درس چهل و ششم داستان مسلمان شدن ابو سفیان بن حارث و عبدالله بن ابی امیه
٧۴- ابن عباس سمیگوید: رسول خدا صدر سال فتح مکه (بهسوی مکه) پیشروی کردند تا اینکه در منطقه «مُرالظهران» همراه با ده هزار نفر مسلمان که هفتصد نفر آنها قبیله سُلیم و هزار نفر آنها از قبیله مزینه بودند، اردو زدند. هر قبیله وسایل و سلاح کافی در اختیار داشت. و پیامبر صهمه مهاجران و انصار را (در این سپاه عظیم) جا داده و کسی از آنها به حا نمانده بود. این در حالی بود که قریشیان به اخبار و اطلاعات دسترسی نداشتند و از ناحیه پیامبر صخبری بهسوی آنها نمیآمد و نمیدانستند که او چکار خواهد کرد.
ابوسفیان بن حارث و عبدالله بن ابی امیه بن مغیره در ثنیة العقاب [۲٧۵]. (جایی بین مکه و مدینه) با رسول خدا صملاقات کرده، خواستند به خدمت ایشان برسند. امسلمه در رابطه با آنها با پیامبر صصحبت کرد و گفت: «ای رسول خدا! (این دو نفر) یکی پسر عموی شما و دیگری پسر عمه و خویشاوند شماست» [۲٧۶]. آنگاه پیامبر صفرمود: «من هیچ احتیاجی به این دو نفر ندارم. این پسر عموی من باعث آبروریزی من در مکه شده است و اما پسر عمه و دامادم همان کسی است که در مکه هرچه دلش خواست به من گفت» [۲٧٧].
وقتی که آن دو از فرموده رسول خدا صمطلع شدند، (البته ابو سفیان بن حارث در آن اثنا یکی از پسرهایش را با خود داشت) ابو سفیان گفت: یا اینکه رسول خدا به من اجازه ورود میدهد یا اینکه دست این پسرم را میگیرم و سر به بیابان میگذارم تا سرانجام از فرط تشنگی یا گرسنگی بمیرم! وقتی که سخنان ابوسفیان به گوش پیامبر صرسید، دلش به حال آنها سوخت و اجازه داد که به خدمت برسند. آنگاه ابوسفیان در ارتباط با مسلمان شدنش و عذرخواهی از کارهایی که در گذشته از او سرزده است، برای پیامبرصابیات زیر را سرود:
لعـمرك إني يـوم احـمل رايـة
لتغلب خيل اللّات خيل محمدٍ
لكالـمُدلجِ الحيران اظلـم ليله
فهذا أوَاني حيني اُهدَى واهتدي
هداني هـادٍ غير نفسي ودلـني
الي الله من طردت كل مطرد
هم ما هم من لـم يـقل بـهواهم
وإن كان ذا رأي يلم وينفند
اريد لارضيهم ولـست بلائط
مع القوم ما لـم اهد في كل مقعد
فـقل لثقيف لا اريـد قتالكم
وقل لثقيف تلك: غيري واوعدي
فمـا كنت في الجيش الذي نال عامراًً
ولا كان عن جري لساني ولايدي
قبائل جاءت من بلاد بعيده
نزائع جاءت من سهام وسرد
[۲٧۸]
ترجمه: «به جان تو سوگند! من زمانی پرچمی را بدوش میکشیدم تا لشکر لات بر لشکر محمد صپیروز شود، مانند مسافر شب رو سرگردانی بودم که شبش تاریک شده است.
اما اینک وقت آن فرارسیده که هدایت داده شوم و هدایت پذیرم.
هدایت دهندهای - غیر از خودم - مرا هدایت داد و کسی که من او را از هر دری راندم، مرا بسوی الله تعالی راهنمایی و دلالت فرمود.
من قبلاً مردم را مصرانه از ایمان آوردن (به رسالت) محمد باز میداشتم و خودم را از محمد به دور میداشتم. و ادعا میکنم که از محمد هستم اگرچه به او منسوب نشوم.
آنها کسانی هستند که (محمد) مطابق میل آنها سخن نگفت اگرچه فرد نیک اندیش و صاحب نظر (همواره) مورد نکوهش و تکذیب قرار میگیرد.
میخواهم آنها را خشنود سازم و تا زمانی که هدایت نشدهام با آن جماعت در هر جایی نمینشینم و به آنها نمیچسبم.
به ثقیف بگو که من نمیخواهم با شما جنگ کنم. و به این ثقیف بگو: بروید غیر مرا تهدید کنید!.
من در آن سپاهی نبودم که عامر را کشتند. و به فرمان من هم کشته نشده و من هیچ دستی در آن نداشتهام.
قبایلی از مناطقی دوردست آمدهاند و زنانی غریب و دور از وطن از سهام و سرد (نام دو منطقه یا دو دره در یمن) آمدهاند».
گوید: وقتی که ابو سفیان این مصرع را خواند: «...مَنْ طُرِدْتُ كُلَّ مَطْرَدِ...» «کسی که او را از هر دری راندم». پیامبر صدستی بر سینه او زد و گفت: «تو مرا از هر دری راندی» [۲٧٩].
نکتهها و عبرتها:
۱- مهربانی وگذشت یکی از اخلاقیات والایی است که انسان مسلمان لازم است بر پایبندی به آن شدیداً حریص باشد. زیرا الله تعالی فرموده است:
﴿فَمَنۡ عَفَا وَأَصۡلَحَ فَأَجۡرُهُۥ عَلَى ٱللَّهِ﴾[الشورى: ۴۰] .
«اگر کسی (به هنگام قدرت، برای هدایت گمراهان و استحکام پیوندهای اجتماعی از بدکار) گذشت کند (و میان خود و میان او) صلح و صفا به راه اندازد، پاداش چنین کسی با خدا است».
در حدیثی که ترمذی آن را روایت نموده و در عین حال آن را از پیامبر صصحیح دانسته است، پیامبر صفرموده است: «الرَّاحِمُونَ يَرْحَمُهُمُ الرَّحْمَنُ، ارْحَمُوا أَهْلَ الْأَرْضِ يَرْحَمْكُمْ أَهْلُ السَّمَاءِ، الرَّحِمُ شُجْنَةٌ مِنَ الرَّحْمَنِ فَمَنْ وَصَلَهَا وَصَلَهُ، وَمَنْ قَطَعَهَا قَطَعَهُ اللَّهُ» [۲۸۰]. «رحمکنندگان (کسانی هستند)که خدای رحمان به آنها رحم میکند. به کسانی که در زمین هستند رحم کنید تا کسی که در آسمان است به شما رحم کند. رحم و مهربانی به مثابه شاخه در یکدیگر فرورفته، از طرف خدای رحمان است که هرکس آن را بجای آورد، مورد رحم الله تعالی قرار میگیرد و هرکس که آن را قطع کند، رحم الله هم از او قطع میشود». و در صحیح بخاری و مسلم آمده است که ابوهریره میگوید: اقرع بن حابس پیامبر صرا دید که داشت حسن را میبوسید. گفت: من ده فرزند دارم که تا کنون هیچیک از آنان را نبوسیدهام. رسول خدا صفرمود: «إِنَّهُ مَنْ لَا يَرْحَمُ، لَا يُرْحَمُ». «کسی که رحم و عطوفت نورزد، مورد رحم و عطوفت قرار نمیگیرد» [۲۸۱].
۲- همانگونه که ابوسفیان در قصیدهاش بیان داشت، کسی که با اولیاء خدا از پیامبران و دعوتگران و صالحان دشمنی کند، در وادی گمراهی قدم بر میدارد. چنانکه حال دشمنان خدا از کفار و منافقان چنین است، زیرا او با شریعت خالق و رازقش مبارزه میکند؛ با دین کسی به مبارزه برخاسته که ملکوت و اختیار همه چیز به دست اوست و کسی که اگر چیزی را اراده کند، میگوید: «پدید آی» که فوراً پدید میآید. آن کسی که شکست ناپذیر و جبار و قوی و توانا است. اما او - جل و علا - که حکیم و کاردان است، مهلت میدهد و فراموش نمیکند و گاهی به بعضی از کافران و منافقان مهلت میدهد و آنها را از لذتهای دنیوی و زینتهای آن بهرهمند، و شیاطین انس و جن را بر آنها مسلط میگرداند تا بر معصیت و دین ستیزی او استمرار ورزند، تا زمانیکه الله تعالی به گونهای عزیز و مقتدر آنها را برگیرد (و از بین ببرد) سپس در قبرهایشان و در روز قیامت و در آتش جهنم که جاودانه در آن میمانند، آنها را عذاب دهد. چنانکه الله تعالی فرموده است:
﴿وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱللَّهَ غَٰفِلًا عَمَّا يَعۡمَلُ ٱلظَّٰلِمُونَۚ إِنَّمَا يُؤَخِّرُهُمۡ لِيَوۡمٖ تَشۡخَصُ فِيهِ ٱلۡأَبۡصَٰرُ٤٢﴾[إبراهیم: ۴۲].
«(ای پیغمبر!) گمان مبر که خدا از کارهائی که ستمگران میکنند بیخبر است. (نه، بلکه مجازات) آنان را به روزی حوالت میکند که چشمها در آن (از خوف و هراس چیزهائی که میبیند) باز میماند».
از پیامبر صثابت شده که ایشان فرموده است: «إِذَا رَأَيْتَ اللهَ يُعْطِي الْعَبْدَ مِنَ الدُّنْيَا عَلَى مَعَاصِيهِ مَا يُحِبُّ، فَإِنَّمَا هُوَ اسْتِدْرَاجٌ» [۲۸۲]. «زمانیکه ببینی الله تعالی، به رغم اینکه بنده معصیت کار است، هر آنچه را که او از دنیا بخواهد به او میدهد، (بدان که این عطاء مایه رحمت نیست) بلکه (نوعی) مهلت دادن به او است». سپس پیامبر صآیه ۴۴ سوره انعام را قرائت فرمود:
﴿فَلَمَّا نَسُواْ مَا ذُكِّرُواْ بِهِۦ فَتَحۡنَا عَلَيۡهِمۡ أَبۡوَٰبَ كُلِّ شَيۡءٍ حَتَّىٰٓ إِذَا فَرِحُواْ بِمَآ أُوتُوٓاْ أَخَذۡنَٰهُم بَغۡتَةٗ فَإِذَا هُم مُّبۡلِسُونَ٤٤﴾[الأنعام: ۴۴].
«هنگامی که آنان فراموش کردند آنچه را که بدان متذکر و متّعظ شده بودند (و آزمون ناداری و بیماری کارگر نیفتاد، آزمون دیگری جهت بیداری ایشان به کار بردیم و) درهای همه چیز (از نعمتها) را به رویشان گشودیم تا آن گاه که (کاملاً در فراخی نعمت غوطهور شدند و) بدانچه بدیشان داده شد، شاد و مسرور گشتند (و باده ثروت و قدرت ایشان را گرفت و سرمست و مغرور شدند و ناشکری کردند و) ما به ناگاه ایشان را بگرفتیم (و به عذاب خود مبتلا کردیم) و آنان مأیوس و متحیر ماندند (و بهسوی نجات راه نبردند)».
شکی نیست کسی که این حال و روزش باشد و بر کفر یا نفاق و گمراهی و فسق و دین ستیزی خود تا دم مرگ استمرار ورزد، شکی نیست که خیلی کم اندیشه میورزد، سفیه الرأی و ضعیف العقل است و دشمنش شیطان، او را به بازی گرفته و بر او تسلط یافته است. لذا به وی دستور انجام کاری را داده که هلاکت و تیرهبختی و شقاوت دنیا و آخرت او را در پی دارد. او هم کت بسته از شیطان اطاعت نموده، گمان میبرد، دارد کار خوب و مفیدی انجام میدهد و بسی از مطیعانِ الله تعالی برتر و بالاتر است و رضایت و بهشت او را به دست آورده است، و قطعاً کسی که چنین حالتی داشته باشد، گفته الله تعالی بر او انطباق مییابد:
﴿أَمۡ تَحۡسَبُ أَنَّ أَكۡثَرَهُمۡ يَسۡمَعُونَ أَوۡ يَعۡقِلُونَۚ إِنۡ هُمۡ إِلَّا كَٱلۡأَنۡعَٰمِ بَلۡ هُمۡ أَضَلُّ سَبِيلًا٤٤﴾[الفرقان: ۴۴] .
«آیا گمان میبری که بیشتر آنان (چنان که باید) میشنوند یا میفهمند؟! (نه! آنان تفکر و تعقّل ندارند). ایشان همچون چهارپایان هستند، و بلکه گمراهتر».
[۲٧۵] در روایتی (نبق العقاب) آمده که جایی نزدیک جحفه است. [۲٧۶] مادر عبدالله، عاتکه عمه پیامبر صاست و عبدالله برادر پدری امه سلمه همسر پیامبر صاست. [۲٧٧] سهیلی در الروض الانف ۴/۱۵۳ گفته است: «یعنی هنگامی که به او گفت: به خدا به تو ایمان نمیآورم تا زمانی که نردبانی برداری و از طریق آن به آسمان بالا روی. و من هم نگاه کنم، سپس یک کتاب و چهار ملایکه از آسمان بیاوری و آنها شهادت دهند که الله تو را ارسال داشته است». [۲٧۸] نام دو جا یا دو دره در یمن هستند. [۲٧٩] روایت از طبرانی (٧۲۶۴) و حاکم ۳/۴۳-۴۴ و بیهقی در الدلائل ۵/۲٧ـ ۲۸ و سند حسن است و حاکم آن را صحیح دانسته و ذهبی هم با آن موافقت نموده است. برای شرح الفاظ این حدیث و تصحیح بعضی از الفاظ آن نگاه کنید به شرح السیره ابوذرص ۳۶۸، الروض الانف ۴/۱۵۵، شرح المواهب ۲/۳۰۱، ۳۰۲ تاریخ الاسلام (المغازی ص ۵۳۶). [۲۸۰] روایت از ترمذی (۱٩۲۴)، و احمد (۶۴٩۶) و حاکم ۴/۱۵٩ و آن را صحیح دانسته و ذهبی هم با او موافقت نموده و این حدیث با مجموع شواهدش حسن است. در رابطه با این شواهد نگا: جامع الاصول ۴/۵۱۶ـ۵۱۸ و المجمع ۸/۱۴٩ـ۱۵۳، ۱۸٧. [۲۸۱] صحیح البخاری (۵٩٩٧)، صحیح مسلم (۲۳۱۸). [۲۸۲.