درس نود و سوم داستان مسلمان شدن هرمزان [۵۰۳](یکی از فرماندههان ایران)
۱۳٩ - انس بن مالک سمیگوید: ابوموسی، هرمزان را به همراه من پیش عمر بن خطاب سفرستاد؛ چرا که هرمزان داوری و حکمیت حضرت عمر سرا خواسته بود [۵۰۴].
انس گوید: وقتی که او را به خدمت عمر آوردم، عمر شروع کرد به سخن گفتن با او، ولی هرمزان هیچ جوابی به او نمیداد. راوی گوید: عمر به او گفت: حرف بزن! او گفت: آیا سخن شخصی زنده یا سخن شخصی مرده؟ (یعنی آیا زنده میمانم یا مرا میکشی) عمر گفت: حرف بزن اشکالی ندارد (یعنی چیزی تو را تهدید نمیکند) هرمزان گفت: ای جماعت عرب! حال ما و شما - تا زمانی که خدا دست ما را در مورد شما باز گذاشت - اینگونه بود که ما شما را به بردگی میگرفتیم و شما را تبعید میکردیم و زمانی که الله با شما همراه شد (یعنی شما را کمک کرد)، ما هیچ راهی برای تحقیر و شکست شما نداشتیم.
روای گوید: عمر گفت: تو چه میگویی ای انس؟ گفتم: ای امیر مؤمنان! پشت سرم قدرت بزرگ و تعداد فراوانی از (سپاه هرمزان) را به جای گذاشتم. اگر او را بکشی، این افراد از زنده ماندن نا امید شده، خواهند جنگید (تا کشته نشوند) و اگر او را زنده باقی بگذاری، آن جماعت نسبت به (عفو مسلمانان) طمع حاصل نموده و تسلیم میشوند.
عمر گفت: ای انس! شرم کن! (مگر نمیدانی) که او براء بن مالک و مجزأة بن ثور را کشته است.
انس گوید: بعد از آن، عمر گویی خواست او را بکشد. انس گوید: من گفتم: هیچ راهی برای کشتن او وجود ندارد؛ چرا که شما به او گفتی: «حرف بزن! اشکالی ندارد». عمر گفت: برای این حرفی که زدی یا باید شاهدی بیاوری یا اینکه تو را مجازات میکنم. انس گوید: از خدمت او خارج شدم.
(در راه) با زبیر بن عوام برخورد کردم. دیدم که او هم آنچه را که من (در این ارتباط) به خاطر سپردهام، به خاطر سپرده است. گوید: وی نزد عمر آمد و به سان من گواهی داد که عمر چنین حرفی را گفته است. آنگاه عمر، هرمزان را رها کرد و او هم مسلمان شد و عمر برای وی (از بیت المال) مستمری سالیانه تعیین کرد [۵۰۵].
۱۴۰- جبیر بن حیه/میگوید: عمر مردم را برای جهاد با مشرکان به شهرهای بزرگ فرستاد. هرمزان مسلمان شد. عمر گفت: در مورد این جنگهایم از تو نظر خواهی میکنم [۵۰۶]هرمزان گفت: بلی، مثال جنگ و مثال کسانی که دشمنان مسلمانان هستند مانند پرندهای است که یک سر و دو بال و دو پا دارد. پس اگر یکی از بالهایش بشکند، با دو پا و یک بال و سر، بلند میشود و اگر بال دیگرش هم بشکند، با دو پا و سر، بلند میشود. اما اگر سرش بشکند، پاها، بالها و سرش، همه از بین میروند. پس کسری، سر است و قیصر یک بال است و فارس بال دیگر آن میباشد [۵۰٧]. به مسلمانان دستور دهید تا بهسوی کسری بروند.
جبیر بن حیه گفت: آنگاه عمر با جدیت هر چه تمامتر ما را فرا خواند و نعمان بن مقرن را بعنوان نماینده ما تعیین نمود. سپس به راه افتادیم تا اینکه به سرزمین دشمن رسیدیم. آنجا با فرماندار کسری که با چهل هزار تن بیرون آمده بود، مواجه شدیم. مترجمی برخاست و گفت: یکی را بفرستید تا با او سخن بگوید.
مغیره گفت: هرچه میخواهی، بپرس. گفت: شما که هستید؟ گفت: ما گروهی از عرب هستیم که به شدت گرفتار شقاوت و بدبختی بودهایم. از شدت گرسنگی پوست حیوانات و هسته خرما را میمکیدیم و لباسهای مویی و پشمی، میپوشیدیم و سنگها و درختان را عبادت میکردیم. در این حالت بسر میبردیم که پروردگار آسمانها و زمینها - تعالی ذکره و جلّت عظمته - پیامبری را که پدر و مادرش را میشناسیم، از میان ما بهسوی ما فرستاد. آنگاه پیامبر ما که فرستاده پروردگار ماست به ما دستور داد که با شما بجنگیم تا تنها خدا را عبادت کنید یا جزیه بدهید. پیامبر ما پیام پروردگار ما را به ما رسانید که هریک از ما کشته شود به بهشتی می-رود که هرگز نعمتهایی مانند آن را کسی ندیده است. و هرکس از ما زنده بماند، بر شما حکومت خواهد کرد. روایت از بخاری [۵۰۸].
نکتهها و عبرتها:
۱- عربها قبل از آنکه مسلمان شوند، در مقابل دشمنانشان ذلیل و خوار بودند، و ایرانیها و رومیها آنها را به بردگی میگرفتند و به علت شرک عرب و پراکندگی آنها، بر بسیاری از بلاد آنها، حکومت میکردند. البته رومیها از ایرانیها دین بهتری داشتند، اگرچه همگی بر گمراهی بودند.
۲- وقتی که عربها به اسلام تمسک کردند و احکام آن را در همه شئونات خود پیاده کردند، الله تعالی آنها را بر دشمنانشان یاری و پیروزی داد، همانگونه که الله تعالی فرموده است:
﴿ٱللَّهَ يَنصُرۡكُمۡ وَيُثَبِّتۡ أَقۡدَامَكُمۡ﴾[محمد: ٧] .
«خدا را یاری کنید، خدا شما را یاری میکند (و بر دشمنانتان پیروز میگرداند) و گامهایتان را استوار میدارد (و کار و بارتان را استقرار میبخشد)».
در مقابل زمانی که مسلمانان از دینشان دوری گزیدند و بر معصیتهای خدا جرأت پیدا کردند، خداوند از نصرت آنان در ارتباط با دشمنانشان دست کشید. و در این عصر، چون بسیاری از مسلمانان دین الله تعالی را نادیده گرفته و با آن مبارزه کردهاند، خداوند دشمنانشان را بر آنها مسلط نموده است. در نتیجه دشمنان آنها را شکست داده و به ذلت کشاندهاند.
۳- وجوب رعایت عدالت حتی با دشمنان. الله تعالی فرموده است:
﴿وَلَا يَجۡرِمَنَّكُمۡ شَنََٔانُ قَوۡمٍ عَلَىٰٓ أَلَّا تَعۡدِلُواْۚ ٱعۡدِلُواْ هُوَ أَقۡرَبُ لِلتَّقۡوَىٰ﴾[المائدة: ۸].
«و دشمنانگی قومی شما را بر آن ندارد که (با ایشان) دادگری نکنید. دادگری کنید که دادگری (به ویژه با دشمنان) به پرهیزگاری نزدیکتر (و کوتاهترین راه به تقوا و بهترین وسیله برای دوری از خشم خدا) است».
۴- لازم است که با اهل معرفت و افراد با تجربه در ارتباط با آگاهی یا تجربهای که دارند مشاوره و تبادل نظر صورت بگیرد و البته این در صورتی است که امید خیرخواهی از آنان برود.
۵- فضل و منت الله تعالی بر این امت با فرستادن این پیامبر گرامی است که هرکس از او طاعت کند و در مسیر او گام بردارد، سعادت، عزت و سربلندی دنیا و آخرت را بدست آورده است.
۶- فضل شهادت در راه الله تعالی.
[۵۰۳] هرمزان اگرچه صحابی نبود، ولی نویسندگان کتابهای مربوط به صحابه (او را که جزو مخضرمان است) مخضرمان را، در ضمن کتابهای مربوط به صحابه ذکر میکنند، من هم در این باره، از آنها پیروی نمودم. [۵۰۴] جریان از این قرار است که هرمزان وقتی که توسط مسلمانان در شهر تستر مورد محاصره قرار گرفت، زمانی حاضر شد تسلیم آنها شود که آنه حاضر شوند او را تحویل عمر بدهند و حضرت عمر در مورد او حکم و قضاوت نماید، چنانکه ابن ابی شیبه (۱۵۶۶۰) در روایت طویلی این ماجرا را ذکر کرده است. [۵۰۵] یعنی پولی را از بیت المال مسلمین به او داد و آن پول را بعنوان مستمری هر ساله او قرار داد. افراد زیر این دو روایت را استخراج کردهاند: شافعی در مسندش ص ۳۱٧، ابن ابی شیبه در الجهاد (۱۵۲۴٩) و در التاریخ (۱۵۶۶۱)، ابو عبید در الاموال (۳۰۴، ۳۰۵) سعید بن منصور در باب قتل الأساری (۲۶٧۰)، قاضی اسماعیل بن اسحاق، و اسماعیل بن جعفر در فوائدش چنانکه در فتح الباری ۶/ ۲٧۵، و الاصابة ۳/۵۸۴، آمده و از طریق آن حافظ در التعلیق ۳/۴۸۴ و اسنادش صحیح است، و روایت از بخاری درصحیحش بصورت مختصر و بصورت تعلیقیکه آن را مسلم میداند، در الجزیة باب ۱۱. [۵۰۶] در روایت ابن ابی شیبه چنانکه در فتح الباری ۶/۲۶۴، آمده است، میخوانیم: «عمر در مورد حمله به فارس و اصفهان و آذربایجان با هرمزان مشورت کرد». ابن حجر در فتح الباری گفته است: «یعنی حمله به کدامیک از آنها را شروع کند. و این نشان میدهد که منظور این است که حضرت عمر در مورد جهات مخصوصی از وی نظرخواهی کرده، و هرمزان اهل آن مناطق بوده و بهتر از دیگران از چند و چون آنها خبر داشته است. بر این اساس این سخن هرمزان (سر کسری است و بال قیصر است و بال دیگر فارس است» که در حدیث این باب آمده است، جای گفتگو دارد. و طبری آن را چنین روایت کرده: «فارس امروز، سر و دو بال است» و این با روایت ابن شیبه که اولیتر است، همخوانی دارد و موافق است...». [۵۰٧] به حاشیه فوق مراجعه شود. [۵۰۸] صحیح البخاری (۳۱۵٩).