درس چهل و هشتم داستان مسلمان شدن اهل مکه در روز فتح مکه و مسلمان شدن مؤذن آنها
٧۶- اسود بن خلف سمیگوید: در روزی که مکه فتح شد، مردم را دیدم که با پیامبر صبیعت می-کردند. پیامبر صدر کنار «قرن مسفله» [۲۸٩]نشستند و مردم اعم از کوچک و بزرگ و زن و مرد به خدمت پیامبر صرسیدند و بر اسلام و شهادت با ایشان بیعت نمودند [۲٩۰].
٧٧- و مجاشع بن مسعود سلمی سمیگوید: بعد از فتح مکه، همراه با برادرم ابو معبد به خدمت پیامبر صرسیدیم. گفتم: ای رسول خدا! برادرم را آوردهام تا با ایشان بر سر هجرت بیعت کنی. ایشان فرمودند: «ذَهَبَ أَهْلُ الْهِجْرَةِ بِمَا فِيهَا». «اهل هجرت با آنچه که در آن است، رفتند (یعنی هجرت دیگر تمام شده است» گفتم: پس بر سر چه چیزی با او بیعت میکنی؟ گفت: «أُبَايِعُهُ عَلَى الْإِسْلَامِ أَوِ الْإِيمَانِ وَالْجِهَادِ». «با او بر اسلام و ایمان و جهاد بیعت میکنم» [۲٩۱].
٧۸- ابو محذوره سمیگوید: همراه با جماعتی بیرون شدیم. ما در قسمتی از راه حنین بودیم که رسول خدا صاز حنین بازگشت. در قسمتی از راه به رسول خدا صرسیدیم. آنگاه مؤذن رسول خدا در کنار ایشان، اذان گفت. آنگاه ما صدای مؤذن را شنیدیم، در حالیکه به کناری رفته بودیم. ما هم فریاد زدیم و از او تقلید کردیم. و او را مسخره کردیم. پیامبر صصدای ما را شنید. و کسی را دنبال ما فرستاد و ما به خدمت ایشان حاضر شدیم. پیامبر صفرمود: «کدام یک از شما بود که صدایش بالا رفته بود؟» آن جماعت همه به من اشاره کردند و راست هم گفتند. پیامبر صآنها را آزاد کرد و مرا نگه داشت. آنگاه گفت: بلند شو، برای ادای نماز، اذان بخوان! » من هم بلند شدم درحالیکه رسول خدا و این اذان گفتن را از همه چیز بیشتر ناخوش میداشتم.
برخاستم و در حضور رسول خدا ایستادم و ایشان شخصاً اذان گفتن را به من یاد داده و فرمود: بگو: «اللَّهُ أَكْبَرُ، اللَّهُ أَكْبَرُ، أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ…» سپس به من گفت: «دوباره بخوان، از صدایت کمک بگیر!» سپس فرمود: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، حَيَّ عَلَى الصَّلَاةِ، حَيَّ عَلَى الصَّلَاةِ، حَيَّ عَلَى الْفَلَاحِ، حَيَّ عَلَى الْفَلَاحِ، اللَّهُ أَكْبَرُ، اللَّهُ أَكْبَرُ، لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ». پس از آنکه اذان را گفتم، مرا صدا زد و کیسهای را به من داد که در آن مقداری از نقره بود، سپس دستش را بر روی پیشانی ابومحذوره گذاشت، سپس دوباره آن را بر روی صورتش کشید سپس آن را در بین دستانش کشید بعد بر روی کبدش، بعد دست رسول خدا به ناف ابومخدوره رسید. بعد رسول خدا صفرمود: «بَارَكَ اللَّهُ فِيكَ» من هم گفتم: ای رسول خدا به من دستور بده که در مکه اذان بگویم. پیامبر صفرمود: «این را به تو دستور دادم».
بدین ترتیب هر کدورت و بغضی که نسبت به پیامبر داشتم از بین رفت و در عوض دوستدار رسول خدا شدم. آنگاه نزد عامل رسول خدا در مکه «عتاب بن اسیر» آمدم و همراه با او طبق فرمان رسول خدا صاذان سر دادم [۲٩۲].
نکتهها و عبرتها:
۱- هجرت از مکه به مدینه بعد از فتح مکه پایان یافته است. کسی که بعد از فتح مکه در یکی از مناطق کفرنشین مسلمان شود، اگر بتواند شعایر و نمادهای دینش را ظاهر نماید و بیم آن نداشته باشد که جان یا دینش در خطر بیفتد، جایز است که در آن سرزمین باقی بماند، اما کسی که نتواند شعایر و نمادهای دینش را اعلان کند و بیم آن داشته باشد که جان یا دینش در خطر بیفتد، باید از آن سرزمین هجرت کند.
۲- کسی باید عهدهدار انجام یکی از کارهای مسلمانان شود که به بهترین وجه بتواند آن را انجام دهد. به همین خاطر پیامبر صبرای اذان گفتن - در میان آنانی که صدای اذانشان را شنید - کسی را انتخاب کرد که صدایش از صدای همه آنها بلندتر بود.
۳- جایز است برای بدست آوردن قلبهای کسانی که تازه مسلمان شدهاند از طریق مال و غیره اقدام شود.
۴- در حدیث ابومحذوره یکی از دلایل نبوت پیامبر ما حضرت محمد صوجود دارد بطوریکه بغض و کینه توزی او نسبت به پیامبر ص- بعد از آنکه پیامبر صدست مبارکش را بر روی قسمتی از بدن او کشید و برای او دعا کرد و مقداری مال به او داد - به محبت و دوستداری او نسبت به پیامبر صتبدیل شد.
[۲۸٩] گفته شده که نام مکانی در بالاترین جای مکه است، نزدیک دره ابن عامر نگاه شود به اخبار مکه فاکهی (۲۴۶٧) و در قاموس آمده: ریشه آن سفل است و سفله جایی در پایین مکه است. [۲٩۰] روایت ازعبدالرزاق (٩۸۲۰) و احمد (۱۵۴۳۱) و روایت غیر آنها و سند آن احتمال «حسن بودن» را دارد. [۲٩۱] صحیح البخاری (۴۳۰۵) و صحیح مسلم (۱۸۶۳). [۲٩۲] امام شافعی این روایت را به طور کامل در الأم ۱/۸۴ و امام احمد (۱۵۳۸۰) و ابن ماجه (٧۸) و ابن حبان (۱۶۸۰) روایت کردهاند. و اسناد آن نزدیک به رتبه حسن است. و به مانند آن را امام احمد (۱۵۳٧۶) با اسنادی ضعیف نقل کرده است. این حدیث، با این تمامیت، حسنُ لغیره است.