درس بیست و یکم: داستان مسلمان شدن عبدالله بن عمرو بن حرام و ماجرای بیعت عقبه دوم بطور مفصل
۳۸- کعب بن مالک انصاری سکه در عقبه حضور داشت و با رسول خدا صبیعت نمود، میگوید: همراه با حجاجی از قوم مشرک خودمان بیرون شدیم.
این در حالی بود که ما نماز میخواندیم و آن را خوب فهمیده و بلد بودیم. بزرگ و سرور ما یعنی براء بن معرور هم با ما بود. داشتیم دنبال رسول خدا میگشتیم. این در حالی بود که ما او را نمیشناختیم و قبلاً هم او را ندیده بودیم، با مردی از اهل مکه برخورد کردیم، درباره رسول خدا صاز وی پرسیدیم. گفت: آیا شما دو نفر او را میشناسید؟ گفتیم: نه، گفت: آیا عمویش عباس بن عبدالمطلب را میشناسید؟ کعب گوید: گفتیم آری، گوید: ما قبلاً عباس را میشناختیم؛ زیرا او همواره در کسوت یک بازرگان پیش ما میآمد. آن مرد گفت: هنگامی که شما وارد مسجدالحرام شدید، او همان مردی است که در کنار عباس نشسته است.
کعب گوید: وارد مسجد شدیم، دیدیم که عباس نشسته و پیامبر صهم همراه با او نشسته است، سلام کردیم، سپس در کنار وی نشستیم. آنگاه رسول خدا صبه عباس گفت: ای ابوالفضل آیا تو این دو مرد را می-شناسی؟
گفت: آری این براء بن معرور بزرگ قومش است و این هم کعب بن مالک است. کعب گوید: بخدا هرگز این سخن رسول خدا صرا فراموش نمیکنم که گفت: منظورت همان کعب "شاعر" است؟ گفت: آری.
گوید: به قصد حج بیرون شدیم و در شب دوازدهم ذی الحجه با رسول خدا صقرار گذاشتیم که در عقبه یکدیگر را ملاقات کنیم.
کعب گوید: وقتی که حج را تمام کردیم، (دیدیم) که همان شبی است که با رسول خدا صقرار ملاقات گذاشتهایم. لذا در حالیکه عبدالله بن حرام ابو جابر، یکی از بزرگان ما همراه ما بود، او را با خود بردیم و حرکت کردیم. البته ما این مسئله را از مشرکانی که با ما بودند، پنهان می-کردیم، لذا به او گفتیم: ای جابر، تو یکی از بزرگان و شریفان قوم ما هستی و ما دوست نداریم که فردای قیامت بخاطر پرستش بتها، یکی از هیزمهای جهنم شوی [۱۳۱].، سپس او را به اسلام دعوت کردیم و به او گفتیم که با رسول خدا صدر دره عقبه قرار ملاقات داریم.
کعب گوید: جابر مسلمان شد و همراه ما در حالیکه یکی از سردستهها بود، حضور یافت.
کعب گوید: آن شب همراه با قوممان در اقامتگاهمان خوابیدیم، وقتی که (تقریباً) یک سوم شب سپری شد، جهت ملاقات با رسول خدا صاز اقامتگاهمان بیرون شدیم. همچون مرغ قطا دزدانه و مخفیانه راه میرفتیم، تا اینکه در دره عقبه همگی جمع شدیم در حالیکه ٧۳ مرد بودیم و دو زن از زنانمان را با خود داشتیم. کعب گوید: در دره عقبه جمع شدیم و منتظر رسول خدا صشدیم، تا اینکه همراه با عمویش عباس بن عبدالمطلب پیش ما آمدند. عباس در آن وقت بر سر دین قومش بود [۱۳۲]. ولی دوست داشت که در جریان کار برادرزادهاش باشد و از هیئت مدینه پیمان محکمی برای او بگیرد و از یاری و کمک آنان به وی اطمینان یابد، هنگامی که رسول خدا صنشست، اولین کسی که سخن گفت، عباس بن عبدالمطلب بود، او گفت: ای جماعت خزرج – عربها این طایفه از انصار را خزرج میخواندند چه اوس و چه خزرج - میدانید که محمد صاز خاندان ماست، ما از او در مقابل مخالفان قوم خودمان که مثل ما میاندیشیند، دفاع کردهایم، بنابراین او در میان قوم خودش، با عزت و سربلند زندگی میکند و در شهر خودش از امنیت برخوردار است. اما او اصرار دارد که به جانب شما بیاید و به شما ملحق شود، پس اگر شما تصور میکنید که میتوانید به آنچه که شما را بهسوی آن دعوت کرده وفا نمایید و در برابر مخالفانش از او دفاع کنید، پس او میتواند در میان شما زندگی کند، اما اگر معتقدید، وقتی پیامبر به میان شما آمد (در لحظات سخت) او را رها کرده و حواله دشمن میکنید، پس هم اکنون از او دست بردارید؛ زیرا او در میان قوم و دیار خود با عزت و عظمت زندگی میکند و مورد حمایت است.
کعب گوید: به او گفتیم: ای عباس، سخنانت را شنیدیم، پس ای رسول خدا! شما هم سخنی بگو، و هرچه را برای خودت و پروردگارت دوست داری، از ما درباره آن عهد و پیمان بگیرید.
کعب گوید: آنگاه رسول خدا سخن گفت و آیاتی از قرآن را تلاوت فرمود و بهسوی الله تعالی دعوت نمود و آنان را تشویق کرد که مسلمان شوند، سپس فرمود: «با شما بیعت میکنم بر سر اینکه همانگونه که از فرزندان و زنان خودتان حمایت و دفاع میکنید، از من حمایت و دفاع کنید».
کعب گوید: آنگاه براء بن معرور دستش را گرفت، سپس گفت: آری، قسم به آن کسی که به حق تو را به عنوان پیامبر فرستاده است، ما از شما مانند زنان و فرزندان خود دفاع میکنیم، لذا ای رسول خدا ص! با ما بیعت بفرما، به خدا ما اهل نبردیم و جنگ و مبارزه را از نیاکان و بزرگان خود به ارث بردهایم.
کعب گوید: هنوز سخنان براء تمام نشده بود که ابوالهیثم گفت: ای رسول خدا ص! میان ما و یهودیان معاهداتی وجود دارد و ما هم اکنون آنها را نادیده میگیریم و با آنها قطع رابطه میکنیم، آیا اگر این کارها را انجام دهیم، سپس الله تعالی شما را چیره و غالب ساخت، بهسوی قومت باز میگردی، و ما را ترک میگویی، کعب گوید: رسول خدا صتبسمی زد، سپس گفت: «بلکه خون من، خون شماست (ذمه من ذمه شماست) و حرمت من حرمت شماست، (و سرنوشت من، سرنوشت شماست) [۱۳۳]. من از شمایم و شما از من هستید، با هرکس که شما بجنگید، من با او میجنگم و با هرکس که صلح کنید، من نیز با او صلح میکنم.» و رسول خدا صگفت: «شما دوازده سرکرده و نماینده از میان خود انتخاب کنید که (در مشکلات) نظر آنها بر شما حجت باشد.» آنها نیز دوازده نفر سرکرده از میان خود انتخاب کردند، نه نفر از آنها خزرجی و سه نفر دیگر اوسی بودند.
کعب گوید: اولین کسی که بر دست رسول خدا صزد و با او بیعت کرد، براء بن معرور بود، سپس آن جماعت بعد از وی با رسول خدا صبیعت کردند، هنگامی که با رسول خدا صبیعت کردیم، از سر عقبه شیطان با بلندترین صدایی که آن را میشنیدیم نهیب زد: ای اهل منازل! آیا نمیآیید کار این پیامبر مذموم و بیدینان همراه با او را، تمام کنید، زیرا با هم جمع شده، میخواهند با شما بجنگند!.
آنگاه رسول خدا صفرمود: «این ازب عقبه [۱۳۴]. است، این پسر ازیب است، آیا میشنوی ای دشمن خدا، بخدا به تو هم خواهم پرداخت» [۱۳۵].
سپس رسول خدا صفرمود: «حال متفرق شوید و به اقامتگاههای خودتان بروید».
کعب گوید: عباس بن عبادة بن نضله به او گفت: قسم به خدایی که تو را به حق مبعوث داشته است، اگر بخواهی، فردا با شمشیرهای خود بر اهل منی یورش می-بریم! کعب گوید، آنگاه رسول خدا صفرمود: «ما به چنین کاری امر نشدهایم، لذا به اقامتگاههای خود برگردید».
کعب گوید: ما هم به رختخوابهای خودمان بازگشتیم و تا صبح خوابیدیم. گوید: هنگامی که صبح کردیم، بزرگانی از قریش به اقامتگاههای ما آمدند و گفتند: ای جماعت خزرج، به ما خبر رسیده که پیش این دوست ما (پیامبر) آمدهاید و میخواهید او را از میان ما با خود بردارید و ببرید. و بر سر جنگ با ما با او بیعت کردهاید. به خدا در میان قبایل عرب این تنها شما هستید که دوست نداریم با شما جنگ کنیم.
کعب گوید: (با شنیدن این سخنان) مشرکانی که از قوم ما در آنجا بودند، تحریک شده و سوگند یاد کردند که از این جریان هیچ اطلاعی ندارند. گوید: البته راست هم گفتند، چیزی از آن جریان نمیدانستند. گوید: ما به یکدیگر نگاه میکردیم، سپس آن جماعت برخاستند [۱۳۶].
نکتهها و عبرتها:
۱- پنهان کردن اقداماتی که اگر دشمنان از آنها مطلع شوند، بیم آن میرود که برای مسلمانان ایجاد مشکل و زیان نمایند، کاری مطلوب است و یکی از اسباب پیروزی مسلمانان بر دشمنانشان بشمار می-رود.
۲- بر انسان مسلمان لازم است، بر دعوت دادن نزدیکان و اقاربش بهسوی تمسک جستن به دین اسلام و دوری جستن از معصیت الله تعالی حریص باشد و اهتمام خاصی به آن بدهد، تا این کار - پس از رحمت الله تعالی - سبب نجات آنها از آتش جهنم شود.
۳- اهمیت این بیعت در اسلام؛ این بیعت خشت اول در تأسیس ساختمان حکومت اسلامی و برپایی وجودی مستقل برای مسلمانان بود. وجودی که آغازگر حرکت آنها برای دعوت الی الله و جهاد در راه وی و بیرون آوردن مردم از تاریکیهای کفر بهسوی نور اسلام بود.
۴- اهمیت بکارگیری افراد متعهد و کارشناس از بزرگان عشایر و رؤسای قبایل، تا مسئول اجرای مطالباتی باشند که از قومشان انتظار میرود و بدین وسیله کارها به رشته نظم و ترتیب در میآیند و مسئولیتها معین و مشخص میشوند و دیگر مسئولیتها شناور و پراکنده نشده، (به دایره نظم در می-آیند) اینها همه از بزرگترین اسباب موفقیت کارهای مهم و ادای مسئولیت هر فرد در ارتباط با آن کارها، میباشند.
۵- عداوت و دشمنی شیطان با حق و اهل حق.
۶- الله تعالی مؤمنان را یاری میدهد و کید شیطان و همدستانش را از آنها باز میدارد، زمانی که مؤمنان صادقانه بر الله توکل نمایند و او را یاری دهند.
[۱۳۱] یعنی ما دوست داریم و میخواهیم که تو از چیزی که معصیت خدا با پرستش بتها، تورا بهسوی آن میکشاند، نجات یابی، چون هرکس بر پت پرستی بمیرد، در روز قیامت، جهنم انتظارش را میکشد. [۱۳۲] یعنی بر سر دین کسانی که به نبوت محمد صاقرار نکرده، و بر دین قومشان باقی مانده بودند. [۱۳۳] این مثال معروفی است که به هنگام بستن پیمانها و قراردادها زده میشود. [۱۳۴] ازب عقبه، نام شیطانی است. [۱۳۵] در روایت مرسل طبرانی همانگونه که در المجمع ۶/۴٧ میبینیم، آمده است: «ای جماعت قریش، این اوس و خزرج هستند که بر سر جنگ با شما با محمد بیعت میکنند». [۱۳۶] روایت از ابن اسحاق همانگونه که در سیره ابن هشام ۲/۴۴۰-۴۴۳ آمده، و روایت از طیالسی (منحة ۲/٩۳-٩۴) و احمد ۳/۴۶۰-۴۶۲ و ابن حبان (٧۰۱۱) و حاکم ۳/۴۴۱ و اسنادش حسن و خالی از مشکل است و رجالش صحیح میباشند و دارای شواهد کثیری است نگا: الدلائل بیهقی ۲/۴۵۰-۴۵۵، و السیرة الذهبیة ۲/۴۲۰- ۴۲۱.