داستان اسلام صحابه

فهرست کتاب

درس شصت و نهم داستان مسلمان شدن صفوان بن قدامه

درس شصت و نهم داستان مسلمان شدن صفوان بن قدامه

۱۰۶- عبدالرحمن بن صفوان بن قدامه سمی-گوید: زمانی که پیامبر صدر مدینه تشریف داشتند، پدرم صفوان به‌سوی وی هجرت کرده و بر سر اسلام با ایشان بیعت نمود. پیامبر صدستش را به‌سوی او دراز نمود، آنگاه صفوان بر روی آن دست کشید. و به پیامبر صفرمود: ای رسول خدا! من شما را دوست دارم، پیامبر صفرمودند: «الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّ». «انسان با کسی (محشور) است که او را دوست دارد».

زمانی‌ که صفوان می‌خواست به مدینه یعنی دارالهجره بیاید و به خدمت پیامبر صکه در مدینه بود، شرف‌یاب شود، از قوم و برادرزاده‌هایش خواست که با او همراه شوند. اما آنها امتناع نمودند. در نتیجه صفوان همراه با دو پسرش عبدالرحمن و عبدالله به‌سوی مدینه به راه افتادند و آنها را ترک کردند. توضیح اینکه نام این دو پسرش در دوران جاهلیت عبدالعزی و عبد نهم بود، پیامبر صنام آن دو را تغییر دادند. برادرزاده صفوان، نصر بن فلان بن قدامه در ارتباط با خروج صفوان، و اینکه جدایی او باعث تنهایی آنها شده است، ابیات زیر را سرود: تحمَّلَ صفـوان واصبـح غاديا بأبنائـه عمدا وخـلي الـمواليـا فأصبحتُ مـحتارَ الامـر مفنـداَ واصبح صفوانُ بيثربَ ثاويـاَ طِلاب الذي يبقي وآثرتُ غيره فشتان ما يغني وحاكان باقيـا باتيانـه دار الـرسـول محمــــدٍ مجيباً له اذ جاء بـالحق هـاديـاً فياليتني يـوم الحنين اتبعتُـهـم قضيَ الله في الاشياء وما كان قاضياً «صفوان سپیده دمان همراه با پسرانش (به‌سوی محمد) به راه افتاد و خویشاوندانش را ترک نمود. من هم در ارتباط با این امر(دین) سرگشته و حیران و دارای اندیشه و نظری ضعیف گشتم. و صفوان به گونه‌ای درآمد که مقیم یثرب گشت. او خواهان چیزی بود که پایدار و ماندنی است. و من غیر آن را برگزیدم. (یعنی عمویش صفوان چیزی را خواست که برای بنده باقی می‌ماند و در آخرت به او سودی می‌بخشد و آن سبقت گرفتن در ورود به اسلام است و او با باقی ماندن در نزد مال و خانواده دنیای فانی را انتخاب نمود).

حال آنکه میان چیزی که نابود می‌شود و چیزی که باقی می‌ماند، تفاوت از زمین تا آسمان است.

او با وارد شدنش به شهر پیامبر صدعوت او را پذیرفت، هنگامی که پیامبر صبعنوان هدایت دهنده و یک راهنما حق را به ارمغان آورد.

ای کاش که در جنگ حنین به دنبال آنها می‌افتادم (و در میان خانواده‌ام باقی نمی‌ماندم مگر نه اینکه) الله تعالی هر آنچه را که در اشیاء و موجودات باید اتفاق بیفتد، مقدر فرموده است».

آنگاه صفوان به او جواب داد و گفت:

ومن مبلغ نصراً رسالة عاتـب
بانك بالتقصير اصبحت راضياً
مقيمـاً على اركان هدلق للهـوي
وانك مغرور تـمـني الامانيــــا
فسام قسيمـات الامور وعادِها
قضى الله في الاشياء ما كان قاضياً

«کیست که نامه سرزنش‌گری را به نصر برساند (و به او بگوید) که تو به تقصیر و کوتاهی ورزی راضی شدی و بر روی ارکان و پایه‌های هدلقی - هواپرستی - اقامت کردی (یعنی به خواسته نفست پاسخ دادی) و تو مغرور و فریب خورده هستی و آرزوهای دور ودراز در سر داری. پس در ارتباط با بهره‌های کوچک و امور (دنیوی) رقابت کن و برتری بخواه و آن را تکرار کن، که الله تعالی در ارتباط با اشیاء آنچه را که باید روی دهد، تقدیر کرده است».

صفوان در مدینه اقامت گزید تا اینکه در آنجا فوت کرد. عبدالرحمن در رابطه با مرگ پدرش صفوان گفت:

وانا ابن الصفوان الذي سبقت له
عنـد الـنبي سـوابـق الاسلام
صلي الاله عـلـی النبـي وآلــه
وثـني عليـه بعدهـا بسلام
فأتي النبي مبايعــاً ومـهاجــرا
بابنيـه مـختاراً لطـول مقــام

«و من پسر همان صفوانی هستم که سوابق اسلام او، برای او، در نزد پیامبر صگوی سبقت را (از دیگران) ربود. خداوند بر پیامبر و آلش درود فرستد و بعد از این درود، سلامی هم بر او فرستد. صفوان بیعت کنان و هجرت کنان همراه با دو پسرش به خدمت پیامبر صرسید و جایگاه و مقام طولانی و پایدار (آخرت) را انتخاب نمود» [۴۱۱].

نکته‌ها و عبرت‌ها:

۱- مشروعیت تبرک جستن به بدن پیامبر صو این یکی از خصایص مربوط به پیامبر صمی‌باشد و جایز نیست که این خصیصه به احدی - غیر از وی - اختصاص داده شود. به همین خاطر از یکی از اصحاب یا از یکی از سلف نقل نشده که آنها به بدن شخصی - جز پیامبر ص- تبرک جسته باشند.

۲- کسی که به گونه صحیحی پیامبران را دوست داشته باشد (و علامت این محبت پیروی از آنها و ترجیح دادن اقوالشان بر اقوال دیگران است) در روز قیامت با آنها حشر می‌شود و در بهشت-های پر از ناز و نعمت با آنان همراه خواهد شد.

۳- کسی که به‌سوی فعل خیر فورا مبادرت می‌ورزد و (از دیگران سبقت می‏گیرد) اجر و پاداش بیشتر و بزرگتری را از کسی که در آن تأخیر ‏می‌کند، بدست می‌آورد.

۴- عقل صحیح چنین می‌طلبد که حیات پایدار آخرت و نعمت‌های عظیم موجود در آن را بر دنیای حقیر و فانی ترجیح دهیم.

[۴۱۱] روایت از طبرانی در الکبیر (٧۴۰۰) و در الأوسط و الصغیر چنانکه در مجمع البحرین (۴٩۸۲) آمده است. و روایت از طریق او از ابونعیم در المعرفه (۳۸۲۲) و اسنادش احتمال تحسین را دارد. رجال حدیث آنها از درجه حسن پایین نمی‌آید جز موسی بن میمون که او یک قدریه افراطی است و ظاهر کلام بعضی از ائمه گویای آنست که روایت او مقبول است. نگاه شود به اللسان ۶/۱۳۳. و هیثمی در المجمع ٩/ ۳۶۵ گفته است: «در آن موسی بن میمون وجود دارد که قدریه‌ای بوده است و بقیه رجال آن موثق دانسته شده‌اند». و بخش مرفوع آن را ابوعوانه در صحیحش روایت کرده است چنانکه در الاصابة ۳/ ۱۸۳ ـ ۱۸۴ از طریق دیگری از موسی، از پدرش عبدالرحمن، از صفوان به او، روایت شده است.