درس بیست و هفتم داستان مسلمان شدن دو نفر از مشرکان شجاع
۳۶- عایشه لمیگوید: حضرت رسول صقبل از جنگ بدر بیرون شدند. هنگامی که ایشان به حره وبرة [۱٧۱]. رسیدند، مردی خود را به وی رساند که گفته میشد، شخصی شجاع و قوی است.
یاران رسول خدا صهنگامی که او را دیدند، خوشحال شدند. وی وقتی که به پیامبر صرسید، به رسول خدا صگفت: آمدهام که دنبال شما بیایم و بسان شما از غنایم برخوردار شوم. پیامبر صبه او گفت: آیا به الله و رسول وی ایمان داری؟ گفت: خیر، پیامبر صفرمود: «پس برگرد، زیرا من هرگز از شخص مشرکی کمک نمیخواهم».
عایشه گوید: آن شخص رفت. ما در کنار درختی اُتراق کرده بودیم که آن شخص دوباره به پیامبر صرسید. باز هم حرفهای سابق را تکرار کرد. پیامبر صهم همان جواب نخستین را به او داد. یعنی گفت: «پس برگرد، زیرا من هرگز از شخص مشرکی کمک نمیخواهم».
عایشه گوید: سپس آن مرد بازگشت، و دوباره در بیابان خود را به پیامبر صرساند، آنگاه پیامبر مانند دفعه اول به او گفت: آیا به الله و رسول او ایمان میآوری؟ گفت: آری، آنگاه رسول خدا صگفت: حرکت کن! روایت از مسلم [۱٧۲].
۴٧- و نافع باهلی:میگوید: علاء بن زیاد عدوی به انس بن مالک سگفت: ای ابوحمزه هنگامی که پیامبر صمبعوث شد، چند سال سن داشت؟ گفت: ۴۰ سال. گفت: بعد از آن چه روی داد؟ گفت: بعد از آن ۱۰ سال در مکه و ۱۰ سال در مدینه ماندگار شد، روی این حساب ۱۰ سال را تمام کرد، سپس الله تعالی ایشان را بهسوی خود قبض روح فرمود [۱٧۳].
گفت: او در آن روز که وفات کرد، در سن و سال چگونه مردانی بود؟ گفت: مانند جوانترین و زیباترین و پرگوشتترین مردم بود!.
گفت: ای ابوحمزه، آیا همراه با رسول خدا صغزوهای انجام دادهای؟ گفت: آری، در جنگ حنین همراه با ایشان جهاد کردم، تعداد مشرکان خیلی زیاد بود، آنها در یک حمله غافلگیرانه بر ما یورش آوردند تا جاییکه دیدیم اسبهایمان پشت سرمان هستند [۱٧۴]. در میان مشرکان مردی مشاهده میشد که به ما حمله میکرد که (دلیرانه) با شمشیرش ما را میکوبید و درهم می-شکست. وقتی که رسول خدا صاین منظره را مشاهده کرد، پایین آمد [۱٧۵]. و سرانجام الله تعالی آنهارا شکست داد و آنها از ساحت معرکه گریختند. هنگامی که رسول خدا صپیروزی و فتح را مشاهده نمود، برخاست و به دستور وی امیران را یکی یکی نزد او میآوردند و آنها با او بر اسلام بیعت مینمودند. در همین اثنا مردی از یاران پیامبر صبرخاست و گفت: من نذر کردهام که اگر آن مردی را بیاورند که آن روز ما را درهم میکوبید، گردنش را بزنم.
گوید: رسول خدا صساکت شد و آن مرد را آوردند، وقی که او پیامبر صرا دید گفت: ای پیامبر خدا، من بهسوی الله توبه کردم، ای پیامبر خدا، من بهسوی الله توبه کردم، گوید: رسول خدا صدست خود را نگاه داشت و با او بیعت نکرد، تا آن شخصی که نذر کرده بود، به نذرش وفا کند.
گوید آن شخص پیوسته به رسول خدا صنگاه کرد تا بلکه به او دستور دهد که او را بکشد، ولی از پیامبر ترسید که او را بکشد، هنگامی که دید آن مرد هیچ کاری نمیکند، با آن شخص شجاع بیعت کرد، آن گاه آن صحابی که نذر کرده بود گفت: رسول خدا پس نذرم چی؟ پیامبر صگفت: از آن روز که او را اسیر کردهایم، با او بیعت نکردم فقط برای اینکه تو به نذر خود وفا کنی.
او گفت: ای رسول خدا صنمیشد یک اشارهای به من میکردی؟ پیامبر صفرمود: «إِنَّهُ لَيْسَ لِنَبِيٍّ أَنْ يُومِضَ». «هیچ پیامبری حق ندارد که اشاره کند» [۱٧۶].
نکتهها و عبرتها:
۱- بیان شجاعت پیامبر ص.
۲- بر مسلمانان لازم است، در حالت جهاد و غیر آن بر الله تعالی توکل نمایند و مفتون کثرت و قوت آمادگی رزمی و سلاحی خود نشوند، چرا که این غرور و مفتونی یکی از اسباب شکست و ناکامی است و به همین خاطر است هنگامی که مسلمانان در این غزوه - غزوه حنین - به کثرت خود مغرور شدند، در آغاز امر شکست خوردند، ولی هنگامی که پیامبر صو یارانی که با او بودند، ثابت قدم شدند و بر الله تعالی توکل نمودند، الله تعالی آنها را یاری داد.
۳- معصیتها - که یکی از آنها تکبر و خودپسندی است - از عوامل تأخیر نصرت و یاری الله تعالی به مسلمانان است و عاملی است که موجب شکست آنها میباشد. لذا بر مسلمانان واجب است از همه معصیتهایی که عقوبتهای دنیوی و اخروی الله تعالی را در پی دارند، دوری نمایند.
۴- احترام صحابه به پیامبر صو وقار و ارزشی که برای ایشان قایل بودند.
۵- بر مسلمان لازم است در صورت توانایی به نذرش وفا کند و بر دیگر برادران مسلمانش لازم است که وی را در راستای عملی کردن نذرش یاری دهند.
۶- بر انسان مسلمان لازم است که به زیور برترین اخلاق و آداب آراسته شود و از هر عملی یا اخلاقی - هرچند مباح - که موجب کاهش شخصیت مسلمانی وی است، یا به نحوی آبروی او را زیر سؤال میبرد، اجتناب ورزد.
[۱٧۱] آن حرهای (زمین سنگلاخی) است که به مدینه نبوی نزدیک میباشد. [۱٧۲] صحیح مسلم: الجهاد: (۱۸۱٧). [۱٧۳] معروف این است که پیامبر صبعداز بعثت سیزده سال در مکه باقی مانده است، روی این حساب سنش به هنگام وفاتش ۶۳ سال خواهد بود. [۱٧۴] یعنی وقتی مشرکان، مسلمانان را غافلگیر کردند و بهسوی آنها تیراندازی کردند، اسبهای مسلمانان عقب کشیدند تا جایی که پشت سر پیاده نظامها قرار گرفتند. [۱٧۵] در صحیح مسلم (۱٧٧۶) و حدیث براء آمده است که: «آن جماعت رو به رسول خدا صکردند و ابوسفیان لگام ماده استر او را کشید، این بود که ایشان پائین آمدند و دعا کردند، و از الله طلب یاری نمودند، گفت: من پیامبر هستم، دروغ نمیگویم، من پسر عبدالمطب هستم، خدایا یاری خودت را نازل بفرما!». [۱٧۶] روایت از امام احمد ۳/۱۵۱، با سند صحیح و روایت از ابوداود (۳۱٩۴) با کم و زیاد. و سندش صحیح است، نگا: السلسة الصحیحة (۱٧۲۲).