داستان اسلام صحابه

فهرست کتاب

درس بیست و نهم داستان مسلمان شدن عمیر بن وهب س

درس بیست و نهم داستان مسلمان شدن عمیر بن وهب س

۵۰- عروة بن زبیر بمی‌گوید: چند روز بعد از فاجعه‌ای که در جنگ بدر برای کفار پیش آمد، عمیر بن وهب جُمحی با صفوان بن امیه در حجر (نام مکانی در کعبه) دور هم نشستند.

عمیر بن وهب یکی از شیطانهای قریش بود و از جمله کسانی بود که رسول خدا صو صحابه را بسیار اذیت می‌کرد، مسلمانان مکه از دست او به ستوه آمده بودند، پسرش وهب بن عمیر هم در زمره اسیران بدر قرار داشت، عمیر ماجرای قلیب بدر و فاجعه‌ای را که بر سر آنها آمده بود، مطرح کرد. (قلیب نام همان چاهی است که مسلمانان در جنگ بدر حدود هفتاد نفر از کشته شدگان مشرکین را در آن انداختند) صفوان (بعد از شنیدن این مصایب) گفت: «قسم به خدا بعد از آنها هیچ خیر و لذتی در زندگی وجود ندارد».

عمیر به او گفت: «تو کاملاً راست می‌گویی، بخدا اگر من مقروض نمی‌بودم، آن هم قرضی که اینک توان پرداخت آن را ندارم و اگر از این نمی‌ترسیدم که خانواده‌ام بعد از من تلف شوند، فوراً به سراغ محمد می‌رفتم تا او را بکشم. من برای رفتن پیش او نیز بهانه‌ای دارم و آن اینکه پسرم به دست آنها اسیر شده است» [۱۸۴].

زبیر گوید: «صفوان این فرصت را غنیمت شمرد وگفت: پرداخت قرضهایت را من به عهده می‌گیرم. خانواده‌ات را هم پیش خانواده خودم می‌آورم و تا زمانی که زنده باشند، از آنها نگهداری می‌کنم و به آنها می‌رسم و هیچ چیزی نمی‌تواند مرا از سرپرستی و نگهداری از آنها ناتوان سازد».

آنگاه عمیر به او گفت: پس این راز بین من و تو باشد و کسی را از این جریان مطلع مکن!.

صفوان گفت: «بسیار خوب، حتماً این کار را خواهم کرد».

زبیر گوید: بعد از این گفتگوها عمیر دستور داد تا شمشیرش را تیز کردند و آن را به سم آلوده ساختند، سپس عمیر به‌سوی مدینه حرکت نمود و خود را به آنجا رساند.

در حالیکه حضرت عمر سهمراه با تنی چند از صحابه درباره جنگ بدر صحبت می‌کردند و اینکه الله تعالی با پیروزی در آن، چگونه آنها را مورد اکرام قرار داد و دشمنان را خوار و ذلیل ساخت، ناگهان چشمش به عمیر بن وهب افتاد که شترش را در کنار در مسجد خوابانده و مسلح به شمشیر است، حضرت عمر فوراً گفت: این سگ، دشمن خدا عمیر بن وهب است، حتماً تصمیم بدی دارد، این همان کسی است که ما را به جان هم انداخت و تعداد ما را در جنگ بدر برای دشمن تخمین زده بود.

سپس حضرت عمر سبه خدمت پیامبر صآمد و گفت: ای پیامبر خدا! این دشمن خدا عمیر بن وهب است که مسلح به شمشیر آمده است.

پیامبر صفرمود: او را پیش من بیاورید! زبیر گوید: حضرت عمر آمد و بند شمشیرش را که بر گردنش آویزان بود، گرفت و او را کشید. سپس به چند تن از انصار که پیرامون او بودند گفت: بروید و کنار رسول خدا صبنشینید و کاملاً مواظب این خبیث باشید؛ چرا که قابل اعتماد نیست. سپس او را پیش رسول خدا صآورد، هنگامی که پیامبر صاو را دید در حالیکه حضرت عمر بند شمشیر و گریبانش را گرفته است‌، فرمود: «ای عمر او را آزاد کن! ای عمیر نزدیک بیا!».

عمیر نزدیک شد، سپس گفت: «أَنْعِمُوا صَبَاحًا» «صبح بخیر!» - در دوران جاهلیت مردم اینگونه سلام می‌دادند -‌آنگاه رسول خدا صفرمود: ای عمیر الله تعالی با سلامی ما را مورد اکرام قرار داده که از سلام تو بهتر است و آن «السلام علیك» است که سلام بهشتیان می‌باشد.

عمیر گفت: بخدا ای محمد این سخنان برای من تازه و جدید هستند.

پیامبر صفرمود: «ای عمیر! چرا به اینجا آمده‌ای؟» گفت: بخاطر این اسیری که در دست شماست آمده‌ام. پس در حق او لطف و احسان کنید!.

پیامبر صفرمود: «پس این شمشیر در گردنت چکار می‌کند؟» گفت: خداوند این شمشیرها را رسوا کند، آیا ما را از چیزی بی نیاز کرده-اند؟

پیامبر صفرمود: «راستش را بگو، چرا به اینجا آمده-ای؟».

گفت: فقط برای این منظور آمده‌ام.

پیامبر صفرمود: «خیر، اینطور نیست که تو می‌گویی، بلکه تو همراه با صفوان بن امیه در حجر کعبه نشستید و درباره کشته شدگان قریش در قلیب، با هم گفتگو کردید. سپس تو گفتی: اگر من مقروض نمی‌بودم و مسئولیت خانواده بر عهده من نمی‌بود، به سراغ محمد می‌رفتم و او را می‌کشتم. آنگاه صفوان مسئولیت قرض‌ها و خانواده‌ات را بر عهده گرفت، مشروط بر اینکه تو مرا بکشی، ولی الله تعالی نمی‌گذارد که تو این تصمیمت را عملی سازی».

عمیر گفت: شهادت می‌دهم که تو رسول خدا هستی، ای رسول خدا ما در گذشته اخباری که شما آن را از آسمان برایمان می‌آوردی و وحی و سروش آسمانی‌ای‌ که بر تو نازل می‌شد را تکذیب می-کردیم، ولی در این جریان به جز من و صفوان بن امیه کس دیگری حضور نداشته است. قسم به خدا حالا برای من ثابت شده که فقط الله تعالی تو را از این جریان باخبر ساخته است. پس حمد و ستایش برای الله که مرا به اسلام هدایت داده و مرا به اینجا آورد. سپس کلمه شهادت را بر زبان آورد.

آنگاه رسول خدا صفرمود: «برادرتان (عمیر) را به خوبی با دین آشنا سازید و قرآن را به او یاد بدهید و اسیرش را آزاد نمائید». صحابه هم این کار را کردند. بعد از آن عمیر گفت: من قبلاً تلاش می‌کردم که نور الله تعالی را خاموش سازم و در عین حال برای کسانی که بر دین الله تعالی بودند، ایجاد مزاحمت و اذیت فراوانی می‌کردم. حال دوست دارم که شما به بنده اجازه دهید که به مکه بروم. و اهالی آنجا را به‌سوی الله و رسولش و به‌سوی اسلام دعوت نمایم، شاید الله تعالی آنها را هدایت دهد. در غیر این صورت، چنانکه قبلاً یارانت را بخاطر دین‌شان اذیت می‏کردم، این بار آنها را بخاطر دینشان اذیت می‌نمایم.

عروة بن زبیر گوید: پیامبر صبه او اجازه داد و او خود را به مکه رساند.

و در آن سوی صفوان بن امیه پس از خروج عمیر بن وهب (جهت کشتن پیامبر ص) به مردم می‌گفت: ای مردم من شما را به حادثه‌ای خوش خبر می‌دهم که چند روز دیگر اتفاق می‌افتد. با شنیدن آن حادثه رویداد بدر را فراموش خواهید کرد.

صفوان پیوسته از مسافرانی که از مدینه به مکه می‌آمدند درباره عمیر سؤال می‌کرد تا اینکه مسافری از راه رسید و جریان مسلمان شدن عمیر را برای او بازگو کرد. آنگاه صفوان سوگند خورد که هیچ وقت با او حرف نزند و به نفع او هرگز کاری نکند [۱۸۵].

نکته‌ها و عبرت‌ها:

۱- ضرورت پرهیز از ترفند و کید دشمنان اعم از مشرکان و غیر آنها.

۲- دشمنان اسلام و مسلمانان بی هیچ تردیدی جهت خاموش کردن نور الله تعالی از هیچ وسیله-ای فروگذار نکرده، حتماً آن را بکار می‌بندند.

۳- در این حدیث یکی از معجزات پیامبر ما حضرت محمد صو یکی از دلایل دال بر نبوت ایشان وجود دارد.

۴- حفاظت الله تعالی از اولیائش و یاری دادن آنها.

۵- ضرورت اهتمام به وارد شدگان به دین اسلام با یاد دادن قرآن و احکام اسلام به آنها، جهت ترسیخ ایمان در قلوب آنها و عبادت کردن آگاهانه و با بصیرت توسط آنها و جهت سالم ماندن آنها - بنا به مشیت الله تعالی - از کافر شدن دوباره و محفوظ ماندن آنها از جریان‌های بدعت آمیز و خرافاتی که هواپرستان و گروه‌های گمراه و تیره بخت مردم را به‌سوی آنها فرا می-خوانند.

۶- مستحب است در راستای بدست آوری قلب کسی که تازه وارد اسلام شده، فعالیت بشود تا ایمانش قوی شود و این کار باعث می‌شود که دیگران هم خود به خود به‌سوی اسلام دعوت شوند.

٧- بر انسان مسلمان لازم است بر بکارگیری الفاظ احوالپرسی اسلامی مُصِّر باشد و از طرز و شیوه تحیت و سلام اهل کفر اجتناب ورزد، همانگونه که بر انسان مسلمان حرام است در رابطه با چیزهایی که به کافران اختصاص دارد، خود را به آنها تشبیه کند و خطر این شباهت جویی زمانی شدیدتر می‌شود که مسلمان بخواهد در رابطه با یکی از شئون دینی کافران، از آنها تقلید کند [۱۸۶].

۸- سخنی که حضرت عمر سدرباره عمیر گفت، بیانگر حقارت مشرک است، لذا کسی که مسلمان نیست، در پایین‌ترین درجات قرار دارد و کسی که الله تعالی با مسلمان شدن و تمسک جستن به تعالیم اسلام او را مورد لطف و اکرام قرار دهد به بالاترین درجات صعود می‌کند همانگونه که الله تعالی فرموده است:

﴿وَنَفۡسٖ وَمَا سَوَّىٰهَا٧ فَأَلۡهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقۡوَىٰهَا٨ قَدۡ أَفۡلَحَ مَن زَكَّىٰهَا٩ وَقَدۡ خَابَ مَن دَسَّىٰهَا١٠[الشمس: ٧-۱۰].

«و سوگند به نفس آدمی و به آن که او را ساخته و پرداخته کرده است (و قوای روحی وی را تعدیل و دستگاه‌های جسمی او را تنظیم نموده است)! ‏‏ سپس بدو گناه و تقوا را الهام کرده است (و چاه و راه و حسن و قبح را توسّط عقل و وحی به او نشان داده است). ‏‏ (قسم به همه اینها!) کسی رستگار و کامیاب می‌گردد که نفس خویشتن را (با انجام طاعات و عبادات، و ترک معاصی و منهیات) پاکیزه دارد و بپیراید (و آن را با هویدا ساختن هویت انسانی رشد دهد و بالا برد). ‏‏ و کسی ناامید و ناکام می‌گردد که نفس خویشتن (و فضائل و مزایای انسانیت خود را در میان کفر و شرک و معصیت) پنهان بدارد و بپوشاند، و (به معاصی) بیالاید».

بنابراین هرکسی که از الله تعالی اطاعت کند در حقیقت نفس خود را تزکیه نموده است - یعنی بوسیله طاعت و فرمان پذیری آن را پاک ساخته و ارتقاء داده است - و هرکس از الله تعالی نافرمانی کند، در حقیقت نفس خود را کثیف و آلوده ساخته است - یعنی آن را گمراه ساخته و به بی راهه کشانده است و در باتلاق رذالت و پستی درانداخته است - و هنگامی که این عصیان و نافرمانی به درجه کفر کردن برسد - خواه کفر او اصلی باشد یا ارتداد و از دین برگشتگی‌ای باشدکه بوسیله ترک نماز یا غیرآن حاصل می‌شود - به پایین‌ترین منازل و درجات رسیده، بلکه تا بدانجا سقوط می‌کند که حال و روز چهارپایان خیلی از حال و روز او بهتر است!! چنانکه الله تعالی فرموده است:

﴿وَٱلَّذِينَ كَفَرُواْ يَتَمَتَّعُونَ وَيَأۡكُلُونَ كَمَا تَأۡكُلُ ٱلۡأَنۡعَٰمُ وَٱلنَّارُ مَثۡوٗى لَّهُمۡ[محمد: ۱۲].

«در حالی که کافران (چند روزی از نعمت‌های زودگذر جهان) بهره و لذت می‌برند و همچون چهارپایان (بی‌خبر و غافل از سرانجام کار) می‌چرند و می‌خورند، و (پس از بدرود حیات و گام نهادن به آخرت) آتش دوزخ جایگاه ایشان است».

و چنانکه الله تعالی می‌فرماید:

﴿أَمۡ تَحۡسَبُ أَنَّ أَكۡثَرَهُمۡ يَسۡمَعُونَ أَوۡ يَعۡقِلُونَۚ إِنۡ هُمۡ إِلَّا كَٱلۡأَنۡعَٰمِ بَلۡ هُمۡ أَضَلُّ سَبِيلًا٤٤[الفرقان: ۴۴].

«آیا گمان می‌بری که بیشتر آنان (چنان که باید) می‌شنوند یا می‌فهمند؟! (نه! آنان تفکر و تعقّل ندارند). ایشان همچون چهارپایان هستند، و بلکه گمراه‌تر».

و درود و سلام خداوند بر پیامبر ما حضرت محمد ص و آل و اصحاب وی باد.

[۱۸۴] منظورش این است که پیامبر صو یارانش می‌دانند که او به چه هدفی پیش آنها می‌رود، مگر نه این که پسرش در دست آنها اسیر است و آنها گمان می‌برند که او آمده تا جهت آزاد کردن پسرش فدیه بپردازد. [۱۸۵] روایت از ابن اسحاق ـ چنانکه در سیره ابن هشام ۱/۶۶۱ـ۶۶۳ آمده می‌گوید محمد جعفر از عروة بن زبیر برایم تعریف کرد که...، و اسنادش صحیح و مرسل می‌باشد و چنانکه در الاصابة آمده، موسی بن عقبه از ابن شهاب آن را بطور مرسل روایت کرده و اسنادش صحیح است و طبرانی در الکبیر/۶۱ـ۶۲ روایتی به مانند آن را با اندکی تفاوت در الفاظ از طریق ابوعمران جونی نقل کرده و گفته: آن را فقط از طریق انس می‌شناسم و اسناد آن حسن است اگر در مورد ابو عمران شک نمی‌داشت. و این روایت‌ها یکدیگر را تقویت می‌کنند. روی این حساب، این حدیث با مجموع طُرق روایتش حسنَ لغیره است. [۱۸۶] مثلاً صلیب به گردن بیاندازد. مترجم.