريخ الفقه» صفحه ۱۲۶ میگوید: یکی از مسایل مهمی که باید حتماً مورد بحث قرار گیرد، مسأله جعل حدیث در این عصر است. تا چندی پیش در میان مستشرقین، این نظریه شهرت داشتد که «درست نیست بگوییم: بسیاری از احادیث، اسناد و آثار قابل اعتمادی از آغاز ظهور اسلامند؛ بلکه بیشتر احادیث، نتیثجه تلاشهای مسلمانان در دوران رشد و تکامل اسلام هستند». دکتر عبدالقادر میگوید: این، نظریه «گلدزیهر» میباشد که در کتاب «دراسات اسلامية» آن را مطرح نموده است. بسیاری از مستشرقین، این نظریه «گلدزیهر» را بدین شکل تشریح نمودهاند: «در دوران نخست، زمانی که تنش میان امویها و علمای ربانی شدت گرفت، علما به جمع آوری احادیث روی آوردند و با توجه به اینکه احادیث موجود نمیتوانست اهدافشان را ثابت نماید، به جعل احادیثی پرداختند که ظاهراً با روح اسلام سازگار بود. توجیهی که آنان در برابر وجدان خویش در مورد این عملشان داشتند، این بود که خود را در برابر طغیان، الحاد و بیدینی قمشاهده میکردند و چون «علوی» بودند و با «امویها» دشمنی داشتند، نخست به جعل حدیث در مورد اهل بیت پرداختند تا از این طریق بتوانند با امویها مبارزه نمایند و جایگاه آنها را خدشه دار کنند. بدین ترتیب ابتدا حدیث، ابزاری جهت مبارزه آرام با مخالفین بود.
موضوع به اینجا ختم نگردید. زیرا از آنسو حکومت نیز ساکت ننشست و هرگاه میخواست مخالفینش را خاموش گرداند و یا نظریهای را برای توده مردم توجیه نماید، به جعل احادیثی موافق با موضعگیری خود میپرداخت. بدین سان حکومت نیز به همان ابزاری متوسل گردید که پیشتر مخالفین حکومت، به آن متوسل شده بودند. دلیل لین ادعا، اینکه برای تمام قضایا و مسایل اعتقادی یا سیاسی مورد اختلاف، پشتوانهای قوی از احادیث یافت میشود. بنابراین تاریخ جعل حدیث یا انتشار برخی از احادیث و نادیده گرفتن برخی دیگر، به دوران نخست برمی گردد. آری! امویها، چنین رویکردی داشتند؛ چنانچه معاویهسخطاب به مغیره بن شعبهسگفت: «در دشنام دادن علیسو دعای خیر برای عثمانسکوتاهی نکن. یاران علیسرا دشنام بده و احادیثشان را نادیده بگیر و عثمانسو یارانش را ستایش کن».
بدین ترتیب احادیث امویها بر ضد علیسشکل گرفت و برای امویها جعل احادیث موافق با نظریاتشان، چندان اهمیتی نداشت. امویها، زیرکانه افرادی چون «زهری» را برای جعل احادیث استخدام کردند.
در این قسمت، لازم میدانم اتهامات «گلدزیهر» نسبت به امام زهری را یادآوری کنم؛ چنانچه دکتر عبدالقادر، خلاصهاش را ذکر کرده است.. این مطلب را قبلاً نیز به نقل از کلاس درس دکتر، در مقدمه کتاب ذکر کردم و همچنان دستخط دکتر در اختیارم هست که میگوید: عبدالملک بن مروان، در دوران قیام ابن زبیرس، مردم را از انجام مناسک حج بازداشت و در مسجد الأقصی، قبة الصخرة را بنا نمود تا مردم، مناسک را آنجا انجام دهند. وی، برای این منظور، درصدد ایجاد انگیزههایی دینی برآمد تا مردم، دعوتش را بپذیرند. بنابراین «زهری» را که از شهرت خاصی در بین امت برخوردار بود، برای این کار، یعنی جعل حدیث آماده کرد. زهری نیز مطابق خواسته عبدالملک به جعل حدیث نمود که از آن جمله میتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
«لا تشد الرحال إلا إلي ثلاثة مساجد، مسجدي هذا و المسجد الحرام والمسجد الأقصي».یعنی: «رخت سفر نبندید مگر به قصد سه مسجد: مسجد من، مسجدالحرام و مسجدالأقصی».
«الصلوة في مسجد الأقصي تعدل ألف صلوة فيما سواه»یعنی: «یک نماز در مسجد الأقصی مساوی با هزار نماز در جاهای دیگراست».
دلیل اینکه «زهری» این احادیث را جعل نموده، این است که وی، دوست صمیمی عبدالملک بود و به کثرت به دربار وی رفت و آمد داشت. همچنین احادیث واردشده در فضیلت بیت المقدس، صرفاً از طریق زهری روایت شدهاند.
اما اینکه «امویها» چگونه به نشر احادیث موافق با تمایلاتشان پرداختند و توانستند افراد نامداری مانند «زهری» را برای این منظور استخدام کنند، بیانگر فراست و بلکه حیله گری آنان است. چنانکه از بررسی اخبار و گزارشهای خطیب بغدادی، این نکته کاملاً روشن میشود.
این اخبار از طرق مختلفی روایت شدهاند. عبدالرزاق بن همام (۲۱۱. هـ) از معمر بن راشد (۱۵۴. هـ) کسی که شاگرد زهری میباشد، نقل کرده که «ولید بن ابراهیم اموی» با صحیفهای نزد «زهری» آمد و آن را پیش روی زهری گذاشت و از وی درخواست نمود تا برای نشر احادیث این صحیفه به او اجازه دهد. زهری نیز بیدرنگ اجازه داد و گفت: چه کسی غیر از من میتواند این احادیث را برایت روایت کند؟ بدین ترتیب ولید بن ابراهیم اموی توانست احادیث آن صحیفه را به نقل از «زهری» روایت نماید. بنابراین ثابت شد که در «زهری» زمینه پذیرش تمایلات خاندان خلافت، وجود داشته است. هرچند گاهی تقوایش او را متردد مینمود، اما چارهای جز تن دادن به خواستههای امویان نداشت. چنانچه «معمر» در این زمینه سخنی از زهری نقل نموده که درخور توجه میباشد و آن، اینکه: «أكرهنا هؤلاء الأمراء علي أن نكتب أحاديث»یعنی: «این حکام، ما را به کتابت احادیثی مجبور کردند». از این روایت، روشن میگردد که در «زهری» زمینه و استعداد برآوردن خواستههای حکومت اموی با سوءاستفاده از نام و شهرتش وجود داشته است.
«زهری» نیز از آن دست افرادی نبوده که با حکومت کنار نیاید؛ بلکه به همکاری با حکومت موافق بوده و از رفت و آمد به دربار اجتناب نمیکرده و اغلب، با سلطان همراه بوده است. چنانچه در سفر حج در رکاب حجاج ثقفی، آن فرد مبغوض، دیده میشود. از آن گذشته «هشام»، زهری را برای تربیت ولی عهد خویش انتخاب نمود. او همچنین در دوران یزید دوم، منصب قضاوت را پذیرفت. بنابراین وی با تأثر از این حالات، در موارد زیادی به چشم پوشی روی میآورد و در شمار آن دسته از علمای پرهیزکاری که در مقابل سلاطین جور و ستم ایستادند، نبود.
مستشرق مزبور، سپس به بیان فتنههای ناشی از رفت وآمد به دربار سلاطین جور و ستم میپردازد و خاطرنشان میسازد که محدثین، کسانی را که به دربار سلاطین رفت و آمد داشتند، مورد اعتماد نمیدانستند. تا آنجا که «شعبی» به خاطر فرار از منصب قضاوت، لباسهای رنگی میپوشید و با بچهها بازی میکرد. و یا «ابن اشعث» در مقابل حجاج به مبارزه پرداخت. در میان علما مشهور است که هرکس، قضاوت را پذیرفت، گویا بدون چاقو ذبح گردید.
مستشرق مذکور، پس از ایراد این اتهامات به «زهری» میگوید: جعل احادیث در زمینه مسایل سیاسی و منافع خاندان اموی منحصر نماند؛ بلکه در مورد آن دسته از امور عبادی که با نظر اهل مدینه موافق نبود، احادیثی جعل میشد. چنانچه مشهور بود که «جمعه دارای دو خطبه است و خطبه باید ایستاده خوانده شود و خطبه نمازعید بعد از نمازاست». اما امویها این موارد را تغییر دادند و خلیفه به یک خطبه آنهم نشسته اکتفا میکرد و برای این کار از این حدیث استدلال کردند: عن رجاء بن حيوة «أنّ رسول الله جو الخلفاء كانوا يخطبون جلوساً». یعنی: رجاء بن حیوه میگوید: رسول خدا جو خلفا، در حال نشسته، خطبه میخواندند». در حالی که جابر بن سمرهسگفته است: «من حدثكم أن رسول الله جخطب جالساً فقد كذب»یعنی: «هرکس بگوید پیامبر جنشسته خطبه خوانده، دروغ گفته است».
همینطور افزایش تعداد پلههای منبر توسط معاویهسو نیز احداث شبستان مسجد که بعداً توسط عباسیها از بین رفت.
همچنین این رویه، در نشر احادیث نادرست و هدفدار، منحصر نماند؛ بلکه احادیث مخالف شدیداً مورد تهاجم قرار گرفت و تلاش دامنه داری برای مخفی نگه داشتن احادیث مخالف انجام شد. بدون شک آن دسته از احادیثی که به گونهای به مصلحت امویها بود، با روی کار آمدن عباسیان، تلاش وسیعی برای پنهان نگاه داشتنشان صورت گرفت.
مستشرق مزبور در تأیید نظریات خود، به اقوال بعضی از علمای جرح و تعدیل استدلال نموده و گفته است: سخن «عاصم بن نبیل» [۱۴۸]قابل ذکر میباشد که گفته است: «ما رأيت الصالح يكذب في شئ أكثر من الحديث».یعنی: «من، صالح را دیدم که در زمینه حدیث، بیش از سایر موارد دروغ میگفت».
از «یحیی بن سعید قطان» نیز چنین سخنی نقل شده است. «وکیع» درباره «زیاد بن عبدالله بکائی» میگوید: «انّه مع شرفه في الحديث كان كذوباً»یعنی: «وی با وجود جایگاهی که در حدیث دارد، دروغگو بوده است».
اما ابن حجر در التقريب میگوید: «لم يثبت بأن وكيعاً كذبه»یعنی: «ثابت نیست که وکیع، بکائی را تکذیب نموده و او را دروغگو قلمداد کرده باشد».
«یزید بن هارون» میگوید: بیشتر اهل کوفه در زمان وی، مرتکب تدلیس میشدند؛ حتی سفیان ثوری و سفیان بن عیینه نیز در ردیف تدلیس کنندگان بودند.
مسلمانان، در قرن دوم متوجه شدند که باید برای پذیرفتن صحّت احادیث، به شکل و ساختار آن بازگردند و در میان احادیثی که از سند خوبی برخوردارند، به کثرت احادیث موضوع یافت میشود. برای تأیید این نظریه حدیثی وجود دارد که پیامبر جگفته است: «سيكثر التحديث عني، فمن حدثكم بحديث فطبقوه علي كتاب الله فما وافقه فهو مني قلته أو لم أقله». یعنی: «روایت حدیث از من زیاد خواهد شد. هرکس برای شما حدیثی بیان کرد، آن را با کتاب الله تطبیق دهید؛ اگر موافق کتاب الله بود، سخن من است؛ چه من آن را گفته و چه نگفته باشم».
این رویه، مدتی بعد در زمان جریان جعل احادیث تحقق یافت. حتی میتوان در زمینه احادیث مورد اعتماد نیز چنین مواردی را مشاهده کرد. چنانچه «مسلم» روایت نموده که رسول خدا جبه کشتن سگها دستور داد و سگ شکاری یا سگ گله را مستثنی نمود. به ابن عمربخبر دادند که ابوهریرهسسگ زراعت را نیز افزوده است. وی گفت: ابوهریرهسزمین کشاورزی داشت.
این سخن ابن عمرب، بیانگر عملی است که محدث، به خاطر غرض شخصی خود، در حدیث اعمال مینماید.
در آن دوران، آنها برای اثبات برخی از قواعد و مسایل فقهی، علاوه بر روایات شفاهی، به اظهار صحیفههایی بود روی آوردند که بیانگر سخنان رسول خدا جبود. این نوع احادیث نیز در آن عصر، مورد قبول همه قرار گرفت و اگر در مورد نسخه ای از آن صحیفهها بحثی به میان میآمد، درباره اصل آن و نیز پیرامون صحّتش تحقیق و جستجو نمیکردند.
برای بیان جرأت این دسته از جعل کنندگان، کافی است به ماجرای ذیل اشاره شود:
در عصر امویها، بعضی از مردم برای ائتلاف و یکپارچگی عربهای شمال و جنوب، دست به اقداماتی زدند. آنها «توافقنامه ای» را که در دوران «تُبّع بن معدیکرب»، میان «یمنیه و ربیعه» انجام گرفته بود، درآوردند؛ این توافقنامه را نزد برخی از نوادگان «امیر حمیری» یافتند.
لذا کسانی که اینچنین توافقنامههایی را میپذیرفتند، خیلی زودتر و راحتتر نسخههایی را میپذیرفتند که به مراتب، به دورانشان نزدیکتر بود. مثلاً در مورد زکات گوسالهها و گاوهای بزرگ، احادیث متفاوتی وجود دارد. اما نصوصی که بیانگر جزئیات نحوه ادای زکات باشد، در دسترس محدثین قرار نگرفت. از این رو مردم، ناگزیر به رهنمودهای پیامبر جبه مأمورین جمع آوری زکات و کارگزارانش روی آوردند؛ مانند: وصایای پیامبر جبه «معاذ بن جبل» و نامهاش به «عمرو بن حزم» و دیگران که راویان، محتوای آنها را نقل کردهاند. در مواردی نیز به نسخههای قدیمی دست یافتند. مانند: سندی که نزد عبدالله بن عمرببود و عمر بن عبدالعزیز/دستور انتشارش را صادر کرد و امام ابوداود، تأیید زهری را بر آن نقل کرده است. سند دیگری نیز با مُهر رسول خدا جوجود دارد که ابوداود، آن را از طریق «حماد بن أسامه» از «ثمامه بن عبدالله بن انس» نقل کرده است. این سند، در واقع همان نامه یا حکم ابوبکرسبه انس بن مالکسهنگام اعزامش برای جمع آوری اموال زکات، میباشد.
دکتر عبدالقار پس از نقل این مطالب میگوید: این، نظریهای بود که در قرن گذشته در میان مستشرقین رواج یافت. سپس میافزاید: دیدگاه دیگری نیز در میان آنها پدید آمد که نتیجهاش بر خلاف نظریه پیشین، با دیدگاههای اسلامی، موافق و همسو میباشد.
دکتر عبدالقادر، دیدگاههای مستشرقین را بدون هیچ پاسخ و یا انتقادی نقل کرده است و ما، اینک به پاسخ آنها میپردازیم:
بازنگاهی به مطالب پیشین در مورد علاقه شدید صحابهشبه حفظ احادیث رسول خدا جو نقل آن و همینطور علاقه وافر تابعین، تبع تابعین و نسلهای بعد، به نقل و جمع آوری حدیث و حفاظت آن از هر نوع تحریف و ازدیاد و همچنین کوششهای گسترده علمای سنت در بررسی اوضاع راویان و بیان احوال کذابین و جعل کنندگان و برملا نمودن اغراض و اهداف شوم و پلیدشان و نیز بیان آنچه جاعلان، به احادیث افزوده و جعل کرده بودند و نیز تأملی در جریان تدوین سنت در کتابهای صحیح با نگاه تیز و باریک بینانه محققین و محدثین، این حقیقت را روشن میسازد که مستشرقین، در توهمات خویش دست و پا میزنند و گرفتار خواستههای نفسانی و تعصبات خود هستند. از این رو بر هیچ انسان منصف و محققی پوشیده نخواهد ماند که اظهار نظر آنها پیرامون حقائق و واقعیات، چیزی جز هواپرستی و تعصب و بازیچه قرار دادن علم و توهین به آن، نبوده و نیست.
با این جملات مختصر، قصد رد کردن کسی را ندارم؛ بلکه هدفم، این است که نظر خواننده منصف را به حقائقی معطوف بدارم که در صفحات آینده بیان خواهد شد تا هنگام بررسی ادعاهای این دسته از انسانهای متعصب، هیچ نکتهای بر خواننده محترم پوشیده نماند. همچنین در صفحات آینده ضمن مرور مطالب گذشته، به تفصیل پیرامون نکات جدیدی بحث خواهیم کرد.
اینک به طرح این پرسش میپردازیم که آیا پیدایش احادیث، نتیجه تحولات دینی، سیاسی و اجتماعی مسلمانان میباشد؟
گلدزیهر میگوید: بخش اعظم احادیث، نتیجه تحولات دینی، سیاسی و اجتماعی مسلمانان در قرن دوم و سوم است.
ما، نمیدانیم وی چگونه و بر چه مبنایی به خود جرأت داده که چنین ادعایی را مطرح نماید؟! آنهم در در حالی که آثار ثابت، آن را تکذیب مینماید. رسول خدا جزمانی به رفیق اعلی پیوست که ارکان اساسی اسلام، توسط قرآن و سنت عملی و جامع و کامل پیامبر جپایه گذاری گردید. چنانچه پیامبر جقبل از وفاتش فرمود: «تركت فيكم أمرين، لن تضلوا ما تمسكتم بهما، كتاب الله و سنتي»یعنی: «دو چیز در میان شما گذاشتم که تا زمانی که به آنها تمسّک جویید، گمراه نمیشوید: یکی، کتاب خدا و دیگری، سنت من». و فرمود: «لقد تركتکم علي الحنيفية السمحة ليلها كنهارها»یعنی: «شما را بر (دین و راهی) حنیف و آسان گذاشتم که شبش همچون روزش، روشن است».
آخرین آیهای که بر پیامبر جنازل شد، این بود: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗاۚ﴾[المائدة: ۳]. یعنی: «امروز دینتان را برای شما کامل گردانیدم و نعمتم را بر شما تکمیل نمودم و اسلام را به عنوان دین خداپسند برای شما برگزیدم».
هنگام وفات پیامبر اکرم ج، دین اسلامن تکمیل شده و به کمال رسیده بود. اما این مستشرق ادعا میکند که اسلام، دوران طفولیت و رشدش را میگذراند. البته فتوحات اسلامی، حوادث و جزئیاتی به دنبال داشت که در قرآن و سنت، به آنها تصریح نشده بود. اما مسلمانان پاک طینت، با قیاس و استنباط، دیدگاههای خود را در مورد آن جزئیات و رویدادها، بیان نمودند و هیچگاه از دایره اسلام و فرامینش بیرون نشدند.
کمال و پختگی اسلام، آنجا نمایانتر میگردد که عمرسبر دو امپراطور بزرگ کسری و قیصر، چیره گشت و سرزمینهای فتح شده را خیلی کاملتر و عادلانهتر از قیصر و کسری رهبری نمود. اگر اسلام در دوران طفولیت بود، پس عمرسچگونه توانست این مسئولیت خطیر را بر عهده بگیرد و این ممالک وسیع را رهبری کند و چنان نظامی را برایشان فراهم نماید که به طرز بیسابقهای ضامن امنیت و سعادتشان گردید؟ همچنین بر هیچ پژوهشگر منصفی پوشیده نیست که مسلمانان در تمام قلمروشان، به یک نحو عبادت میکردند، یک نوع احکام داشتند و اصول نظام زندگی زناشویی و خانوادگیشان یکی بود و اغلب در عبادات، معاملات، عقائد و عادات یکی بودند. قطعاً اگر مسلمانان، قبل از آغاز فتوحات، از نظام کامل و پختهای برخوردار نبودند، امکان نداشت که چنین هماهنگی و وحدتی داشته باشند. لذا اگر حدیث و یا بخش اعظم آن، نتیجه تحولات دینی در دو قرن اول و دوم بود، حتماً عبادات مسلمانان شمال آفریقا با عبادات مسلمانان جنوب چین، تفاوت داشت. زیرا این دو محیط، کاملاً باهم متفاوتند. از این رو چرا با وجود فاصله زیاد شمال آفریقا و جنوب چین، مسلمانان این مناطق در عبادات، قانون و آداب اسلامی باهم فرقی ندارند؟!
البته پیدایش دیدگاههای متعدد بعد از قرن اول، نتیجه برداشتهای متفاوت صحابهشاز کتاب و سنت میباشد. در محفوظ بودن کتاب الله و نیز در تواترش شکی نیست و تمام اقوال ائمه قرن اول و دوم در مورد سنت نیز به گفتهها و اقوال صحابهشیا تابعین مستند میباشد؛ آری! بر خلاف ادعای مستشرق یادشده دین، دچار هیچ نوع تحولی نشده و از این رو شبهات واردشده از سوی وی، بیاساس است. اما دلایل مورد استنادش، یکی پس از دیگری همچون ساختمانی که رو به ویرانی نهاده، فرو خواهد ریخت.
[۱۴۸] منظور ابوعاصم، ضحاک بن مخلد از اصحاب «زفر» است نه «عاصم بن نبیل» که مستشرق در نقل اسمش دچار اشتباه شده است؛ وی، در سن نود سالگی در سال ۲۱۲ هجری درگذشت. نگا: تذکرة الحفاظ (۱/ ۳۲۳).