درس سی و هشتم داستان مسلمان شدن گروهی از زنان بعد از صلح حدیبیه
۶۲- عروة بن زبیر میگوید: من از مروان و مسور بن مخرمه بشنیدم که آنها درباره اصحاب رسول خدا چنین گفتند: هنگامی که پیامبر صبا سهیل بن عمرو صلحنامه نوشت، یکی از شروطی که از ناحیه سهیل بن عمرو به پیامبر صمطرح شد، این بود که هر مردی - ولو مسلمان - از قریش فرار کند و پیش پیامبر صبیاید، پیامبر موظف است که او را به آنها بازگرداند و اجازه دهد که آنها آزادانه در این رابطه اقدام کنند. ولی مسلمانان نه تنها از این شرط خوشحال نشدند که از آن دردمند هم گردیدند. و از آن طرف سهیل هم بر این شرط پافشاری نمود، پیامبر صهم بر اساس این شرط، با او قرارداد صلح نامه را امضا کرد. و در همان روز ابوجندل را به پدرش سهیل بن عمرو بازگرداند. در طی این مدت هر شخصی که از دست قریش فرار میکرد و نزد پیامبر صمیآمد، - اگرچه مسلمان هم میبود - ایشان آن شخص را به قریش مسترد میداشتند. تا اینکه (در آن اثنا) زنان ایمان داری هجرت کنان از مکه بسوی ایشان آمدند، ام کلثوم دختر عقبه بن ابو معیط که در عنفوان جوانی بود، یکی از کسانی بود که در آن روز (به قصد پیوستن به مسلمانان) مکه را ترک گفته و به خدمت پیامبر صرسید. خانوادهاش از این جریان مطلع شدند و به مدینه آمدند و از پیامبر صخواستند که او را به آنها بازگرداند. اما پیامبر صاو را به آنها مسترد نداشت، چون الله تعالی آیات زیر را درباره آنها نازل فرمود:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا جَآءَكُمُ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ مُهَٰجِرَٰتٖ فَٱمۡتَحِنُوهُنَّۖ ٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِإِيمَٰنِهِنَّۖ فَإِنۡ عَلِمۡتُمُوهُنَّ مُؤۡمِنَٰتٖ فَلَا تَرۡجِعُوهُنَّ إِلَى ٱلۡكُفَّارِۖ لَا هُنَّ حِلّٞ لَّهُمۡ وَلَا هُمۡ يَحِلُّونَ لَهُنَّ﴾[الممتحنة: ۱۰].
«ای مؤمنان! هنگامی که زنان مؤمن بهسوی شما مهاجرت کردند، ایشان را بیازمائید - خداوند از ایمان آنان آگاهتر است (تا شما) - هرگاه ایشان را مؤمن یافتید، آنان را بهسوی کافران برنگردانید. این زنان برای آن مردان، و آن مردان برای این زنان حلال نیستند».
عروة گوید: عایشه به من خبر داد که رسول خدا صبا این آیه آنها را مورد امتحان قرار میداد: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا جَآءَكُمُ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ مُهَٰجِرَٰتٖ فَٱمۡتَحِنُوهُنَّ﴾تا ﴿غَفُورٞ رَّحِيمٞ﴾[الممتحنة: ۱۰-۱۲].
عروه گوید: عایشه فرمود: هرکس از آن زنان که به این شرط اقرار [۲۴۲] میکرد رسول خدا به او میگفت: «با تو بیعت کردم» این سخنی بود که رسول خدا صبدان تکلم فرمود. و بخدا قسم ایشان به هنگام - بیعت کردن - به دست هیچ زنی دست نزد و تنها با سخنش با آنها بیعت کرد [۲۴۳]. روایت از بخاری [۲۴۴].
نکتهها و عبرتها:
۱- کسی که چیزی از آنچه را که پیامبر صبدان حکم نموده، یا از طریق اجتهاد (فکری) خود آن را آورده است، ناخوش تلقی کند، کافر نمیشود، زیرا این اصحاب بزرگوار ش(یاران بیعت الرضوان) این حکم پیامبر صرا نپسندیدند، با وجود آنکه - چنانکه در روایت دیگری آمده - هنگامیکه حضرت عمر سبا پیامبر صدر این باره حرف زد، ایشان فرمودند: «إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ، وَلَسْتُ أَعْصِيهِ، وَهُوَ نَاصِرِي». «من رسول خدا هستم و نافرمانی او را نمیکنم و او مرا یاری میدهد». روایت از بخاری [۲۴۵]. و صرفاً کسی کافر میشود که دین الله را نپسندد، چنانکه وضعیت کفار و منافقان چنین است، همانگونه که الله تعالی فرموده است:
﴿ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمۡ كَرِهُواْ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأَحۡبَطَ أَعۡمَٰلَهُمۡ٩﴾[محمد: ٩].
«این بدین خاطر است که آنها آنچه را که الله تعالی نازل فرموده، ناپسند میشمارند، لذا الله تعالی همه اعمال آنها را نابود ساخته (و میسازد)» [۲۴۶].
۲- بر مرد حرام است که، دست یا بدنش را به دست یا به چیزی از بدن زنی بیگانه و غیر محرم بزند. و از پیامبر صثابت شده است که ایشان فرمودهاند: «لَأَنْ يُطْعَنَ فِي رَأْسِ أَحَدِكُمْ بِمِخْيَطٍ مِنْ حَدِيدٍ خَيْرٌ لَهُ مِنْ أَنْ يَمَسَّ امْرَأَةً لَا تَحِلُّ لَهُ» [۲۴٧]. «اگر یکی از شما به سوزنی از آهن مورد طعن (زدن و فروبردن) واقع شود بهتر از آنست که به زنی دست بزند که برایش حلال نیست!».
[۲۴۲] آن شرط این است که آن زن بخاطر مبغوض داشتن شوهرش یا علاقه به کوچ از جایی به جای دیگر، و یا بخاطر دنیا خواهی مکه را ترک نگفته و به خدمت پیامبر نیامده است بلکه فقط بخاطر حب الله و حب پیامبرش اقدام به این کار کرده است. نگاه: (تفسیر ابن جریر و تفسیر ابن کثیر در مورد آیه سابق). [۲۴۳] یعنی پیامبر صبا سخن با آنها بیعت میکرد نه با مصافحه و به آن زن ایماندار میگفت: «با تو بیعت کردم». [۲۴۴] صحیح البخاری (۲٧۱۱ ـ ۲٧۱۳) و روایت از مسلم (۱۸۶۶) با شیوهای مختصرتر از حدیث عایشه ش. [۲۴۵] صحیح البخاری (۲٧۳۱، ۲٧۳۲). [۲۴۶] نگا: رساله «تسهیل العقیدة الاسلامیة» باب دوم (کفر البغض) اثر نویسنده این سطور. [۲۴٧] روایت از طبرانی ۲۰/۲۱۱ ـ ۲۱۲، و روایت از رویانی در مسندش چنانکه در السلسلة الصحیحة (۲۲۶) با اسناد حسن آمده است.