درس هشتاد و پنجم داستان مسلمان شدن قبیله بجیله و آمدن آنها و مسلمان شدن کسی که در یمن با تیر فال میگرفت
۱۲۸- طارق بن شهاب بجلی احمسی سمی-گوید: هیئت بجلیه به خدمت پیامبرصرسید. آنگاه پیامبر صفرمود: «بجلیها را لباس بپوشانید و از احمسی-ها آغاز کنید» [۴٧۳]. گوید: یک نفر از قیس عقب افتاده و گفت: تا ببینم که رسول خدا چه به آنها میگوید؟. گوید: رسول خدا پنج بار برای آنها چنین دعا کرد: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَيْهِمْ» یا «اللَّهُمَّ بَارِكْ فِيهِمْ» [۴٧۴]. «خدایا بر آنها درود بفرست» یا «خدایا بر آنها برکت بفرست».
۱۲٩- قیس از جریر بن عبدالله سروایت میکند که گفت: رسول خدا به من گفت: «آیا مرا از ذوالخصله راحت نمیکنی؟» گفتم: چرا، آنگاه با یک سپاه متشکل از یکصد سوارکار احمسی که صاحبان اسب بودند، حرکت کردم. این در حالی بود که من بر روی شتر ثابت باقی نمیماندم و میافتادم. این موضوع را با پیامبر صدر میان گذاشتم، ایشان دستش را طوری به سینه من زد که نشانه آن را در سینهام ملاحظه کردم و فرمود: «اللَّهُمَّ ثَبِّتْهُ وَاجْعَلْهُ هَادِيًا مَهْدِيًّا». «خدایا او را ثابت کن و او را هدایت دهنده و هدایت شده قرار بده». جریر گوید: پس از دعای پیامبر صدیگر از هیچ اسبی نیفتادم. گوید: و ذوالخصله خانهای در یمن بود که متعلق به خثعم و بجیله بود [۴٧۵]و در آن بتهایی وجود داشت که عبادت میشدند. و به آن کعبه گفته میشد.
(راوی) گوید: جریر به آنجا آمد و آن را با آتش سوزاند و در هم شکست. (راوی) گوید: وقتی که جریر به یمن آمد در آنجا مردی بود که با تیرهای قمار فال میگرفت. به او گفته شد، فرستاده رسول خدا اینجاست، اگر به تو دست یابد، گردنت را میزند. راوی گوید: در آن اثنا که او مشغول فال زدن بود، ناگهان جریر کنارش ایستاد و گفت: یا تیرها را میشکنی و شهادت میدهی که هیچ معبودی جز الله وجود ندارد، یا اینکه گردنت را میزنم.
راوی گوید: آن مرد تیرها را شکست و شهادت آورد. سپس جریر مردی با کنیه ابوارطاة را پیش پیامبر صفرستاد تا وی را به این امر خوشخبری دهد. وقتی که به خدمت پیامبر صرسید گفت: ای رسول خدا، قسم به آن کسی که تو را به حق فرستاده است، نیامدم تا زمانی که دیدم آن را در حالی ترک کردم که گویی شتری گر است.
راوی گوید: پیامبر صپنج مرتبه برای اسبهای احمس و مردان آن دعای برکت و خیر کرد [۴٧۶]. روایت از بخاری [۴٧٧].
نکتهها و عبرتها:
۱- در این حدیث از یکی از کرامتهای پیامبر صسخن رفته است و آن اینکه الله تعالی مستقیماً دعای او را اجابت کرد.
۲- بر حاکم مسلمانان لازم است، اماکن شرک و نمودگاههای آن مانند بتها و مساجد و گنبدها و اتاقهای ساخته شده برروی قبرها و نحو اینها را از بین ببرد.
۳- ادعای شناخت آنچه که در آینده اتفاق میافتد مانند سود و زیان یا هر چیز دیگری خوب یا بد در سفر یا در ازدواج یا در سلوک طریق معینی یا غیر اینها از طریق استقسام به ازلام (فال گرفتن با تیرها) - که عبارتست از فال زدن به تیر یا سنگریزه که روی آن نوشته شده است انجام بده، یا انجام نده و فرد طبق آنچه که از آن خارج شده، عمل میکند - یا از طریق نگاه کردن در کف دست یا فنجان یا نحو اینها، همه اینها از جمله شرک اصغر میباشند؛ چرا که فرد مرتکب شونده معتقد است که الله تعالی این اشیاء را به منظور شناخت آنچه که در آینده رخ میدهد، قرار داده است و البته که این عقیده غلط است؛ چرا که الله تعالی این اشیاء را به عنوان علت و سببی برای شناخت او در آینده قرار نداده است، بلکه این عقیده، برآمده از خرافات جاهلیتی است که کاهنان و دجال صفتان و جادوگران آن را اشاعه و ترویج می-دهند.
[۴٧۳] احمس: قبیلهای در یمن است گفته شده: پدر آنها «احمس» برادرزاده بجلیه است و هر دوی آنها به انمار منتسب هستند و گفته شده: بجلیه نام زنی بوده و آن زن دارای خواهری به نام باهله بوده است و این دو قبیله بزرگ به این دو زن نسبت داده میشوند. و گفته شده: احمس از بجلیه بوده و این هم به ظاهر روایت نزدیکتر است. نگا: الانساب ۱/٩۱، ۲۸۴، ۲۸۵ فتح الباری ۱۸/٧۲. [۴٧۴] روایت از طیالسی (۱۲۸۱) و احمد (۱۸۸۳۲، ۱۸۸۳۴) و اسنادش صحیح است و رجالش، رجال بخاری است و عراقی و بوصیری آن را صحیح دانستهاند. نگا: التعلیق علی المطالب العالیه (۴۱۵۲). [۴٧۵] ذوالخصله خانهای برای عبادت مشرکان بوده که به آن «کعبه یمانی» گفتهاند و خواستهاند که با این نام آن را به کعبه مشرف مکه تشبیه نمایند و پیامبر صبه این علت مأموریت را به جریر واگذار کرد که ذوالخصله در بلاد او بود و جریر یکی از اشراف بجلیه بود. [۴٧۶] در روایتی آمده است: «برای ما و احمس دعا کرد». [۴٧٧] صحیح البخاری: المغازی (۴۳۵٧).