درس هیجدهم داستان مسلمان شدن بعضی از انصار و بیعت عقبه اول
۳۵- عاصم بن عمرو بن قتاده از شیخهایی از قومش روایت میکند که آنها گفتهاند: هنگامی که رسول خدا صبا آنها ملاقات نمود، به آنها گفت: «از چه قبیلهای هستید؟ » گفتند: جماعتی از خزرج هستیم. فرمود: آیا از همپیمانان یهود میباشید؟ گفتند: «آری، فرمود: آیا نمینشینید تا با شما سخن بگویم؟» گفتند: چرا.
(راوی) گوید: همراه با پیامبر صنشستند، آنگاه پیامبر صآنها را بهسوی الله دعوت کرد، و اسلام را بر آنها عرضه نمود، و آیاتی از قرآن را بر آنها خواند، و یکی از کارهایی که الله تعالی در رابطه با اسلام با آنها کرد این بود که یهود با آنها در سرزمینشان بودند، و آنها اهل کتاب و علم بودند، و اوس و خزرج مشرک و بت پرست، هنگامی که میان آنها چیزی رُخ میداد، یهودیان میگفتند: هم اکنون پیامبری مبعوث میشود که زمان بعثت او نزدیک شده است؛ آنگاه به دنبال او میافتیم و همراه با او به گونه قتل عاد و اِرم شما را میکشیم.
هنگامی که رسول خدا صبا آن جماعت صحبت کرد و آنها را بهسوی الله ﻷدعوت نمود، به یکدیگر گفتند: ای جماعت، بدانید که بخدا، این همان پیامبری است که یهود آن را به شما وعده داده است، نگذارید که قبل از شما به او ایمان بیاورند، لذا، هنگامی که پیامبر صآنها را بهسوی الله تعالی دعوت نمود، به او جواب دادند، و اسلامی را که به آنها عرضه نموده بود، از پیامبر صقبول کردند، و به او گفتند: ما قوم خودمان و قومی را ترک گفتیم که عداوت و دشمنی میان آنها وجود دارد، و امید است که الله تعالی بوسیله تو آنها را با هم متحد گرداند، و ما پیش آنها میرویم و آنها را بهسوی امر و فرمان تو دعوت میدهیم و این دینی را که پذیرفتهایم، بر آنها عرضه میکنیم. اگر الله تعالی آنها را برای تو جمع نماید، مردی باعزتتر از تو پیدا نخواهد شد!.
سپس رسول خدا را ترک گفته و با مسلمانی و ایمان داری به سرزمین خود بازگشتند، و بنا به آنچه که گمان میبرند آنها شش نفر از خزرج بودند، که در میان آنها از قبیلهی بنی نجّار وجود داشتند: اسعد بن زراره که همان ابو امامه است، عوف بن مالک بن رفاعه، رافع بن مالک بن عجلان، قطبه بن عامر بن حدیده، عقبه بن عامر بن زیاد و جابر بن عبدالله، (راوی) گوید: هنگامی که به پیش قومشان در مدینه بازگشتند، رسول خدا صرا برای آنها ذکر نمودند و آنها را به اسلام دعوت کردند، تا جایی که اسلام در میان آنها اشاعه پیدا کردند، بطوریکه خانهای از خانههای انصار باقی نماند مگر اینکه در آن از رسول خدا صصحبت شد. تا اینکه در سال بعدی، دوازده نفر از انصار به موسم حج آمدند و در عقبه با رسول خدا صملاقات کردند، و آن عقبه همان عقبه اول است، آنها بر سر مسایلی که زنان با پیامبر صبیعت میکردند بیعت کردند آنهم قبل از آنکه جنگ و جهاد فرض شود [۱۲۳].
نکتهها و عبرتها:
۱- در این حدیث یکی از دلایل و نشانههای نبوت پیامبر ما حضرت محمد بن عبداللهصوجود دارد که عبارت است از خبر دادن یهود به وقت بعثت ویص.
۲- یهود مغضوب علیهم میباشند؛ چون آنها حق را میدانند، ولی بدان عمل نمیکنند. آنها بر مشرکان نوید پیروزی میدادند و این نوید پیروزی همان چیزی است که در این حدیث ذکر شده است. و هنگامی که پیامبر ص- که از نژاد عرب بود - مبعوث شد و یهودیان به دیده تحقیر به عرب مینگریستند، از سر حسادت و کینهتوزی به او ایمان نیاوردند، الله تعالی فرموده است:
﴿وَلَمَّا جَآءَهُمۡ كِتَٰبٞ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ مُصَدِّقٞ لِّمَا مَعَهُمۡ وَكَانُواْ مِن قَبۡلُ يَسۡتَفۡتِحُونَ عَلَى ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ فَلَمَّا جَآءَهُم مَّا عَرَفُواْ كَفَرُواْ بِهِۦۚ فَلَعۡنَةُ ٱللَّهِ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ٨٩﴾[البقرة: ۸٩].
«و هنگامی که از طرف خداوند کتابی (به نام قرآن توسّط پیغمبر اسلام) به آنان رسید که تصدیقکننده چیزهائی (همچون توحید و اصول دین و مقاصد آن) بود که با خود (از تورات) داشتند، و (از روی تورات) آن را شناختند و (به صدق محتوایش) پی بردند، ولی (به سبب حسادت و عناد) بدان کفر ورزیدند (زیرا، پیغمبری آن را آورده بود که از بنیاسرائیل نبود. گرچه) قبلاً (هنگامی که با مشرکان به جنگ و یا نزاع لفظی برمیخاستند، میگفتند که خدا ایشان را با فرستادن آخرین پیامبری که کتابشان بدان نوید داده است، یاری خواهد داد و) امید فتح و پیروزی بر کافران را داشتند. پس لعنت خداوند بر کافران (چون ایشان) باد».
به همین خاطر مسلمان در همه نمازها به هنگام قرائت سوره فاتحه، دعا میکند که الله تعالی او را از راه و روش یهود بدور بدارد.
۳- کفر و شرک و معصیت الله تعالی و عدم تمسک به اخلاق اسلامی سبب حصول جدایی و حصول اختلاف است.
۴- تمسک به اسلام و التزام به احکام و اخلاق آن به عنوان یک التزام صحیح، سبب الفت و از بین رفتن کینه و جدایی و دشمنی میباشد.
۵- کسی که چیزی از امور اسلام را بداند و نسبت به آن آگاهی کامل داشته باشد، برای او مشروع است به این چیزی که از آن آگاه است، دعوت دهد. و درشخص دعوتگر شرط نیست که از علماء باشد؛ زیرا این یکی از شبهاتی است که شیطان بوسیله آن بسیاری از مسلمانان را از دعوت الی الله دلسرد مینماید، صحیح و درست این است کسی که مسئلهای را بداند، واجب است که بهسوی آن دعوت دهد. و به همین خاطر است که این انصار که تازه مسلمان بودند، بعنوان مبلغان و دعوتگرانی به میان قوم خود و اهل دیارشان بازگشتند. الله تعالی فرموده است:
﴿قُلۡ هَٰذِهِۦ سَبِيلِيٓ أَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِۚ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ أَنَا۠ وَمَنِ ٱتَّبَعَنِيۖ وَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ١٠٨﴾[یوسف: ۱۰۸].
«بگو: این راه من است که من (مردمان را) با آگاهی و بینش بهسوی خدا میخوانم و پیروان من هم (چنین میباشند)، و خدا را منزّه (از انباز و نقص و دیگر ناشایست) میدانم، و من از زمره مشرکان نمیباشم (و کسی و چیزی را شریک خدا نمیانگارم)».
بنابراین هرکسی که از پیامبر تبعیت نموده، بر او واجب است که در رابطه با مسئلهای که آگاهانه آن را میداند، بهسوی الله تعالی فرا بخواند.
[۱۲۳] روایت از بیهقی در الدلائل ۲/۴۳۳-۴۳۵، و ابونعیم در الدلائل ص ۲۵۳ و سندش حسن است و این بیعت، بیعتی است که بحثی از جنگ در آن بمیان نیامده است و آن همان بیعتی است که زنان بر سر آن معمولاً بیعت میکنند، چون جهاد بر آنان واجب نیست. و این را الله تعالی اینگونه بیان فرموده است: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ إِذَا جَآءَكَ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ يُبَايِعۡنَكَ عَلَىٰٓ أَن لَّا يُشۡرِكۡنَ بِٱللَّهِ شَيۡٔٗا وَلَا يَسۡرِقۡنَ وَلَا يَزۡنِينَ وَلَا يَقۡتُلۡنَ أَوۡلَٰدَهُنَّ وَلَا يَأۡتِينَ بِبُهۡتَٰنٖ يَفۡتَرِينَهُۥ بَيۡنَ أَيۡدِيهِنَّ وَأَرۡجُلِهِنَّ وَلَا يَعۡصِينَكَ فِي مَعۡرُوفٖ فَبَايِعۡهُنَّ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُنَّ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ١٢﴾[الممتحنة: ۱۲] «ای پیغمبر! هنگامی که زنان مؤمن، پیش تو بیایند و بخواهند با تو بیعت کنند و پیمان بندند بر این که: چیزی را شریک خدا نسازند، و دزدی نکنند، و مرتکب زنا نشوند، و فرزندانشان را نکشند، و به دروغ فرزندی را به خود و شوهر خود نسبت ندهند که زاده ایشان نیست، و در کار نیکی (که آنان را بدان فرامیخوانی) از تو نافرمانی نکنند، با ایشان بیعت کن و پیمان ببند و برایشان از خدا آمرزش بخواه. مسلّماً خدا آمرزگار و مهربان است (و مغفرت و مرحمت خود را شامل چنین بانوانی میگرداند)».