درس سوم استان مسلمانشدن خلیفه راشد عمر بن خطاب س
عمر سیکی از صنادید [۱٩]قریش بود و در آغاز امر، از اسلام بیزار و متنفر بود و پیامبر صو مسلمانان را اذیت می-کرد.
٧- این خود عمر بن خطاب ساست که برخی از اذیتهای دوران جاهلیت خود را که نسبت به رسول خدا صو بعضی از مسلمانان اعمال داشته است، بازگو میکند. او می-گوید: من از سرسختترین مردمان نسبت به رسول خدا صبودم! در یک نیمروز گرم تابستانی در یکی از راههای مکه میرفتم، ناگهان مردی از قریش با من برخورد کرد و گفت: کجا میخواهی بروی ای ابن خطاب؟!.
گفتم: میخواهم چنین و چنان کنم (یعنی محمد را بکشم) [۲۰]. گفت: از تو تعجب میکنم ای ابن خطاب که میبینم این امر وارد خانوادهات شده، حال تو میگویی [۲۱]چنان میکنم؟!.
گفتم: جریان چیست؟ گفت: خواهرت مسلمان شده است. حضرت عمر سگفت: خشمناک بازگشتم و در را کوبیدم و این در حالی بود که هنگامی یک یا دو نفر مسلمان میشدند و نادار و فقیر میبودند، پیامبر صآنها را به آن مردی میسپرد که وضعیت مالی بهتری داشت و آن دو نفر از مازاد طعام وی بهرمند میشدند. و پیامبر صدو مرد را به شوهر خواهرم پیوست داده بود.
هنگامی که در را کوبیدم، گفتند: کیست؟ گفتم: عمر بن خطاب.
آنگاه آنها سریعاً خود را از من مخفی کردند و خواهرم برخاست و در را برویم باز کرد.
گفتم: ای دشمن جان خودت، آیا از دین خودت منحرف شدهای؟ و با چیزی که در دستم بود، بر سرش کوبیدم.
آنگاه خون جاری شد، هنگامیکه خواهرم آن خون را دید، گریه کرد و گفت: ای ابن خطاب آنچه را که انجام میدهی، انجام ده، من از دین شما منحرف شدهام [۲۲]!.
۸- این داماد وی و پسر عمویش سعید بن زید است که بعضی از اذیتهایی را که حضرت عمر به او و خواهرش، دختر خطاب کرده است، بازگو میکند.
او میگوید: ای کاش میدیدی که عمر من و خواهرش را بخاطر اسلام آوردن چگونه اذیت میکرد، آنگاه که هنوز مسلمان نشده بود. روایت از بخاری [۲۳].
بخاطر عداوت شدید حضرت عمر سبا اسلام و مسلمانان و اذیت وی نسبت به آنها، مسلمانان بعید میدانستند که وی مسلمان شود.
٩- از عبدالله بن عامل بن ربیعه از مادرش لیلی، روایت شده است او گفت: حضرت عمر بن خطاب، از همه مردم به مراتب با ما - بخاطر مسلمان شدنمان - دشمنتر بود! وقتی آماده شدیم به سرزمین حبشه هجرت کنیم، حضرت عمر بن خطاب آمد، در حالیکه من بر روی شترم بودم و میخواستم به جانب حبشه حرکت کنم گفت: کجا میروی ای مادر عبدالله؟ گفتم: شما در ارتباط با دینمان ما را اذیت کردید، لذا هم اکنون به سرزمینی میرویم که در آنجا اذیت نشویم. گفت: خدا همراهتان باشد! سپس رفت. آنگاه همسرم عامر بن ربیعه آمد و من آنچه را که از نرم شدن عمر دیده بودم، برایش تعریف کردم، گفت: آیا امید داری که او مسلمان شود. بخدا مسلمان نمیشود تا هنگامی که الاغ خطاب مسلمان شود [۲۴].
گذشته از این، پیامبر صبرای عمر بن خطاب دعا نمود:
۱۰- از ابن عمر سروایت است که او گفت: پیامبر صفرمود: «اللَّهُمَّ أَعِزَّ الْإِسْلَامَ بِأَحَبِّ هَذَيْنِ الرَّجُلَيْنِ إِلَيْكَ بِأَبِي جَهْلٍ، أَوْ بِعُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ». «خدایا اسلام را با محبوبترین این دو مرد در نزد خودت، قوی و عزتمند ساز: با ابوجهل یا با عمر بن خطاب». پس محبوبترین آنها در نزد خدای ﻷحضرت عمر بن خطاب بود.
علاوه بر این، وضعیتی برای حضرت عمر سپیش آمد که در آن آیاتی از قرآن را شنید. آنگاه مبهور بلاغت و اعجاز آن شد و دانست که قرآن کلام الله تعالی است و قول هیچ انسانی نیست و بعد از شنیدن آن، مسلمان شد:
۱۱- از حضرت عمر سروایت است که میگوید: «یک بار قبل از آنکه مسلمان شوم، به منظور تعرض به رسول خدا از خانه بیرون شدم. دیدم که ایشان قبل از من به مسجدالحرام آمده است. پشت سرش ایستادم. قرائت سوره حاقه را آغاز کرد: آنگاه کم کم از تألیف و پدیدآوری قرآن متعجب شدم و گفتم: بخدا این شاعر است همانگونه که قریش، گفته است. آنگاه پیامبر صآیات زیر را تلاوت کرد:
﴿إِنَّهُۥ لَقَوۡلُ رَسُولٖ كَرِيمٖ٤٠ وَمَا هُوَ بِقَوۡلِ شَاعِرٖۚ قَلِيلٗا مَّا تُؤۡمِنُونَ٤١﴾[الحاقة: ۴۰-۴۱].
«این (قرآن از سوی خدا آمده است و) گفتاری است (که) از (زبان) پیغمبر بزرگواری (به نام محمّد، پخش و تبلیغ میشود). و سخن هیچ شاعری نیست (چنان که شما گمان میبرید. اصلاً) شما کمتر ایمان میآورید (و به دنبال حق و حقیقت میافتید».
گفتم: کاهن است فرمود:
﴿وَلَا بِقَوۡلِ كَاهِنٖۚ قَلِيلٗا مَّا تَذَكَّرُونَ٤٢ تَنزِيلٞ مِّن رَّبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ٤٣ وَلَوۡ تَقَوَّلَ عَلَيۡنَا بَعۡضَ ٱلۡأَقَاوِيلِ٤٤ لَأَخَذۡنَا مِنۡهُ بِٱلۡيَمِينِ٤٥ ثُمَّ لَقَطَعۡنَا مِنۡهُ ٱلۡوَتِينَ٤٦ فَمَا مِنكُم مِّنۡ أَحَدٍ عَنۡهُ حَٰجِزِينَ٤٧ وَإِنَّهُۥ لَتَذۡكِرَةٞ لِّلۡمُتَّقِينَ٤٨﴾[الحاقة: ۴۲-۴۸]. تا آخر سوره.
«و گفته هیچ غیبگو و کاهنی نیست. اصلاً شما کمتر پند میگیرید (و یادآور حق و حقیقت میگردید، و درست و نادرست را فرق مینهید). (بلکه کلامی است که) از جانب پروردگار جهانیان نازل شده است. اگر پیغمبر پارهای سخنان را به دروغ بر ما میبست. ما دست راست او را میگرفتیم. سپس رگ دلش را پاره میکردیم. و کسی از شما نمیتوانست مانع (این کار ما در باره) او شود (و مرگ را از او باز دارد). مسلّماً قرآن پند و اندرز پرهیزگاران است».
حضرت عمر گوید: آنگاه اسلام کاملاً در دلم جای افتاد» [۲۵].
۱۲- از عبدالله بن عمر بن خطاب بروایت است که او میگوید: هنگامی که عمر مسلمان شد، گفت: چه کسی از قریش، از همه آنها بیشتر سخنان را انتقال میدهد؟ به او گفته شد: جمیل بن معمر جمحی، لذا حضرت عمر سصبحگاه پیش او رفت [۲۶]. عبدالله گوید: و من هم صبحگاه دنبال او افتادم و آنچه را که انجام میداد، نگاه میکردم، این در حالی بود که من پسر بچهای بودم که هر آنچه را که میدیدم، میفهمیدم.
تا اینکه نزد او آمد و به او گفت: ای جمیل! آیا دانستهای که من مسلمان شدهام، و وارد دین محمد صگشتهام؟!.
گوید: بخدا جمیل به او پاسخی نداد تا اینکه برخاست و ردایش را کشید و به راه افتاد و عمر هم دنبالش افتاد و من هم دنبال او افتادم.
هنگامی که به در مسجد رسید، با بلندترین صدایش فریاد زد: ای جماعت قریش! -در حالیکه آنها پیرامون کعبه در انجمنهای خود بودند - آگاه باشید که ابن خطاب از دین شما منحرف شده است.
عبدالله گوید: عمر هم از پشت سرش میگفت: دروغ میگوید. اما من مسلمان شدهام. و شهادت دادهام که هیچ خدایی نیست جز الله و اینکه محمد رسول الله تعالی است و آنها بر حضرت عمر سهجوم آوردند، پیوسته با هم زد و خورد کردند تا اینکه خورشید بالای سرشان ایستاد - تا ظهر- (راوی)گوید: حضرت عمر ب خسته شد و نشست و آنها در کنارش ایستادند، در حالیکه او میگفت: هرچه که به نظرتان میآید، انجام دهید، به الله تعالی سوگند میخورم که اگر ما سیصد نفر میبودیم، یا آن (کعبه) را برای شما رها میکردیم، یا شما آن را برای ما ترک میکردید.
(راوی) گوید: در حالیکه آنها در آن وضعیت بودند، ناگهان پیرمردی قریشی که عبایی بلند و پیراهنی رنگارنگ به تن داشت، پیدا شد، تا اینکه بالای سر آنها ایستاد. و گفت: شما چه کار به او دارید؟ گفتند: عمر منحرف شده است. گفت: از او چه میخواهید؟ مردی استکه چیزی برای خود انتخاب نموده، شما چه میخواهید؟ بنظر شما بنی عدی (که تیره و عشیره عمر بن خطاب هستند) شما را به حال خود وا میگذارند اگر شما به او آسیبی برسانید یا بخواهید او را بکشید؟
کاری به این مرد نداشته باشید [۲٧]!.
۱۳- از ابن مسعود سروایت است که میگوید: از زمانی که حضرت عمر سمسلمان شد، ما پیوسته عزتمند بودیم، قبل از اینکه عمر مسلمان شود، ما حتی نمیتوانستیم در کعبه نماز بخوانیم، هنگامی که عمر مسلمان شد، با آنها مبارزه کرد، تا جایی که ما را رها کردند تا نماز بخوانیم [۲۸].
نکتهها و عبرتها:
۱- بر انسان مسلمان واجب است از اماکنی که فتنههای زیاد در آنجا روی میدهند، دوری نماید و بر او واجب است از مکانی که در آن نمیتواند عبادت پروردگارش را انجام دهد، به مکانی که در آن میتواند الله تعالی را عبادت کند و شعایر اسلام را در آن ظاهر و نمایان سازد، هجرت کند.
۲- بر انسان مسلمان واجب است، در راه الله تعالی اذیت را تحمل کند و در این راستا، پیامبر صو یارانش را بعنوان الگو و سرمشق خود قرار دهد و از حال و وضعیت بسیاری از افراد ضعیف الایمان خودداری کند. همان کسانی که با کوچکترین اذیت و ناراحتی بعضی از واجبات شرعی مانند امر به معروف و نهی از منکر را کنار میگذارند و چه بسا، بخاطر آن، بعضی از کارهای حرام را هم انجام دهند.
۳- دعا کردن از الله تعالی بزرگترین سلاحی است که انسان مسلمان بدان پناه میبرد، لذا بر انسان مسلمان واجب است که علاقمندانه بکوشد تا اسباب اجابت را فراهم آورد و از موانع آن اجتناب ورزد، مانند خوردن مال حرام، و ترک امر به معروف و نهی از منکر؛ زیرا از پیامبر صثابت شده که فرمود: «مُرُوا بِالْمَعْرُوفِ، وَانْهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ، قَبْلَ أَنْ تَدْعُوا فَلَا يُسْتَجَابَ لَكُمْ» [۲٩]. «قبل از اینکه دعا کنید و دعایتان مستجاب نشود، به معروف و نیکی امر کنید و از منکر و بدی باز دارید». به همین خاطر هنگامی که پیامبر صو یارانش این اسباب را فراهم آوردند و از آن موانع دوری گزیدند، الله تعالی دعای آنها را قبول فرمود.
اما امروزه که مردم در کسب و کارهای حرام تساهل بخرج میدهند و از امر به معروف و نهی از منکر قصور و کوتاهی نمودهاند - مگر کسانی که مورد مرحمت الله تعالی قرار گرفتهاند و این کار را انجام میدهند - دعای بسیاری از آنها قبول نشده و نمیشود.
۴- بر دعوتگر لازم است، در رابطه با کسانی که آنها را دعوت میدهد هم صبر و حوصله داشته باشد و هم در این کار استمرار و تداوم ورزد و از هدایت آنها نا امید نشود و در عین حال، در مقام دعا از الله تعالی بخواهد که آنها را به راه درست و حق هدایت دهد.
۵- در این جریان عظمت این قرآن و اعجاز آن نمایان شده است. همان اعجازی که پیشوایان فصاحت و بیان را مبهوت و متحیر ساخته و کاری کرد که لجوج ترین دشمنان اسلام با قناعت و رضایت تمام عیار به این دین وارد شوند.
چنانکه در این جریان، قوت و صداقت ایمان عمر سو آزمایش او در راه دین الله و قوت و توان وی در حق، ظاهر و نمایان است. و البته که این مورد، موجبات عصبانیت دشمنان صحابه - کسانی که افضل این امت هستند - از رافضه و دیگران را فراهم میسازد. و با این خصوصیات و دیگر خصوصیات عمر ساستحقاق آن را یافت که بعد از ابوبکر سافضل و برتر این امت شود!.
[۱٩] در دوران جاهلیت به کسی که دارای شجاعت و ثروت همزمان بود، صندید میگفتند. [۲۰] در یکی از روایتهای این داستان آمده است که حضرت عمر بمنظور کشتن پیامبر صاز خانه خارج شد. [۲۱] یعنی از تو تعجب میکنم که میگویی می-خواهی محمد را بکشی، در حالیکه او از بنی هاشم است و خویشاوندان خود را که بر دین او هستند، وا مینهی؟!. [۲۲] روایت از امام احمد در فضائل الصحابة (۳٧۶) و روایت از غیر او. در اسناد آن اسحاق حنینی و اسامة بن زید بن اسلم وجود دارد که در هر دوی آنها ضعفی لحاظ میشود. و از حدیث مرسل محمد بن زید بن عبدالله بن عمر شاهدی بر آن وجود دارد که ابن عائذ در کتاب غزوات خودش آن را روایت کرده، چنانکه در السیرة ابن سیدالناس ۱/ ۱۶۲ هم بچشم میخورد و اسنادش حسن است و از حدیث مرسل زهری دارای شاهد دومی است در نزد عبداالرزاق (٩٧۱۸) با اسنادی صحیح و دارای شاهد سومی هم هست از حدیث انس در نزد ابن سعد ۳/ ۲۶٧) و رجالش ثقه هستند، جز قاسم بن عثمان که او «ضعیف» است چنانکه در المیزان و اللسان آمده است. و دارای شواهد فراوان دیگری است. نگا: السیرة الذهبیة شماره (۴۱٩). در کل این خبر، با توجه به شواهدی که دارد، حسن است و آن را با تمامیتش ذکر نکردم؛ زیرا آنچه که از اسلام آوردن فوری حضرت عمر سبعد از زدن خواهرش در آن وجود دارد، با سخن سعید که بعد از آن میآید، در تضاد است و شاید به همین خاطر است که ذهبی در «المیزان» در بیوگرافی قاسم بن عثمان گفته که او «جداً منکر است» و از جمله چیزهایی که تأیید میکند آخر این روایت ثابت نشده است، این است که زهری در حدیث مرسل سابق خود آن را روایت نکرده است. [۲۳] صحیح البخاری، مناقب الانصار (۳۸۶۲، ۳۸۶٧). [۲۴] روایت از ابن اسحاق، اسلام آوردن عمر ص ۱۶۰ و از طریق او، روایت از ابن هشام ۲/ ۳۴۲ و طبرانی ۲۵/۲٩ و رجال حدیث آنها از درجه حسن پایینتر نمیآید، جز عبدالعزیز بن عبدالله بن عامر که فقط ابن حبان او را موثق دانسته و نگاهش شود به: لسان المیزان و تعجیل المنفعة و هیثمی این اثر را در المجمع ۶/۲۴ صحیح دانسته و دکتر وصی الله در شرح و تعلیقش بر فضایل صحابه ۱/۲٧٩ آن را حسن دانسته است. [۲۵] روایت از امام احمد در مسندش ۱/ ۱٧-۱۸، از ابو شریح از عمر و اسنادش صحیح و مرسل است نگا: المجمع ٩/۶۲، و این روایت شاهدی مانند خودش را دارد که ابن ابی شیبه در مصنفش در کتاب الأوائل ۱۴/۱۰۳ شماره ۱٧٧۲۸ آن را روایت کرده و اسنادش ضعیف است. و از حدیث مرسل زهری دارای شاهد دیگری در نزد عبدالرزاق (٩٧۱۸) با اسناد صحیح است، و دارای شاهد سومی است به مانند آن که ابن اسحاق آن را روایت کرده است چنانکه در سیره ابن هاشم ۲/۳۴۶ آمده است. و امام احمد در فضائل الصحابه (۳٧۴) از طریق او، آن را روایت کرده است. ابن اسحاق گفته است: عبدالله بن ابی نجیح مکی از یارانش عطاء و مجاهد یا از کسی که این را روایت نموده، برای من بازگفته که اسلام عمر درباره آنچه که بدان سخن گفتهاند، این بود که میگفت... و آن را ذکر کرده است. در کل، ضعف روایت اول، قوی نیست و با روایتهای بعدی تقویت مییابد. [۲۶] یعنی حضرت عمر سهنگامی که مسلمان شد، خواست که اسلام آوردنش را آشکار کند، لذا دنبال کسی میگشت که از همه قریش بیشتر حرفها و خبرها را اعلان میکرد. آنگاه او را به جمیل راهنمایی کردند. و این بود که حضرت عمر سصبحگاه بهسوی او رفت و اسلام خود را به او خبر داد. [۲٧] روایت از ابن اسحاق (ص ۱۶۴) و از طریق او، روایت از امام احمد در فضائل الصحابة (۳٧۲)، و ابن حبان (الاحسان، ۶۸٧٩) گوید: نافع از ابن عمر برایم تعریف کرد. و اسنادش حسن است. و ابن کثیر هم در السیرة ۲/۳۱ آن را حسن و بی نقص دانسته است. و روایت زهری که در نزد عبدالرزاق (٩٧۱۸) قرار دارد، بر مسلمان شدن حضرت عمر س، به ترتیبی که سابقاً ذکر شد، دلالت دارد. [۲۸] روایت از ابن سعد ۳/۲٧۰ با اسناد صحیح، بر شرط بخاری. و بخاری جزء اول آن را روایت کرده (۳۸۶۳). [۲٩] روایت از ابن ماجه در سننش (۴۰۰۴) و در مجموعه احادیث صحیح آلبانی است.