درس پنجم داستان مسلمان شدن خلیفه راشد علی بن ابی طالب سو جماعتی از سابقین در گرویدن به اسلام
۱۵- بریده بن حصیب سمیگوید: ابوذر و پسر عموی ابوذر، نعیم و من به راه افتادیم، در جستجوی پیامبر صبودیم. و او در کوهی مخفی شده بود. ابو ذر گفت: ای محمد نزد تو آمدهایم تا آنچه را که میگویی بشنویم و بفهمیم که به چه چیزی دعوت میدهی. پیامبر صفرمود: «میگویم هیچ خدایی غیر از الله نیست و من فرستاده الله تعالی هستم». ابو ذر و دوستش به او ایمان آوردند و من هم به او ایمان آوردم. و علی سرگرم انجام دادن کاری بود که پیامبر وی را به انجام آن فرستاده بود. در روز دوشنبه به پیامبر صوحی شد و علی در روز سه شنبه نماز خواند [۳۶].
۱۶- عمار بن یاسر شمیگوید: پیامبر صرا دیدم که فقط پنج برده [۳٧]. و دو زن [۳۸]. و ابوبکر همراه او بود.
۱٧- عفیف کندی س میگوید: در دوران جاهلیت به مکه آمدم. و میخواستم که برای خانوادهام از لباس و عطر مکه بخرم. لذا پیش عباس بن عبدالمطلب رفتم. گفت: من در کنار او بودم و به کعبه نگاه میکردم. در حالیکه خورشید حلقه زده و بالا آمده بود [۳٩]. ناگهان جوانی از راه رسید تا اینکه به کعبه نزدیک شد، سرش را بطرف آسمان بلند کرد و نگاه کرد، سپس ایستاده به قبله رو کرد، آنگاه پسر بچهای آمد و در طرف راست وی ایستاد، سپس دیری نپائید که زنی هم آمد و پشت سر آن دو ایستاد، سپس آن جوان خم شد و آن پسر بچه و زن هم خم شدند و رکوع بردند، سپس آن جوان سرش را بلند کرد و آن پسر بچه و آن زن هم سرشان را بلند کردند، سپس آن جوان سجده کنان بر زمین افتاد و آن پسر بچه و آن زن هم سجده کنان بر زمین افتادند، (راوی) گوید: گفتم: ای عباس من دارم مسئله بزرگی را مشاهده میکنم. عباس گفت: مسئله بزرگ، آیا میدانی که این جوان کیست؟ گفتم: نه، نمیدانم. گفت: این محمد بن عبدالله بن عبد المطلب برادرزادهام است. آیا میدانی که این پسر بچه کیست؟ گفتم: نه نمیدانم. گفت: علی ابن ابی طالب بن عبدالمطلب برادرزادهام است. گفت: میدانی این زن کیست؟ گفتم: نه نمیدانم. گفت: این خدیجه دختر خویلد، همسر این برادرزادهام است که میبینی. به ما گفته که پروردگار آسمانها و زمین به این دینی که هم اکنون بر سر آن است، به او دستور داده است، به همین خاطر، بر سر آن دین است. و به خدا قسم به غیر از این سه نفر، کس دیگری را که بر این دین باشد، بر روی زمین سراغ ندارم. عفیف گوید: بعد از آن آرزو کردم که من نفر چهارم آنها میبودم [۴۰].
نکتهها و عبرتها:
۱- حق با کثرت مردان شناخته نمیشود، بلکه اکثر خلق از حق بیزارند و با آن مبارزه میکنند. الله تعالی فرموده است:
﴿أَكۡثَرَكُمۡ لِلۡحَقِّ كَٰرِهُونَ﴾[الزخرف: ٧۸].
«ولی اکثر شما حق را نپسندیدید و آن را دشمن داشتید».
دشمن ما شیطان رانده شده - همانگونهکه الله تعالی از او حکایت کرده - گفته است:
﴿فَبِمَآ أَغۡوَيۡتَنِي لَأَقۡعُدَنَّ لَهُمۡ صِرَٰطَكَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ١٦ ثُمَّ لَأٓتِيَنَّهُم مِّنۢ بَيۡنِ أَيۡدِيهِمۡ وَمِنۡ خَلۡفِهِمۡ وَعَنۡ أَيۡمَٰنِهِمۡ وَعَن شَمَآئِلِهِمۡۖ وَلَا تَجِدُ أَكۡثَرَهُمۡ شَٰكِرِينَ١٧﴾[الأعراف: ۱۶-۱٧].
«بدان سبب که مرا گمراه داشتی، من بر سر راه مستقیم تو در کمین آنان مینشینم (و با هرگونه وسائل ممکن در گمراهی ایشان میکوشم). سپس از پیشرو و از پشت سر و از طرف راست و از طرف چپ (و از هر جهت که بتوانم) به سراغ ایشان میروم و (گمراهشان میسازم و از راه حق منحرفشان مینمایم. تا بدانجا که) بیشتر آنان را (مؤمن به خود و) سپاسگزار نخواهی یافت».
به همین خاطر، امروزه میبینیم که اکثر اهل زمین در باتلاق گمراهی دست و پا می-زنند و کسانی که منسوب به اسلام هستند، تنها یک ششم یا کمتر از آن را تشکیل میدهند. و اگر در این یک ششم هم دقت کنیم، میبینیم که اکثر آنها مانند کف سیل هستند، بلکه بسیاری از آنها نماز نمیخوانند، روی این حساب، آنها در شمار کفار گمراه هستند. چون مسلم از پیامبر صروایت نموده که وی فرمود:
«بَيْنَ الرَّجُلِ وَبَيْنَ الشِّرْكِ وَالْكُفْرِ تَرْكَ الصَّلَاةِ» [۴۱]. «میان مسلمان و کفر و شرک، ترک نماز فاصله است».
و بعضی از آنها با عبادت قبرها یا غلو در مورد صالحان وغیره، در دام شرک گرفتار شده-اند.
۲- پیروان انبیاء - بویژه در آغاز دعوتشان - تنها فقرا بودهاند و درباره هرقل پادشاه روم ثابت شده که او به ابوسفیان س گفت: آیا اشراف مردم از او پیروی میکنند یا ضعفای آنها؟ ابوسفیان گفت: افراد ضعیف از او پیروی میکنند. سپس هرقل در پایان سخنش گفت: از تو سوال کردم که اشراف از او تبعیت میکنند یا ضعفا و تو گفتی: ضعفا و آنها پیروان و اتباع پیامبران میباشند. روایت از بخاری [۴۲]. و این بدین خاطر است که مقام داران و ثروتمندان بخاطر تکبر یا از ترس اینکه مقام و مالشان را از دست بدهند، از حق پیروی نمیکنند، در نتیجه شیطان آنها را به بازی میگیرد و آنها پیرو او میشوند، بجای آنکه بیایند بنده خالق رازق خود بشوند.
۳- بر دعوتگر لازم است، بر مشکلات و موانعی که بر سر راه دعوتش پیش میآید، صبر پیشه کند و از اسباب مخفی و غیرمخفی که دعوتش را حمایت میکنند، استفاده کند.
۴- بر دعوتگر لازم است، از هر وسیله و روشی که به نظر او جهت قانع کردن کسانی که آنها را به دین اسلام یا به تمسک به تعالیم آن دعوت میکند مفید است و کارآیی دارد، استفاده نماید و شاید به همین خاطر باشد که ابوذر اسلام خود را از بریده و نعیم - هنگامی که او را نزد پیامبر صآوردند - مخفی ساخت، سپس قبل از آنها شهادتین را تلفظ کرد، گویی در همان لحظه مسلمان شده، تا آن دو به او اقتدا کنند، در حالیکه قبلاً مسلمان شده بود.
۵- بر شخص عاقل لازم است که حق را بپذیرد، اگرچه اکثر مردم از آن روی گردانند، تا از جمله پیشگامان و سابقان بهسوی خیر باشد و تا اجل یکباره او را غافلگیر نکند، در حالیکه وی از آن حق روی گردان است، و (خدای ناکرده) بدبخت دنیا و آخرت شود.
[۳۶] روایت از حاکم ۳/ ۱۱۲، و آن را صحیح دانسته، و سندش حسن است. و از حدیث انس در نزد حاکم در جای سابق شاهدی دارد، و شواهد دیگری که برای اطلاع از آنها به سیره ابن اسحاق ص ۱۱٩، الفتح الربانی ۲۰/ ۲۱۳ -۲۱۴، و السیرة الذهبیة شماره ۳٧۰. [۳٧] آنها عبارتند از: بلال، زید بن حارثه، عامر بن فهیره، ابوفکیهه. [۳۸] آن دو زن عبارتند از خدیجه و ام ایمن. نگا: فتح الباری ٧ / ۲۴. [۳٩] در یکی از روایتهای این حدیث آمده است. «به خورشید نگاه کرد، پس هنگامی که آن را دید متمایل شده بود». [۴۰] روایت از ابن سعد۸/۱٧-۱۸، نسائی در خصایص علی (۵)، و طبری در تاریخش ۲/۳۱۱، و دیگران از طریق اسد بن عبدالله از ابن یحیی بن عفیف، از پدر بزرگش ـ و در نزد بعضی از آنها از یحیی بن عفیف از پدرش عفیف ـ روایت کردهاند و در اسد مقداری نرمش و انعطاف وجود دارد. چنانکه در التقریب آمده است و ابن یحیی مجهول است و پدرش را جز ابن حبان کسی موثق ندانسته است، اما یحیی از تابعین بزرگ است. و بعید نیست که پسرش هم همینگونه باشد و بسیاری از علما، حدیث کسی از آنها را که جرح نشده است، قوی میدانند. روایت از امام احمد (۱٧۸٧)، و حاکم ۳ /۱۸۳، و عقیلی ۱ /۸۰ و غیر آنها از طریق یحیی بن اشعث، از اسماعیل بن ایاس بن عفیف، از جدش روایت کردهاند. و فقط ابن حبان، یحیی را موثق دانسته است و اسماعیل موثق دانسته نشده است و بخاری گفته است: «در حدیث او جای بحث است» و بخاری در باره پدرش گفته است: «در او هم جای بحث است». و حاکم گفته است: «این حدیث صحیح الاسناد است و آن دو آن را استخراج نکردهاند (یعنی مسلم و بخاری) و دارای شاهد معتبری است از اولاد عفیف» و احمد شاکر در تعلیقش بر مسند امام احمد ۳/۲۲۰، آن را صحیح دانسته است و در الاستیعاب ۳/۱۶۳ درباره این حدیث آمده است: «این حدیث جداً حسن است (و مشکلی ندارد)» سپس حدیث را از دو طریقی که دارد روایت نموده و حسن دانستن آن را در الاصابه نقل کرده و نسبت به آن اعتراض و انتقادی نکرده است. و آلبانی در صحیح السیرة ابن کثیر ص ۱۱۵-۱۱٧ آن را ذکر کرده است و از حدیث ابن مسعود شاهدی دارد، که طبرانی (۱۰۳۱٧) آن را روایت کرده، و در سندش بشر بن مهران قرار دارد و او ضعیف است و ابوحاتم روایت حدیث او را ترک گفته و در کل شاید این حدیث به رتبه حدیث حسن نزدیک باشد. نگا: المجمع ٩ / ۱۰۳، ۲۲۲. [۴۱] صحیح مسلم (۸۲). [۴۲] صحیح البخاری (٧).