درس هفتاد و سوم داستان مسلمان شدن بنی حنیفه و آمدن هیئت آنها و ماجرای مسیلمه کذاب
۱۱۳- ابن عباس بمیگوید: در دوران رسول خدا ص، مسیلمه کذاب (همراه با تعداد زیادی از مردان قبیلهاش بنی حنیفه) به مدینه آمد [۴۲۳]. میگفت: اگر محمد این امر را پس از خودش به من واگذار کند، از او پیروی میکنم. بدین جهت با جمعیت زیادی از قومش به مدینه آمد. پیامبر صکه شاخه درخت خرمایی در دست داشت، همراه ثابت بن قیس بن شماس بسوی او رفت. تا اینکه به مسیلمه که در میان یارانش بود، رسید. پیامبر صفرمود: «لَوْ سَأَلْتَنِي هَذِهِ القِطْعَةَ مَا أَعْطَيْتُكَهَا، وَلَنْ تَعْدُوَ أَمْرَ اللَّهِ فِيكَ، وَلَئِنْ أَدْبَرْتَ لَيَعْقِرَنَّكَ اللَّهُ، وَإِنِّي لَأَرَاكَ الَّذِي أُرِيتُ فِيهِ، مَا رَأَيْتُ، وَهَذَا ثَابِتٌ يُجِيبُكَ عَنِّي». «اگر این شاخه درخت را از من بخواهی، آن را به تو نخواهم داد و تو از حکم خدا درباره خود نمیتوانی تجاوز کنی. اگر پشت کنی، خداوند تو را هلاک خواهد کرد. فکر کنم تو همان کسی هستی که در مورد او چیزهایی خواب دیدم و این ثابت، به نیابت از من جواب تو را میدهد». سپس برگشت.
ابن عباس بمیگوید: در مورد این سخن رسول خدا صکه فرمود: «بَيْنَا أَنَا نَائِمٌ، رَأَيْتُ فِي يَدَيَّ سِوَارَيْنِ مِنْ ذَهَبٍ، فَأَهَمَّنِي شَأْنُهُمَا، فَأُوحِيَ إِلَيَّ فِي المَنَامِ: أَنِ انْفُخْهُمَا، فَنَفَخْتُهُمَا فَطَارَا، فَأَوَّلْتُهُمَا كَذَّابَيْنِ يَخْرُجَانِ بَعْدِي " أَحَدُهُمَا العَنْسِيُّ، وَالآخَرُ مُسَيْلِمَةُ». «خواب دیدم که دو دستبند طلا در دستهایم دارم. داشتن آنها مرا اندوهگین ساخت سپس در همان حالت خواب به من وحی شد که در آنها فوت کنم، من نیز در آنها دمیدم و آنها به هوا رفتند. من آنها را به دو مرد دروغگو که بعد از من ظهور میکنند، تعبیر کردم که یکی از آنها عَنَسی و دیگری، مسیلمه خواهد بود» [۴۲۴].
۱۱۴- ابو رجاء عطاردی/میگوید: ما سنگ را می-پرستیدیم، وقتی که سنگی بهتر از آن را مییافتیم، آن را دور میانداختیم. و آن یکی را بر میگرفتیم و وقتی که سنگی را پیدا نمیکردیم، توده خاکی جمع میکردیم، سپس گوسفندی را میآوردیم و بر روی آن، آن گوسفند را میدوشیدیم، سپس به دور آن طواف میکردیم. و هنگامی که ماه رجب فرا میرسید، میگفتیم: خلاص کننده دندانهها و نوکها فرا رسید، هر نیزه و هر تیری را که در آن قطعه آهنی بود، آن قطعه آهنی را از آن بر میکندیم و در ماه رجب آن را دور میانداختیم [۴۲۵].
گوید: روزی که پیامبر صمبعوث شد، من پسر بچهای بودم که برای خانوادهام شترهایمان را میچراندم. وقتی که شنیدیم خارج شده، بهسوی آتش فرار کردیم، یعنی بهسوی مسیلمه کذاب. روایت از بخاری [۴۲۶].
نکتهها و عبرتها:
۱- رؤیای پیامبران حق است، مثلاً پیامبر ما حضرت محمد صدر خواب ظهور این دو کذاب را دید و ملاحظه نمود که کارشان تمام خواهد شد. و آنچه را که دیده بود، به وقوع پیوست.
۲- انسانهای دجال صفت فراوان هستند. به همین خاطر بر انسان مسلمان لازم است، مواظب باشد از هر کسی که ادعایی داشته باشد پیروی نکند، اگرچه (در ظاهر) چنین بنظر آید که دارای کرامت یا غیر آن است. و نباید قول هیچ کسی را قبول کند تا زمانی که بیاید سخن و حال و روز او را در پرتو کتاب الله و سنت پیامبرش بسنجد. آنوقت آنچه را که با آن دو موافقت کند، حق است و آنچه را که با آن دو مخالفت کند، اگر به اندازه یک وجب هم باشد، باطل است.
۳- کودنی کافران؛ چرا که چیزی را میپرستند که نمیتواند نفع یا ضرری را به آنها برساند. عدهای از آنها درختان و سنگها و خاک را میپرستند و عدهای دیگر قبرها و مردگان را، مردگانی که نتوانستند جلوی مرگ خودشان را بگیرند. روی این حساب، آنها مخلوق ضعیفی را عبادت می-کنند که محتاج کمک و رحمت الله تعالی است و عبادت خدای خالق و رازق و کریم، پروردگار و فرمان روای همه چیز و تصرف کننده در همه آنها را، وا مینهند.
۴- توجه و عنایت ویژه به ماه صفر و ایجاد عباداتی در آن، یکی از کارهای جاهلیت است. این در حالی است که اسلام، مسلمانان را از تشبه جستن به آنها منع کرده است، لذا، پدیدآوردن هر عبادت مشخص و معینی که مختص این ماه باشد مانند نماز، روزه، عمره، صدقه وغیره جایز نیست.
[۴۲۳] یعنی مسیلمه همراه با تعداد زیادی از مردمان قبیله-اش بنی حنیفه به مدینه نبوی آمدند. [۴۲۴] صحیح البخاری، المغازی: باب وفد بنی حنیفه (۴۳٧۳). [۴۲۵] یعنی آنها در دوران جاهلیت، وقتی که ماه رجب فرا میرسید، جنگ را رها میکردند، چون ماه رجب، ماه حرام است، بلکه آنها به منظور بیان اینکه در این ماه نمیخواهند جنگ کنند، دندانههای نیزهها و قطعه آهن موجود در تیر را در میآوردند. نگا: فتح الباری ۸/ ٩۱. [۴۲۶] صحیح البخاری: همان (۴۳٧۶).