داستان اسلام صحابه

فهرست کتاب

درس بیست و سوم داستان مسلمان شدن دانشمند (یهودی) عبدالله بن سلام س

درس بیست و سوم داستان مسلمان شدن دانشمند (یهودی) عبدالله بن سلام س

۴۱- عبدالله بن سلام سمی‌گوید: وقتی که رسول خدا صبه مدینه تشریف فرما شدند، مردم همگی به‌سوی او شتافتند [۱۴۰]. و گفته شد: رسول خدا تشریف آوردند، رسول خدا تشریف آوردند، رسول خدا تشریف آوردند...، من هم همراه با مردم نزد او آمدم تا به او نگاه کنم. هنگامی که چهره رسول خدا را مورد بررسی قرار دادم، دانستم -که چهره وی چهره شخصی کذاب نیست و اولین چیزی که به آن تکلم فرمود این بود که: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَفْشُوا السَّلَامَ، وَأَطْعِمُوا الطَّعَامَ وَصَلُّوا بِاللَّيْلِ وَالنَّاسُ نِيَامٌ، تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ بِسَلَامٍ». «ای مردم! سلام کردن را در میان خود رواج دهید، (و به فقرا) طعام بدهید و در حالیکه مردم خوابیده‌اند، نماز بخوانید، تا با سلامت وارد بهشت ‌شوید» [۱۴۱].

۴۲- انس بن مالک سمی‌گوید: پیامبر صکه پشت سر ابوبکر سسوار بود، به جانب مدینه آمدند. ابوبکر پیرمرد و شیخی شناخته شده بود و پیامبر جوانی گمنام [۱۴۲]. مردی به ابوبکر س‌رسید و ‌گفت: ای ابوبکر ساین مرد که در کنار توست چه کسی است؟ ابوبکر سمی‌گفت: این مرد مرا به راه هدایت و راهنمایی می‌کند. انس گوید: آن فرد گمان می‌کرد که مقصود ابوبکر خود جاده و راه است در حالیکه مقصودش راه خیر است. آنگاه ابوبکر نگاهی به پشت سرش انداخت، ناگهان دید که سوارکاری آنها را تعقیب می‌کند [۱۴۳]گفت: ای رسول خدا! این سوارکار ما را تعقیب کرده، آنگاه پیامبر صبه پشت سر خود نگاهی کرد و گفت: «اللهُمَّ اصْرَعْهُ». «خدایا او را بر زمین بزن!».

آنگاه آن اسب او را بر زمین زد، سپس برخاست و شیهه کشید. آنگاه او گفت: ای پیامبر خدا، هرچه که می‌خواهی به من دستور بده! پیامبر صفرمود: «سر جایت بایست و نگذار کسی ما را تعقیب کند».

انس گوید: او در ابتدای روز در پیکار با رسول خدا بود و در آخر روز مدافع وی شده و او را از دشمنانش محافظت می‌کرد [۱۴۴].

آنگاه رسول خدا در ناحیه حره فرود آمد، سپس دنبال انصار فرستاد [۱۴۵]. آنها هم نزد پیامبر صو ابوبکر سآمده و به آن دو سلام کرده و گفتند: در نهایت امنیت سوار شوید که مردم همه از شما اطاعت می‌کنند. آنگاه پیامبر صو ابوبکر سسوار بر مرکبشان شدند و انصار با اسلحه دور و بر آنها را احاطه کردند. آنگاه در مدینه گفته شد: پیامبر خدا آمد، پیامبر صکمی حرکت کرد تا اینکه در کنار خانه ابوایوب انصاری فرود آمد، پیامبر با خانواده‌اش [۱۴۶]. مشغول صحبت کردن بود که عبدالله بن سلام - در حالی‌که داشت از درخت خرمایی که متعلق به آنها بود، برای خانواده‌اش خرما می‌چید - خبر آمدن او را شنید. لذا زود سبدی را که خرماها را در آن می‌گذاشت، بر زمین گذاشت و همراه با زنش آمد.سخنانی را از پیامبر صشنید، سپس به‌سوی خانواده-اش بازگشت، آنگاه پیامبر خدا صفرمود: کدام یک از خانه-های فامیل‌های ما [۱۴٧]. نزدیک تر است؟ ابو ایوب گفت: من ای پیامبر خدا، این خانه من است و این در من است. پیامبر صفرمود: «برو جای خوابی را برای ما آماده کن!» (آنگاه ابو ایوب رفت و جایی را برای استراحت و خواب آنها فراهم کرد سپس آمد و) گفت: بر برکت خدا بلند شوید! هنگامی که پیامبر صآمد، عبدالله بن سلام هم آمد و گفت: شهادت می‌دهم که تو رسول خدا هستی و تو به حق آمده‌ای و یهود می‌داند که من سرور و پسر سرور آنها هستم و نیز می‌دانند که من از همه آنها عالم‏تر و پسر عالم‏ترین آنها می‌باشم، پس آنها را فرا بخوان و در باره من از آنها سؤال کن، البته این سؤال باید قبل از آن باشد که بدانند من مسلمان شده-ام؛ زیرا اگر بدانند که من مسلمان شده‌ام، حرفهایی درباره من می‌زنند، که اصلاً در شأن من نیست.

آنگاه پیامبر صدنبال آنها فرستاد. یهودیان هم آمدند و بر پیامبر صوارد شدند. رسول خدا به آنها گفت: «يَا مَعْشَرَ اليَهُودِ، وَيْلَكُمْ، اتَّقُوا اللَّهَ، فَوَاللَّهِ الَّذِي لاَ إِلَهَ إِلَّا هُوَ، إِنَّكُمْ لَتَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ حَقًّا، وَأَنِّي جِئْتُكُمْ بِحَقٍّ، فَأَسْلِمُوا». «ای جماعت یهود! وای بر شما! از الله بترسید، قسم به الله که هیچ خدایی جز او وجود ندارد، شما می‏دانید که من واقعاً رسول الله تعالی هستم و حقیقت را برای شما آورده‌ام، پس مسلمان شوید!». گفتند: ما از این امر بی اطلاعیم. آنها این جمله را سه بار به پیامبر صگفتند. آنگاه پیامبر صفرمود: عبدالله بن سلام در میان شما چگونه مردی است؟ گفتند: او سرور ما و پسر سرور ما و از همه ما عالم‏تر و پسر عالم‏ترین ما می‏باشد!.

پیامبر صفرمود: اگر او مسلمان شود، شما چه می-گوئید؟ گفتند: هرگز امکان ندارد که او مسلمان شود [۱۴۸]. پیامبر صفرمود: اگر او مسلمان شود، شما چه می‏گوئید؟ گفتند: هرگز امکان ندارد که او مسلمان شود. پیامبر صباز هم فرمود: اگر او مسلمان شود، شما چه می‌گوئید؟ گفتند: هرگز امکان ندارد که او مسلمان شود. پیامبر صفرمود: «ای پسر سلام، بیا بیرون و خودت را به اینها نشان بده!» آنگاه عبدالله بیرون آمده و گفت: ای جماعت یهود، از الله بترسید، قسم به الله که هیچ خدایی جز او وجود ندارد، شما می‌دانید که او واقعاً رسول خدا است و حق را برای شما آورده است. گفتند: دروغ گفتی، آنگاه رسول خدا صآنها را بیرون کرد. روایت از بخاری [۱۴٩].

نکته‌ها و عبرت‌ها:

۱- در حدیث اول یکی از دلایل نبوت پیامبر ما حضرت محمد صوجود دارد که عبارت است از ظهور نشانه‌های صداقت و راستی در چهره مبارک آن حضرتص.

۲- بر انسان مسلمان لازم است، علاقمند به انجام اعمال صالحه‌ای باشد که باعث داخل شدن به بهشت می‌شوند و یکی از مهمترین این اعمال صالحه نماز - به خصوص نماز شب - و صدقه و افشای سلام می‌باشد.

۳- در حدیث دوم، دلیل دیگری از دلائل نبوت پیامبر ما حضرت محمد صوجود دارد - که عبارت است از گواهی دادن علمای یهود به نبوت وی - اگرچه بسیاری از آنها از سر حسادت و کینه و حقیر دانستن عرب این نکته را کتمان می‏کنند.

۴- در تعریض‌ها [۱۵۰]. می‌توان از دروغ گفتن پرهیز کرد، به همین خاطر حضرت ابوبکر هنگامی که درباره پیامبر صاز او سؤال شد، اصل قضیه را پنهان ساخت و وانمود کرد که او راهنمای راه است.

۵- حفاظت و پاسداشت الله تعالی از پیامبرش ص؛ در حقیقت خدای از او در برابر کسی که خواست او را اذیت کند، دفاع کرد، بلکه وی را پس از آنکه می‏خواست او را اذیت کند، بعنوان مدافع وی قرار داد.

۶- یهود دارای علم هستند، اما بدان عمل نمی‌کنند، بهمین خاطر آنها «مغضوب علیهم» می‌باشند، همان گونه که پروردگار ما در پایان سوره فاتحه خبر داده است.

٧- یهودیان نسبت به غیر خودشان افترا زن و تهمت زن می‌باشند، آنها به دروغ به غیر خودشان اتهاماتی می‌زنند، که آنها از آن بری می‌باشند.

[۱۴۰] نگا: الترغیب، منذری ۱/۴٧٧، ٧۱۳. [۱۴۱] روایت از امام احمد ۵/۴۵۱ و دارمی در نماز شب (۱۴۶۰) و ترمذی در صفة القیامة (۲۴۸۵) و ابن ماجه در اقامه نماز (۱۳۳۴) و فسوی در ۱/۲۶۴، و حاکم در هجرت ۳/۱۳، و بیهقی در السنن ۲/۵۰۲، و در دلائل النبوة ۲/۵۳۱ از طرق فراوانی، از عوف بن ابی جمیلة از زرارة بن اوفی، از عبدالله بن سلام روایت کرده‌اند و اسنادش صحیح است، رجالش ثقه هستند، و رجال شیخین می‌باشند، و ترمذی و حاکم آن را صحیح دانسته‌اند، و ذهبی و محمد ناصرالدین آلبانی در الأرواء (٧٧٧) و الأرنؤوط در تعلیقش بر سیر اعلام النبلاء ۱/۴۱۴ با آن موافقت کرده‌اند. [۱۴۲] بدینگونه بوده است که آثار پیری در ابوبکر نمایان شده بود و آثار پیری در پیامبر صنمایان نشده بود. وگرنه حضرت ابوبکر بیشتر از دو سال از پیامبر صکوچک‌تر بوده و گذشته از این مردم مدینه او را می‏شناختند چون در سفرهای تجارتی از کنار آنها می‌گذشت و بر خلاف پیامبر صکه دیر زمانی بود از مکه به مدینه مسافرت نکرده بود. نگا: فتح الباری ٧/۲۵۰-۲۵۱. [۱۴۳] او سراقة بن مالک بن جعشم مدلجی، همان صحابی مشهور است و در آن وقت، مشرک بود. [۱۴۴] نگا: جامع الأصول ٧ / ۶۰۲، و داستان سراقه در این روایت مختصر شده است. [۱۴۵] در این روایت داستان اقامت وی در قباء و ساختن مسجد قبا توسط آن حضرت، ذکر نشده است. [۱۴۶] نگا: الفتح ٧/۲۵۱. [۱۴٧] منظورش خانه‌های دایی‌هایش از بنی نجار است، چون مادربزرگش ـ مادر عبدالمطلب ـ از آنها است، و در حدیث براء از ابوبکر آمده است: «انصار بر سر اینکه کدامیک میزبان رسول خدا بشود، با هم اختلاف پیداکردند، آنگاه پیامبر صفرمود: من بر دایی‌های عبدالمطلب فرود می‌آیم و با این کار آنها را اکرام می‌کنم». نگا: فتح الباری ٧/۱۱۶، ۲۴۶، ۲۵۱. [۱۴۸] یهودیان بعید می‌دانستند که عبدالله بن سلام مسلمان شود و گمان می‌بردند که اوهم مانند آنها عمل خواهد کرد، یعنی بسان آنها ـ برغم آنکه می‌دانند محمد رسول واقعی الله تعالی است ـ بر سر دین باطل‌شان باقی خواهد ماند همانگونه که الله تعالی فرموده است: ﴿فَلَمَّا جَآءَهُم مَّا عَرَفُواْ كَفَرُواْ بِهِۦو به همین خاطر است، همانگونه که در این حدیث آمده است پیامبر صسوگند یاد کرد که آنها می‌دانند که او واقعاً رسول خداست و با حق نزد آنها آمده است. [۱۴٩] صحیح البخاری، مناقب انصار (۳٩۱۱). [۱۵۰] تعریض یکی از انواع کنایه است و در لغت به معنای خلاف تصریح و صراحت گویی می‌باشد و در اصطلاح عبارتست از اینکه کلام بطور مطلق و مصِرَ گفته شود ولی بواسطه آن به معنای دیگری اشاره گردد که از سیاق کلام معلوم شود. مثل اینکه به مردم بگویی: «الـمسلم من سلم الـمسلمون من لسانه ويده». تا تعریض و کنایه‌ای باشد بر مسلمان نبودن شخص مردم آزار. به نقل از کتاب جواهر البلاغة، تألیف احمد هاشمی، قسمت کنایه ص ۳۵۲ ترجمه دکتر محمود خورسندی و حمید مسجدسرایی. «مترجم»