درس پنجاه و دوم داستان هوازن
۸۴- عبدالله بن عمرو بن عاص شمیگوید: ما در غزوه حنین همراه رسول خدا صبودیم. وقتی پیامبر صتوانست (بفضل الله) قبیله هوازن را شکست دهد و اموال آنها را به غنیمت بگیرد و زنان و کودکان [۳۰۱]آنها را اسیر کند، هیأتی از آنها در منطقهای به نام «جعرانه» به خدمت پیامبر صرسیدند (البته آن هیئت قبلاً مسلمان شده بودند) [۳۰۲]آنها گفتند: ای رسول خدا! ما دارای تبار و عشیره هستیم. و شما میدانید که حالا چه فاجعهای بر سر ما آمده است. پس نسبت به ما لطف و بخشش عنایت بفرما، تا خدا بر شما لطف و بخشش عنایت فرماید. آنگاه سخن گوی آنها زهیر بن صرد برخاست و گفت: ای رسول خدا، در میان زنانی که به اسارت گرفتهاید، زنانی یافت میشوند که خالهها و عمههای (شیری) شما هستند و علاوه بر این زنانی که در کودکی شما را کفالت و سرپرستی کرده و شیر دادهاند [۳۰۳]، در میان آنها حضور دارند. اگر ما در میان طایفه ابن ابی شمر [۳۰۴]یا نعمان بن منذر شیر خورده بودیم، سپس با آنها درگیر شده و آنها مانند شما زنان و کودکان ما را به اسارت میبردند، امید داشتیم که آنها زنان و کودکان ما را بازگردانند و نسبت به ما لطف و عنایت بخرج دهند. این درحالی است که شخص شما بهترین کسی است که کفالت و سرپرستی شده است. سپس (شعری) را در قالب ابیات زیر سرود: امنن علينا رسول الله في كرم فانك الـمرء نرجوه وندخر امنن على بيضه قد عاقها قدر مـمـزق شملـهـا فـي دهـرهـا ابقت لـها الحرب هتافاً على حزن على قلوبـهم الغمـاء والغمر ان لـم تداركهم نعمـاء تنشرها يا ارحِج الناس حلمـاً حيـن يـختبر امنن على نسوه قـد كنت ترضعها اذ فوك يملؤها من مـخضها الدرر لا تجعلنا كمن شالت نعامته واستبق منا فانا مـعشـر زهـر انا لنشكر آلاء وان كفـر وعندنا بعد هذاليوم مدخر «ای رسول خدا! از روی لطف و کرم خودتان نسبت به ما لطف و منت بخرج دهید. زیرا شما آن انسانی هستید که ما به او امیدواریم و به عنوان اندوخته خود تلقی میکنیم. شما نسبت به خانواده و عشیرهای لطف بخرج دهید که دست تقدیر آن را به عقب انداخته و پراکنده شده و حال و روزش تغییر یافته است (یعنی از بهروزی به سیه روزی تغییر یافته است) در اثر این جنگ و پیامدهای آن چیزی جز ندایی غم انگیز برای آن باقی نمانده است و در عین حال قلبهایشان غم بار است و کینه به دل گرفتهاند، اگر لطف و بخشندگیای شامل آنها نشود که شما آن را انتشار میدهید ای کسی که به هنگام آزمایش بردبارترین مردم هستی!.
نسبت به زنانی لطف و عنایت بخرج ده که شما از پستان آنها شیر خوردهای آن زمانی که دهان شما مالامال از سیلان شیر آنها میشد!.
ما را همچون اشخاص مرده و بیکس قرار مده و از ما گوی سبقت بربای که ما جماعتی سفید و خوش آب و رنگ هستیم. ما در مقابل نعمتها و لطفهایی که به ما میشود، شکر گذاریم اگرچه (این خواسته ما) را نپذیری و در نزد ما - بعد از این روز - اندوختهای هست. (منظورشان پیامبر صاست)».
پیامبر صفرمود: «آیا زنان و فرزندانتان را بیشتر دوست دارید یا اموالتان؟».
گفتند: ای رسول خدا حال که ما را در بین عشیره و اموالمان مخیر نمودید، باید بگوئیم که زنان و فرزندان را بیشتر دوست داریم.
آنگاه رسول خدا صفرمود: «اما آنچه که به من و پسران عبدالمطلب تعلق گرفته، به شما میدهم و وقتی که پیش نمازی من برای مردم تمام شد، شما برخیزید و بگوئید: ما از رسول خدا میخواهیم که در ارتباط با زنان و فرزندانمان پادرمیانی کند و از مسلمانان بخواهد که آنها را به ما بازگردانند، همچنین از مسلمانان میخواهیم که از رسول خدا بخواهند این لطف را در حق ما انجام دهند. در آن هنگام من شما را کمک میکنم و از آنها میخواهم که زنان و کودکان شما را به شما بازپس دهند».
وقتی که رسول خدا نماز ظهر را به امامت برای مردم بجای آوردند، هیئت نمایندگی هوازن برخواستند و دقیقاً موارد پیش گفته رسول خدا را عنوان کردند. آنگاه رسول خدا فرمود: «آنچه که به من و پسران عبدالمطلب تعلقگرفته، مال شما».
مهاجران گفتند: و آنچه که به ما تعلق گرفته، مال رسول خدا ص. انصار گفتند: و آنچه که به ما تعلق گرفته، مال رسول خدا ص. اقرع بن حابس گفت: روی من و بنو تمیم حساب نکنید. عباس بن مرداس سلمی گفت: روی من و بنوسلیم هم حساب نکنید.
در آن هنگام بنوسلیم گفتند: آنچه که به ما تعلق گرفته، مال رسول خدا ص.
عینیه بن بدر گفت: روی من و بنو فزاره حساب نکنید. آنگاه رسول خدا صفرمودند: «مَنْ أَمْسَكَ مِنْكُمْ بِحَقِّهِ فَلَهُ بِكُلِّ إِنْسَانٍ سِتَّةُ فَرَائِضَ مِنْ أَوَّلِ فَيْءٍ نُصِيبُهُ، فَرَدُّوا إِلَى النَّاسِ نِسَاءَهُمْ وَأَبْنَاءَهُم». یعنی «هرکسی سهمی را که دریافت کرده، آن را نگه دارد، سپس آن را به هوازن بازپس دهد، در مقابل هر انسانی که بازپس میدهد از اولین فیئی [۳۰۵]که بدست بیاورم، شش شتر به او میدهم. حال زنان و اموال هوازن را به آنها بازپس دهید!».
سپس رسول خدا سوار بر مرکب شد و حرکت کرد و مردم دنبالش کرده، میگفتند: ای رسول خدا! فییای را که ما بدست آوردهایم در میان ما تقسیم کن.
تا اینکه او را ناگزیر بهسوی درختی راندند. ردای آن حضرت به شاخه درخت گیر کرد و از دوش آن حضرت کنار رفت. آنگاه رسول خدا صگفت: «ای مردم، ردایم را به من بازپس دهید قسم به آن کسی که جانم در دست اوست اگر به اندازه درختان تهامه شتر و گوسفند و گاو فراچنگ آورید، آنها را میان شما تقسیم خواهم کرد و آنوقت خواهید دید که من بخیل و ترسو و دروغگو نیستم».
سپس رسول خدا صبرخاست و به کنار شتری رفت و از کوهان آن تار مویی را برداشت و آن را در میان انگشتانش گرفت و گفت: «ای مردم! بخدا از فیء شما و از این تار مو، چیزی جز خمس آن به من تعلق ندارد و آن خمس را هم به شما میدهم. پس نخ و سوزن را هم (که از فیء بدست آوردهاید) تحویل بدهید که خیانت [۳۰۶]در غنائم ننگ است و در روز قیامت مستوجب رفتن به آتش دوزخ و کسب عار برای اهلش میباشد».
آنگاه مردی از انصار در حالیکه توده نخی از موی شتر به دست داشت، خدمت پیامبر صآمد و گفت: ای رسول خدا، این موها را برداشتم تا بوسیله آن بتوانم پالان شترم را بدوزم. آنگاه پیامبر صگفت: «سهم من از آن متعلق به تو» آن مرد گفت: حال که کار به اینجا کشیده، من دیگر نیازی به آن ندارم. و آن را از دستش انداخت [۳۰٧].
نکتهها و عبرتها:
۱- بر انسان مسلمان لازم است به کسی که در حق او خدمتی انجام داده، پاداش دهد و خوبی کند.
۲- گرفتن مال مردم، بدون رضایت آنها، حرام است.
۳- بُخل و ترس و دروغ از جمله اخلاقهای ناپسند و مذمومی هستند که بر انسان ایماندار لازم است از آنها دوری کند.
۴- شدت تحریم غلول و خیانت در غنایم و اینکه از گناهان کبیره است. و غلول این است که فرد مسلمان بیاید مالی را به ناحق از بیت المال مسلمانان برای خود بردارد. روی این حساب، بر انسان مسلمان حرام است که بدون اجازه حاکم بیاید چیزی از بیت المال مسلمانان - که امروزه «مال حکومتی» نام دارد - بردارد، حتی اگر فرد مسئول این مال هم اجازه بدهد، در حالی که خود بداند که هیچ حقی در رابطه با آن مال ندارد، باز هم تصاحب آن حرام است.
بعنوان مثال اگر فرد بیاید و حقوقی در رابطه با خارج از وقت کاری یا مأموریتی بگیردکه آن را انجام نداده است، اینکار حرام است و جزو همین خیانت محسوب میگردد.
[۳۰۱] اصطلاح عربی این واژه السبی است، و آن عبارت از زنان و اطفال کفار است که در مقابل مسلمانان شکست خوردهاند و بدست مسلمانان افتادهاند و به عنوان برده مسلمانان در میآیند. [۳۰۲] در روایت مروان و مسور، در بخاری، آمده است: «هیئت نمایندگی هوازن به حالت مسلمانی خدمت پیامبر صرسیدند» و در روایت موسی بن عقبه در مغازیش ـ چنانکه در فتح الباری ۸/۳۳ آمده ـ چنین است: «و هیئت نمایندگی هوازن به حالت مسلمانی پیش مسلمانان آمده و نه نفر از اشراف و بزرگان آنها، در میانشان بودند. مسلمان شدند، و با پیامبر صبیعت کردند، سپس با وی صحبت کردند...». [۳۰۳] یعنی در میان زنانی که به عنوان اسیر در خدمت پیامبر صبودند، خالهها و عمههای شیری و کسانی وجود داشتهاند که در کودکی به حضانت و سرپرستی وی همت گمارده بودند؛ چرا که آن حضرت در میان طایفه بنی سعد، در نزد حلیمه سعدیه بعنوان یکی از کودکان شیرخواره انتخاب شده بود. روایت بیانگر این هستند که حلیمه و دخترش «شیماء» با آن زنان بودهاند. اما ضعف اندکی در این روایت وجود دارد. نگا: مرویات غزوه حنین ۱/ ۲۶۵ ـ ۲٧٧. [۳۰۴] ابن ابوشمر همان حارث بن ابوشمر غسانی است. وی در نزدیکترین ناحیه به شام، جانشین پادشاهان روم بوده است. و نعمان بن منذر نائب رئیس ایرانیها در حیره عراق بوده و هر دو عرب هستند. [۳۰۵] فیء: در اصل اموالی است که مسلمانان بدون جنگ از کافران فراچنگ میآورند. [۳۰۶] (اصطلاح آن غلول است) و آن این است که مسلمان چیزی از بیت المال را به ناحق بردارد، مثلاً قبل از تقسیم غنایم چیزی را برای خود بردارد یا مالی را از بیت المال مسلمانان به ناحق بردارد. [۳۰٧] روایت از ابن اسحاق چنانکه در الاصابة (بیوگرافی زهیر بن صرد ۲/۵۳۴، ۵۳۵) آمده است. و روایت از طریق او از امام احمد ۲/۱۸۴، و بخاری در تاریخ صغیرش ۱/۲۱ و نسائی (۳۶٩۰) و بیهقی در الدلائل ۵/۱٩۴ـ۱٩۶ و ابن الجارود (۱۰۸۰) با اسناد حسن. در صحیح بخاری (۴۳۱۸، ۴۳۱٩) حدیثی از مروان و مسور بن مخرمه وجود دارد که شاهد این حدیث است. همچنین حدیث زهیربن صرد که طبرانی در (۵۳۰۴) نقلکرده و قصیدهاش را در آن ذکر کرده، شاهد دیگری بر این حدیث است. حافظ ابن حجر از طریق متابعه در فتح الباری ۸/۳۴ این حدیث را حسن دانسته است. و این حدیث دارای شواهد فراوان دیگری است. در ارتباط با شرح عبارت این حدیث به جامع الاصول ۸/۴۰٩، شرح المواهب اثر زرقانی ۴/۴ ـ ۵، و مرویات غزوه حنین ص ۴۵٧، ۴۵۸ مراجعه کنید.