داستان اسلام صحابه

فهرست کتاب

درس پنجاه و هفتم داستان مسلمان شدن کعب بن زهیر س

درس پنجاه و هفتم داستان مسلمان شدن کعب بن زهیر س

٩۱- سعید بن مسیب می‌گوید: وقتی که کعب از این جریان اطلاع یافت که پیامبرصخونش را حلال ساخته است [۳۳۳].، بصورت ناشناخته (به مدینه) آمد و نزد ابوبکر رفت، وقتی که حضرت ابوبکر نماز صبح را به پایان رساند، کعب را در حالیکه با عمامه‌اش چهره خود را پوشانده بود، به خدمت پیامبر صآورد. و گفت: ای رسول خدا! مردی آمده، می‌خواهد بر سر اسلام با شما بیعت کند. و دستش را دراز کرد و چهره‌اش را نمایان ساخت. و گفت: پدر و مادرم به فدایت ای رسول خدا! مرا همچون شخصی قبول فرما که به شما پناه آورده است. من کعب بن زهیر هستم. آنگاه انصار بخاطر مطلبی که پیامبر صدرباره او گفته بود، با درشتی و غلظت به او نگاه کردند [۳۳۴]، و در آنسوی، قریش (مهاجران) نسبت به وی نرم و ملایم شده، مسلمان شدن و ایمان آوردنش را پسندیدند. آنگاه رسول خدا به وی امان داد، کعب هم به (پاس این امان یافتن) شعر مدح‏گونه خود را سرود که در قسمتی از آن می‏گوید:

بانت سعاد فقلبي اليوم متبول
متيم اثرها لـم يفد مكبول

تا اینکه به این قسمت از سخنش رسید:

وقال كل خليل كـنـت آمـلـه
لا الفينك إني عنـك مـشـغـول
فقلت خلـوا سبيلي لا ابـالـكـم
فكل ما قـدر الرحمـن مـفـعـول
كل ابن انثي وان طالت سلامتـه
يوماً علا آله حـدباء مـحـمـول
بنـئـت ان رسـول الله اوعـدني
والعفـو عنـد رسول الله مـأمـول
ان الـرسـول لنـور ليستضاء بـه
وصـارم مـن سيـوف الله مسلـول
في فتيه مـن قـريش قال قائلهـم
ببطن مـكه لـمـا اسلموا زولـوا
زالوا منها فَمـا انـكـاس و لا كشف
يـوم اللقاء ولاميل مـعـازيـل
لا يقطع الطعن الا في نحـورهــم
وما بـهم عـن حياض الـمـوت تـهليل

ترجمه: «سعاد کوچ کرده است و دلم در فراق او اینک جریحه‌دار است و در پی او چون اسیری که برای او فدیه نداده باشند، دست و پای در غُل و زنجیر دارد.

و همه دوستان صمیمی‌ای که من به آنها امید داشتم به من گفتند: که برای تو کاری از عهده ما برنمی‌آید و ما خود گرفتاری داریم.

گفتم: ای بی‌پدرها! از سر راهم کنار بروید، چرا که هرچه که خدای رحمان مقدر کرده است، به وقوع می‌پیوندد.

هر کسی از مادر متولد شده است، اگرچه از سلامتی طولانی برخوردار شود، حتماً یک روز بر روی تابوت حمل می‌شود.

خبر یافته‌ام که رسول خدا مرا تهدید کرده است، حال آنکه امیدوارم که رسول خدا مرا ببخشاید، چرا که رسول خدا به مثابه نوری است که همگان از پرتو او روشنی می‌گیرند، و در میان شمشیرهای خدا، شمشیری ممتاز و از نیام برکشیده است. این پیامبر در میان جمعی از جوانان قریش مبعوث شده بود. وقتی آنها مسلمان شدند، یک نفر از آنان در وادی مکه به مسلمانان گفت: هجرت کنید، آنها هجرت کردند در حالیکه عاری از ضعف بودند و بی سلاح هم نبودند. و همه آنها قوی و شجاع بودند. نیزه‌ها فقط در سینه آنها فرو می‌رود و آنها بخاطر ترس، از میدان نبرد و قتال روی گردان نمی-شوند».

آنگاه پیامبر به مهاجرانی که در اطرافش بودند، نگاه کرد و فرمود: «یعنی شما بشنوید... » آنگاه کعب گفت:

شـم العرانين ابطال لبـوسهمـوا
من نسج داود في الـهيجاء سرابيل
لا يفرحون اذا ذالت رماحهمـوا
قوماً وليسوا مـجازيعاً اذانـيلـوا
يمشون هشى الـجمـال الزهر يعصمهم
ضرب اذا عرد السود التنابيـل

«دارای بینی‌های بلند و (روحیه) قهرمان پروری هستند و لباس جنگی آنها، ذره‌هایی هست که پیامبر خدا حضرت داود ÷ساخته و پرداخته است.

و هنگامی که پیروز می‌شوند، زیاد به آن اهمیت نمی‌دهند، چرا که پیروزی عادتشان است و همچنین به هنگام شکست جزع و نزع نمی‌کنند و نمی‌هراسند.

به گونه شتران نر خوش رنگ راه می‌روند، (یعنی مهاجران دارای قامتی طویل و سفید روی بوده و آهسته آهسته راه می‌روند) و هنگامی که سیاههای کوتاه قد متعرض ایشان می‌شوند، ضربات شمشیرشان از آنان پاسداری می‌کند».

وقتی که کعب گفت: «عرد السود التنابيل» (البته منظور کعب با این جمله تعریض به انصار بود، چون آنها با درشتی و غلظت به او نگاه کردند) قریش این گفته را نپسندیده و گفتند: اگر به آنها ناسزا بگویی، ما را مدح نکرده‌ای و این گفته را قبول نکردند تا اینکه کعب پس از مسلمان شدن گفت:

من سره كرم الـحياة فلا يزل
في مقنب من صالح الانصار
البـاذلين نفوسهم لنبيهـم
يـوم الـهياج وسطوة الـجبار
يتطهرون كانـه نسك لـهم
بـدماء من عقلوا من الكفار
صدموا علياً يوم بدر صدمة
ذلت لوقعتها جـميـع نـزار
[۳۳۵]

ترجمه: «کسی که می‌خواهد از یک زندگی شرافتمندانه و آبرومندانه برخوردار شود، باید بطور پیوسته هم رکاب جماعتی از افراد صالح انصار باشد. آن کسانی که در روز جنگ و تسلط دشمن حاضر می‌شوند جان‌های خود را به پیامبرشان ببخشند.

با خون کافرانی که آنها را آویزان کرده‌اند، وضو می‌گیرند، گویی این کار به مثابه نُسک و عبادتی برای آنهاست.

در جنگ بدر آنچنان آسیبی به علی رساندند، که بخاطر رویداد آن، همه قبیله نزار ذلیل شدند».

منظورش ابن علی بن سود است که از طایفه بنوکنانه می‌باشند. پیامبر صعبایی را بر تن وی پوشاند که معاویه آن را با پول فراوانی که نام برده شده است، از آل کعب بن زهیر خریده است. این همان عبایی است که خلفا در عید رمضان و قربان آن را به تن می‌کنند [۳۳۶].

نکته‌ها و عبرت‌ها:

۱- کسی که به پیامبر صفحش و ناسزا بگوید، مستحق مرگ است [۳۳٧].

۲- گذشت و اغماض از جمله اخلاقیاتی است که الله تعالی بر آن تشویق و ترغیب فرموده است و پیامبر ما حضرت محمد ص، بدان متصف شده است [۳۳۸].

۳- جواز سرودن شعر خوب و مفید در مسجد [۳۳٩].

۴- شعر، خوب آن خوب و بد آن بد است و مسلم است که پیامبر صفرموده است: «إِنَّ مِنَ الشِّعْرِ حِكْمَةً» روایت از بخاری [۳۴۰]«بعضی از شعرها، دارای حکمت هستند».

۵- تغزل و اظهار عشق ورزی به زنان (در شعر) مادام که در آن اسباب پستی و خواری نباشد و زنی به عینها مشخص نشده باشد و این تغزل به‌سوی کاری حرام و دیگر اموری که از آن نهی شده است، دعوت نکند؛ از جمله چیزهایی هستند که نسبت به آن تسامح و اغماض نشان داده شده است [۳۴۱].

۶- شعر یکی از وسایل دعوت الی الله است و شاید به همین خاطر باشد که پیامبرصاز صحابه خواست که ثنای کعب در رابطه با اعمال خیر و جهاد را نسبت به خودشان، بشنوند؛ چون این کار به مثابه نوعی تشویق آنها در زمینه خیرخواهی است.

[۳۳۳] این بدین خاطر است که وقتی برادر کعب به نام بجیر قبل از او مسلمان شد، قصیده‌ای سرود که در آن به هجو پیامبر صپرداخت. این بود که پیامبر صخونش را حلال ساخت. [۳۳۴] در بعضی از روایت‌های این حدیث آمده که وقتی کعب آمد تا مسلمان شود مردی از انصار از جا پرید و گفت: بگذار که گردن این دشمن خدا را بزنم. [۳۳۵] در رابطه با شرح ابیات این قصیده نگاه کنید به: شرح خطیب تبریزی، شرح ابن حجه حموی و الروض الانف ۴/۲۸۰ ـ ۲۸٩، القول المستجاد و حاشیه آن، توثیق قصیده بانت سعاد اثر دکتر سعود الفنیسان. [۳۳۶] روایت از محمد بن سلام جمحی در طبقات الشعراء ص ۴۶، ۴٧، گفته است: محمد بن سلیمان از یحیی بن سعید الانصاری به من خبر داده است... و این محمد بن سلیمان، به احتمال زیاد همان محمد بن سلیمان بن اصفهانی کوفی باشد. و روی این حساب، این حدیث مرسل و حسن است. البته ابن قانع (۱۶۵٧) این محمد بن سلیمان را جزو تابعان بحساب آورده است، چه از طریق زبیر بن بکار، از بعضی از اهل مدینه، از یحیی بن سعید به او، این حدیث را روایت کرده است. و حدیثهای مرسل سعید قوی هستند، بطوریکه تنی چند از علماء آنها را صحیح دانسته‌اند، و این حدیث دارای شاهد متصلی است که ابن دیزل در جزء (۱۵) و حاکم ۳/۵٧٩ ـ ۵۸۲ روایت کرده، و آن را صحیح دانسته است. و در سند آن، دو مرد وجود دارد که من نسبت به شرح حال آنها هیچ اطلاعی کسب نکرده‌ام. [۳۳٧] الصارم المسلول علی شاتم الرسول. [۳۳۸] مدارج السالکین ۱/ ۴۲۸. [۳۳٩] نیل الأوطار ۲/۱۶۸. [۳۴۰] صحیح البخاری (۶۱۴۵). [۳۴۱] غذاء الالباب ۱/۱۸۰ ـ ۱۸۱، توثیق قصیده بانت سعاد ص ۴٧.