عوامل این هیاهو
۱- ابوحنیفه/نخستین کسی بود که در استنباط احکام فقهی و استخراج فروع بر اساس اصول و در نظر گرفتن حوادث احتمالی که هنوز واقع نشده بود، از سایر علمای زمان خود سبقت گرفت. این در حالی بود که علمای قبل از وی این عمل را نادرست دانسته، آن را ضایع کردن وقت و سرگرم نمودن مردم به چیزهای غیرمفید قلمداد میکردند.
هرگاه از زید بن ثابتسدر مورد مسألهای سؤال میشد، نخست میپرسید که آیا تحقق یافته است؟ اگر جواب منفی بود، میگفت: بگذارید تا تحقق یابد.
اما ابوحنیفه/طوری دیگر میاندیشید و تمهید فقه را وظیفه مجتهد میدانست و معتقد بود که حوادثی که در زمان مجتهد روی نداده است، به زودی تحقق خواهد یافت.
برای پی بردن به دیدگاه ابوحنیفه/بهتر است آنچه را که خطیب در این باره ذکر کرده است، ملاحظه نمایید: [۳۰۰]
«هنگامی که قتاده وارد کوفه شد، ابوحنیفه از وی سؤال نمود: نظر شما در مورد مهریه زنی که شوهرش سالهاست از خانه بیرون رفته و وی به گمان اینکه شوهرش مرده است، ازدواج میکند و سپس شوهر اولش بر میگردد، چیست؟
قبل از این ابوحنیفه، به یارانش گفته بود: اگر در این مورد حدیثی بیان کند، دروغ گفته است و اگر از طرف خود اظهار نظر نماید، مرتکب خطا میشود. قتاده گفت: آیا این قضیه روی داده است؟
ابوحنیفه گفت: خیر.
قتاده گفت: پس چرا در مورد قضیهای سؤال میکنی که هنوز اتفاق نیفتاده است؟
ابوحنیفه گفت: ما، قبل از اینکه مشکل پدید آید، خود را مهیا میکنیم تا هنگام بروز مشکل بدانیم از چه راهی وارد شویم و از چه راهی خارج..
بدین دلیل بود که مکتب فقهی ابوحنیفه به عنوان آرائیون (اهل رأی) مشهور گردید. زیرا آنها از مسائلی که تحقق نیافته بود، با این عبارت سؤال میکردند: أرأيت لو حصل كذا؟!یعنی: «اگر چنین شود، نظرت چیست؟»
چنانچه یکی از شاگردان ابوحنیفه روزی از امام مالک در مورد مسألهای سؤال کرد؛ امام مالک جوابش را داد. سپس آن شخص گفت: اگر چنین شود، رأی شما چیست؟ امام مالک عصبانی شد و گفت: مگر تو از اهل رأی هستی و از عراق آمده ای؟
ابن عبدالبر از امام مالک نقل مینماید که گفت: زمانی مردم این سرزمین از قیل و قالی که اکنون رواج دارد، متنفر بودند. ابن وهب میگوید: منظور امام مالک از قیل و قال، مسائلی است که در مورد آنها به کثرت سؤال میکنند.
امام مالک میگوید: مردم در گذشته براساس آنچه میدانستند و میشنیدند، فتوا میدادند و قیل و قالی که اکنون رواج دارد، در آن زمان نبود.
ابن عبدالبر نقل میکند که عبدالملک بن مروان از ابن شهاب در مورد مسألهای سؤال کرد. ابن شهاب گفت: ای امیر المومنین! آیا این مسأله تحقق یافته است؟ عبدالملک گفت: خیر.
ابن شهاب گفت: بگذار هرگاه چنین مسألهای تحقق یابد، خداوند، خودش راه حلی برای آن خواهد گشود. [۳۰۱]
ابن عبدالبر به نقل از شعبی که از ائمه عراق بود، میگوید: «از این قوم چنان متنفرم که از زبالههای خانه ام آنقدر بیزار نیستم». من گفتم: ای اباعمرو! منظورت کیست؟ گفت: اهل رأی.
شعبی میگوید: از جمله آنها حکم و حماد و یارانش هستند. (حماد، استاد ابوحنیفه است).
در جایی دیگر از شعبی نقل میکند که میگوید: هیچکس نزد من مبغوضتر از اهل رأی نیست. [۳۰۲]
این نوع ستدلال و استخراج گسترده ابوحنیفه/سبب شد تا مسائل استنباطی وی آنطور که صاحب «العناية في شرح الهداية» نقل کرده است، به صدها هزار مسأله برسد. [۳۰۳]
شاید این رقم، مبالغه آمیز به نظر رسد، اما تردیدی نیست که از هیچ امام دیگری اینقدر مسئله نقل نشده است. حتی بعضی از منتقدان حسود ایشان، خشم و کینه خود نسبت به وی را اینگونه ابراز نمودهاند: او، نسبت به آنچه اتفاق افتاده، از همه نادانتر و نسبت به آنچه هنوز اتفاق نیفتاده، از همه آگاهتر است. [۳۰۴]
۲- امام ابوحنیفه در پذیرفتن اخبار و روایات، خیلی سختگیری میکرد و با توجه به گسترش جعل حدیث، به شرایط سختی در پذیرفتن حدیث قائل بود و از طرفی در آن زمان عراق مرکز فعالیت حرکتهای مهم فکری و انقلابی جهان اسلام بود و به همین دلیل نیز جعل حدیث به کثرت در آن رواج داشت تا آنجا که امام ابوحنیفه مجبور گردید احتیاط و دقت فوق العادهای از خود نشان دهد و تنها احادیث مشهوری را بپذیرد که در اختیار افراد مورد اعتماد بود. به همین جهت وی نسبت به محدثین دیگر از احتیاط و دقت بیشتری برخوردار بود و این امر، او را بر آن داشت تا بسیاری از احادیث را که نزد سائر محدثین، صحیح و مقبول بود، ضعیف بداند.
۳- از سوی دیگر امام ابوحنیفه، بر خلاف سائر محدثین، به احادیث مرسل به شرط اینکه از طرق ثقه نقل شده باشند، استدلال مینمود و این باعث شد تا احادیثی که نزد دیگران ضعیف و قابل عمل نبودند، نزد وی، مورد استدلال قرار بگیرند.
۴- در نتیجه سختگیری ابوحنیفه در عمل به حدیث و شرائطی که وی جهت مطمئن شدن از احادیث در نظر گرفته بود، ناگزیر شد تا به قیاس و رأی روی بیاورد و بحق در این زمینه از استعداد عجیب و بینظیری برخوردار بود و طبعاً استفاده از قیاس، بین او و اهل حدیث فاصله ایجاد کرد. چنانچه بین او و بسیاری از فقها که به قیاس عمل نمیکردند نیز فاصله انداخت.
۵- ابوحنیفه در استنباط و استخراج مسائل، دقت فوق العاده عجیب و عمیقی داشت. چنانکه ابن ابی العوام از محمد بن حسن چنین نقل مینماید که ابوحنیفه را به بغداد دعوت کرده بودند. شاگردانش زفر، اسد بن عمرو و سایر فقها و محدثین نزد وی جمع شدند و با خود مشورت نمودند که نخست از وی پیرامون مسألهای که بعد از بحث و تبادل نظر و دقت زیاد به آن حکم نمودهایم، سؤال کنیم تا ببینیم چه پاسخی خواهد داد.. وقتی سؤال کردند، ابوحنیفه، برخلاف تصور و حکمی که آنها صادره کرده بودند، جواب داد. آنها از گوشه و کنار جلسه فریاد برآوردند و گفتند: ابوحنیفه! تو را چه شده است؟ آیا غربت، ذهن و ذکاوتت را از بین برده است؟
ابوحنیفه گفت: آرام باشید، آرام باشید. شما چه میگویید؟ آنها گفتند: نظر ما، غیر از این است.
ابوحنیفه گفت: آیا نظرتان را با دلیل میگویید یا بدون دلیل؟ گفتند: با دلیل.
ابوحنیفه گفت: دلیلتان را بیاورید.
آنها، دلیلشان را عرضه نمودند؛ ابوحنیفه، آنچنان با آنها به مباحثه پرداخت تا اینکه از نظریه خود برگشتند و به صحت دیدگاه ابوحنیفه اذعان نمودند.
آنگاه ابوحنیفه گفت: اگر ثابت شود که نظر شما درست بوده، آنگاه چه میگویید؟
آنها گفتند: چنین چیزی امکان ندارد، نظر شما صحیح است.
ابوحنیفه بار دیگر با آنها چنان مناظره نمود و نظریه سابق خود را رد کرد که همه قانع شدند و گفتند: تو بر ما جفا کردی و نظریه ما را رد نمودی.
پس ابوحنیفه گفت: چه میگویید؟ اگر ثابت شود که نظریه سومی غیر از این دو نظریه درست باشد و دو دیدگاه ارائه شده نادرست؟ آنها گفتند: به هیچ عنوان چنین چیزی ممکن نیست.
آنگاه ابوحنیفه، پیرامون مسأله یادشده، نظریه سومی ارائه داد و در اثبات آن، چنان دلایل قویای ارائه کرد که حاضرین پذیرفتند و قانع شدند و گفتند: ای ابوحنیفه! اکنون باید حقیقت این مسأله را به ما بگویی.
آنگاه ابوحنیفه گفت: حکم واقعی این مسأله همان بود که بار اول گفتم.
بدیهی است وقتی کسی دارای چنین توان فوق العادهای در بیان احتمالات متعدد در یک مسأله باشد و بتواند برای هر یک از آنها دلایل قانع کنندهای ارائه دهد، از توانایی زیادی در استنباط و استخراج مسائل فقهی برخوردار میباشد. بنابراین امام مالک/گزاف نگفته است که: اگر این فرد (ابوحنیفه) بخواهد ثابت کند که این ستون از طلاست، میتواند.
بنابراین مخالفت امام ابوحنیفه/در استنباطهایش با سایر علما و اهل حدیث که اغلب به ظاهر احادیث مینگرند و از علت یابی و سنجش احادیث خودداری مینمایند، جای تعجب ندارد؛ بویژه اینکه در میان محدثین، گروهی از عوام و توده مردم راه یافتند که یحیی بن یمان در مورد آنها میگوید: آنها صرفاً حدیث را مینویسند بدون اینکه فهم و تدبری داشته باشند؛ هرگاه از یکی از آنها پیرامون مسألهای سؤال شود، دست روی دست میگذارد. [۳۰۵]
حتی برخی بقدری بیسواد بودند که از آنها فتواهای خنده دار بجا مانده است. چنانکه یکی از آنها بعد از استنجاء، نماز وتر میخواند تا به گمان خود به این حدیث عمل کند که میگوید: «من استجمر فليوتر».در حالی که منظور، این است که برای استنجا با سنگ، باید از تعدادی سنگ به صورت فرد استفاده کرد. همچنین یکی از آنها حدود چهل سال، از تراشیدن موهای بدنش قبل از نماز جمعه، اجتناب میورزید. چون در حدیث دیده بود که: «نهي رسول الله جعن الحلق قبل الصلوة يوم الجمعة»در حالی که منظور این حدیث، حلقه زدن و جلسه گرفتن بود.
دیگری از حدیث «نهي أن يسقي الرجل ماء زرع غيره»عدم آبیاری باغهای همسایگان را فهمیده بود؛ در حالی که منظور، مقاربت با کنیز حاملهای است که از شوهر سابق خود حامله میباشد.
همچنین از فردی در مورد حکم چاهی پرسیدند که مرغی در آن افتاده بود. گفت: چرا سر چاهت را نبستی تا مرغ در آن نیفتد؟
روشن است که چنین افرادی از دقت ابوحنیفه/در احادیث ناخشنود میشوند و چه بسا استنباطهای وی را درک نمیکنند و به سرعت به او بدبین میشوند و او را به اهمیت ندادن به حدیث متهم مینمایند.
۶- ابوحنیفه در عصر خود رقیبان و هم ردیفانی داشت و طبعاً رقابت، باعث ایجاد حسادت میشود. بویژه در مورد شخصی که شهرتش فراگیر و پیروانش زیاد باشند، این حسادت، بیشتر میگردد.
از چنین رقابت و حسادتی حتی علما نیز در امان نمیمانند، مگر کسانی که قلبشان مملو از هدایت و آرامش باشد.
ابن عبدالبر در جامع بيان العلم بحث ویژهای به بیان رقابت علما با یکدیگر اختصاص داده و در ابتدا این سخن ابن عباسبرا نقل کرده است که میگوید: علم و دانش علما را بشنوید و فرا گیرید، اما سخنان آنها علیه یکدیگر را باور نکنید. سپس ابن عبدالبر در این بحث به بیان گوشهای از سخنان علما علیه یکدیگر پرداخته است؛ مانند اقوال مالک در مورد محمد بن اسحاق و سخنان یحیی بن معین در مورد شافعی و سخنان حماد در مورد اهل مکه و همینطور سخنان زهری در مورد اهل مکه.
مقام، شهرت و جایگاه ابوحنیفه/باعث شد که معاصرین وی در مجالس مختلف، علیه او لب به اعتراض بگشایند و از ناحیه او مطالبی نادرست به خلیفه برسانند تا آنجا که ابوحنیفه در مورد یکی از آنها که عبدالرحمن بن ابی لیلی نام داشت و قاضی کوفه بود، گفت: ابن ابی لیلی نسبت به من چنان به خود اجازه لب گشایی داده است که من نسبت به حیوانات به خود چنین اجازهای نمیدهم.
۷- با توجه به مجموعه عوامل فوق مردم از ابوحنیفه مطالبی را نقل کردند که به هیچ وجه درست نیست و هرگز ابوحنیفه چنین اجتهادی نداشته است. این مطالب منسوب به ابوحنیفه، به علمای مناطق دوردست رسید و آنها نیز بر اساس مطالب منسوب به ابوحنیفه که به آنها رسیده بود، علیه او سخنانی گفتند. چه بسا عدهای از آنها بعد از اینکه به واقعیت امر پی بردند، از موضع خود رجوع نموده، به تعریف و تمجید وی روی آوردند.
چنانکه صاحب الخيرات الحسان نقل کرده است که اوزاعی در بدو امر قبل از اینکه با نظریات ابوحنیفه دقیقاً آشنایی داشته باشد، نسبت به وی بدبین بود تا اینکه به عبدالله بن مبارک گفت: این مبتدع که در کوفه ظهور کرده و کنیه اش، ابوحنیفه است، کیست؟
ابن مبارک قبل از اینکه به او در این مورد چیزی بگوید، پارهای از مسائل پیچیده و مشکل را بیان نمود و حکم مربوط به هر یک از آنها را بیان کرد. اوزاعی گفت: این فتواها را چه کسی داده است؟
ابن مبارک گفت: توسط شیخی که در عراق ملاقات کردم.
اوزاعی گفت: شیخی بزرگوار است؛ باید از وی بیشتر استفاده کنی.
ابن مبارک گفت: او، همان ابوحنیفه است.
بعد از مدتی اوزاعی و ابوحنیفه، در مکه با یکدیگر ملاقات نمودند. آنها، مسائلی را که ابن مبارک یادآوری نموده بود، با یکدیگر مورد بررسی قرار دادند و برای اوزاعی روشن گردید که صاحب آن فتاوا ابوحنیفه بوده است. چون از یکدیگر جدا شدند، اوزاعی به ابن مبارک گفت: به کثرت علم و کمال عقلش رشک بردم؛ استغفرالله. من، کاملاً در اشتباه بودم؛ این فرد را رها مکن. او، بر خلاف آن چیزی است که به من رسانیده بودند. [۳۰۶]
[۳۰۰] تاریخ بغداد ۱۳/۳۴۸ [۳۰۱] جامع بیان العلم ۲/۱۴۳ [۳۰۲] جامع بیان العلم ۲/۱۴۶ [۳۰۳] النکت الطریفۀ، ص ۵ [۳۰۴] جامع بیان العلم (۲/۱۵۴) [۳۰۵] جامع بیان العلم ۲/۱۲۱ لازم به یادآوری است لطائفی که مؤلف به برخی محدثین نسبت داده، سخنان طنزآمیزی است که ساخته و پرداخه افراد شوخ طبع میباشد و حقیقت ندارد. واقعاً غیرمنصفانه است که چنین سخنانی را به یک دانش آموز ابتدایی دین نسبت دهیم تا چه رسد به محدثین بزرگوار که پاسداران واقعی دین بودهاند. (ناشر) [۳۰۶] الخیرات الحسان، ص۳۳