داستان اسلام صحابه

فهرست کتاب

درس سی‌ام داستان مسلمان شدن زید بن سعنه س

درس سی‌ام داستان مسلمان شدن زید بن سعنه س

۵۱- عبدالله بن سلام می‌گوید: وقتی الله تعالی خواست که زید بن سعنه را هدایت دهد، زید بن سعنه گفت: هنگامی که به پیامبر صنگاه کردم، تمام علایم نبوت را در چهره ایشان ملاحظه کردم جز دو علامت که دقیقاً برای من مشخص نشدند که در نزد او وجود دارد. (این دو علامت عبارتند از اینکه:) بردباری و حلمش بر خشم و غضبش پیشی می‌گیرد و دوم اینکه هرکس با جهالت با ایشان برخورد کند، حلم و بردباری او افزایش می‌یابد. از همین روی بنده با نرمی و مهربانی و کاملاً دوستانه با ایشان برخورد می‌کردم تا اینکه بتوانم با ایشان صحبت کنم و بردباریش را از خشم و غضبش باز شناسم.

زید بن سعنه می‌گوید: تا اینکه یکی از روزها پیامبر صاز حجره خود بیرون آمد. حضرت علی ابن ابی طالب سهم همراه ایشان بود. در همان لحظه مردی عرب، سوار بر شترش به خدمت آن حضرت رسید و گفت: «ای رسول خدا! قبیله بنی فلان مسلمان شده‌ و وارد اسلام شده‌اند و من به آنها گفته‌ام که اگر مسلمان شوند، بی‏هیچ دغدغه‌ای رزقشان به سراغشان می‌آید، ولی اکنون منطقه را خشکسالی فرا گرفته و اصلاً باران نمی‌بارد، ای رسول خدا صمن می‌ترسم همانگونه که از روی آز و طمع وارد اسلام شده‌اند، از روی طمع از اسلام خارج شوند [۱۸٧]. اگر مناسب می-بینی برای تعاون و کمک به آنان چیزی بفرستیم».

آنگاه پیامبر صبه مردی که در کنارش بود، نگاه کرد. به نظر من آن مرد حضرت علی بود. آنگاه او گفت: «ای رسول خدا، چیزی از مال باقی نمانده است» [۱۸۸]. زید بن سعنه می‌گوید: به پیامبر صنزدیک شدم و گفتم: ای محمد، اگر بخواهید من حاضرم هم اینک پولی به شما بدهم و شما در عوض از خرمای باغ فلان قبیله به همان مقدار، در فلان وقت، به من بدهید.

پیامبر صفرمود: «نه ای یهودی، ولی من خرمای معلومی را به تو می‌فروشم تا فلان وقت و ضمناً تو نباید این شرط را بگذاری که از باغ بنی فلان باشد».

گفتم: اشکالی ندارد، می‌پذیرم. پس آن را به من بفروش! و سپس کیسه پولم را باز کردم و هشتاد مثقال طلا در مقابل مقدار معینی از خرما برای مدت معلومی به پیامبر دادم. پیامبر صنیز آنها را به آن مرد داد و گفت: «پیش آنها برو و با این پولها به یاری و کمک آنها بشتاب!».

زید بن سعنه می‌گوید: دو یا سه روز قبل از موعد مقرر پیش رسول خدا صآمدم و گریبانش را گرفتم و با عصبانیت به ایشان نگاه کردم و به او گفتم: ای محمد! چرا حقم را پرداخت نمی‌کنی. به خدا قسم شما فرزندان عبدالمطلب - تا جایی که من می‌دانم - جز تأخیر در ادای وام چیز دیگری یاد نگرفته‌اید. و من در اثر معاشرت و مخالطت با شما این را دریافته-ام.

در همین لحظه نگاهم به حضرت عمر سافتاد، دیدم که از شدت خشم و غضب چشمانش در حدقه همانند چرخش فلک می‌چرخید. و با نگاه تندی که به من انداخت، گفت: ای دشمن خدا! این چه حرف‌هایی است که به رسول خدا می‏گویی؟ و این چه رفتاری است که از تو می‌بینم؟ قسم به آن کسی که پیامبر را به حق مبعوث فرموده است، اگر رعایت حال مجلس پیامبر صنمی‌بود، با همین شمشیر سر از تنت جدا می‌کردم.

رسول خدا با نگاهی توأم با آرامش و محبت مرا می‌نگریست. سپس فرمود: «ای عمر! من و او به چیز دیگری نیازمندتر هستیم و آن اینکه مرا سفارش کنی که تا وام او را زودتر بپردازم و او را نصیحت کنی تا با رفتاری نیکو وامش را طلب نماید. ای عمر! او را با خود ببر و حقش را به او بده و علاوه بر آن، در مقابل تهدیدی که به او کردی بیست صاع (یعنی هشتاد و چند کیلو) دیگر نیز به آن اضافه کن!».

زید گوید: حضرت عمر مرا با خود برد و حقم را به من داد و ۲۰ صاع خرما هم به من اضافه داد، آنگاه من گفتم: این خرمای اضافی چیست ای عمر؟

او گفت: پیامبر صبه من دستور داده که در مقابل تهدید و وحشتی که برای تو ایجاد کردم، این مقدار را هم اضافه کنم. گفتم: آیا مرا می‌شناسی ای عمر؟ گفت: نه، تو کیستی؟ گفتم: من زید بن سعنه می‌باشم. گفت: همان دانشمند (معروف یهودی) گفتم: آری، خودم هستم.

گفت: به چه علت آن رفتار ناشایست را با رسول خدا کردی و چرا آن سخنان ناپسند را به او گفتی؟!.

گفتم: ای عمر، هنگامی که به صورت پیامبر صنگاه کردم، همه علایم نبوت را در صورت ایشان ملاحظه کردم به جز دو علامت که از وجود آنها در او مطمئن نشدم. یکی از آنها این است که شکیبایی و حِلمش بر خشم و غضبش غلبه می‌کند و دیگری اینکه برخورد جاهلانه با آن حضرت، به چیزی جز بردباری و شکیبایی ایشان اضافه نمی-نماید.

حالا من از وجود این دو نشانه هم مطمئن شدم، پس ای عمر! شاهد باش که من به الله به عنوان پروردگارم و به اسلام به عنوان دینم و به محمد به عنوان پیامبرم ایمان آوردم و راضی شدم و تو شاهد باش که من نصف ثروتم را - که از ثروت همه اهل مدینه بیشتر است - بر امت محمد وقف می‌کنم.

آنگاه حضرت عمر سگفت: بهتر است که ثروتت بر را بعضی از مسلمانان وقف نمایی، چون گنجایش همه را ندارد. گفتم: باشد، نصف مالم را بر بعضی از مسلمانان وقف می-کنم.

آنگاه حضرت عمر سو زید پیش رسول خدا بازگشته و زید گفت: شهادت می‌دهم که هیچ خدایی جز «الله» وجود ندارد و شهادت می‌دهم که محمد بنده و فرستاده اوست.

بدین ترتیب زید بن سعنه به پیامبر صایمان آورد و او را تأیید و تصدیق کرد و با او بیعت نمود و در جنگ‌های فراوانی با وی شرکت نمود، سپس وی در جنگ تبوک در حالی که به‌سوی تبوک در حرکت بود، وفات یافت. الله تعالی او را مورد رحمت و لطف خود قرار دهد [۱۸٩].

نکته‌ها و عبرت‌ها:

۱- در این حدیث یکی از دلایل نبوت پیامبر ما حضرت محمد صوجود دارد.

۲- بخشش و شکیبایی نسبت به اشتباهات دیگران یک اخلاق والا و یکی از صفات پیامبر صمی-باشد.

۳- بر صاحب حق مانند طلبکار و امثال او، لازم است که در اثنای درخواست و طلب حقش از شخص مقروض، به نحو خوبی رفتار کند و به هنگام گرفتن حق خود، آسانگیر باشد.

۴- بر شخص بدهکار و هرکس که حق دیگران را برعهده دارد، لازم است صادقانه نیت پرداختن را داشته باشد و به هنگام پرداخت، رفتار خوبی از خود نشان دهد.

۵- قوت ایمان این صحابی - زید بن سعنه - در اثنای مسلمان شدنش؛ به همین خاطر بود که نیمی از مال خود را داوطلبانه وقف مسلمانان کرد.

[۱۸٧] وی ترسید که آنها گمان برند که این خشکسالی به سبب مسلمان شدن آنهاست. در نتیجه از اسلام برگردند و به شرک باز آیند. [۱۸۸] یعنی پیامبر صبه حضرت علی سنگاه کرد تا بفهمد که آیا چیزی از مال در نزد او باقی مانده است یا نه؟ گویا مقداری از مال فیء در اختیار مسلمانان بود که به افراد نیازمند داده می‌شد و حضرت علی مسئول آن بوده است. [۱۸٩] روایت از ابوداود چنانکه در الدلائل النبوة اسماعیل بن محمد تیمی (۳۴۱) آمده است و طبرانی در الکبیر (۵۱۴٧) و از طریق او مزی در تهذیب الکمال در بخش بیوگرافی حمزة بن یوسف، صفحه (۳۳۴ ـ ۳۳۵) از عبدالوهاب بن نجده حوطی، ولید بن مسلم از محمد بن عبدالله بن سلام از پدرش، از جدش از عبدالله بن سلام روایت کرده است. و رجال آن ثقه هستند، جز محمد بن حمزه که «راستگو» است و جز (حمزه بن یوسف) که مقبول است و مزی گفته است: «این حدیث، حدیث حسن و مشهور دردلائل النبوة است» و هیثمی در المجمع ۸/۲۴۰ گفته است: «روایان آن ثقه می‌باشند» و این حدیث را ابن حبان در صحیحش روایت کرده، چنانکه در الإحسان فی البر و الإحسان، باب الصدق (۲۸۸) آمده است. و طبرانی (۵۱۴٧)، و حاکم در معرفة الصحابة ۳/۶۰۴ ـ ۶۰۵ و ابونعیم در دلائل النبوة ص ۵۲ ـ‌ ۵۳، و بیهقی در دلائل النبوة باب بررسی حالات پیامبر صتوسط زید بن سعنه ۶ /۲٧۸ ـ ۲٧٩ از طریق محمد بن متوکل ـ که ابن ابوالسری است ـ از ولید به او، روایت کرده است، و ابن متوکل «راستگو است و دارای اوهام فراوانی است» و حافظ ابن حجر در الاصابة ۱/۵۴٩ گفته است: «رجال اسناد این حدیث همگی موثق هستند و ولید در آن به حدیث گفتن تصریح کرده،. مدار آن بر محمد بن ابی سری می‌باشد». و حاکم گفته است: «این حدیث صحیح الاسناد است و (شیخین) آن را روایت نکرده‌اند و جزو غرر الحدیث است». و این حدیث دارای دو شاهد مرسل است که یونس بن بکیر آنها را روایت کرده است چنانکه در سیره ابی اسحاق (به تحقیق محمد حمید الله ۲٧۲، ۲٧۳) از عبدالرحمن بن امین کنانی آمده است که او گفته است: حدثنی محمد بن علی ابن الحسین بن علی، و حدثنی الزهری قالا... و آن را به مانند حدیث فوق ذکر کرده است، ولی سخنی در رابطه با کشته شدن او در غزوه تبوک بمیان نیاورده و نیز نام آن یهودی را که مسلمان شد، ذکر نکرده است. و عبدالرحمن بن امین «ضعیف است چنانکه در اللسان ۳/ ۴۲۲ آمده است. و ابن سعد، حدیث مرسل زهری را در ذکر صفت رسول خدا در تورات و انجیل ۱/۳۶۱ از یزید بن هارون اینگونه روایت کرده که: اخبرنا جریر، حدثنی مَنْ سمع الزهری... و حدیث را به مانند حدیث مرسل سابق روایت کرده و اسناد آن ضعیف است. چون نام شیخ و استاد جریر ذکر نشده است، و این در حالی است که حافظ ابن حجر آن را در الاصابه به عنوان شاهد بر روایت عبدالله بن سلام روایت کرده است. و این حدیث دارای شواهدی در رابطه با صفات پیامبر صدر تورات می‌باشد. (نگا: روایت ابن اسعد در منبع قبل) و در نزد بیهقی هم دارای شاهدی است (۶/۲۸۰) و در آن کسی وجود دارد که من او را نشناخته‌ام. در کل روایت ضعیف عبدالله بن سلام، قوی نیست، و با شواهد مذکور تقویت می‌یابد، جز آنچه که مربوط به وفات زید بن سعنه در غزوه تبوک است. و ذهبی در التلخیص، این جمله را مردود دانسته است.