جایگاه سنت در قانونگذاری

فهرست کتاب

موضع صحابه در قبال حدیث، پس از وفات رسول‌خدا ج

موضع صحابه در قبال حدیث، پس از وفات رسول‌خدا ج

قبلاً این روایت بیان گردید که رسول‌الله جفرموده است: «رحم الله امرءاً سمع مقالتي فأداها كما سمعها و رب مبلغ أوعي من سامع» [۳۱]یعنی: «خداوند رحمت نماید شخصی را که سخن مرا شنید وآن را چنانچه شنیده بود، به دیگران رساند و چه بسا کسی که مطلب، به او ابلاغ می‌گردد، بهتر از شنونده، مطلب را دریابد».

هم‌چنین رسول خدا جفرموده است: «ألا ليبلغ الشاهد الغائب» [۳۲]یعنی: «بدانید که فرد حاضر، باید به کسی که غائب است، برساند».

از سوی دیگر رسول خدا جمبلغان و راویان را به امانتداری در تبلیغ و پرهیز از دروغ گفتن، توصیه نموده و فرموده است: «كفي بالمرء كذباً أن يحدث بكل ما سمع»یعنی: «برای دروغگو بودن شخص، همین کافی است که هر چه می‌شنود، برای دیگران بازگو نماید».

صحابه ناگزیر بودند که سنت و امانت رسول‌الله جرا به مسلمانان برسانند؛ بویژه اینکه در گوشه و کنار جهان اسلام پراکنده شده و مورد توجه تابعین قرارگرفته بودند. چنانچه تابعین، شدیداً در جستجوی اخبار و محل سکونت صحابه بودند و بدین منظور از راه‌های دور با تحمل مشقت‌های بسیار، خود را به آن‌ها می‌رساندند. این تلاش‌ها، در انتشارحدیث و انتقال آن به جمهور مسلمانان، تأثیر زیادی داشت.

البته صحابه از نظر قلت و کثرت روایت ازپیامبر ج، متفاوت بودند؛ به عنوان مثال زبیر، زید بن ارقم و عمران بن حصین از کسانی هستند که روایات اندکی نقل نموده‌اند. در روایتی آمده است که عبدالله بن زبیر به پدرش گفت: من، از شما نمی‌شنوم که از رسول خدا جهمانند فلان و فلان روایت کنید. گفت: آری! من، هیچ‌گاه از رسول خدا ججدا نشدم، اما از وی شنیدم که می‌فرمود: «من كذب عليَّ فليتبوّأ مقعده من النار» [۳۳]یعنی: «هرکس بر من دروغ ببندد، جایگاهش را در دوزخ مهیا سازد».

ابن‌ماجه در سننش آورده است که به زید بن ارقم می‌گفتند: برای ما حدیث بگو، او در جواب می‌گفت: ما پیر شدیم و فراموش کردیم. نقل سخن از پیامبر جکار دشواری است.

سائب بن یزید می‌گوید: با سعد بن مالک از مدینه تا مکه همراه بودم. از وی یک حدیث هم نشنیدم که از پیامبر جنقل نماید.

انس بن مالک هرگاه از پیامبر جحدیثی نقل می‌نمود، در پایان از ترس آنکه مبادا مرتکب دروغ شده باشد، می‌گفت: «أو كما قال». یعنی: «یا سخنی همانند این را فرمود».

از این رو افرادی چون زبیر و زید بن ارقم و امثال‌شان، از خوف اینکه مبادا ندانسته مرتکب گناهی شوند که قصد آن را نداشته‌اند، سعی می‌نمودند تا کمتر از پیامبر جروایت کنند. و شاید هم به حافظه‌ی خویش چندان اعتماد نداشتند که بتوانند عین الفاظ پیامبر جرا نقل نمایند. بنابراین از روی احتیاط، کم حدیث می‌گفتند.

علاوه بر این عمرسنیز تمایل داشت که مردم، زیاد به روایت حدیث مشغول نشوند تا مبادا قرآن همیشه‌تازه را فراموش نمایند. زیرا مسلمانان شدیداً به حفظ، نقل و درک و فهم قرآن، نیازمند بودند.

شعبی از قرظة بن کعب روایت می‌کند که گفته است: به قصد عراق بیرون شدیم، عمرسهمراه ما تا «صرار» پیاده آمد، وضو گرفت و هر یک از اعضا را دو بار شست و گفت: آیا می‌دانید چرا با شما آمدم؟ آن‌ها گفتند: آری؛ چون ما اصحاب رسول خدا جهستیم. عمرسگفت: شما نزد کسانی می‌روید که با خواندن قرآن، زمزمه‌ای هم‌چون زمزمه‌ی زنبور عسل دارند. با بیان حدیث، آن‌ها را از قرآن بازندارید؛ قرآن را خوب بخوانید و کمتر، روایت کنید. بروید؛ من هم در اجر شما شریکم.

هنگامی که قرظه، به آنجا رسید، مردم از او خواستند تا برایشان حدیث بیان نماید، او در جواب گفت: عمرسما را از این عمل نهی نموده است. [۳۴]

برخی از صحابهش، به‌کثرت از پیامبر اکرم جحدیث روایت می‌نمودند؛ مانند ابوهریرةسکه یکی از گنجینه‌های حدیث بشمار می‌رفت و با اخبار و احادیث، مجالس و دل‌های مردم را آراسته و مملو ساخت.

عبدالله بن عباس همواره در طلب حدیث نزد اصحاب بزرگ می‌رفت و برای این منظور انواع مشقت‌ها و مشکلات را تحمل می‌نمود.

ابن عبدالبر از ابن شهاب نقل کرده که ابن‌عباس فرموده است: بسا اوقات از یکی از صحابه به ما حدیثی می‌رسید که در صورت تمایل، می‌توانستم کسی را نزد او بفرستم تا بیاید و برایم، حدیث را نقل نماید؛ ولی این کار را نمی‌کردم، بلکه خودم نزد او می‌رفتم و درِ خانه‌اش منتظر می‌ماندم و چه بسا همانجا به خواب می‌رفتم تا اینکه بیرون می‌آمد و حدیث را برایم بازگو می‌نمود. [۳۵]

آری؛ ابن‌عباسسبدین ترتیب برای جمع‌آوری حدیث، مشقت‌ها و مشکلات را تحمل نمود تا سرانجام احادیث موجود نزد صحابه را جمع‌آوری کرد و بدون اینکه بخل بورزد یا کوتاهی نماید، به نشر آن‌ها پرداخت. البته زمانی که جعل حدیث شروع شد، ایشان از بیان حدیث خودداری می‌نمود. امام مسلم در مقدمه‌ی کتابش روایتی ذکر کرده است که بشیر بن کعب نزد ابن‌عباسسرفت و شروع به بیان حدیث نمود. ابن‌عباسسبه وی گفت: فلان و فلان حدیث را دوباره تکرار کن. او، احادیث مورد نظر را تکرار نمود و خطاب به ابن‌عباس گفت: نمی‌دانم، آیا تمام احادیثم را دانستی یا اینکه هیچ چیز از آن‌ها را ندانستی و فقط این را دانستی؟ ابن‌عباسسگفت: ما در آن زمان که بر رسول خدا جافترا نمی‌بستند، از ایشان حدیث نقل می‌کردیم؛ اما هنگامی که مردم، به روایت هر چیزی روی آوردند، ما روایت حدیث را ترک نمودیم.

هرچند برخی از صحابه احادیث زیادی از پیامبر جروایت نمودند، اما این عمل، در زمان ابوبکر و عمربکاهش یافت. زیرا روش این دو بزرگوار، بدینگونه بود که از یک سو مردم را به دقت و احتیاط در نقل احادیث وادار می‌ساختند و از سویی سعی می‌کردند تا توجه مردم، بیشتر به قرآن معطوف باشد.

از ابوهریرهسسؤال شد: آیا در زمان عمرسبدین نحو حدیث بیان می‌کردی؟ گفت: اگر در زمان عمرسهمانند الآن، حدیث روایت می‌کردم، حتماً عمرسمرا با تازیانه‌اش می‌زد.

دراین قسمت، توضیح دو مبحث در مورد موضع عمرسو دیگران در قبال روایت سنت، ضروری به نظر می‌رسد:

۱- آیا واقعاً عمرسکسی از صحابه را به ‌خاطر کثرت روایت حدیث زندانی کرده است؟

۲- آیا صحابه برای پذیرفتن حدیث از زبان یک صحابی، قایل به شرائطی بودند؟ اینک پرسش اول را پاسخ می‌دهیم:

مشهور است که عمرسسه تن از صحابه‌ی بزرگ را به سبب کثرت روایت، حبس نمود که عبارتند از: عبدالله بن مسعود، ابودرداء و ابوذرش.

بنده، پیرامون این روایت، خیلی تحقیق نمودم، اما آن را در هیچ کتاب معتبری نیافتم. از طرفی دلایل جعلی بودنش نیز روشن است. زیرا ابن‌مسعودسیکی از بزرگان صحابه و از پیشگامان مسلمان بود و نزد عمرسمقام و منزلت والایی داشت؛ چنانچه زمانی که عمرس، ابن‌مسعودسرا به عراق فرستاد، بر اهل عراق منت گذاشت و گفت: «در مورد عبدالله، شما را بر خویشتن ترجیح دادم».

عبدالله بن مسعودسدر زمان خلافت عمرس، در عراق بود. ناگفته پیداست که عمر، ابن‌مسعود را به‌خاطر تعلیم دین و احکام آن، به عراق فرستاد؛ اغلب احکام، یا از قرآن استنباط می‌شوند و یا از احادیث رسول‌الله ج.. پس چگونه امکان دارد که عمر، فردی را زندانی نماید که او را برای تعلیم دین و احکام آن، به عراق ‌می‌فرستد؟

البته ابودرداء و ابوذرب، از مکثرین [۳۶]روایت حدیث نیستند. در مورد ابودرداءسکه در شام مشغول تعلیم و تدریس احکام دین به مردم بود نیز می‌توان همان چیزی را گفت که در مورد ابن‌مسعودسگفتیم.

آیا عمرساز ابن‌مسعود و ابودرداءبمی‌خواست که احادیث را کتمان نمایند و بدین سان برخی از احکام دین از مسلمانان، مخفی بماند؟

علاوه بر این ابوذرسهرچقدر حدیث روایت کرده باشد، باز هم روایاتش به اندازه‌ی بخشی از روایات ابوهریرةسنیست. پس چرا عمر، ابوذر را حبس نمود، ولی از زندانی کردن ابوهریره صرف نظرکرد؟!

اگر گفته شود: ابوهریرةسدر زمان عمرساز خوف وی، زیاد روایت نمی‌نمود، درجواب می‌گوییم: چرا هم‌چنانکه ابوهریره از عمرسمی‌ترسید، ابوذرنترسید؟

خلاصه اینکه آن دسته از صحابه مانند: ابن عباس، ابوهریره، عائشه، جابر بن عبدالله و ابن‌مسعودشکه به‌کثرت روایت حدیث، مشهور می‌باشند، هرگز از سوی عمرسمورد تعرض قرار نگرفتند و یا زندانی نشدند؛ بلکه قضیه، دقیقاً بر عکس می‌باشد. چنانکه باری عمر به ابوهریره گفت: آیا همراه ما بودی زمانی که رسول‌خد جدر فلان مکان بود؟ ابوهریرة گفت: آری؛ بودم و به یاد دارم که پیامبر جفرمود: «من كذب علي متعمّداً فليتبوأ مقعده من النّار». یعنی: «هرکس به من دروغی نسبت بدهد، جایگاهش را دردوزخ مهیا و آماده سازد». آنگاه عمرسبه ابوهریرهسگفت: حال که این حدیث را به یاد داری، برو و حدیث بیان کن.

بنابراین چگونه امکان دارد عمرسفردی هم‌چون ابوهریرهسرا که بیش از سایر صحابه، حدیث روایت نموده، آزاد بگذارد و فردی چون ابن‌مسعود را که روایاتش، به مراتب کمتر از روایات ابوهریرة هست، زندان نماید و یا افرادی چون ابودرداء و ابوذر را که جزو مکثرین نیستند، محبوس کند؟

مدت‌ها در مورد این روایت شک و تردید داشتم و آن را از جهات متعدد مورد بررسی قرار می‌دادم تا اینکه در کتاب «الاحكام» از ابن‌حزم، این مطلب را خواندم: روایت شده که عمرس، ابن‌مسعود، ابودرداء و ابوذرشرا به خاطر روایت حدیث زندانی نموده است. سپس ابن‌حزم، بر این روایت به خاطر انقطاعی که در سند آن وجود دارد، خرده می‌گیرد و می‌گوید: ابراهیم بن عبدالرحمن بن عوف، راوی این حدیث، است و سماعش، از عمر ثابت نیست. بیهقی نیز با ابن‌حزم در این اشکال وارده موافقت نموده است. اما یعقوب بن شیبه و طبری و دیگران، سماعِ ابراهیم بن عبدالرحمن بن عوف را از عمرسثابت می‌دانند.

واقعیت، اینست که سماع وی از عمرسثابت نیست. زیرا ابراهیم بن عبدالرحمن بن عوف در سال ۹۹ یا ۹۵ هجری وفات نموده و۷۵ سال داشته است؛ بنابراین درسال ۲۰ هجری، در اواخر خلافت عمرسمتولد شده است. در چنین سنی امکان ندارد که وی، از عمر فاروقسچیزی شنیده باشد. بنابراین نمی‌توان روایتش را پذیرفت.

سپس ابن‌حزم می‌گوید: علاوه بر این، روایت مورد نظر ظاهراً کذب و جعلی به نظر می‌رسد. زیرا خالی از اتهام به صحابه نیست و این خود مسأله‌ی بزرگی است یا اینکه عمرسبا این عملش از حدیث و تبلیغ سنت نهی نموده و آن‌ها را به کتمان و انکار حدیث وادار کرده است که چنین عملی، مترادف با خروج از اسلام محسوب می‌شود؛ حال آنکه امیرالمؤمنین عمرساز تمام این اتهامات، بدور بوده است و هیچ مسلمانی به خود جرأت نمی‌دهد که چنین اتهاماتی را بر عمرسوارد کند. علاوه بر این اگر عمر، آن‌ها را بدون جرمی زندانی نموده باشد، شکی نیست که بر آن‌ها ظلم نموده است. پس آنانی که برای تأیید موضع خویش به چنین روایاتی، استدلال می‌کنند، ناگریز باید یکی از این احتمالات را بپذیرند. [۳۷]

آیا در زمان صحابه برای پذیرفتن حدیث، شرایطی وجود داشت؟

۱- حافظ ذهبی در تذكرة الحفاظ ذیل شرح حال ابوبکرسمی‌نویسد: ابوبکرسنخستین کسی بود که برای قبول اخبار و روایات، جانب احتیاط را گرفت. سپس ذهبی ازطریق ابن شهاب از قبیصه روایت نموده است که مادربزرگ یک میت، برای گرفتن سهم میراث خود به ابوبکرسمراجعه کرد. ابوبکرسگفت: در کتاب خدا سهمی برایت نمی‌بینم و از پیامبر جنیز سراغ ندارم که در مورد جده چیزی گفته باشد. سپس ابوبکر در این باره از مردم سؤال نمود. مغیرهسبرخاست و گفت: پیامبر خدا جیک‌ششم را به جده داده است. ابوبکرساز وی پرسید: آیا کسی با تو شهادت می‌دهد؟ محمد بن مسلمهسبلند شد و شهادت داد. ابوبکرسپذیرفت و سهم آن پیرزن (مادربزرگ) را از ترکه‌ی میت پرداخت نمود.

۲- همینطور از طریق جریری از ابی‌نضره از ابوسعید روایت شده که ابوموسیساز پشت درب، سه مرتبه به عمرسسلام گفت و چون به او اجازه‌ی ورود داده نشد، برگشت. عمرسکسی را دنبال ابوموسیسفرستاد؛ آنگاه از ابوموسی پرسید: چرا بازگشتی؟ گفت: از پیامبر جشنیدم که فرمود: اگر کسی از شما سه مرتبه سلام گفت و پاسخی نشنید، باید بازگردد. عمرسگفت: برای این ادعایت شاهد بیاور و گرنه می‌دانم با تو چکارکنم.

ابوسعیدسمی‌گوید: ما نشسته بودیم که ناگهان ابوموسیسرنگ‌پریده آمد. از وی پرسیدم: چه شده است؟ ماجرا را برای ما بازگو کرد و پرسید: آیا کسی از شما این حدیث را شنیده است؟ ما گفتیم: آری! همه‌ی ما شنیده‌ایم.یک نفر را از میان آن جمع با ابوموسیسنزد عمرسفرستادند و او، این روایت را به اطلاع عمرسرسانید. [۳۸]

۳- ازطریق هشام بن عروة بن زبیر از پدرش از مغیرة بن شعبه روایت شده است که عمرساز آن‌ها در مورد حکم سقط جنین (به تعدی) نظر خواست. مغیرهسگفت: پیامبر جبه آزاد کردن یک غلام یا کنیز حکم نمود. عمرسگفت: اگر راست می‌گویی، شاهد بیاور. راوی می‌گوید: محمد بن مسلمه شهادت داد که پیامبر جدر این باره این‌چنین حکم نموده است.

۴- اسماء بن حکم فزاری می‌گوید: از علیسشنیدم که فرمود: هرگاه من، از پیامبر جچیزی می‌شنیدم، به آن اندازه که خواست خداوند بود، از آن بهره‌مند می‌شدم و اگر کسی غیر از پیامبر جبرایم حدیثی بیان می‌کرد، او را سوگند می‌دادم و چون سوگند یاد می‌کرد، حدیثش را باور می‌کردم. ابوبکرسبرایم حدیثی بیان نمود و او، در کلامش صادق بود؛ وی گفت: ازپیامبر جشنیدم که فرمود: هر بنده‌ای که پس از ارتکاب گناه، آن وضو بگیرد و دو رکعت نماز بخواند و استغفار نماید، خداوند، گناه او را می‌بخشد». [۳۹]

بعضی از محققین از این آثار، چنین استنباط کرده‌اند که روش ابوبکر و عمرببرای پذیرفتن حدیث، بدین شکل بوده که روایت کمتر از دو نفر را نمی‌پذیرفتند و روش علیسدر این زمینه سوگند دادن راوی بوده است. بسیاری از نویسندگان تاریخ تشریع اسلامی و تاریخ سنت، همین برداشت را داشته‌اند؛ هم‌چنین تعداد زیادی از اساتید بزرگوار ما در دانشکده‌ی الهیات دانشگاه ازهر و نویسندگان تاریخ تشریع اسلامی، همین دیدگاه را دارند و در باب شروط ائمه برای عمل به حدیث، این‌ها را جزو شروط ابوبکر، عمر و علیشقرار داده‌اند.

باید گفت: پایه‌گذاری چنین اصل و نظریه‌ای با استناد به آثار فوق، یک اشتباه علمی است که با سایر آثار نقل‌شده از آن بزرگان، در تضاد می‌باشد. چنانچه ثابت است که عمرساحادیثی را پذیرفته که راوی آن‌ها، فقط یک نفر بوده است. علیسنیز بدون سوگند دادن راوی، روایت وی را قبول نموده است. از ابوبکرسنیز چنین مواردی ثابت است؛ اینک نمونه‌ای از آن‌ها را بیان می‌کنیم:

۱- بخاری و مسلم از طریق ابن شهاب از عبدالله بن عامر بن ربیعه روایت کرده‌اند که عمرسرهسپار شام شد و چون به مکانی به نام «سرغ» رسید، به وی خبر دادند که در شام وبا» شیوع پیدا کرده است. عبدالرحمن بن عوفسبه عمرسخبر داد که رسول خدا جفرموده است: «هرگاه شنیدید که وبا، در سرزمینی شیوع پیدا کرده است و شما، در آن سرزمین بودید، به‌قصد فرار آنجا را ترک نکنید». (و چون عمرسهنوز وارد شام نشده بود) از آنجا بازگشت. ابن‌شهاب می‌گوید: سالم بن عبدالله بن عمر گفته است: عمرسبر اساس حدیثی که از عبدالرحمن بن عوفسشنید، مردم را از آنجا برگردانید.

۲- هم‌چنین روایت است که عمرسمی‌گفت: دیه از آن عاقله است و زن از دیه‌ی شوهرش ارث نمی‌برد تا اینکه ضحاک بن سفیان به وی خبر داد که رسول خدا جبه وی نوشته است که سهم زن أشیم ضبی را از دیه‌ی شوهرش بپردازد. عمرسبا شنیدن این حدیث، از نظریه‌اش برگشت. [۴۰]

۳- باری عمرسفرمود: هرکس در مورد خونبهای جنین از پیامبر جچیزی شنیده است، او را به خدا سوگند می‌دهم که آن را برای ما بیان کند. حمل بن مالک بن نابغه برخاست و گفت: من، دو کنیز داشتم که باهم هووبودند، یکی از آن‌ها، دیگری را زد و بدین ترتیب جنین آن کنیز سقط گردید. رسول خدا جخونبهای آن را، یک غلام یا کنیز تعیین کرد. عمرسگفت: اگر این روایت را نمی‌شنیدم، بگونه‌ای دیگر حکم می‌نمودم. [۴۱]

۴- هم‌چنین روایت است که عمرساز مجوس یاد کرد و فرمود: نمی‌دانم با این‌ها چکارکنم؟ عبدالرحمن بن عوفسگفت: از پیامبر جشنیدم که فرمود: «با آن‌ها هم‌چون اهل کتاب رفتارکنید». [۴۲]

۵- بیهقی از هشام بن یحیی مخزومی روایت کرده که مردی از ثقیف، نزد عمرسآمد و در مورد زنی که زیارت خانه‌ی خدا را انجام داده و سپس معذورشده است، پرسید: آیا می‌تواند قبل از پاک شدن، برود؟ عمرسگفت: خیر. آن مرد گفت: رسول خدا جدر این باره به من فتوایی غیر از فتوای تو داده است. عمرسبرخاست و تازیانه‌ای به آن شخص زد و گفت: چرا در مورد مسأله‌ای از من سؤال می‌کنید و فتوا می‌گیرید که رسول خدا جپاسخ آن را داده است؟

۶- روایت شده که عمرسدیه‌ی انگشت بزرگ دست را ۱۵ شتر، دیه‌ی هر یک از انگشتان سبابه و میانی را ۱۰ شتر و دیه‌ی انگشت کوچک را ۶ شتر و نیز دیه‌ی انگشت مجاور انگشت کوچک را ۹ شتر تعیین کرد؛ اما هنگامی که نامه‌ی عمرو بن حزم برایش روایت شد که در آن آمده بود: رسول خدا جفرموده است: دیه‌ی هر انگشت ۱۰ شتر می‌باشد، عمرساز نظریه‌اش برگشت و به این حدیث عمل نمود. در بعضی از کتاب‌های اصول و نیز در «فتح الملهم شرح صحيح مسلم» اثر شیخ‌الاسلام شبیراحمد عثمانی هندی [۴۳]چنین آمده است؛ اما از «الرسالة» امام شافعی، چنین به نظر می‌رسد که صحابه پس از شهادت عمرسبه نامه‌ی آل عمرو بن حزم دست یافتند و به آن عمل نمودند و نظریه‌ی عمرسرا در این باره ترک کردند.

۷- هم‌چنین عمرسدر مورد مسح بر موزه‌ها، به روایت سعد بن ابی‌وقاصسعمل نمود. [۴۴]

۸- عمرسقصد داشت زن دیوانه‌ای را سنگسار نماید، اما وقتی او را از حدیث «رفع القلم عن ثلاثة»باخبر ساختند، حکم رجم را لغو نمود. [۴۵]

این‌ها، مجموعه‌ای از روایات صحیحی است که توسط امامان بزرگ نقل شده و همه، بیانگر این مطلب است که عمرساحادیثی را که فقط توسط یک نفر، روایت می‌شد، بدون کوچک‌ترین تردیدی می‌پذیرفت؛ چنین روایاتی، به بمراتب خیلی بیشتر از روایاتی است که عمرساز راوی آن‌ها شاهد خواسته است. از آنجا که عموم صحابه، رویت یک صحابی را می‌پذیرفتند، باید آن دسته از مواردی را که در این زمینه از عمرسنقل شده و بر خلاف رویکرد صحابه و حتی خلاف رویکرد خودش می‌باشد، تأویل کرد.

بازنگاهی به روایات مذکور نشان می‌دهد که روایت مغیره بن شعبه در مورد سقط جنین، ازطریق حمل بن مالک نیز روایت شده و عمرسبدون تردید و بدون درخواست شاهد، این حدیث را پذیرفته است. فقط روایت اجازه خواستن ابوموسیسمی‌ماند که عمرساز وی شاهد خواست؛ چراکه این روایت، در مورد مسأله‌ای بود که خیلی اتفاق می‌افتاد و ابوموسیسدر این مورد مطلبی را روایت نمود که برای عمرستازگی داشت؛ از این رو از ابوموسیسشاهد خواست تا این موضوع، برایش کاملاً مستند و ثابت شود و این، بیانگر حساسیت و احتیاط عمرسدر نقل احادیث می‌باشد و در عین حال این عمل، هشداری برای آن دسته از صحابه بود که سن و سال کمی داشتند تا ببینند که عمرسبا اصحاب بزرگواری چون ابوموسی و مغیرهبدر روایت حدیث اینگونه برخورد می‌کند؛ لذا باید در نقل احادیث احتیاط بیشتری درپیش بگیرند.

توجیه صحیح در مورد عملکرد عمرسبیان شد و سخن عمر فاروقسبه ابوموسیسنیز این توجیه را تأیید می‌کند که فرمود: «من، تو را مورد اتهام قرار نمی‌دهم؛ اما چون قضیه به حدیث پیامبر جمربوط است، باید تحقیق شود».

در روایتی آمده است: فردی بر عمرسدر مورد این عملش انتقاد نمود؛ عمرسدر پاسخ چنین فرمود: «خواستم موضوع، به‌طور کامل برایم روشن شود».

امام شافعی/در کتاب الرسالة همین دیدگاه را مطرح کرده است. چنانچه پس از نقل روایاتی که عمر فاروقسآن‌ها را بدون درخواست شاهد از راویان‌شان پذیرفته است، می‌نویسد: اما در مورد روایت ابوموسیس، باید گفت که عمرس، صرفاً از روی احتیاط چنین کرد و ابوموسیسکاملاً مورد اعتماد بود. اگرکسی بگوید چه معلوم که ابوموسیسنزد عمرسمورد اعتماد بوده یا خیر، می‌گوییم: مالک بن انس از ربیعه و دیگران روایت نموده است که عمرسبه ابوموسیسگفت: من، شما را مورد اتهام قرار ندادم، اما از این نگران بودم که مبادا مردم، به جعل حدیث بپردازند. [۴۶]

آنچه گذشت مربوط به عمرسبود؛ اما درباره‌ی ابوبکرسجز یک مورد که قبلاً بیان شد، در هیچ مورد دیگری ثابت نیست که وی، از راوی، شاهد بخواهد. این یک مورد، به هیچ عنوان نمی‌تواند دلیلی بر این باشد که ابوبکرسهیچ روایتی را که کمتر از دو راوی داشت، نمی‌پذیرف. مسایل متعددی به ابوبکرسعرضه شد و ایشان نیز به سنت پیامبر جمراجعه نمود و در هیچ مسأله‌ای ثابت نیست که وی، در مورد حدیثی، گواه خواسته باشد.

رازی در کتاب المحصول چنین آورده است: ابوبکرسدر مورد مسأله ای میان دو نفرقضاوت نمود؛ بلالسبه ابوبکرسگفت: رسول خدا ج، در چنین مسأله‌ای، عکس قضاوت شما، حکم نموده است. ابوبکرسبلافاصله از قضاوتش رجوع نمود.

ابن‌قیم روش ابوبکرسرا در قضاوت، بدین شکل نقل می‌کند که اگر حکم مسأله‌ای از ابوبکرسسؤال می‌شد، نخست به کتاب الله مراجعه می‌نمود، اگر در قرآن، جواب آن را می‌یافت، بر همان اساس حکم می‌کرد و گرنه، به سنت مراجعه می‌نمود و اگر درباره‌ی آن مسأله حکم سنت را به یاد نمی‌آورد، از مردم سؤال می‌‌کرد: آیا سراغ دارید که پیامبر جدر مورد چنین مسأله‌ای قضاوتی نموده باشد؟ اگر کسی در این مورد روایتی از رسول خدا جارائه می‌داد، آن را می‌پذیرفت و گرنه، از بزرگان صحابه نظر می‌خواست؛ از این رو اگر درباره‌ی حکمی اتفاق نظرداشتند، بر همان اساس حکم می‌کرد. [۴۷]

به هرحال در هیچ یک از این موارد ثابت نیست که ابوبکرساز راویان حدیث گواه بخواهد، جز در مورد سهم جده (مادربزرگ) در میراث که به احتمال قوی از روی احتیاط و دقت نظر، بدینگونه عمل نموده است. زیرا هرچند بیشتر مسایل میراث، با نص قرآن بیان شده، اما مسأله‌ی بهره‌مند کردن مادربزرگ از سهم میراث، مسأله‌ای بود که در قرآن وجود نداشت. بنابراین احتیاط و باریک‌بینی بیشتری می‌طلبید. لذا این، بدان معنا نیست که شیوه‌ی ابوبکرسبرای پذیرش احادیث بدین منوال بوده که هیچ حدیثی را تا دو نفر روایت نمی‌کردند، قبول نمی‌نمود.

غزالی در کتاب المستصفي می‌گوید: رویکرد ابوبکرسدر مورد حدیث مغیره، برخاسته از دلیلی بوده است که می‌توان به این موارد اشاره کرد: یا بدین خاطر که تا آن زمان،کسی، در مورد وارث قرار دادن مادر بزرگ، اطلاع نداشته است و یا بدین سبب که ابوبکرس، می‌خواست تشخیص دهد که این حکم، منسوخ شده است یا خیر و یا بدان سبب ابوبکرساز مغیره، گواه خواست که بنا بر شهادت شخص دیگری، بر حکم مذکور تأکید نماید؛ شاید هم بدان سبب این کار را کرد که به دیگران بیاموزد تا با تساهل و سهل‌انگاری، به نقل حدیث نپردازند. لذا این موضع ابوبکرسرا باید بر یکی از این موارد حمل نمود. زیرا پذیرفتن خبر واحد توسط ابوبکرسبدون هیچ‌گونه درنگ وتردیدی ثابت است. [۴۸]

اگر آنچه در مورد سوگند دادن راوی، توسط علیسنقل شده، صحیح باشد، باید گفت که این رویکرد نیز ازهمین قبیل بوده است. چنانچه نویسنده‌ی کتاب المحصول نقل نموده که علیسبدون سوگند دادن، روایت مقداد بن اسودسرا در مورد حکم مذی، قبول نمود. هم‌چنین در روایت دیگری که از ابوبکرسشنید، گفت: «ابوبکر، راست می‌گوید» و او را سوگند نداد. بنابراین معلوم می‌شود که این عمل علی نیز بر اساس قاعده‌ای کلی نبوده است.

خلاصه اینکه آنچه از طرز عمل ابوبکر، عمر و علیشصحیح و ثابت می‌باشد، این است که آنان، خبر راوی واحد را پذیرفته‌اند، مگر در حالات خاصی که وجود راوی دوم یا سوگند دادن راوی، ضروری به نظر رسیده است.

با توجیه و تحقیقی که گذشت، نتیجه می‌گیریم که طرز عمل این سه صحابی بزرگوار در زمینه‌ی پذیرش روایات، همانند عملکرد سایر اصحاب می‌باشد و همگی در پذیرفتن حدیث، به خبر واحد بسنده نموده‌اند. در صفحات آینده نظریه‌ی امام شافعی و توضیحات بیشتری در مورد حجت بودن خبر واحد، خواهد آمد.

[۳۱] جامع بیان العلم: ۱/۳۹. ابن‌حبان در صحیحش و نیز ابوداود آن را روایت نموده‌اند. و ترمذی آن را حسن قرار داده است. [۳۲] ابن عبدالبر در جامع العلم ۱/۴۱؛ [نگا: صحیح بخاری، شماره‌ی۴۴۰۶؛ ویراستار] [۳۳] بخاری در کتاب العلم آورده است. [۳۴] جامع بیان العلم: ۲/۱۲۰. [۳۵] جامع بیان العلم: ۱/۹۴. [۳۶] مکثرین، به آن دسته از صحابه گفته می‌شود که احادیث زیادی از رسول خدا جروایت کرده‌اند. [۳۷] الاحکام: ۲/۱۹۳. [۳۸] روایت بخاری و مسلم از ابوسعید خدریس. [۳۹] تذکرة الحفاظ: ۱/ ۲و۶ و۷ و۱۰. این آثار را حاکم نیز در المدخل الی اصول الحدیث، صفحه‌ی ۳۴ ذکر کرده است. [۴۰] الرسالة از امام شافعی صفحه‌ی ۴۲۶. احمد، ابوداود و ترمذی نیز این حدیث را آورده‌اند. [۴۱] الرسالة از امام شافعی صفحه‌ی ۲۲۷. [۴۲] الرسالة صفحه‌ی ۴۳. [۴۳] فتح الملهم جلد ۱ صفحه‌ی ۷. [۴۴] فتح الملهم: ۱/۷. [۴۵] الاحکام از ابن حزم ۲/۱۳. [۴۶] الرسالة صفحه ۴۳۴. ابن حزم عقیده دارد که ابتدا نظر عمرسچنین بود، اما هنگامی که مورد انتقاد قرار گرفت، ازآن به بعد خبر صحابی واحد را می‌پذیرفت. الاحکام: ۲/۱۴۰. [۴۷] أعلام الموقعین: ۱/۵۱. [۴۸] المستصفی: ۱/۱۵۴.