مستشرقین در یک کلام
زمانی که جنگهای صلیبی با شکست مواجه گردید، اندیشهی غرب، همچنان راه انتقامجویی از اسلام و مسلمانان را ادامه داد. نخستین روشی که غربیان برای این منظور انتخاب نمودند، نقد و بررسی اسلام بود. و از طرفی در پرتو این اندیشه که بر جوامع مسیحی غرب حاکم بود، اندیشهی سیطره برکشورهای اسلامی، از راه زور و قدرت نیز بوجود آمد. بهخصوص در شرایطی که اوضاع سیاسی، نظامی، اقتصادی و فرهنگی جهان اسلام، رو به وخامت نهاد؛ بدین سان غرب، کشورهای اسلامی را یکی پس از دیگری، مورد تاخت و تاز قرار میداد. هنوزتسلط غرب بر بیشتر کشورهای اسلامی تحقیق نیافته بود که تحقیقات غربی دربارهی اسلام و تاریخش، به قصد موجه نشان دادن سیاستهای استعماری متجاوزان در مورد ملتهای ستمدیده، افزایش یافت و سرانجام در قرن گذشته تحقیقات آنها در ابعاد مختلف دینی، تاریخی و فرهنگی اسلام به پایان رسید. طبیعی بود که این تحقیقات، بنا به دو دلیل، همواره از حق و انصاف بدورباشند:
۱- تعصب دینی اروپاییان و فرماندهان نظامی اروپا؛ چنانچه هنگام ورود نظامیان صلیبی به بیتالمقدس، در جریان جنگ جهانی اول، «لورد»، اینچنین گفت: «اینک جنگهای صلیبی به پایان رسید». آری؛ فقط از نظر نظامی چنین بود که لورد گفته بود، اما تعصب دینی درتألیفات وتحقیقات غربیها، پیرامون اسلام هیچگاه از بین نرفته است و اگر افرادی هم که بهندرت به انصاف و عدالت اسلام و حقانیت رسول خدا جاذعان میکنند، کسانی هستند که خود را از تسلط و سیطرهی تعصب رهانیدهاند؛ همچون «گوستاولوبون» نویسندهی کتاب (تمدن عرب) که کتابش در نوع خود بهترین کتابی میباشد که تا کنون یک غربی، از روی انصاف در مورد اسلام گردآوری نموده است و همین باعث شده تا بسیاری از غربیها، از وی در مجالس خویش به خوبی یاد نکنند.
گوستاولوبون، با آنکه یکی از بزرگترین مورخین و جامعهشناسان قرن نوزدهم میباشد، اما به خاطر انصاف و واقعنگریاش دربارهی اسلام، با واکنش منفی غربیها بویژه فرانسویها مواجه شده است.
۲- قدرت مادی و علمیای که غربیها، در مدت دو قرن (قرنهای هجده و نوزده) به آن دست یافتند، علما، مورخین و نویسندگان غربی را بهشدت مغرور کرده و باعث شده تا ادعا کنند که غربیها، بنیانگذار تمام تمدنهای بشری هستند و اندیشهی غربی، بر خلاف چیدمان فکری سایر ملتها اندیشهای صحیح، منطقی و دقیق میباشد. چنانچه در این میان اسلام را تفکری ساده و سطحی میپندارند؛ همانطور که یکی از مستشرقان به نام «جب» در کتابش (وجهة الاسلام) در مورد اسلام چنین نظریهای ارائه نموده است. وی، در کتابش این هدف را دنبال کرده تا چنین وانمود کند که نظریات ارئهشده از سوی اسلام، جزئی و سطحی است، نه عمقی و فراگیر. نباید فراموش کرد که این قضاوت آنها، برخاسته از ضعف و عقبماندگی و جهالتی است که در کشورهای تحت استعمار خویش مشاهده نمودهاند.
در اوائل این قرن موازی با روابطی که میان غرب و جهان اسلام ایجاد شد، مبادلات فرهنگی نیز صورت گرفت. در این بحبوحه فرهیختگان و دانشپژوهان مسلمان، برای جستجوی میراث فرهنگی ما، به کتابها و متون پراکنده و نامنظم قدیمی روی میآوردند و از آنجا که این منابع، با منابع تهیهشده درغرب، از نظر تنظیم وتدوین، تناسب وهماهنگی نداشت، لذا پژوهشگران مسلمان، به نوشتههای مستشرقین روی آوردند؛ چراکه مستشرقین، در مورد میراث فرهنگی ما و بررسی منابع اسلام، از خود مهارت نشان داده بودند. آنها با تلاشی گسترده و جدی، همراه با تعصب دینی و مقاصد استعماری که پیشتر به آن اشاره شد، توانستند میراث فرهنگی ما را چنان تهیه و تنظیم نمایند که نظر روشنفکران و محققان مسلمان را به خود معطوف نمایند؛ بویژه هنگام مقایسهی این تحقیقات منظم و البته هدفدار با روشهای معمول و پراکنده در کتابهای قدیمی ما. بدین ترتیب برخی از نویسندگان و فرهیختگان مسلمان، از تحقیقات گستردهی مستشرقین شگفتزده شدند و چنین پنداشتند که آنها، سخنی جز حقیقت نمیگویند. این پندار نادرست تا بدانجا در این خودباختگان فکری مسلمان، ریشه دوانیده که اگر مستشرقان، در موردی با ما اختلاف نظر داشته باشند، بهطور قطع از آنها جانبداری میکنند و حق را با آنان میدانند، البته با این ادعا که روش مستشرقان، روشی علمی و دقیق است!
از سوی دیگر محققین مسلمان به خود زحمت ندادند تا منابع تحقیقی مستشرقین را بازنگری نمایند. البته این سهلانگاری، برخاسته از چند دلیل بود؛ از جمله: دشوار بودن بررسی مصادراسلامی و یا شتاب بیمورد در زمینههای پژوهشی تا نتیجهی کار بهاصطلاح علمی، خیلی زود نمایان گردد. علاوه بر این محور اصلی این تحقیقات، مباحثی بود که با آنچه در محافل علمی و دینی مسلمانان مطرح بوده است، در تعارض قرار داشت.
روزگاری، احساس حقارت و عدم اعتماد به نفس در برابر پژوهشگران غربی و تقدیر و تجلیل بیش از حد آنها و عدم کمترین سوء ظنی به آنان، شدیداً محققین مسلمان را تحت تأثیرقرارداده بود. این روند تا آن زمان ادامه داشت که حرکتهای سیاسی و اصلاحی در جوامع اسلامی پدید آمد و مرحلهی استقلال سیاسی مسلمانان از سیطرهی غرب مطرح گردید. زمانی که به ضرورت استقلال فکری خویش و نیز ارزش تمدن و میراث فرهنگمیان پی بردیم، از موضع گذشتهی خود شرمنده شدیم که چرا در شناخت عقیده، قانون و فرهنگمان به غربیها، اتکا نمودیم؟! دامنهی این آگاهی، به سرعت در مراکز فرهنگی اسلامی مسلمانان، گسترش یافت و پژوهشگران مسلمان در صدد جستجوی حقیقت و اهداف مستشرقان برآمدند و موضوع عدم اعتماد به مباحث مستشرقین و ضرورت عدم استناد به نظریاتشان، توجه محققین مسلمان را به خود جلب نمود.
گرچه این حرکت، هنوز به تکامل و رشد واقعی خود نرسیده است، ولی همچنان ادامه خواهد داشت سرانجام روزی فرارسد که فرزندان و نسلهای آیندهی مسلمان از بابت ساده اندیشی و فریفته شدن گذشته یا گذشتگان خود، نسبت به برخی از تحقیقات مستشرقین، شگفت زده شوند.
به زودی روزی فرا خواهد رسید که ما مسلمانان، به نقد و بررسی میراث فرهنگی غرب اعم از تمدن، دین و علمشان بپردازیم. آری؛ روزی خواهدآمد که معیارهای مورد استفادهی مستشرقین در نقد و بررسی فرهنگ اسلامی، توسط محققان مسلمان برای نقد عقائد، علوم و فرهنگ غرب مورد استفاده قرار بگیرد؛ آن زمان است که ضعف و ناکارایی فرهنگ و تمدن غرب برای جهانیان روشن خواهد شد. بنده گمان نمیکنم که مسلمانان، معیارهای مستشرقین درنقد قرآن وسنّت را برای نقد کتابهای مقدس و علوم تاریخی و موروثی آنها به کاربرند، دیگر چیزی از کتابها و علومشان به عنوان حقیقت و واقعیت باقی بماند.
من مطمئنم که اگر ما همان معیارها و اصولی را برای نقد دانشمندان، فرماندهان و شخصیتهای افسانهای غرب بکار گیریم که آنها در نقد تاریخ و شخصیتهای دینی مامسلمانان، بعنوان معیار و اصول نقد در نظر گرفتهاند، در این صورت تمدن آنان، در تمام ابعادش در چنان هالهای از ابهام و شک و تردید قرارخواهد گرفت که با تردیدها و شبهههای ایجادشده از سوی آنها در مورد تاریخ و فرهنگ اسلامی، قابل مقایسه نخواهد بود و بدینسان پوچی تمدنشان برملا خواهد شد و رجال سیاسی و فرهنگی و ادبیشان رنگ خواهند باخت و چهرهی واقعی و شخصیت تهی از ارزش و اخلاق و وجدان آنان، برای همه نمایان خواهد گشت.
اگر روشهایی از قبیل: جمعآوری اخبار غیرمعتبر، تحریف نصوص، تبدیل واقعیتها به خرافات و شبههافکنی و... که غربیان و مستشرقان، در تحقیقات و پژوهشهای به اصطلاح علمی خود دنبال میکنند، روی میراث فرهنگی و علمی خودشان انجام گیرد، سیمایی بسیار زشت و مضحک از تمدن و رجال تاریخی آنها بجا خواهد ماند و بدین سان خواهند دید که روش تحقیقی آنان در زمینهی تاریخ و تمدن، وبال جانشان گردیده و خودشان را در چاهی مشاهده خواهند کرد که برای دیگران حفرکرده بودند.
آری؛ آن دوران که ما، برای شناخت علوم و تاریخمان به مستشرقین اعتماد میکردیم، گذشته است. اگر تا کنون از منابع ارزشمند خویش بیخبر بودهایم، اینک زمان آن رسیده که جهالت و سهلانگاری را کنار بگذاریم. کاملاً روشن است که برای فهم مراجع و منابع اسلامی، اعتماد به گفتههای کسانی که از لغت و ادبیات ما بیگانه هستند، هیچ توجیهی ندارد. بنابراین باید آن دسته از اعتقادات نادرست و سوءظنهایی را که مستشرقین متعصب، نسبت به دین خدا و علمای اسلام دارند، برای همیشه از محافل علمی بزداییم و اکنون که گرد و غبار را از گنجینههای علمی خویش برطرف نموده و به بیداری و بالندگی به ارزشهای اسلامی خود دست یافتهایم، باید بیش از همیشه به این مهم توجه داشته باشیم.
با این حال جای دارد کسانی که هنوز به بیگانگان و نظریات آنها خوشبین و علاقمند هستند، این کتاب و امثال آن را که پرده از دسیسههای مستشرقین برداشته و چهرهی واقعی آنها را معرفی کرده است، مطالعه نمایند.
البته ما، در عین حال که نسبت به تحریفگران و فریبندگانی همچون گلدزیهر، از خود شدت نشان میدهیم، تلاش منصفانه و علمی محققان و پژوهشگران باانصاف را در نشر کتابهای ارزشمند و قدیمی و نیز تحقیقات علمیشان ارج مینهیم. زیرا علم، هیچگاه در انحصار ملت خاصی نبوده و اسلام، دین خدا برای تمام جهانیان است و درک و فهمش در انحصار هیچ قوم وملتی نیست و هرکس، مجاز است بهاندازهی توانایی خویش در دریای بیکران آن غواسی نماید؛ اما مشروط به اینکه مخلصانه و منصفانه و بدور از انگیزههای نفسانی و تعصب حرکت کند.
اینک لازم میدانم بحث مربوط به مستشرقین را با مطلبی از «گوستاولوبون» به پایان برسانم که بیانگر رمز تهاجم دانشمندان غرب به میراث فرهنگی ما و نادیده گرفتن عظمت تمدن اسلامی است.
«گوستاولوبون» در کتاب (حضارة العرب) پس از بیان اثرات عمیق فرهنگ اسلامی عربی در غرب و پدیدآمدن تمدن نوین غرب، چنین میگوید: «با توجه به آنچه گذشت، این سؤال برای خوانندگان ایجاد میشود که چرا محققان و دانشمندان عصر که ظاهراً ندای آزادی اندیشه و تحقیق سر میدهند.، اثرات عمیق اسلام و اعراب را در پدیدآمدن تمدن کنونی غرب، نادیده میگیرند؟
در پاسخ این پرسش که بارها برای خودم نیز پیش آمده است، یک جواب بیشتر ندارم و آن، اینکه تا کنون استقلال فکری ما، سطحی و ظاهری بوده است و در بسیاری از موارد از آزادی لازم فکری برخوردار نبودهایم. از دیدگاه ما، انسانها غالباً، دارای دو شخصیت هستند:
۱- شخصیت نوین و جدید که در ساختارش تحصیلات ویژه، فرهنگ و محیط خاص، نقش داشته است.
۲- شخصیت قدیمی و ناآگاهی که اندیشهاش در کردار پدران و گذشتگانش، خلاصه شده و دچار جمود و تحجر گردیده است. بیشتر مردم، چنین شخصیتی دارند و بر همین اساس اعتقادات مردم را تحت عناوین مختلف میپذیرند و بدینسان برخی از آرا و باورها در وجود افراد نهادینه میگردد و از آنجا که بهظاهر، پذیرش این افکار با آزادی صورت گرفته، مورد احترام قرار میگیرد.
واقعیت این است که پیروان محمد جبه عنوان سرسختترین دشمنان اروپاییها معرفی شدهاند و این، در حالی است که نه تنها آنها در زمان شارل مارتل و جنگهای صلیبی، ما را توان سلاحها و توان نظامی خود نترسانده و یا پس از فتح قسطنطنیه تهدید نظامی نکردهاند، بلکه همواره ما را برتری تمدن خویش را به رخ ما کشیده و بدینسان بر ما غلبه یافتهاند.
به هر حال این، تصور موروثی ما بر ضد اسلام و مسلمین است که با گذشت چندین قرن، جزئی از وجود و طبیعتمان گردیده و این تخیلات کینهتوزانه نسبت به مسلمانان در وجودمان ریشه دوانیده است. همانطور که یهودیها در دل خود، نسبت به ما کینه دارند.
اگر باورهای جدید و یکجانبهی خود که یونان لاتین را تنها منبع علم وادب میداند، بر باورهای موروثی خود بر ضد اسلام و مسلمانان بیفزاییم، آنگاه به آسانی علت انکار تأثیرات ریشهدار اعراب و مسلمانان بر تاریخ و فرهنگ اروپا را درک خواهیم نمود و بدین ترتیب خواهیم دانست که چرا برخی ازدانشمندان غربی، پرداختن به موضوع نجات اروپای مسیحی ازدوران توحش را توسط مسلمانان راننگ میدانند». [۴]
گوستاولوبون در توضیح سخنان خود به درآمیختن باورهای نادرست اروپا و تحقیقات جدید اشاره مینماید و سخنرانی «رینان» [۵]را در «سوربون» پیرامون اسلام به عنوان نمونه ذکرمیکند و بیان میدارد که این شخص، در مورد اسلام به نتاقضگویی دچارشده است؛ چنانچه رینان از یک سو به نقش ارزندهی اعراب و مسلمانان، در زمینهی پیشرفت علمی اعتراف میکند و از سوی دیگر اسلام را مانع پیشرفت علم و فلسفه میداند و معتقد است که روح جوامعی که در برابر اسلام، تسلیم شدهاند، مرده است.! رینان درعین حال سخنرانی خود را اینگونه به پایان میرساند: من، وارد هر مسجدی که شدم، درخود نوعی خشوع احساس نمودم و به لرزه افتادم و از اینکه مسلمان نیستم، تأسف خوردم.
حکایاتی که ابوریه از کتابهای ادبی نقل کرده، عجیبترین چیزی است که تا کنون در یک تحقیق بهاصطلاح علمی دیدهام. ابوریه با وقاحت تمام، آن دسته از روایات ائمهی حدیث و امامان فقه و مجتهدین را که مورد پسندش نبوده، رد نموده و به کتابهایی روی آورده است که اساساً موضوع آنها تحقیق تاریخ رجال و سیرت راویان نیست؛ بلکه کتابهای صرفاً ادبی میباشد که برای سرگرمی مردم، حاوی حکایات و داستانهایی است که نقل مجلس مردم بوده است.
ابوریه اینچنین کتابهایی را انتخاب نموده وسپس برای زیرسؤال بردن سنت، به ذکر دلائل و شواهدی از کتابهای داستانی و ادبی پرداخته است! آیا این روش بهاصطلاح علمی، غیر از آن روشی است که گلدزیهر دنبال میکرد و طی آن تمام احادیث مؤطا امام مالک راتکذب مینمود و بر عکس، مطالب کتاب «حياة الحيوان» را تأیید میکرد؟!
یکی از نکات بدیهی از دیدگاه آن دسته از علمایی که روش تحقیق آنان، بر خلاف روش تحقیق ابوریه میباشد، این است که نمیتوان علم حدیث را از کتابهای فقه و علم تفسیر را از کتابهای لغت دریافت نمود؛ زیرا هر یک از رشتههای مصادر و منابع مربوط به خودش را دارد که حقایق و قضایای آن را فقط میتوان در آن منابع تحقیق نمود.
در تحقیق تاریخ نیز به هیچ عنوان نمیتوان به مصادر غیرمؤثق و غیر قابل اعتماد روی آورد و اگر کسی بر خلاف اصول تحقیق، دست به چنین کاری بزند، عملش، فاقد هرگونه ارزش علمی است و چنین فردی، در میان علما منزلت علمی ندارد. بنابراین در مورد ابوریه چگونه باید قضاوت کرد که در موضوعی بس مهم به کتابهایی از قبیل: ثمارالقلوب ثعالبی، مقامات بدیع الزمان همدانی و الحیلة ابینعیم، استناد کرده است؟ حال آنکه کتابی همچون الحلية، در موضوع رجال تصوف نوشته شده و حاوی مطابل نادرستی است و خود مؤلف نیز ادعا نکرده که کتابش، در موضوع تاریخ رجال، مرجع میباشد.
همچنین در مورد رویکرد ابوریه چه میتوان گفت؟ اگر او آگاهانه این عمل را انجام داده و میدانسته که این، روش محققین نیست، پس با مستشرقین مغرض، همسو شده است و اگر ندانسته، چنین رویکردی داشته، پس چگونه عملش را «تحقیق علمی» نامیده در حالیکه هزار سال میگذرد و تا کنون هیچ مسلمانی چنین جسارتی نکرده است؟!
ذکر مصادری که ابوریه در بررسی و استناد به آنها دچار این لغزش بزرگ شده، گذشت. اما در مورد مصادر مؤثقی که وی، در فهرست مراجع و منابع کتابش از آنها، نام برده است، قبلاً توضیح دادیم که وی، متون این دسته از منابع را تحریف نموده و قرائت شخصی خود را نام نویسندگان آن منابع مطرح نموده است! قطعاً چنین عملی، نه تنها قابل رشک نیست، بلکه خصلت بسیار زشتی میباشد و کمترین نامی که میتوان بر آن نهاد، فریبکاری است و به قول خودش که از امام شافعی نقل میکند: هرکس، برای یک بار هم مرتکب چنین عملی شود، دیگر سخنش قابل قبول نمیباشد. از این رو در مورد شخص ابوریه که بارها مرتکب چنین عملی شده، چه میتوان گفت و آیا سخنانش قابل قبول میباشد؟
[۴] حضارۀ العرب. ترجمه ادیب بزرگوار استاد عادل زعیتر/، ص ۶۸۸ چاپ دوم. [۵] محمد عبده در زمان خویش به ردّ آن پرداخت و با دلائل قاطع آن را جواب داد.