درس نود و یکم داستان مسلمان شدن تمیم داری و داستان جسّاسه
۱۳٧- عامر بن شراحیل شعبی (از شعب همدان) میگوید: به فاطمه دختر قیس، خواهر ضحاک بن قیس که یکی از نخستین زنانی بود که به مدینه هجرت کرده بود، گفتم: حدیثی را که از پیامبر صشنیدهای، برای من بازگوی، بشرطی که آن را فقط از رسول خدا روایت کنی و به کس دیگری نسبت ندهی.
فاطمه گفت: اگر میخواهی حدیث بشنوی، باشد، برایت تعریف میکنم. من هم گفتم: آری می-خواهم، برایم تعریف کن! او گفت: با ابن مغیره ازدواج کردم، او در آن زمان یکی از بهترین جوانان قریش بود. در اولین جهادی که با پیامبر صانجام داد زخمی شد، (فاطمه با بیان این مطلب میخواهد فضایل ابن مغیره را بیان کند) وقتی که بیوه زن شدم [۴٩۲]، عبدالرحمن بن عوف همراه با تنی چند از یاران رسول خدا (نزد من آمد) و مرا خواستگاری کرد. از آن طرف پیامبر صمرا برای خدمتکارش اسامه بن زید خواستگاری کرد و من با خودم میگفتم: پیامبر صفرموده است: «مَنْ أَحَبَّنِي فَلْيُحِبَّ أُسَامَةَ». «هرکس مرا دوست دارد، اسامه را دوست بدارد». وقتی که پیامبر صبا من صحبت کرد، گفتم: اختیار من با شماست. مرا به ازدواج هرکسی که میخواهی در بیاور. آنگاه پیامبر صفرمود: «پیش ام شریک برو» [۴٩۳]و ام شریک یک زن انصاری توانگری بود که اموالش را خیلی در راه خدا خرج میکرد و مهمانها پیش او میآمدند و و میهمان او می-شدند. گفتم: باشد، میروم.
بعد پیامبر صفرمود: «نه نرو، چرا که ام شریک خیلی میهمان دارد، من میترسم که چادرت از سرت بیفتد یا ساقهای پایت نمایان گردد. آنگاه آن جماعت چیزی را از تو ببیند که تو آن را دوست نداری. اما پیش پسر عمهات، عبدالله بن عمرو ابن مکتوم برو!».
من هم پیش او رفتم. وقتی عدّهام را سپری کردم، مؤذن رسول خدا ندا در میداد که: «الصلاة جامعة» من هم برای شرکت در نماز عید به مسجد رفتم و با رسول خدا نماز خواندم. من در صف زنان بودم که پشت سر صف مردان قرار داشت. وقتی که رسول خدا صنمازش را به پایان برد، بر روی منبر نشست در حالیکه می-خندید، فرمود: «هرکس در جایی که نماز خوانده بنشیند». سپس فرمود: «آیا میدانید که شما را برای چه جمع کردهام؟» گفتند: خدا و رسول او داناتر هستند. گفت: «من شما را جمع نکردهام که تشویق کنم یا بترسانم بلکه به این خاطر شما را جمع کردهام که تمیم داری که مردی مسیحی بوده، حال آمده و بیعت کرده و مسلمان شده است. و درباره مسیح دجال سخنی برای من گفته، که با آنچه که من برای شما گفتهام، کاملاً مطابقت و همخوانی دارد. او به من گفته: همراه با سی نفر افراد ضعیف و جذام گرفته، سوار بر یک کشتی دریایی شدم. امواج دریا طوری بود که مجبور شدیم یک ماه در دریا باقی بمانیم. سپس به جزیرهای در آن دریا پناه بردیم و کشتی را به لنگرگاه آن جزیره نزدیک کردیم. تا وقتی که غروب شد، سپس در یک قایق کوچکی نشستیم و وارد آن جزیره شدیم. ناگهان با جانداری که دارای موهای پرپشت و زیاد بود، برخورد کردیم. نمیتوانستیم جلویش را از عقبش تشخیص دهیم از بس که پرمو بود. گفتیم: وای بر تو، تو کیستی؟ گفت: من جسّاسه هستم. گفتیم: جساسه چیست؟ گفت: ای جماعت، پیش آن مرد که در آن دیر [۴٩۴]قرار دارد، بروید، چرا که او شدیداً به (شنیدن) جریان شما مشتاق است.
(راوی گوید) وقتی که به ما گفت مردی در آنجا هست، از آن موجود ترسیدیم که شاید عفریتهای باشد.
(راوی گوید) لذا سریعاً حرکت کردیم، تا اینکه وارد آن خانه شدیم. ناگهان دیدیم در آن انسانی است که تا به حال انسانی به قد بلندی او ندیده بودیم و شدیداً بسته شده بود. دستش به گردنش بسته شده و از زانو تا قوزک پاهایش در آهن بود. گفتیم: وای بر تو! تو کی هستی؟ گفت: بزودی جریان مرا خواهید دانست. بگوئید، شما کی هستید؟ گفتیم: ما مردمانی از عرب هستیم - و جریان خود را برایش تعریف کردیم - آن مرد گفت: درباره خرمای بیسان [۴٩۵]به من خبر دهید. گفتیم: درباره چه چیزی از آن خبر می-خواهی؟ گفت: در مورد (درختان) خرمای آن از شما میپرسم آیا ثمره میدهد؟ گفتیم: آری، گفت: نزدیک است که دیگر ثمره ندهد. گفت: درباره دریاچه طبریه [۴٩۶]به من خبر دهید؟ گفتیم: از چه چیزی از آن خبر می-خواهی؟ گفت: آیا در آن مکان آبی وجود دارد؟ گفتیم: دارای آب فراوانی است. گفت: نزدیک است که آب آن برود. گفت: درباره چشمه زغر [۴٩٧]به من خبر دهید، گفتیم: در چه موردی؟ گفت: آیا در آن چشمه آب است؟ و آیا اهالی آنجا، با استفاده از آب آن چشمه کشاورزی میکنند؟ گفتیم: آری، دارای آب فراوانی است و اهالی آنجا، با استفاده از آب آن، کشاورزی میکنند. گفت: در مورد پیامبر آن بیسوادها به من خبر دهید که چکار کرده؟ گفتیم: از مکه خارج شده و در یثرب اقامت گزیده است. گفت: آیا عرب با او مبارزه کردهاند؟ گفتیم: آری، گفت: پیامبر با آنها چه کرد؟ گفتیم: که پیامبر صبر اعرابی که از او پیروی نکرده و او را حمایت و دوستی نکرده-اند، غالب و ظاهر شده است. گفت: آیا اینطور است؟ گفتیم: آری. گفت: اما این برای آنها بهتر است که از او اطاعت کنند. و من درباره خودم به شما خبر میدهم. من مسیح(دجال) هستم و نزدیک است که به من اجازه داده شود که ظهور کنم و در زمین میگردم هیچ دهکده (و شهری) باقی نمیماند مگر اینکه ۲۰ شب در آنجا باقی میمانم، غیر از مکه و مدینه، که آن دو بر من قدغن شدهاند. هروقت که بخواهم وارد یکی از آن دو شوم، ملایکه شمشیر از نیام کشیده به پیشواز من میآیند و نمیگذارد که وارد آن شوم. و بر روی هر سوراخ و شکاف آنجا، ملایکههایی است که از آنها محافظت می-کنند.
فاطمه دختر قیس گوید: در حالی که رسول خدا عصایش را به منبرش زد، گفت: «هَذِهِ طَيْبَةُ، هَذِهِ طَيْبَةُ، هَذِهِ طَيْبَةُ». «مدینه پاک است، مدینه پاک است، مدینه پاک است». «آگاه باشید آیا من این را برای شما تعریف کردهام یا نه؟» اصحاب گفتند: آری (تعریف کردهاید) پیامبر صفرمود: «سخن تمیم داری از این حیث برایم جالب واقع افتاد که دیدم با مطلبی که من درباره دجال و مدینه و مکه برای شما گفتهام، کاملاً مطابقت دارد مگر (این قسمت) که او در دریای شام یا در دریای یمن است. خیر، بلکه از طرف مشرق ظهور میکند، از طرف شرق ظهور میکند...».
و با دستش به طرف مشرق اشاره کرد. فاطمه بن قیس گوید: این حدیث را از رسول خدا صحفظ کردهام. روایت از مسلم [۴٩۸].
نکتهها و عبرتها:
۱- محبت زنان صحابه نسبت به رسول خدا صو مقدم داشتن کسانی که پیامبر صآنها را دوست دارد بر کسانی که خود آن زنان آنها را دوست دارند.
۲- کرم و بخشش زنان صحابه.
۳- بر زن مسلمان واجب است، همه بدنش از جمله صورت و ساقهایش را از مردان بیگانه بپوشاند.
۴- حرص و علاقه شدید پیامبر صبه مصلحت امتش؛ زیرا امتش را از هر چیزی که باعث زیان و ضرر به آن است، برحذر داشته است از جمله امتش را از مسیح دجال بر حذر داشته و اوصافش را برای آن بیان کرده تا آن را بشناسند و از آن دوری جویند.
۵- بیان ضعف مسیح دجال و اینکه هم اکنون موجود و بسته شده است و دارای وقت مشخصی استکه در آن خارج خواهد شد و الله تعالی بوسیله او مردم را در بوته آزمایش قرار خواهد داد.
۶- حمایت خدا از مکه و مدینه.
٧- بر شخص دعوتگر لازم است از هر امر یا حادثهای که دعوت حقانیت او را تقویت و تصدیق می-بخشد، استفاده کند. اگرچه حقی که بهسوی آن دعوت میکنند، واضح و آفتابی باشد؛ چرا که با این کار، امید میرود که طرفهای دعوت زودتر به دعوت او پاسخ دهند و ایمانشان تقویت گردد.
[۴٩۲] او بعد از طلاق ابو عمر بن حفص بن مغیره بیوه شده است. [۴٩۳] پیامبر صاین سخن را قبل از اینکه خواستگاران به سراغ او بیایند، به او گفته، یعنی بعد از آنکه طلاق گرفت و خواست که عدهاش را سپری کند. در این سخن تقدیم و تأخیر است و پیامبر صدر وقت عدهاش به او گفت: «خودت سبقت نگیر، (یعنی عجله نکن و بگذار عدهات تمام بشود)». چنانکه در روایت دیگر مسلم روشن است (۱۴۸۰). [۴٩۴] دیر در اصل لغت از الدّار (خانه) گرفته شده است سپس به جایی که راهبان مسیحی و یهودی در آن عبادت میکنند، شهرت یافته است بخصوص اگر در صحراها و بیابانها باشد چنانکه در معجم البلدان (ماده: دیر) آمده است. و چنین بر میآید که مراد از آن در اینجا «خانه» است. [۴٩۵] بیسان یکی از شهرهای فلسطین است. ۱۲٧ کیلومتر از بیت المقدس دور است و از نابلس ۳۶ کیلومتر و از جنین ۳۳ کیلومتر. در سال ۱٩۴۸ میلادی یهودیان آن را اشغال کردند و ساکنان عرب آن را از آنجا بیرون کردند و آن شهر را ویران کردند، و سپس دوباره آن را ساختند. و صدها شهروند یهودی را در آن اسکان دادند. نگا: معجم بلدان فلسطین اثر محمد شراب ص ۲۱٧، ۲۱۸ و در مجمع البلدان ۱/۵۲٧ آمده است: «بَیسان: شهری در اردن در غور شامی است میان حوران و فلسطین و به کثرت درختان خرما توصیف میشود و آن را چندین بار دیدهام در حالیکه غیر از دو درخت خرمای بی ثمر چیز دیگری ندیدهام. و این یکی از نشانههای ظهور دجال است و آن شهر، شهری گرمسیر و وبازده است. اهالی آنجا در اثر شدت گرمای آنجا، گندمی رنگ و مو فرفری هستند». [۴٩۶] این دریاچه جزئی از گذرگاه رودخانه اردن است و این دریاچه جداً به کوههای جوالان که در سال ۱۳۸٧هـ. توسط یهودیان اشغال شد، نزدیک است. و گفته شده که این دریاچه جایگاه دهکده قوم لوط بود. و در نزدیکی این دریاچه، شهر طبریه واقع است که طبرانی مؤلف معاجم الثلاثة حدیث (فرهنگهای سهگانه) و غیر آن، به آن شهر منسوب است. و این شهر ۲۰ کیلومتر از دهانه رودخانه اردن در دریاچه طبریه دور است و یهود در سال ۱٩۴۸ میلادی آن را اشغال کردند، و ساکنان مسلمان آن را بیرون راندند. نگا: الانساب اثر سمعانی ۴/۴۲، معجم بلدان فلسطین ص ۴٩٩. [۴٩٧] آن چشمهای است که در ساحل دریای میت جنوب شرقی واقع میشود. نگا: معجم بلدان فلسطین ص۴۳۱. [۴٩۸] صحیح مسلم، الفتن (۲٩۴۲) و در ارتباط با شرح این حدیث نگا: اکمال المعلم ۸/ ۴٩٧ ـ ۵۰۲، المفهم ٧/۲٩۴ ـ ۳۰۰، شرح النووی ۱۸/ ٧۸ ـ ۸۴.