درس سی و ششم صلح حدیبیه و داستان مسلمان شدن مغیرة بن شعبه س
۶۰- عروة بن زبیر از مسور بن مخرمه و مروان - که هر دوی اینها سخن یکدیگر را تأیید میکنند - روایت کرده که آنها گفتند: «در زمان صلح حدیبیه رسول خدا صاز مدینه خارج شد، هنگامی که قسمتی از راه را طی کردند، پیامبر صفرمود: «خالد بن ولید در پیشاپیش سپاهی از سوارکاران قریش در منطقه غمیم قرار گرفته است، (پس تغییر مسیر دهید و) به طرف سمت راست حرکت کنید» [۲۱٩]. قسم به خدا! خالد زمانی از سپاه مسلمانان اطلاع یافت که کاملاً به سپاه خالد نزدیک شده بودند و غبار آن را می-دیدند. خالد به سرعت حرکت کرد و پیکی را بهسوی مکه فرستاد تا قریش را از رسیدن سپاه مسلمانان اطلاع داده و به آنها هشدار دهد. و پیامبر صبه حرکتش ادامه داد تا به ثنیه [۲۲۰](گردنهای رسید) که راه مکه از آنجا میگذشت، در اینجا بود که قصوا شتر پیامبر صزانو به زمین زد و از حرکت ایستاد. مردم گفتند: حَلْ حَلْ [۲۲۱]. اما شتر از جایش حرکت نکرد، مردم گفتند: قصواء از پای درآمده، قصواء از پای درآمده است، آنگاه پیامبر صفرمود: «مَا خَلَأَتِ الْقَصْوَاءُ وَمَا ذَاكَ لَهَا بِخُلُقٍ، وَلَكِنَّهَا حَبَسَهَا حَابِسُ الْفِيلِ». «قصواء از پای درنیامده است و چنین عادتی هم ندارد، اما کسی که فیلهای ابرهه را از حرکت بازداشت، (همان کس) قصواء را از حرکت باز داشته است». سپس فرمود: «وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَا يَسْأَلُونِي خُطَّةً يُعَظِّمُونَ فِيهَا حُرُمَاتِ اللَّهِ، إِلَّا أَعْطَيْتُهُمْ إِيَّاهَا». «قسم به آن کسی که جانم در دست اوست! امروز قریش هر خواستهای مبنی بر احترام به محرمات خدا داشته باشد، آن را میپذیرم و آن را برآورده خواهم ساخت». آنگاه شترش را حرکت داد، شتر هم به راحتی حرکت کرد. ولی راه خود را تغییر دادند و رفتند تا به انتهای حدیبیه رسیدند، و در کنار برکه کم آبی فرود آمدند. صحابه کم کم از آن آب بر میداشتند تا اینکه در مدت کوتاهی آب برکه تمام شد، اصحاب خدمت رسول خدا از تشنگی شکایت کردند، آنگاه پیامبر صتیری از تیردان خود درآورد و دستور داد تا آن را در همان آب اندک قرار دهند، قسم به خدا در اثر آن، آب چنان فوّاره زد که تا زمان بازگشت، همگی از آن استفاده کرده و سیراب شدند. در این میان بدیل بن ورقاء به همراه تنی چند از مردان خزاعه خدمت رسول خدا صرسیدند، این گروه از اهالی تهامه و از خیرخواهان و رازداران رسول خدا صبودند، به پیامبر صگفتند: ما از پیش کعب بن لؤی و عامر بن لؤی [۲۲۲]. میآئیم، آنها در کنار چشمههای حدیبیه فرود آمدهاند (و با تمام ساز و برگ آماده نبردند) و شترانی که شیرده هستند و شترانی را که تازه بچه زائیدهاند، همراه با بچههایشان آوردهاند و میخواهند با شما بجنگند و مانع رفتن شما به خانه خدا بشوند. آنگاه پیامبر صفرمود: «ما برای جنگیدن با کسی نیامدهایم، بلکه آمدهایم که عمره کنیم. (من در حیرتم که چگونه قریش آماده نبرد است در حالیکه) جنگهای متعدد قریش را ضعیف و متضرر ساخته است. اگر بخواهند من مدتی به آنها فرصت میدهم و با آنها صلح میکنم، آنها در این مدت، نباید در کار من با مردم دخالت کنند و من در این مدت پیوسته مردم را دعوت میدهم، اگر پیروز شدم، قریش اختیار دارد که مانند دیگران اسلام را بپذیرد، در غیر این صورت، مدتی استراحت کرده و تقویت مییابند و اگر آنها از صلح کردن امتناع ورزند، قسم به آن کسی که جانم در دست اوست! بخاطر این دین با آنها میجنگم تا زمانی که سر از تنم جدا شود. و قطعاً خداوند دینش را پیروز خواهد ساخت». بدیل گفت: من آنچه را که شما میگوئید، به آنها ابلاغ خواهم کرد.
گوید: بدیل حرکت کرد، تا اینکه به قریش رسید. به آنها گفت: ما از طرف این مرد (محمد) پیش شما آمدهایم و حرفهایی را از او شنیدهایم، اگر بخواهید، آن حرفها را برای شما بازگو میکنیم. نابخردانشان گفتند: ما نیازی نداریم که چیزی از آنها را برای ما بازگو کنی. و خردمندانشان گفتند: آنچه را که شنیدهای بازگو! گفت: از او شنیدم که چنین و چنان میگفت؛ وی همه سخنان پیامبر صرا برای آنها تعریف کرد. آنگاه عروة بن مسعود برخاست و گفت: ای قوم من! آیا من به منزله فرزند شما نیستم؟ و آیا شما حق پدری بر من ندارید؟ گفتند: «بله»، گفت: آیا به من گمان بد دارید؟ گفتند: نه، گفت: آیا خبر دارید که من از اهل عکاظ برای شما کمک جستم، وقتی به من جواب مثبت ندادند، با زن و فرزندان خود و کسانی که از من حرف شنوی داشتند، برای کمک شما آمدم؟ گفتند: آری از تمام اینها اطلاع داریم. گفت: واقعاً ایشان پیشنهاد بسیار مناسبی ارائه کرده است، آن را قبول نمائید و به من اجازه بدهید که خودم نزد او بروم. گفتند: پیش او برو! عروة هم پیش پیامبر صآمد و با آن حضرت شروع به سخن گفتن کرد. پیامبر صآنچه را که با بدیل در این باره مطرح نموده بود، در پاسخ او نیز اظهار داشت. در آن لحظه عروه گفت: ای محمد! فرض کن که تو قوم [۲۲۳]. و قبیلهات را ریشه کن ساختی، آیا تا بحال شنیدهای که یکی از عربها قومش را نابود ساخته باشد؟ اگر عکس قضیه صورت بگیرد (یعنی قریش غلبه پیدا کند و مسلمانان شکست بخورند و کشته شوند) بخدا من میبینم که قریش با اشراف و افراد شجاع و قهرمان خود بیرون آمده و آماده نبرد است (و احتمال شکست تو قطعی است) و من تنها یک افراد اوباش را نزد تو میبینم که لیاقتشان تنها تا این حد است که فردا تو را رها کنند و فرار نمایند.
آنگاه ابوبکر سبه او گفت: امْصُصْ بَظَرَ اللَّاتِ [۲۲۴]. آیا ما از او فرار کنیم و او را تنها میگذاریم؟ عروة گفت: این چه کسی است؟ گفتند: ابوبکر است. گفت: قسم به آن کس که جانم در دست اوست اگر بخاطر نیکی و احسانی نبود که تو (ای ابوبکر س) در حقم روا داشتهای، (احسانی [۲۲۵]. که هرگز نتوانستهام عوضش را بدهم) حتماً جوابت را میدادم. عروة بن زبیر گوید: سپس به گفتگوی خود با پیامبر صادامه داد و هرگاه با پیامبر صصحبت میکرد، دست به ریش آن حضرت میبرد [۲۲۶]. حضرت مغیرة بن شعبه که بالای سر پیامبر صایستاده بود و کلاه خودی نیز بر سر داشت، مرتب با دسته شمشیر روی دست او میزد و میگفت: دستت را از ریش پیامبر خدا بردار! یکبار عروة سرش را بلند کرد و پرسید: این کیست؟ گفت: مغیرة بن شعبه، گفت: ای خائن! مگر من نبودم که تاوان خیانتهای تو را میدادم؟! (ماجرا از این قرار است که مغیرة بن شعبه در زمان جاهلیت با قومی به سفر میرود، سپس آنها را کشته و اموالشان را برمیدارد و به خدمت پیامبر خدا صرسیده و مسلمان میشود. رسول خدا صمیگوید: اسلامت را میپذیرم اما با اموال کاری ندارم [۲۲٧]. عروة نیز به همین جریان اشاره داشت).
عروة با دقت با گوشه چشمش اصحاب پیامبر صرا نگاه میکرد، او میدید که یاران پیامبر صچنان به ایشان ارادت دارند که هروقت پیامبر صآب دهانش را میاندازد، فوراً یکی از اصحاب آن را بدست میگیرد و بر دست و صورت خود میمالد و هرگاه دستوری میدهند، فوری اجرا میکنند. وقتی میخواهد وضو بگیرد، همه برای آب وضوی وی از یکدیگر سبقت میگیرند، هنگام صحبت کردن همه صداهای خود را پایین میآورند و از فرط تعظیم و بزرگداشت بهسوی او نگاه نمی-کنند. عروه بهسوی دوستانش برگشت و چنین گزارش داد:
«ای قوم من! به خدا من به دربار پادشاهانی همچون کسری، قیصر و نجاشی رفتهام، اما به خدا قسم! هیچ پادشاهی را ندیدهام که پیروانش او را چنان تعظیم نمایند که اصحاب و یاران محمد، او را تعظیم مینمایند. قسم به خدا! هر وقت آب دهان میانداخت، فوراً یکی از اصحاب آن را بدست می-گرفت و بر پوست و صورت خود میمالید و اگر به آنها دستوری میداد، فوراً اجرا میکردند و هرگاه وضو میگرفت، برای آب وضویش نزدیک بود که باهم درگیر شوند. زمانی که صحبت میکردند، همگی صداهای خود را پائین میآوردند و از فرط تعظیم و بزرگداشت به او نگاه نمیکردند. ایشان پیشنهاد مناسبی به شما ارائه کرده است، آن را قبول کنید».
در آن لحظه مردی از بنی کنانه گفت: بگذارید من پیش او بروم. گفتند: برو. هنگامی که به جایی رسید که پیامبر صو یارانش را میدید، پیامبر صفرمود: «این فلان کس است و از قومی است که شترهای قربانی را تعظیم میدارند لذا شتران قربانی را به سمت وی به حرکت درآورید!».
این کار نیز صورت گرفت و صحابه لبیک گویان از او استقبال کردند. وقتی آن مرد این صحنه را مشاهده کرد، گفت: سبحان الله! شایسته نیست که چنین افرادی از بیت الله بازداشته شوند. هنگامی که پیش دوستانش بازگشت، گفت: «من شتران قربانی را دیدم در حالیکه نشان قربانی بر گردن آنها بود و کوهانشان با زخم کوچکی علامت گذاری شده بود (در آن زمان این دو علامت نشان قربانی بودند) لذا نظر من این است که نباید آنها را از رفتن به خانه خدا منع کرد». آنگاه مردی از میان آنها برخاست [۲۲۸]. که به او مکرز بن حفص گفته میشد. گفت: بگذارید پیش او بروم تا با او صحبت کنم. گفتند: بفرمائید.
هنگامی که بجایی رسید که پیامبر و یارانش را مشاهده میکرد، پیامبر صگفت: «این مکرز است، او مردی فاجر است» [۲۲٩].
با پیامبر صشروع به گفتگو کرد، در حالیکه او داشت با پیامبر صسخن میگفت، ناگهان سهیل بن عمرو از راه رسید. معمر که راوی این حدیث است به نقل از عکرمه میگوید: «هنگامی که سهیل بن عمرو آمد، (پیامبر صآن را به فال نیک گرفت و) گفت: «کارتان آسان شد».
معمر گوید: زهری دنباله حدیث را اینگونه نقل کرده است که: وقتی سهیل آمد، گفت: «بیا تا صلحنامهای بنویسیم». رسول خدا کاتبی [۲۳۰]. را فراخواند و به او گفت: «بنویس بسم الله الرحمن الرحیم» سهیل گفت: بخدا من رحمان را نمیشناسم که کیست. لذا بنویس بِاسمک اللّهُمَ آن گونه که پیش از این نوشتید. مسلمانان گفتند: بخدا چیزی جز «بسم الله الرحمن الرحیم» نمینویسیم. آنگاه رسول خدا صفرمود: «اشکالی ندارد بنویسید باسمك اللهم» سپس فرمود: «اكْتُبْ هَذَا مَا قَاضَى عَلَيْهِ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ» یعنی این صلحنامهای است که محمد رسول خدا صآن را منعقد نموده است. سهیل گفت: بخدا اگر میدانستیم که تو رسول خدا هستی، مانع شما از زیارت بیت الله نمیشدیم و با شما جنگ نمیکردیم. لذا شما فقط بنویسید محمد بن عبدالله. آنگاه پیامبر صفرمود: «به الله قسم که من فرستاده الله هستم اگر چه مرا تکذیب کنید. بنویسید: محمد بن عبدالله». زهری گوید: پیامبر صبدین جهت این همه نرمش به خرج داد که ابتداءً با خداوند عهد کرده بود که قریش هر پیشنهادی مبنی بر تعظیم و احترام محرمات خدا ارائه دهند، آن را خواهد پذیرفت. سپس رسول خدا صبه او گفت: «شرایط صلح را به شرطی میپذیرم که کاری به ما نداشته باشید و بگذارید ما طوافمان را انجام دهیم» سهیل گفت: اگر شما امسال بیت الله را طواف کنید، آنگاه در میان عرب چنین مشهور میشود که ما در تنگنا قرار گرفتهایم، (لذا این شرط امسال امکان پذیر نیست) البته سال آینده شما میتوانید بیت الله را طواف کنید. پیامبر صپذیرفت و این شرط نوشته شد. شرط دیگری که سهیل پیشنهاد کرد این بود که: هرکس از ما نزد شما بیاید، گرچه بر دین و آئین شما باشد، او را بهسوی ما برگردانید، مسلمانان گفتند: سبحان الله! چگونه چنین شخصی را به مشرکان بازپس بدهیم در حالیکه با مسلمانی نزد ما آمده است؟ مسلمانان در همین گفتگو بودند که فرزند سهیل به نام ابوجندل خود را از زندان رهانید و در حالیکه غل و زنجیر بر پای داشت، از پایین مکه بیرون آمده تا اینکه خود را به میان مسلمانان انداخت. با دیدن او سهیل گفت: ای محمد، این اولین کسی است که من بر اساس این پیمان خواهان اجرای تعهدات درباره او هستم. پیامبر صفرمود: «ما هنوز نوشتن صلح نامه را به پایان نرساندهایم.» سهیل گفت: به خدا اگر او را برنگردانید، پس هیچ قراردادی را با شما امضاء نمیکنم. پیامبر صفرمود: «او را بخاطر من رها کن!» او گفت: ابداً چنین کاری نمیکنم. (اینجا بود که مکرز ناراحت شد و) گفت: ما او را به خاطر شما رها میکنیم. ولی سهیل باز هم بر تصمیم خود اصرار ورزید. در این لحظه ابوجندل گفت: ای مسلمانان آیا دوباره بهسوی مشرکان بازگردانده میشوم درحالیکه مسلمان شده و بهسوی شما آمدهام. آیا نمیبینید که تا کنون با من چه کردهاند؟ » در واقع او به خاطر الله تعالی شدیداً مورد شکنجه قرار گرفته بود. روایت از بخاری [۲۳۱].
نکتهها و عبرتها:
۱- در این حدیث یکی از دلایل نبوت پیامبر ما حضرت محمد صوجود دارد آن هنگام که آب به خاطر قرار دادن تیر آن حضرت در آن برکه فوّاره زد.
۲- شتافتن بهسوی بجای آوردن صله رحم و نصیحت افراد نزدیک، به همین خاطر است که پیامبر صدر آغاز امر، پیشنهاد صلح را به قریش داد.
۳- ثبات و پایداری و توانمندی پیامبر صدر اجرای حکم الله تعالی و تبلیغ دستور و فرمان وی [۲۳۲].
۴- مشروعیت تبرک به آثار پیامبر صو این یکی از ویژگیهای مربوط به آن حضرت میباشد. و درست نیست که بیائیم دیگر افراد صالح را در این زمینه به او ملحق سازیم (و به آثار آنها تبرک بجوئیم).
۵- علاقه شدید صحابه شبه اجرای دستورهای پیامبر صو احترام گذاری به ایشان.
۶- مستحب بودن به فال نیک گرفتن نامهای خوب و مانند آنها.
٧- جواز مصالحه با مشرکان اگر در این کار مصلحتی برای مسلمانان وجود داشته باشد.
۸- از داستان مغیره - همانگونه که بعضی از اهل علم گفتهاند - چنین برداشت میشود که: به هنگام امنیت، گرفتن اموال کافران حلال نیست، چنانکه در حالت همراهی در سفر و مانند آن چنین است [۲۳۳]. (یعنی جایز نیست که اموال آنها گرفته شود).
[۲۱٩] غمیم: جایی در بین رابغ و جحفه میباشد. قریش هنگامی که اطلاع یافت پیامبر صهمراه با یارانش میخواهد به قصد عمره به مکه بیاید، سپاهی بزرگ فراهم کردند تا نگذارند عمره کنند و به مکه داخل شوند. اینجا بود که پیامبر صاز وجود این سپاه قریش رازگشایی کرد و بیان داشت که خالد بن ولید در پیشاپیش آن قرار دارد و به صحابه دستور داد که به سمت راست بروند، یعنی همان جهتی که خالد و همراهانش در آنجا بودند. [۲۲۰] ثنیه گردنه یا راهی درکوه است و این ثنیه به جاییکه سپاه قریش در آن اردو زده بود، نزدیک است. [۲۲۱] حل کلمهای است که برای بحرکت درآوردن شتری که از حرکت بازایستاده بکار میرود. [۲۲۲] منظورش کعب و بنی عامر است که دو تیره از قریش هستند و جماعتی از اهل مکه از آنها بودند. [۲۲۳] منظور او از قوم پیامبر قریش بوده، چون پیامبر قریشی بوده و از نژاد آنها میباشد. [۲۲۴] بظر تکه گوشتی است که بعد از ختنه زن در فرج او باقی میماند. و لات بتی است که عروة و قومش میپرستیدند. این جملهای است که عرب به هنگام ناسزاگویی آن را میگویند. یعنی ساکت شو ای... [۲۲۵] یعنی اگر احسانی که قبلاً تو در حق من انجام دادهای نمیبود...، گفته شده: حضرت ابوبکر با اعطای ۱۰ شتر به او کمک کرد تا دیهاش را بپردازد. [۲۲۶] عادت عرب به هنگام گفتگو این بود که یکی از آنها ریش آن یکی را که صحبت میکند، لمس کند. بخصوص در وقتی طرف بحث، همپای او باشد و مغیره به این دلیل نگذاشت که عروه به ریش پیامبر ص دست بزند که او همپا و هم ردیف پیامبر صنبود. [۲۲٧] یعنی به مال کفار کاری ندارم چون به خیانت گرفته شده، و مغیره از پیامبر صمیخواست که آن را تقسیم کند. [۲۲۸] یعنی از قریش برخاست، و او از بنی عامر بن لؤی است. [۲۲٩] در روایتی آمده «او پیرمردی خیانتکار است» و این نزدیکتر است زیرا چندین خیانت در گذشته او روی داده بود، اما متصف شدن او به فجور، به هنگام آمدن ابوجندل، خلاف آن را ثابت میکند. [۲۳۰] آن کاتب احتمالاً حضرت علیا بوده است. (مترجم). [۲۳۱] صحیح البخاری: الشروط (۲٧۳۱،۲٧۳۲) در رابطه با شرح الفاظ این حدیث و جملات آن به منابع زیر مراجعه کنید: الروض الانف ۴/۳٩ ـ ۵۸، کشف المشکل ۴/۵۱ـ۶۳، شرح الطیبی ۸/۶٧ـ٧۱، فتح الباری ۵/۳۳۳ ـ۳۴۰، عمده القاری ۱۴/۶ ـ ۱۳، حاشیة السندی علی المسند ۳۱/۲۲۱ ـ ۲۲۶، ۲۵۴ ـ ۲۵٧. [۲۳۲] فتح الباری ۵ / ۳۳٩. [۲۳۳] کشف المشکل ۴/ ۵۵، فتح الباری ۵/۳۴۱، عمدة القاری ۱۴/ ۱۱.