درس چهل و چهارم داستان مسلمان شدن عمروبن عاص و خالد بن ولید ش
٧۲- عمروبن عاص بن وائل سهمی قریشی سمیگوید: «وقتی ما از غزوه خندق بازگشتیم، افرادی از قریش را که از من حرف شنوی داشتند و مقام و جایگاه مرا ملاحظه میکردند، جمع کردم. به آنها گفتم: بخدا میدانید که من بر این باورم که دین محمد همه آئینها را به سرعت مغلوب خود میسازد، مطلبی که به ذهنم رسیده و میخواهم نظر شما را درباره آن بدانم.گفتند: موضوع چیست؟ گفتم: بنظرم بهتر است که سراغ نجاشی برویم و در نزد او بمانیم. اگر محمد بر قوم ما پیروز شد ما در نزد نجاشی هستیم (و زیانی به ما نمیرسد) ما اگر زیر دست نجاشی باشیم بهتر از آن است که زیر دستان محمد باشیم. و اگر هم قوم ما غالب شدند، آنها ما را میشناسند و جز خیر و احسان چیزی از آنها مشاهده نخواهیم کرد. آنها گفتند: پیشنهاد بسیار خوبی است! به آنها گفتم: پس اشیائی را جمع آوری کنید تا به او هدیه بدهیم. (در آن زمان برای نجاشی پوستهای چرمی دوست داشتنیترین هدایایی بودند که از سرزمین ما به او هدیه داده می-شد) ما هم پوستهای زیادی برای او جمعآوری کردیم، از مکه خارج شدیم تا اینکه به خدمت او رسیدیم. بخدا قسم ما در نزد او بودیم که عمروبن امیه ضمری نزد نجاشی آمد، (رسول خدا او را پیش نجاشی فرستاده بود تا در مورد جعفر و یارانش با نجاشی صحبت کند.
عمرو بن عاص گفت: عمروبن امیه پیش نجاشی آمد بعد از نزد او خارج شد، به یارانم گفتم: این عمروبن امیه است اگر من نزد نجاشی بروم و عمرو را از او مطالبه کنم و نجاشی نیز او را تحویل من دهد و گردنش را بزنم، آنگاه قریش چنین تصور میکنند که من بجای آنها کار مهمی انجام دادهام که اثر آن نمایان است.
سپس نزد نجاشی رفتم و طبق معمول برای او سجده بردم. او گفت: ای دوست من! خوش آمدی، از سرزمین خودت چه هدیهای برایم آوردهای؟ من گفتم: ای پادشاه چرمهای زیادی را برای شما هدیه آوردهام. سپس آنها را به او تقدیم کردم. پادشاه از دیدن هدایا بسیار خوشحال شد و آنها را پسندید. سپس به او گفتم: ای پادشاه من مردی را دیدم که از پیش شما خارج شد. و او فرستاده مردی است که دشمن ما میباشد. او را تحویل من بده تا او را بکشم. چرا که او سران و بزرگان ما را به قتل رسانده است.
عمروبن عاص گوید: با شنیدن این سخن پادشاه چنان به خشم آمد که از شدت خشم دستش را بر بینیاش زد طوری که من گمان کردم بینیاش شکست. در آن لحظه من چنان ترسیدم که اگر زمین دهان باز میکرد، من از ترس درون آن میرفتم [۲۶٧].
سپس به او گفتم: ای پادشاه! اگر من میدانستم که شما این خواسته را نمیپسندید، هرگز آن را مطرح نمیکردم. پادشاه گفت: شما فرستاده مردی را برای کشتن از من میطلبیدکه ناموس [۲۶۸]اکبر (یعنی حضرت جبرئیل) پیش او میآید. آن ناموس اکبر که پیش از او نزد حضرت موسی میآمد.
گفتم: ای پادشاه، آیا او واقعاً اینگونه است که شما میگوئید؟ پادشاه گفت: وای بر تو ای عمرو! سخنم را بپذیر و از او پیروی کن؛ زیرا بخدا قسم که او برحق است و چنان بر مخالفانش پیروز خواهد شد که حضرت موسی بن عمران بر فرعون و لشکریانش پیروز شده است.
گوید: گفتم: آیا شما حاضرید که از طرف او با من بر سر اسلام بیعت کنید؟ گفت: آری. سپس دستش را باز کرد و از طرف او بر اسلام با من بیعت کرد. سپس به سراغ دوستانم رفتم درحالیکه نظرم کاملاً با نظر سابقم عوض شده بود. البته اسلامم را از آنها مخفی نگاه داشتم.
سپس به قصد ملاقات با رسول خدا صو پذیرفتن اسلام روانه مدینه شدم. در راه با خالدبن ولید ملاقات کردم. و این جریان کمی قبل از فتح مکه بود. خالد از طرف مکه میآمد. گفتم: به کجا میروی ای ابو سلیمان؟ گفت: بخدا راه برایم روشن شده است. این مرد قطعاً پیامبر خداست، بخدا میروم مسلمان میشوم. تا کی این سو و آن سو بدویم؟ گفتم: بخدا من هم به قصد پذیرفتن اسلام آمدهام.
عمروبن عاصگوید: بدین ترتیب به خدمت پیامبر خدا صرسیدیم، آنگاه خالد بن ولید جلو رفت و مسلمان شد و بیعت داد. سپس من نزدیک شدم و گفتم: ای رسول خدا، من به این شرط با شما بیعت میکنم که گناهان گذشته من آمرزیده شود. (البته در مورد گناهان آیندهام چیزی به ذهنم نرسید) آنگاه رسول خدا فرمود: «ای عمرو! بیعت کن؛ زیرا اسلام تمام گناهان گذشته را از بین میبرد و هجرت نیز گناهان پیش از خود را محو می-سازد». گوید: آنگاه با پیامبر صبیعت کردم سپس بازگشتم [۲۶٩].
نکتهها و عبرتها:
۱- بر قاضی و امثال وی از حاکمان و کارمندان لازم است از هر کاری که احتمالاً باعث شود او به دنبال عدالت نگردد مانند قبول هدیه از طرف کسی که قبل از احراز پست قضاوت، اصلاً هدیهای به او نمیداد و مانند آن...، اعراض و دوری -کند.
۲- سجده احترام در بعضی از شرایع آسمانی قبل از اسلام جایز بوده است، اما در دین اسلام حرام و قدغن شده است، رکوع و خم شدن هم مانند آن است و جایز نیست؛ زیرا امام احمد و غیر وی از پیامبر صروایت کردهاند که از او درباره مردی سؤال کردند که با برادرش ملاقات میکند: آیا جایز است که خودش را برای او خم کند؟ ایشان فرمودند: «خیر» [۲٧۰].
۳- اهتمام و عنایت پیامبر صبه مسلمانان اگرچه در سرزمینهای دوردست باشند، به همین خاطر بر انسان مسلمان لازم است که به امور مسلمانان در هر جایی که باشند، اهتمام دهد.
۴- در این روایت، یکی از دلایل نبوت پیامبر ما حضرت محمد صوجود دارد؛ زیرا نجاشی سبه نبوت پیامبر صشهادت داد و تأکید کرد وحیای که بر او نازل میشود شبیه آن وحیای است که بر پیامبر خدا حضرت موسی ÷نازل میشد. (البته نجاشی قبل از مسلمان شدنش، یکی از علمای مسیحی بوده است).
۵- حفاظت و پاسداشت الله تعالی از بندگان ایماندارش.
[۲۶٧] یکی از عادت حبشیان این بود که وقتی عصبانی می-شدند ـ به منظور اظهار خشمشان ـ دستشان را بر بینیشان میزدند. [۲۶۸] ناموس در لغت: صاحب سر خیر است و جاسوس نقطه مقابل آن است که صاحب سر شر است و مراد در اینجا جبرئیل؛ است چون الله تعالی او را به وحی اختصاص داده است. [۲۶٩] روایت از امام احمد (۱٧٧٧٧) و بخاری در تاریخش ۲/۳۱۱، ۳۱۲ و طحاوی در المشکل (۵۰٧) و حاکم ۳/۲٩٧، ۲٩۸ و ۴۵۴ و سند آن در رابطه با شواهد (این حدیث) به درجه حسن رسیده است و ساعانی در الفتح الربانی ۲۱/ ۱۳٩ گفته است: «سند آن خوب است» و امام احمد بعد از روایت سابق، از ابن اسحاق روایت کرده که او میگوید: کسی که در نظر من مورد اتهام نیست به من گفته که هنگامی که عمروبن عاص و خالد بن ولید مسلمان شدند، عثمان بن طلحه هم همراه با آنان بود. واقدی این حدیث را بطور مفصل در مغازیش ۲/٧۴۱ـ٧۴۴ روایت کرده است و بیهقی هم در الدلائل ۴/۳۴۳ـ۳۶۴، از طریق واقدی، این حدیث را روایت کرده است. و واقدی اگرچه متروک الحدیث است اما گروهی از اهل علم به روایت او اعتماد کردهاند مانند شیخ الاسلام ابن تیمیه در الصارم المسلول و ذهبی در المیزان فی المغازی و السیر. در کل این حدیث با مجموع این اسانید به درجه حسن یا نزدیک به آن میرسد. و داستان مسلمان شدن حضرت عمرو ـ بصورت تنهایی ـ که ان شاءالله در دنباله همین داستان میآید، به آن گواهی میدهد و آن را تأیید میکند. [۲٧۰] روایت از امام احمد ۳/۱٩۸، و ترمذی (۲٧۲۸) و ترمذی آن را حسن دانسته است و آلبانی هم در السلسلة الصحیحة (۱۶۰) آن را صحیح دانسته است.