ریاض الصالحین در سخنان پیامبر امین - جلد اول

فهرست کتاب

۵۶- باب فضل الجوع وخشونة العيش والاقتصار على القليل من الـمأكول والـمشروب والـملبوس وغيرها من حظوظ النفس وترك الشهوات
باب فضیلت گرسنگی و زندگی سخت داشتن و به کم بسنده کردن در خوردن و آشامیدن و لباس و غیر آن از بهره‌های نفس و ترک آرزوها

۵۶- باب فضل الجوع وخشونة العيش والاقتصار على القليل من الـمأكول والـمشروب والـملبوس وغيرها من حظوظ النفس وترك الشهوات
باب فضیلت گرسنگی و زندگی سخت داشتن و به کم بسنده کردن در خوردن و آشامیدن و لباس و غیر آن از بهره‌های نفس و ترک آرزوها [۵۵۳]

قال الله تعالی:

﴿فَخَلَفَ مِنۢ بَعۡدِهِمۡ خَلۡفٌ أَضَاعُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَٱتَّبَعُواْ ٱلشَّهَوَٰتِۖ فَسَوۡفَ يَلۡقَوۡنَ غَيًّا٥٩ إِلَّا مَن تَابَ وَءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا فَأُوْلَٰٓئِكَ يَدۡخُلُونَ ٱلۡجَنَّةَ وَلَا يُظۡلَمُونَ شَيۡ‍ٔٗا٦٠[مریم: ۵۹-۶۰].

«بعد از آنان، فرزندان ناخلفی (در زمین) جایگزین شدند که نماز را با (ترک کردن آن) هدر دادند و به دنبال شهوات راه افتادند که به‌زودی به زیان خود برخورد خواهند کرد و در جهنم خواهند افتاد؛ مگر آن کسی که توبه کند و ایمان بیاورد و کارهای شایسته کند که این چنین کسانی وارد بهشت می‌شوند و کمترین ستمی به آنان نخواهد شد».

وقال تعالی:

﴿فَخَرَجَ عَلَىٰ قَوۡمِهِۦ فِي زِينَتِهِۦۖ قَالَ ٱلَّذِينَ يُرِيدُونَ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا يَٰلَيۡتَ لَنَا مِثۡلَ مَآ أُوتِيَ قَٰرُونُ إِنَّهُۥ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٖ٧٩ وَقَالَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ وَيۡلَكُمۡ ثَوَابُ ٱللَّهِ خَيۡرٞ لِّمَنۡ ءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا[القصص: ۷۹-۸۰].

«(قارون) با تمام زینت خود در برابر قوم خویش نمایان گردید؛ آنان که طالب زندگی دنیا بودند، گفتند: ای کاش! همان چیزهایی که به قارون داده شده است، ما هم داشتیم، واقعاً او دارای بهره‌ی بزرگ و شانس سترگ است. و کسانی که دانش و آگاهی داشتند، گفتند: وای بر شما! اجر و پاداش خداوند برای کسی که ایمان داشته باشد و کارهای شایسته انجام دهد، برتر و والاتر است».

وقال تعالی:

﴿ثُمَّ لَتُسۡ‍َٔلُنَّ يَوۡمَئِذٍ عَنِ ٱلنَّعِيمِ٨[التکاثر: ۸].

«سپس در چنین روزی (قیامت) یقیناً در مورد نعمت‌ها و لذت‌های دنیا، مورد سؤال قرار می‌گیرید».

وقال تعالی:

﴿مَّن كَانَ يُرِيدُ ٱلۡعَاجِلَةَ عَجَّلۡنَا لَهُۥ فِيهَا مَا نَشَآءُ لِمَن نُّرِيدُ ثُمَّ جَعَلۡنَا لَهُۥ جَهَنَّمَ يَصۡلَىٰهَا مَذۡمُومٗا مَّدۡحُورٗا١٨[الإسراء: ۱۸].

«هر کس که دنیای زودگذر (این جهان) را بخواهد، آن اندازه که خود می‌خواهیم و به هر کس که صلاح می‌دانیم، هر چه زودتر در دنیا به او عطا خواهیم کرد. به دنبال آن، دوزخ را بهره‌ی او می‌کنیم که وارد آن می‌شود و به آتش آن می‌سوزد، در حالی که (به سبب کارهایی که در دنیا کرده است) مورد سرزنش است و (از رحمت خدا) رانده و مانده است».

آیات در این مورد فراوان و معلوم هستند.

۴۹۱- «وعن عائشةَ ب، قالت: ما شَبعَ آلُ مُحمَّدٍ صمِنْ خُبْزِ شَعِيرٍ يَوْمَيْنِ مُتَتَابِعَيْنِ حَتَّى قُبِضَ» متفقٌ عليه.

وفي رواية: مَا شَبِعَ آلُ مُحَمَّد صمُنْذُ قَـدِمَ الـمَدِينةَ مِنْ طَعامِ البرِّ ثَلاثَ لَيَال تِبَاعاً حَتَّى قُبِض.

۴۹۱. «از حضرت عایشه لروایت شده است که گفت: تا وقتی که پیامبر صرحلت فرمود، اهل خانه‌ی او (پیامبر صو خانواده‌اشان) هرگز دو روز پشت سر هم از نان جوین، سیر نشدند» [۵۵۴].

در روایتی دیگر آمده است: اهل خانه‌ی پیامبر صاز روزی که ایشان وارد مدینه شدند، سه شب متوالی، از غذای گندم، سیر نشدند و این وضع تا رحلت پیامبر صادامه داشت.

۴۹۲- «وعن عُرْوَةَ عَنْ عائشة ب، أَنَّهَا كَانَتْ تَقُولُ: وَاللَّه يا ابْنَ أُخْتِي إِنْ كُنَّا لَنَنْظُرُ إلى الهِلالِ ثمَّ الهِلالِ. ثُمَّ الـهلالِ ثلاثةُ أَهِلَّةٍ في شَهْرَيْنِ. وَمَا أُوقِدَ في أَبْيَاتِ رسولِ اللَّه صنارٌ. قُلْتُ: يَا خَالَةُ فَمَا كَانَ يُعِيشُكُمْ؟ قالتْ: الأَسْوَدَانِ: التَّمْرُ وَالمَاءُ إِلاَّ أَنَّهُ قَدْ كَانَ لرسول اللَّه صجِيرانٌ مِنَ الأَنْصَـارِ. وَكَانَتْ لَهُمْ مَنَايحُ وَكَانُوا يُرْسِلُونَ إلى رسول اللَّه صمِنْ أَلبانها فَيَسْقِينَا» متفقٌ عليه.

۴۹۲. «از عروه (پسر اسماء دختر حضرت ابوبکر س) از حضرت عایشه لروایت شده است که او (به عروه) می‌گفت: ای خواهر زاده‌ی من! سوگند به خدا ما سه هلال را می‌دیدیم و در ظرف دو ماه، در خانه‌های پیامبر صبرای پختن غذا آتشی افروخته نمی‌شد، گفتم: ای خاله! پس زندگی شما با چه چیزی سپری می‌شد (می‌خوردید)؟ فرمودند: دو سیاه (خرما و آب)، به علاوه‌ی آن‌که پیامبر صهمسایه‌هایی از انصار داشت که حیوان شیردهی داشتند که شیرین را هدیه می‌دادند و از شیر آنها برای پیامبر صمی‌فرستادند که پیامبر صبه ما می‌داد» [۵۵۵].

۴۹۳- «وعن أبي سعيدٍ الـمقْبُريِّ عَنْ أبي هُرَيرةَ س. أَنه مَرَّ بِقَوم بَيْنَ أَيْدِيهمْ شَاةٌ مَصْلِيةٌ. فَدَعَوْهُ فَأَبى أَنْ يَأْكُلَ، وقال: خَرج رسول اللَّه صمن الدنيا ولمْ يشْبعْ مِنْ خُبْزِ الشَّعِيرِ» رواه البخاری.

«مَصْلِيَّةٌ» بفتحِ الـميم: أَيْ: مَشْوِيةٌ.

۴۹۳. «از ابوسعید مقبری از ابوهریره سروایت شده است که ابوهریره ساز کنار قومی عبور کرد که گوسفندی بریان در جلو آنها بود و او را (به خوردن از آن) دعوت کردند و وی از خوردن امتناع کرد و گفت: پیامبران صاز دنیا رفت و هرگز از نان جوین سیر نشد» [۵۵۶].

۴۹۴- «وعن أَنسٍ سقال: لمْ يأْكُل النَّبِيُّ صعلى خِوَانٍ حَتَّى مَات، وَمَا أَكَلَ خُبزاً مرَقَّقاً حَتَّى مَاتَ» رواه البخاری.

وفي روايةٍ له: «وَلا رَأَى شَاةً سَمِيطاً بِعَيْنِهِ قطُّ».

۴۹۴. «از انس سروایت شده است که گفت: پیامبر صتا آخر زندگیش، هرگز بر سفره ننشست و نخورد و هرگز نان نرم و لطیف را تناول نکرد» [۵۵۷].

در روایتی دیگر از بخاری آمده است: «پیامبر صهرگز گوسفند بریانی با چشم خویش (در جلوی دست و برای خوردن) ندید».

۴۹۵- «وعن النُّعمانِ بن بشيرٍ بقال: لقد رَأَيْتُ نَبِيَّكُمْ صوما يَجِدُ مِنْ الدَّقَلِ ما يَمْلأُ به بَطْنَهُ» رواه مسلم.

الدَّقَلُ: تـمْرٌ رَدِيءٌ.

۴۹۵. «از نعمان بن بشیر سروایت شده است که گفت: من پیامبر شما صرا دیدم که خرمای بد خشکیده را نمی‌یافت که با آن شکم خود را سیر کند» [۵۵۸].

۴۹۶- «وعن سهل بن سعدٍ س، قال: ما رَأى رُسولُ صالنّقِيُّ منْ حِينَ ابْتعَثَهُ اللَّه تعالى حتَّى قَبَضَهُ اللَّه تعالى، فقيل لَهُ هَلْ كَانَ لَكُمْ في عهْد رسول اللَّه صمَنَاخلُ؟ قال: ما رأى رسولُ اللَّه صمُنْخُلاً مِنْ حِينَ ابْتَعثَهُ اللَّه تَعَالَى حَتَّى قَبَضُه اللَّه تعالى، فَقِيلَ لهُ: كَيْفَ كُنْتُمْ تَأْكُلُونَ الشَّعِيرَ غيرَ منْخُولٍ؟ قال: كُنَّا نَطْحَنُهُ ونَنْفُخُهُ، فَيَطيرُ ما طارَ، وما بَقِي ثَرَّيْناهُ» رواه البخاری.

قوله: «النَّقِيّ»: هو بفتح النون وكسر القاف وتشديد الياءِ. وهُوَ الخُبْزُ الحُوَّارَى، وَهُوَ: الدَّرْمَكُ، قوله: «ثَرَّيْنَاهُ» هُو بثاءٍ مُثَلَّثَةٍ، ثُمَّ رَاءٍ مُشَدَّدَةٍ، ثُمَّ ياءٍ مُثَنَّاةٍ مِنْ تحت ثُمَّ نون، أَيْ: بَلَلْناهُ وعَجَنَّاهُ.

۴۹۶. «از سهل‌بن سعد سروایت شده است که گفت: پیامبر صاز ابتدای بعثت تا زمان رحلت، هرگز آرد سفید الک شده‌ی گندم را ندید؛ گفته شد: آیا شما در زمان پیامبر صغربال داشتید؟ گفت: پیامبر صاز ابتدای بعثت تا زمان رحلت، غربالی ندید، از او سؤال شد: چگونه شما (آرد) جو غربال نشده می‌خورید؟ گفت: ما آن را آسیاب می‌کردیم و در آن می‌دمیدیم تا پوست و خاشاک آن به هوا می‌رفت و باقی آن را با آب، نرم و خمیر می‌کردیم» [۵۵۹].

۴۹۷- «وعن أبي هُريرةَ سقال: خَرَجَ رَسُولُ اللَّه صذاتَ يَوْمٍ أَوْ لَيْلَةٍ، فَإِذا هُوَ بِأَبي بكْرٍ وعُمَرَ ب، فقال: «ما أَخْرَجَكُمَا مِنْ بُيُوتِكُما هذِهِ السَّاعَةَ؟» قالا: الجُوعُ يا رَسولَ اللَّه قالَ: «وَأَنا، والَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ، لأَخْرَجَني الَّذِي أَخْرَجَكُما. قُوما» فقَاما مَعَهُ، فَأَتَى رَجُلاً مِنَ الأَنْصارِ، فَإِذَا هُوَ لَيْسَ في بيتهِ، فَلَمَّا رَأَتْهُ المرَأَةُ قالَتْ: مَرْحَباً وَأَهْلاً. فقال لها رَسُولُ اللَّه ص: «أَيْنَ فُلانٌ» قالَتْ: ذَهَبَ يَسْتَعْذِبُ لَنَا الماءَ، إِذْ جاءَ الأَنْصَاريُّ، فَنَظَرَ إلى رَسُولِ اللَّه صوَصَاحِبَيْهِ، ثُمَّ قالَ: الحَمْدُ للَّه، ما أَحَدٌ اليَوْمَ أَكْرَمَ أَضْيافاً مِنِّي فانْطَلقَ فَجَاءَهُمْ بِعِذْقٍ فِيهِ بُسْرٌ وتَمْرٌ ورُطَبٌ، فقال: كُلُوا، وَأَخَذَ المُدْيَةَ، فقال لَهُ رسُولُ اللَّه ص: «إِيَّاكَ وَالحَلُوبَ» فَذَبَحَ لَهُمْ، فَأَكلُوا مِنَ الشَّاةِ وَمِنْ ذلكَ العِذْقِ وشَرِبُوا. فلمَّا أَنْ شَبعُوا وَرَوُوا قال رسولُ اللَّه صلأَبي بكرٍ وعُمَرَ ب: «وَالَّذِي نَفْسي بِيَدِهِ، لَتُسْأَلُنَّ عَنْ هذَا النَّعيمِ يَوْمَ القِيامَةِ، أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُيُوتِكُمُ الجُوعُ، ثُمَّ لَمْ تَرْجِعُوا حَتَّى أَصَابَكُمْ هذا النَّعِيمُ»» رواه مسلم.

قَوْلُـها: «يَسْتَعْذبُ» أَيْ: يَطْلبُ الـمـاءَ العَذْبَ، وهُوَ الطَّيبُ. و «العِذْقُ» بكسر العين وإسكان الذال الـمعجمة: وَهُو الكِباسَةُ، وهِيَ الغُصْنُ. و «الـمُدْيةُ» بضم الـميم وكسرِها: هي السِّكِّينُ. و «الحلُوبُ» ذاتُ اللبَن. وَالسؤالُ عَنْ هذا النعِيم سُؤالُ تَعدِيد النِّعَم لا سُؤالُ توْبيخٍ وتَعْذِيبٍ. واللهُ أَعْلَمُ وهذا الأنصارِيُّ الَّذِي أَتَوْهُ هُوَ أَبُو الـهَيْثمِ بنُ التَّيِّهان س، كَذا جاءَ مُبَيناً في روايةِ الترمذي وغيره.

۴۹۷. «از ابوهریره سروایت شده است که گفت پیامبر صروزی یا شبی بیرون آمد، ناگهان با ابوبکر و عمر ببرخورد کرد و به آنان فرمودند: «چه چیزی شما را در این موقع از خانه خارج کرده است؟» گفتند: گرسنگی ای رسول خدا. فرمود: «قسم به کسی که جانم در دست اوست، من را نیز همین علت که شما را از خانه‌تان خارج ساخته، از خانه خارج ساخته است؛ برخیزید» پس به همراه او برخاستند. پس به خانه‌ی مردی از انصار آمدند در حالی که او در خانه‌اش نبود، وقتی که زن انصاری پیامبر صرا دید، گفت: خوش آمدید، پیامبر صفرمودند: شوهرت کجاست؟ زن گفت: رفته که برایمان آب شیرین بیاورد؛ ناگهان مرد انصاری از راه رسید و پیامبر صو دو یار او را دید، (از نهایت خوشحالی گفت): سپاس و ستایش سزاوار خداوند است، امروز هیچ‌کس مهمان‌هایی همچون مهمانان بزرگوار من ندارد، سپس رفت و یک شاخه خرما آورد که بر آن خرمای نارس و رسیده و خرمای تر موجود بود و گفت: بفرمایید و (به قصد ذبح حیوانی) چاقو برگرفت، پیامبر صفرمودند: «از کشتن گوسفند شیرده بپرهیز»، سپس گوسفندی ذبح کرد و آنان از آن گوسفند و خرما تناول فرمودند و آب نوشیدند و وقتی از غذا و آب سیر شدند، پیامبر صبه یارانش فرمودند: «سوگند به کسی که روح من در دست قدرت اوست، در مورد این نعمت‌ها، از شما سؤال خواهد شد، گرسنگی شما را از خانه‌هایتان خارج کرد و برنگشتید تا که به این نعمت‌ها رسیدید»» [۵۶۰].

سؤال از این نعمت‌ها، سؤال از فراوانی و تعدد آنهاست، نه سؤال سرزنش و عذاب ـ و خداوند آگاه‌تر است. و آن صحابی انصاری که ایشان به خانه‌اش رفتند، «ابوالهیثم بن تیهان» بود، چنان که در روایت ترمذی و غیر او ذکر شده است.

۴۹۸- «وعن خالدِ بنِ عُمَرَ العَدَويِّ قال: خَطَبَنَا عُتْبَةُ بنُ غَزْوانَ، وكانَ أَمِيراً عَلى البَصْرَةِ، فَحمِدَ اللَّه وأَثْنى عليْهِ، ثُمَّ قَالَ: أَمَا بعْدُ، فَإِنَّ الدُّنْيَا آذَنَتْ بصُرْمٍ، ووَلَّتْ حَذَّاءَ، وَلَمْ يَبْقَ منها إِلاَّ صُبَابَةٌ كَصُبابةِ الإِناءِ يتصابُّها صاحِبُها، وإِنَكُمْ مُنْتَقِلُونَ مِنْها إلى دارٍ لا زَوالَ لهَا، فانْتَقِلُوا بِخَيْرِ ما بِحَضْرَتِكُم فَإِنَّهُ قَدْ ذُكِرَ لَنا أَنَّ الحَجَرَ يُلْقَى مِنْ شَفِير جَهَنَّمَ فَيهْوى فِيهَا سَبْعِينَ عاماً لا يُدْركُ لَها قَعْراً، واللَّهِ لَتُمْلأَنَّ.. أَفَعَجِبْتُمْ،؟ ولَقَدْ ذُكِرَ لَنَا أَنَّ ما بَيْنَ مِصْراعَيْنِ مِنْ مَصاريعِ الجَنَّةِ مَسيرةَ أَرْبَعِينَ عاماً، وَلَيَأْتِينَّ عَلَيها يَوْمٌ وهُوَ كَظِيظٌ مِنَ الزِّحامِ، وَلَقَدْ رأَيتُني سابعَ سبْعَةٍ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صمالَنا طَعامٌ إِلاَّ وَرَقُ الشَّجَرِ، حتى قَرِحَتْ أَشْداقُنا، فالْتَقَطْتُ بُرْدَةً فشَقَقْتُها بيْني وَبَينَ سَعْدِ بنِ مالكٍ فَاتَّزَرْتُ بنِصْفِها، وَاتَّزَر سَعْدٌ بنِصفِها، فَمَا أَصْبَحَ اليَوْم مِنَّا أَحَدٌ إِلاَّ أَصْبَحَ أَمِيراً عَلى مِصْرٍ مِنْ الأَمْصَارِ. وإِني أَعُوذُ باللَّهِ أَنْ أَكْونَ في نَفْسي عَظِيماً. وعِنْدَ اللَّهِ صَغِيراً» رواهُ مسلم.

قوله: «آذَنَتْ» هُوَ بَمدِّ الأَلِفِ، أَيْ: أَعْلَمَتْ. وقوله: «بِصُرْمٍ»: هو بضم الصاد. أي: بانْقطاعِها وَفَنائِها. وقوله «ووَلَّتْ حَذَّاءَ» هو بحاءٍ مهملةٍ مفتوحةٍ، ثُمَّ ذال معجمة مشدَّدة، ثُمَّ أَلف مـمدودَة. أَيْ: سَريعَة وَ «الصُّبابةُ» بضم الصاد المهملة: وهِي البقِيَّةُ اليَسِيرَةُ. وقولُهُ: «يَتَصابُّـها» هو بتشديد الباءِ. أَيْ: يجْمَعُها. و الكَظِيظُ: الكثيرُ الـمُمْتَلئُ. وقوله: «قَرِحَتْ» هو بفتحِ القاف وكسر الراءِ، أَيْ: صارَتْ فِيهَا قُرُوحٌ.

۴۹۸. «از خالد بن عمرو عدوی روایت شده است که گفت: «عتبه بن غزوان» ـ که در آن وقت امیر بصره بود ـ برای ما سخنرانی و موعظه کرد و سپاس و ستایش خدای را به‌جای آورد و سپس گفت: همانا دنیا، جدایی و فناپذیری و زودگذری خود را به ما هشدار داد و به سرعت گذشت، از آن جز اندکی مانند پس مانده‌ی ته ظرف که صاحبش آن را جمع می‌کند و می‌خورد، چیزی باقی نمانده است و شما از این دنیای فانی به سرایی انتقال می‌یابید که نابودی و فنا ندارد، پس (بکوشید که) با بهترین اعمالی که حاضر کرده‌اید، بدان سرا کوچ کنید، زیرا برای ما گفته شده که: سنگی از لبه‌ی دوزخ به داخل آن انداخته می‌شود و هفتاد سال در آن پایین می‌رود و به قعر آن نمی‌رسد و (با این وصف) به خدا سوگند، (از عاصیان) پر می‌شود! آیا تعجب کردید؟! و برای ما گفته شده که: فاصله‌ی دو لنگه‌ی در، از درهای بهشت، مسیر چهل سال راه است و حتماً روزی می‌آید که بهشت از جمعیت (بهشتیان) پر است؛ و من یک‌بار، از هفت‌ نفر همراه پیامبر صهفتمین نفر بودم که جز برگ درخت، خوراکی نداشتیم و از خوردن برگ درختان، کناره‌های دهان ما زخم برداشته بود و من، جامه‌ای یافتم و آن را پاره و میان خود و «سعدبن مالک» تقسیم کردم، من با نصف آن (عورت) خود را پوشیدم و سعد با نصف دیگر آن، در حالی که امروز، هر یک از ما امیر شهری از شهرهای کشور اسلامی است و من از این که تکبر کنم و خود را بزرگ بشمارم در حالی که نزد خدا کوچک و بی‌ارزش باشم، به خدا پناه می‌برم»» [۵۶۱].

۴۹۹- «وعن أبي موسى الأَشْعَريِّ سقال: أَخْرَجَتْ لَنا عائِشَةُ بكِساءً وَإِزاراً غَلِيظاً قالَتْ: قُبِضَ رسُولُ اللَّهِ صفي هذين» متفقٌ عليه.

۴۹۹. «از ابوموسی اشعری سروایت شده است که گفت: حضرت عایشه لپیراهن و پاپوش خشن و ستبری را برای ما آورد و فرمود: پیامبر صدر میان این دو تکه لباس رحلت کرد (در زمان رحلت، اینها را به تن داشت)» [۵۶۲].

۵۰۰- «وعنْ سَعد بن أبي وَقَّاصٍ سقال: إِنِّي لأَوَّلُ العَربِ رَمَى بِسَهْمٍ في سَبِيلِ اللَّهِ، وَلَقَدْ كُنّا نَغْزُو مَعَ رسولِ اللَّهِ صما لَنَا طَعَامٌ إِلاَّ وَرَقُ الحُبْلَةِ. وَهذا السَّمَرُ. حَتى إِنْ كانَ أَحَدُنا لَيَضَعُ كما تَضَعُ الشاةُ مالَهُ خَلْطٌ» متفقٌ عليه.

«الحُبْلَةِ» بضم الـحاءِ الـمهملة وإِسكانِ الباءِ الـموحدةِ: وهي والسَّمُرُ، نَوْعانِ مَعْروفانِ مِنْ شَجَرِ البَادِيَةِ.

۵۰۰. «از سعدبن ابی‌وقاص سروایت شده است که گفت: من اولین عربی هستم که در راه خدا تیر انداخته است و ما در رکاب پیامبر صجهاد می‌کردیم در حالی که جز برگ درخت بیابانی حبله و خار مغیلان، خوراکی نداشتیم، تا اندازه‌ای که اگر یکی از ما قضای حاجت می‌کرد، مانند گوسفند دفع می‌کرد و مدفوعش (از شدت خشکی و غیر هاضم بودن خوراک) به هم نمی‌آمیخت» [۵۶۳].

۵۰۱- «وعن أبي هُرَيْرَةَ سقال: قال رسول اللَّه ص: «اللَّهُمَّ اجْعَلْ رزْقَ آلِ مُحَمَّدٍ قُوتاً»» متفقٌ عليه.

قال أَهْلُ اللُّغَة والْغَرِيبِ: معْنَى «قُوتاً» أَيْ مَا يَسدُّ الرَّمَقَ.

۵۰۱. «از ابوهریره سروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «خداوندا، روزی آل محمد را تنها قوت گردان (فقط چیزی که مایه‌ی سد رمق شود، به ما عطا کن و نه بیشتر)»» [۵۶۴].

۵۰۲- «وعن أبي هُرَيْرَةَ سقال: واللَّه الذي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ، إِنْ كُنْتُ لأعَتمِدُ بِكَبِدِي على الأَرْضِ مِنَ الجُوعِ، وإِنْ كُنْتُ لأشُدُّ الحجَرَ على بَطْني منَ الجُوعِ. وَلَقَدْ قَعَدْتُ يوْماً على طَرِيقهِمُ الذي يَخْرُجُونَ مِنْهُ، فَمَرَّ النَّبِيُّ ص، فَتَبَسَّمَ حِينَ رَآنِي، وعَرَفَ ما في وجْهي ومَا في نَفْسِي، ثُمَّ قال: «أَبا هِرٍّ» قلتُ: لَبَّيْكَ يا رسولَ اللَّه، قال: «الحَقْ» ومَضَى، فَاتَّبَعْتُهُ، فدَخَلَ فَاسْتَأْذَنَ، فَأُذِنَ لي فدَخَلْتُ، فوَجَدَ لَبَناً في قَدحٍ فقال: «مِنْ أَيْنَ هذَا اللَّبَنُ؟» قالوا: أَهْداهُ لَكَ فُلانٌ أَو فُلانة قال: «أَبا هِرٍّ» قلتُ: لَبَّيْكَ يا رسول اللَّه، قال: «الحق إِلى أَهْل الصُّفَّةِ فادْعُهُمْ لي». قال: وأَهْلُ الصُّفَّةِ أَضيَافُ الإِسْلام، لا يَأْوُون عَلى أَهْلٍ، ولا مَالٍ، ولا على أَحَدٍ، وكانَ إِذَا أَتَتْهُ صدقَةٌ بَعَثَ بِهَا إِلَيْهِمْ. ولَمْ يَتَنَاوَلْ مِنْهَا شَيْئاً، وإِذَا أَتَتْهُ هديَّةٌ أَرْسلَ إِلَيْهِمْ وأَصَابَ مِنْهَا وَأَشْرَكَهُمْ فيها، فسَاءَني ذلكَ فَقُلْتُ: وما هذَا اللَّبَنُ في أَهْلِ الصُّفَّةِ؟ كُنْتُ أَحَقَّ أَن أُصِيب منْ هذا اللَّبَنِ شَرْبَةً أَتَقَوَّى بِهَا، فَإِذا جاءُوا أَمَرنِي، فكُنْتُ أَنا أُعْطِيهِمْ، وما عَسَى أَن يبْلُغَني منْ هذا اللَّبَنِ، ولمْ يَكُنْ منْ طَاعَةِ اللَّه وطَاعَةِ رسوله صبدٌّ. فأَتيتُهُم فدَعَوْتُهُمْ، فأَقْبَلُوا واسْتأْذَنوا، فَأَذِنَ لهُمْ وَأَخَذُوا مَجَالِسَهُمْ مِنَ الْبَيْتِ قال: «يا أَبا هِرّ» قلتُ: لَبَّيْكَ يا رسولَ اللَّه، قال: «خذْ فَأَعْطِهِمْ» قال: فَأَخَذْتُ الْقَدَحَ فَجَعَلْت أُعْطِيهِ الرَّجُلَ فيَشْرَبُ حَتَّى يَرْوَى، ثُمَّ يردُّ عليَّ الْقَدَحَ، فَأُعطيهِ الآخرَ فَيَشْرَبُ حَتَّى يروَى، ثُمَّ يَرُدُّ عَليَّ الْقَدحَ، حتَّى انْتَهَيتُ إِلى النَّبِيِّ ص، وََقَدْ رَوِيَ الْقَوْمُ كُلُّهُمْ، فَأَخَذَ الْقَدَحَ فَوَضَعَهُ على يَدِهِ، فَنَظَرَ إِليَّ فَتَبَسَّمَ، فقال: «أَبا هِرّ» قلتُ: لَبَّيْكَ يا رسول اللَّه قال: «بَقِيتُ أَنَا وَأَنْتَ» قلتُ صَدَقْتَ يا رسولَ اللَّه، قال: «اقْعُدْ فَاشْرَبْ» فَقَعَدْتُ فَشَربْتُ: فقال: «اشرَبْ» فشَربْت، فما زال يَقُولُ: «اشْرَبْ» حَتَّى قُلْتُ: لا وَالَّذِي بعثكَ بالحَقِّ ما أَجِدُ لَهُ مسْلَكاً، قال: «فَأَرِني» فأَعطيْتهُ الْقَدَحَ، فحمِدَ اللَّه تعالى، وَسمَّى وَشَربَ «الفَضَلَةَ»» رواه البخاری.

۵۰۲. «از ابوهریره سروایت شده است که گفت: سوگند به خدایی که جز او خدایی نیست، از شدت گرسنگی، گاهی کبدم را بر زمین تکیه می‌زدم و گاهی سنگی را به شکم می‌بستم، روزی بر سر راهی که (پیامبر صو یارانش) از آن خارج می‌شدند، نشستم که پیامبر صاز کنار من عبور کرد و چون مرا دیدند، تبسمی فرمودند و آنچه را در چهره‌ام و درونم بود، فهمیدند و فرمودند: «ای اباهریره!» گفتم: بله، گوش به فرمانم، ای رسول خدا! فرمودند: «با من بیا!» و ایشان رفت و من نیز او را دنبال کردم تا داخل خانه شد و اجازه گرفت و به من اجازه‌ی ورود داد و وارد شدم، پیامبر صمقداری شیر در داخل کاسه‌ای دید و پرسید: «این شیر از کجاست؟» گفتند: آن را فلان مرد ـ یا فلان زن ـ برای شما هدیه آورده است، فرمودند: «ای اباهریره!» گفتم: بله، گوش به فرمانم، ای رسول خدا! فرمودند: «نزد اهل صفه برو و آنها را نزد من فرا خوان، ابوهریره سمی‌گوید: اهل صفه مهمانان اسلام بودند و پناه و امیدی به زن و فرزند و ثروت و کسی دیگر نداشتند و نزد کسی نمی‌رفتند و عادت پیامبر صچنان بود که هر وقت، صدقه‌ای (زکات) را به نزد او می‌آوردند، برای آنان می‌فرستاد و خود از آن نمی‌خورد و هر گاه هدیه‌ای برای او می‌آوردند، دنبال اهل صفه می‌فرستاد و آنان را از آن بهره‌مند می‌فرمود و در صرف آن هدیه مشارکت می‌داد؛ آن موضوع بر من گران آمد و با خود گفتم: من سزاوارترم که یک جرعه از این شیر به من برسد و آن را بنوشم و قوّتی پیدا کنم، چون که وقتی آنها بیایند و پیامبر صبه من امر کند که شیر را به آنها بدهم و من شیر را به ایشان بدهم، چه سهمی از این شیر به من خواهد رسید؟ از طرفی نیز، از اطاعت خدا و رسول چاره‌ای نداشتم که بالاخره نزد آنها رفتم و آنان را دعوت کردم، آنها هم آمدند و اجازه خواستند، پیامبر صبه آنان اجازه فرمودند و ایشان هر کدام در جای خود نشستند و پیامبر صفرمودند: «ای اباهریره!» گفتم: بله، گوش به فرمانم، ای رسول خدا! فرمودند: «شیر را بگیر و به آنان بده»؛ و من کاسه را گرفتم و شروع کردم و به هر یک از آنان می‌دادم، از آن می‌نوشید تا سیر می‌شد، سپس کاسه را به من باز می‌گرداند و به دیگری می‌دادم، او نیز می‌نوشید تا سیر می‌گردید و کاسه را پس می‌داد تا در پایان به پیامبر صرسیدم و آن جماعت همه سیر می‌گردید و کاسه را پس می‌داد تا در پایان به پیامبر صرسیدم و آن جماعت همه سیر شده بودند و پیامبر صکاسه را گرفت و بر دست نهاد و به من نگاه کرد و تبسمی نمود و فرمود: «ای اباهریره!» گفتم: بله، گوش به فرمانم، ای رسول خدا! فرمودند: «من و تو باقی ماندیم»؛ گفتم: درست می‌فرمایید، ای رسول خدا! فرمودند: «بنشین و بنوش»؛ و من نشستم و نوشیدم، فرموند: بنوش»، باز نوشیدم و مرتب می‌فرمود: «بنوش»، تا این که گفتم: خیر، سوگند به کسی که تو را به حق فرستاده است، دیگر نمی‌توانم و جایی ندارم! فرمودند: «پس کاسه را به من بده» و من کاسه را به پیامبر صدادم، ایشان حمد خدای متعال را به جای آورد و بسم‌الله فرمود و باقیمانده‌ی شیر را نوشید» [۵۶۵].

۵۰۳- «وعن مُحَمَّدِ بنِ سِيرينَ عن أبي هريرةَ سقال: لَقَدْ رأَيْتُني وإِنِيّ لأَخِرُّ فِيما بَيْنَ مِنْبَرِ رسولِ اللَّه صإلى حُجْرَةِ عائِشَةَ بمَغْشِيّاً عَلَيَّ، فَيجِيءُُ الجَائي، فيَضَعُ رِجْلَهُ عَلى عُنُقي، وَيرَى أَنِّي مَجْنونٌ وما بي مِن جُنُونٍ، وما بي إِلاَّ الجُوعُ» رواه البخاری.

۵۰۳. «از محمدبن سیرین روایت شده است از از ابوهریره سکه گفت: خود را در حالتی دیده ام که مابین منبر پیامبر صو حجره‌ی حضرت عایشه لافتاده و بیهوش بودم و رهگذر می‌آمد و (برای آن که به هوش آیم) پا بر گردن من می‌نهاد و گمان می‌کرد که من دیوانه هستم، در صورتی که دیوانه نبودم و دیوانگی نداشتم و جز گرسنگی هیچ بیماری و عیبی در من جود نداشت» [۵۶۶].

۵۰۴- «وعن عائشةَ ب، قَالَتْ: تُوُفِّيَ رسولُ اللَّه صودِرْعُهُ مرْهُونَةٌ عِند يهودِيٍّ في ثَلاثِينَ صاعاً منْ شَعِيرٍ» متفقٌ عليه.

۵۰۴. «از حضرت عایشه لروایت شده است که گفت: پیامبر صدر حالی رحلت فرمودند که زره جنگی او نزد مردی یهودی، در برابر سی صاع جو، در گرو بود» [۵۶۷].

۵۰۵- «وعن أَنس سقال: رَهَنَ النَّبِيُّ صدِرْعهُ بِشَعِيرٍ، ومشيتُ إِلى النَّبِيِّ صبِخُبْزِ شَعيرٍ، وَإِهَالَةٍ سَنِخَةٍ، وَلَقَدْ سمِعْتُهُ يقُولُ: «ما أَصْبحَ لآلِ مُحَمَّدٍ صــاعٌ ولا أَمْسَى وَإِنَّهُم لَتِسْعَةُ أَبْيَاتٍ»» رواه البخاری.

«الإِهَالَةُ» بكسر الـهمزة: الشَّحْمُ الذَّائِبُ. وَالسَّنِخَةُ» بِالنون والخاءِ الـمعجمة، وَهِي: الـمُتَغَيِّرةُ.

۵۰۵. «از انس سروایت شده است که گفت: پیامبر صزره‌ی خود را به رهن جو گذاشت و من با نان جو و پیه‌ی آب شده و بدبو(یی که یهودی داده بود) نزد پیامبر صرفتم و از او شنیدم که می‌فرمود: «در خانواده‌ی محمد، حتی یک صاع (گندم یا...) صبح و غروب نکرد (در طول یک شبانه‌روز، به آن اندازه هم خوردنی نداشتند)» و آنان نه خانه بودند»» [۵۶۸].

۵۰۶- «وعن أبي هُرَيْرَةَ س، قال: لَقدْ رَأَيْتُ سبْعينَ مِنْ أَهْلِ الصُّفَّةِ، ما مِنْهُم رَجلٌ عَلَيهِ رِدَاء، إِمَّا إِزارٌ وإِمَّا كِسَاءٌ، قَدْ ربطُوا في أَعْنَاقِهم مِنهَا ما يَبْلُغُ نِصفَ السَّاقيْنِ، وَمِنهَا ما يَبلُغُ الكَعْبَينِ، فيجمعُهُ بِيَدِهِ كَراهِيَةَ أَن تُرَى عَوْرَتُهُ» رواه البخاری.

۵۰۶. «از ابوهریره سروایت شده است که گفت: هفتاد نفر از اهل صفه را دیدم که در میان آنها مردی نبود که ردایی (بالاپوشی) داشته باشد، یا شلواری بود یا پیراهنی که آن را بر گردن خود می‌بستند و بعضی از آنها تا نصف ساق پا و بعضی تا دو قوزک می‌رسید و شخص آن را با دست جمع می‌کرد که مبادا عورتش آشکار گردد» [۵۶۹].

۵۰۷- «وعن عائشةَ بقالت: كَانَ فِرَاشُ رسول اللَّه صمِن أدَمٍ حشْوُهُ لِيف» رواه البخاری.

۵۰۷. «از حضرت عایشه لروایت شده است که گفت: بستر پیامبر صاز پوستی دباغی، شده بود که وسط آن از لیف فرما پر شده بود» [۵۷۰].

۵۰۸- «وعن ابن عمر بقال: كُنَّا جُلُوساً مَعَ رسولِ اللَّه صإِذْ جاءَ رَجُلٌ مِن الأَنْصارِ، فسلَّم علَيهِ، ثُمَّ أَدبرَ الأَنْصَارِيُّ، فقال رسول اللَّه ص: «يَا أَخَا الأَنْصَارِ، كَيْفَ أَخِي سعْدُ بنُ عُبادةَ؟» فقال: صَالحٌ، فقال رسول اللَّه ص: «مَنْ يعُودُهُ مِنْكُمْ؟» فَقام وقُمْنا مَعَهُ، ونَحْنُ بضْعَةَ عشَر ما علَينَا نِعالٌ وَلا خِفَافٌ، وَلا قَلانِسُ، ولا قُمُصٌ نمشي في تلكَ السِّبَاخِ، حَتَّى جِئْنَاهُ، فاسْتَأْخَرَ قَوْمُهُ مِنْ حوله حتَّى دنَا رسولُ اللّهِ صوَأَصْحابُهُ الَّذِين مَعهُ» رواه مسلم.

۵۰۸. «از ابن‌عمر بروایت شده است که گفت: ما نزد پیامبر صنشسته بودیم که ناگهان مردی از انصار وارد و بر او سلام کرد و سپس بازگشت، پیامبر صفرمودند: «ای برادر انصار! برادرم «سعدبن عباده» چطور است؟» گفت: خوب است، پیامبر صسؤال کرد: «چه کسی از شما برای عیادت او می‌آید؟» بعد برخاست و ما با او برخاستیم و ما بین ده تا بیست نفر بودیم که نه کفش، نه کلاه، نه جوراب، نه پیرهن داشتیم و با آن وضع و در آن وضع شوره‌زار راه می‌رفتیم تا به نزد سعد رسیدیم و قوم او از اطراف او کنار رفتند و پیامبر صبا اصحاب خود به او نزدیک شدند و از او عیادت کردند»» [۵۷۱].

۵۰۹- «وعن عِمْرانَ بنِ الحُصَينِ ب، عن النبي صأَنه قال: «خَيْرُكُمْ قَرنِي، ثُمَّ الَّذِينَ يلوُنَهم، ثُمَّ الَّذِينَ يلُونَهُم» قال عِمرَانُ: فَمَا أَدري قال النبي صمَرَّتَيْن أو ثَلاثاً «ثُمَّ يَكُونُ بَعدَهُمْ قَوْمٌ يشهدُونَ ولا يُسْتَشْهَدُونَ، وَيَخُونُونَ وَلا يُؤْتَمَنُونَ، وَيَنْذِرُونَ وَلا يُوفُونَ، وَيَظْهَرُ فِيهمْ السِّمَنُ» متفقٌ عليه.

۵۰۹. «از عمران بن حصین لروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «بهترین شما کسانی هستند که در قرن من هستند، سپس کسانی که بعد از آنان می‌آیند، سپس کسانی که بعد از آنان می‌آیند». عمران می‌گوید: نمی‌دانم پیامبر صدو بار جمله‌ی «سپس کسانی که بعد از آنان می‌آیند» را تکرار فرمود: یا سه بار؛ (بعد پیامبر صادامه داد که: ) «و بعد از آنها، عده‌ای می‌آیند که شهادت می‌دهند و کسی از آنها شهادت نمی‌خواهد، خیانت می‌کنند و امانتدار و محل اعتبار برای امانت نیستند، نذر می‌کنند و به نذر خود وفا نمی‌کنند و چاقی در بین آنها ظاهر می‌شود»» [۵۷۲].

۵۱۰- «وعن أبي أُمامة سقال: قال رسولُ اللَّه ص: «يا ابْنَ آدمَ: إِنَّكَ إِنْ تَبْذُل الفَضلَ خَيْرٌ لَكَ، وَأَن تُمْسِكهُ شرٌّ لَكَ، ولا تُلامُ عَلى كَفَافٍ، وَابدأ بِمنْ تَعُولُ»» رواه الترمذي وقال: حديث حسن صحيح.

۵۱۰. «از ابوامامه سروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «ای فرزند آدم! همانا تو اگر بخشش کنی و مازاد مال خود را بذل نمایی، برای تو بهتر است و اگر زیادی مال خود را نگه داری و نبخشی، برای تو بد خواهد بود، اما به خاطر داشتن در حد کفاف و برای گذراندن زندگی، مورد ملامت و سرزنش واقع نمی‌شوی و در انفاق، از کسی شروع کن که مخارج او بر ذمه‌ی توست»» [۵۷۳].

۵۱۱- «وعن عُبَيد اللَّه بِن مِحْصَنٍ الأَنْصارِيِّ الخَطْمِيِّ سقال: قال رسول اللَّه ص: «منْ أَصبح مِنكُمْ آمِناً في سِرْبِهِ، معافى في جَسدِه، عِندهُ قُوتُ يَومِهِ، فَكَأَنَّمَا حِيزَتْ لَهُ الدُّنْيَا بِحذافِيرِها»» رواه الترمذي وقال: حديثٌ حسنٌ.

«سِرْبِهِ» بكسر السين الـمهملة، أَي: نَفْسِهِ، وقِيلَ: قَومِه.

۵۱۱. «از عبیدالله بن محصن انصاری خطمی سروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «اگر کسی از شما، شب را در حالی به صبح رساند که در میان قوم و نفس خود، امنیت و در بدنش، سلامت داشته و پیش او خوراک آن روز موجود باشد، مثل این است که دنیا به‌طور کلی و با همه‌ی جوانبش، برای او آماده و جمع (و او به همه‌ی آرزوهای خود نایل) شده باشد»» [۵۷۴].

۵۱۲- «وعن عبدِ اللَّه بن عمرو بنِ العاصِ ب، أَن رسول اللَّه صقال: «قَدْ أَفَلَحَ مَن أَسلَمَ، وكَانَ رِزقُهُ كَفَافاً، وَقَنَّعَهُ اللَّه بِمَا آتَاهُ»» رواه مسلم.

۵۱۲. «از عبدالله بن عمرو بن عاص بروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «به تحقیق، کسی که مسلمان و تسلیم امر خدا بوده و رزق کافی، برای اداره‌ی زندگیش، به او داده شده باشد و خداوند او را به آنچه که به وی داده است، قانع کرده باشد، رستگار است»» [۵۷۵].

۵۱۳- «وعن أبي مُحَمَّد فَضَالَةَ بنِ عُبَيْد الأَنْصَارِيِّ س، أَنَّهُ سَمِعَ رسول اللَّه صيَقُولُ: «طُوبَى لِمَنْ هُدِيَ إِلى الإِسلام، وَكَانَ عَيْشهُ كَفَافاً، وَقَنِعَ»» رواه الترمذي وقال: حديثٌ حسن صحيح.

۵۱۳. «از ابومحمد فضاله بن عبید انصاری سروایت شده است که او از پامبر صشنید که می‌فرمود: «خوشا به حال کسی که به اسلام هدایت شد و مایحتاج زندگی او کافی و او (بدان) قانع باشد»» [۵۷۶].

۵۱۴- «وعن ابن عباسٍ بقال: كان رسولُ اللَّه صيَبِيتُ اللَّيَالِيَ المُتَتَابِعَةَ طَاوِياً، وَأَهْلُهُ لا يَجِدُونَ عَشاءَ، وَكَانَ أَكْثَرُ خُبْزِهِمْ خُبْز الشَّعِيرِ»رواه الترمذي وقال: حديثٌ حسنٌ صحيح.

۵۱۴. «از ابن‌عباس بروایت شده است که گفت: پیامبر صشب‌های متوالی را با شکم خالی و گرسنگی سپری می‌کرد و اهل خانه‌ی او، چیزی برای غذای شب نداشتند و بیشتر نان مصرفی آنان، نان جوین بود» [۵۷۷].

۵۱۵- «وعن فضَالَةَ بنِ عُبَيْدٍ س، أَن رسول اللَّه صكَانَ إِذَا صَلَّى بِالنَّاسِ يَخِرُّ رِجَالٌ مِنْ قَامَتِهِمْ في الصَّلاةِ مِنَ الخَصَاصةِ وَهُمْ أَصْحابُ الصُّفَّةِ حَتَّى يَقُولَ الأَعْرَابُ: هُؤُلاءِ مَجَانِينُ، فَإِذَا صلى رسول اللَّه صانْصَرفِ إِلَيْهِمْ، فقال: «لَوْ تَعْلَمُونَ ما لَكُمْ عِنْدَ اللَّه تعالى، لأَحْبَبْتُمْ أَنْ تَزْدادُوا فَاقَةً وَحَاجَةً»» رواه الترمذي، وقال حديثٌ صحيحٌ.

«الخَصاصَةُ»: الْفَاقَةُ والجُوعُ الشَّديدُ.

۵۱۵. «از فضاله بن عبید انصاری سروایت شده است که گفت: وقتی که پیامبر صنماز جماعت را برای مردم اقامه می‌فرمود، بعضی از مأمومین از گرسنگی و ضعف، به زمین می‌افتادند و آنان اصحاب صفه بودند، تا آن اندازه که اعراب می‌گفتند: این‌ها دیوانه هستند و هنگامی که پیامبر صنماز را به پایان می‌رساند، به‌سوی آنان بازمی‌گشت و می‌فرمود: «اگر می‌دانستید نزد خداوند چه چیزی آماده دارید، دوست می‌داشتید که تنگدستی و احتیاج شما بیشتر شود»» [۵۷۸].

۵۱۶- «وعن أبي كَريمَةَ المِقْدامِ بن معْدِ يكَرِب سقال: سمِعتُ رسول اللَّه صيقَولُ: «مَا ملأَ آدمِيٌّ وِعَاءً شَرّاً مِنْ بَطنِه، بِحسْبِ ابن آدمَ أُكُلاتٌ يُقِمْنَ صُلْبُهُ، فإِنْ كَانَ لا مَحالَةَ، فَثلُثٌ لطَعَامِهِ، وثُلُثٌ لِشرابِهِ، وَثُلُثٌ لِنَفَسِهِ»»رواه الترمذي وقال: حديث حسن. «أُكُلاتٌ» أَيْ: لُقمٌ.

۵۱۶. «از ابوکریمه مقداد بن معدِ یکرب سروایت شده است که گفت: از پیامبر صشنیدم که می‌فرمود: «انسان ظرفی بدتر از شکمش را پر نکرده است، برای فرزند آدم، چند لقمه که او را راست و سر پا نگه دارد، کافی است، و اگر ناچار باشد که بیشتر از آن بخورد، یک سوم شکمش را برای طعام و یک سوم را برای آشامیدن و یک سوم را برای نفس کشیدنش قرار دهد»» [۵۷۹].

۵۱۷- «وعن أبي أُمَامَةَ إِيَاسِ بنِ ثَعْلَبَةَ الأَنْصَارِيِّ الحارثيِّ سقال: ذَكَرَ أَصْحابُ رَسولَ اللَّه صيوْماً عِنْدَهُ الدُّنْيَا، فقال رسول اللَّه ص: «أَلا تَسْمَعُونَ؟ أَلا تَسْمَعُونَ؟ إِنَّ الْبَذَاذَة مِن الإِيمَان إِنَّ الْبَذَاذَةَ مِنَ الإِيمَانِ» يعْني: التَّقَحُّلَ»» رواه أبو داود.

«الْبَذَاذَةُ»: بِالْبَاءِ الـمُوَحَّدةِ وَالذَّالَينِ الـمُعْجمَتَيْنِ، وَهِيَ رَثاثَةُ الـهَيْئَةِ، وَتَرْكُ فَاخِرِ اللِّبَاسِ وأَمَّا «التَّقَحُّلُّ» فَبِالْقَافِ والـحاء، قال أَهْلُ اللُّغَة: الـمُتَقَحِّل: هُوَ الرَّجُلُ الْيَابِسُ الجِلدِ مِنْ خُشُونَةَ الْعَيْشِ، وَتَرْكِ التَّرَفُّهِ.

۵۱۷. «از ابوامامه ایاس بن ثعلبه‌ انصاری حارثی سروایت شده است که گفت: روزی اصحاب پیامبر صنزد او از دنیا صحبت می‌کردند، پیامبر صفرمودند: «هان! گوش دهید! هان! گوش دهید! کهنه‌پوشی و ساده‌پوشی و دوری از خوشگذرانی، از ایمان است، کهنه‌پوشی و ساده‌پوشی و دوری از خوشگذرانی، از ایمان است»» [۵۸۰].

۵۱۸- «وعن أبي عبدِ اللَّه جابر بن عبد اللَّه بقال: بَعَثَنَا رسولُ اللَّه صوَأَمَّرَ عَلَينَا أَبَا عُبَيْدَةَ س، نتَلَقَّي عِيراً لِقُرَيْشٍ، وَزَّودَنَا جِرَاباً مِنْ تَمْرٍ لَمْ يجِدْ لَنَا غَيْرَهُ، فَكَانَ أَبُو عُبَيْدةَ يُعْطِينَا تَمْرةً تَمْرَةً، فَقِيل: كَيْف كُنْتُمْ تَصْنَعُونَ بِهَا؟ قال: نَمَصُّهَا كَمَا يَمَصُّ الصَّبِيُّ، ثُمَّ نَشْرَبُ عَلَيهَا مِنَ المَاءِ، فَتَكْفِينَا يَوْمَنَا إِلى اللَّيْلِ، وكُنَّا نَضْرِبُ بِعِصيِّنا الخَبَطَ، ثُمَّ نَبُلُّهُ بِالمَاءِ فَنَأْكُلُهُ. قال: وانْطَلَقْنَا على ساَحِلِ البَحْرِ، فرُفعَ لنَا على ساحِلِ البَحْرِ كهَيْئَةِ الكَثِيبِ الضخم، فَأَتيْنَاهُ فَإِذا هِي دَابَّةٌ تُدْعى العَنْبَرَ، فقال أَبُو عُبَيْدَةَ: مَيْتَةٌ، ثُمَّ قال: لا، بلْ نحْنُ رسُلُ رسُولِ اللَّه ص، وفي سبيلِ اللَّه، وقَدِ اضْطُرِرتمْ فَكلُوا، فَأَقَمْنَا علَيْهِ شَهْراً، وَنَحْنُ ثَلاثُمائَة، حتَّى سَمِنَّا، ولقَدْ رَأَيتُنَا نَغْتَرِفُ من وقْبِ عَيْنِهِ بالْقِلالِ الدُّهْنَ ونَقْطَعُ منْهُ الْفِدَرَ كَالثَّوْرِ أَو كقَدْرِ الثَّوْرِ.

ولَقَدْ أَخَذَ مِنَّا أَبُو عُبيْدَةَ ثَلاثَةَ عَشَرَ رَجُلاً فأَقْعَدَهُم في وقْبِ عَيْنِهِ وَأَخَذَ ضِلَعاً منْ أَضْلاعِهِ فأَقَامَهَا ثُمَّ رَحَلَ أَعْظَمَ بَعِيرٍ مَعَنَا فمرّ منْ تَحْتِهَا وَتَزَوَّدْنَا مِنْ لحْمِهِ وَشَائِقَ، فَلمَّا قدِمنَا المديِنَةَ أَتَيْنَا رسول اللَّه صفَذكْرَنَا ذلكَ له، فقال: «هُوَ رِزْقٌ أَخْرَجَهُ اللَّه لَكُمْ، فَهَلْ معَكمْ مِنْ لحْمِهِ شَيء فَتطْعِمُونَا؟» فَأَرْسلْنَا إلى رسول اللَّه صمِنْهُ فَأَكَلَهُ» رواه مسلم.

«الجِرَابُ»: وِعاء مِنْ جِلْدٍ مَعْرُوف، وَهُو بكَسِر الجيم وفتحِها، والكسرُ أَفْصحُ. قوله: «نَمَصُّهَا» بفتح الـميم «والخَبْطَ» وَرَقُ شَجَرٍ مَعْرُوف تَأْكُلُهُ الإِبلُ. «وَالكَثِيبُ» التَّلُّ مِنَ الرَّمْلِ، «والوَقْبُ»: بفتحِ الواوِ وإِسكان القافِ وبعدهَا باء موحدةٌ، وَهُو نقرة العيْن «وَالقِلالُ» الجِرَارُ. «والفِدَرُ» بكسرِ الفاءِ وفتح الدال: القِطعُ. «رَحَلَ البَعِيرَ» بتخفيفِ الحاءِ أيْ جعلَ عليه الرحْلَ. و «الْوَشَائق» بالشينِ الـمعجمةِ والقافِ: اللَّحْمُ الَّذي اقْتُطِعَ ليقَدَّدَ مِنْه، والله أعلم.

۵۱۸. «از ابوعبدالله جابربن عبدالله انصاری سروایت شده است که گفت: پیامبر صما را تحت فرماندهی ابوعبیده س(به یک مأموریت جنگی) فرستاد تا با کاروانی از قریش برخورد کنیم و یک انبان خرما را توشه‌ی ما ساخت و جز آن، چیزی نبود که به ما بدهد، ابوعبیده سآن را دانه ـ دانه به ما می‌داد؛ از جابر سپرسیده شد: شما با آن یک دانه خرما چه کار می‌کردید؟ گفت: مانند کودک آن را در دهان می‌مکیدیم و سپس بر روی آن آب می‌نوشیدیم و همان، برای یک روز ما تا شب کافی بود و ما با عصاهای خود، برگ خشک درخت خَبِط را (ـ که خوراک شتران است ـ) می‌زدیم و به زمین می‌ریختیم و آن را با آب نرم می‌کردیم و می‌خوردیم تا این که راه ما بر ساحل دریا افتاد، ناگاه چیزی بزرگ مانند تلِّ ریگ، در جلوی چشم ما پیدا شد، به‌سوی آن رفتیم، جانور (دریایی) بزرگی بود که به آن «عنبر» گفته می‌شود؛ ابوعبیده سگفت: «مردار است و سپس گفت: اما خیر، ما فرستاده و مأموران رسول خدا هستیم و در راه خدا کار می‌کنیم و مخصوصاً این که شما به حال اضطرار و ناچاری افتاده‌اید، پس بخورید» و ما که سیصد نفر بودیم، یک ماه به آن اکتفا و از آن استفاده می‌کردیم تا فربه شدیم و سرحال آمدیم و به چشم خود دیدم که از گودی چشم آن جانور، با مشک‌های آب، روغن خارج می‌کردیم و از بدن آن، قطعه گوشت‌هایی مانند یا به اندازه‌ی لاشه‌ی یک گاو می‌بریدیم و (آن حیوان آن‌قدر بزرگ بود) که ابوعبیده سسیزده نفر از ما را در استخوان حدقه (گودی چشم) آن جانور نشاند و یکی از دنده‌های آن را گرفت و ایستاده نگه داشت و بزرگ‌ترین شتر همراهان را بار کرد و شتر از زیر آن گذشت! و از گوشت آن قطعاتی برای خشک و نمک‌سود کردن بردیدم؛ وقتی که به مدینه رسیدیم، به خدمت پیامبر صآمدیم و حکایت را به اطلاع او رسانیدیم، فرمودند: «آن رزقی بوده که خداوند برای شما (از دریا) خارج کرده،آیا از گوشت آن چیزی همراه دارید که ما را با آن اطعام کنید؟» و ما مقداری از گوشت آن را برای پیامبر صفرستادیم و ایشان آن را تناول فرمود» [۵۸۱].

۵۱۹- «وعن أَسْمَاءَ بنْتِ يَزِيدَ بقالت: كانَ كُمُّ قمِيصِ رسول اللَّه صإِلى الرُّصْغِ» رواه أبو داود، والترمذي، وقال: حديث حسن.

«الرُّصْغُ» بالصادِ والرُّسْغُ بالسينِ أَيضاً: هوَ الـمِفصَلُ بينْ الكَفِّ والسَّاعِدِ.

۵۱۹. «از اسماء دختر یزید لروایت شده است که گفت: آستین پیراهن پیامبر صتا مچ دست بود» [۵۸۲].

۵۲۰- «وعن جابر سقال: إِنَّا كُنَّا يَوْم الخَنْدَقِ نَحْفِرُ، فَعَرضَتْ كُدْيَةٌ شَديدَةٌ فجاءُوا إِلى النبيِّ صفقالوا: هَذِهِ كُدْيَةٌ عَرَضتْ في الخَنْدَقِ. فقال: «أَنَا نَازِلٌ» ثُمَّ قَامَ وبَطْنُهُ معْصوبٌ بِحَجرٍ، وَلَبِثْنَا ثَلاثَةَ أَيَّامٍ لا نَذُوقُ ذَوَاقاً، فَأَخَذَ النَّبِيُّ صالمِعْول، فَضرَب فعاد كَثيباً أَهْيَلَ، أَوْ أَهْيَمَ.

فقلتَ: يا رسولَ اللَّه ائْذَن لي إِلى البيتِ، فقلتُ لامْرَأَتي: رَأَيْتُ بِالنَّبِيِّ صشَيْئاً مافي ذلكَ صبْرٌ فِعِنْدَكَ شَيءٌ؟ فقالت: عِندِي شَعِيرٌ وَعَنَاقٌ، فَذَبحْتُ العَنَاقَ، وطَحَنْتُ الشَّعِيرَ حَتَّى جَعَلْنَا اللحمَ في البُرْمَة، ثُمَّ جِئْتُ النبيَّ صوَالعجِينُ قَدْ انْكَسَرَ والبُرْمَةُ بيْنَ الأَثَافِيِّ قَد كَادَتَ تَنْضِجُ.

فقلتُ: طُعَيِّمٌ لي فَقُمْ أَنْت يا رسولَ اللَّه وَرَجُلٌ أَوْ رَجُلانِ، قال: «كَمْ هُوَ؟» فَذَكَرتُ له فقال: «كثِير طيب، قُل لَهَا لا تَنْزِع البُرْمَةَ، ولا الخُبْزَ مِنَ التَّنُّورِ حَتَّى آتيَ» فقال: «قُومُوا» فقام المُهَاجِرُون وَالأَنْصَارُ، فَدَخَلْتُ عليها فقلت: وَيْحَكِ جَاءَ النبيُّ صوَالمُهَاجِرُونَ، وَالأَنْصارُ وَمن مَعَهم، قالت: هل سأَلَكَ؟ قلتُ: نعم، قال: «ادْخُلوا وَلا تَضَاغَطُوا» فَجَعَلَ يَكْسِرُ الخُبْزَ، وَيجْعَلُ عليهِ اللحمَ، ويُخَمِّرُ البُرْمَةَ والتَّنُّورَ إِذا أَخَذَ مِنْهُ، وَيُقَرِّبُ إِلى أَصْحَابِهِ ثُمَّ يَنْزِعُ فَلَمْ يَزَلْ يَكْسِرُ وَيَغْرفُ حَتَّى شَبِعُوا، وَبَقِيَ مِنه، فقال: «كُلِي هذَا وَأَهدي، فَإِنَّ النَّاسَ أَصَابَتْهُمْ مَجَاعَةٌ»» متفقٌ عليه.

وفي روايةٍ: «قال جابرٌ: لمَّا حُفِرَ الخَنْدَقُ رَأَيتُ بِالنبيِّ صخَمَصاً، فَانْكَفَأْتُ إِلى امْرَأَتي فقلت: هل عِنْدَكِ شَيْء، فَإِنِّي رَأَيْتُ بِرسول اللَّه صخَمَصاً شَدِيداً.

فَأَخْرَجَتْ إِليَّ جِراباً فِيهِ صَاعٌ مِنْ شَعِيرٍ، وَلَنَا بُهَيْمَةٌ، داجِنٌ فَذَبحْتُهَا، وَطَحنتِ الشَّعِير فَفَرَغَتْ إلى فَرَاغِي، وَقَطَّعْتُهَا في بُرَمتِهَا، ثُمَّ وَلَّيْتُ إلى رسول اللَّه ص، فَقَالَتْ: لا تفضحْني برسول اللَّه صومن معَهُ، فجئْتُه فَسَارَرْتُهُ فقلتُ يا رسول اللَّه، ذَبَحْنا بُهَيمَةً لَنَا، وَطَحَنْتُ صَاعاً مِنْ شَعِيرٍ، فَتَعالَ أَنْتَ وَنَفَرٌ مَعَكَ، فَصَاحَ رسول اللَّه صفقال: «يَا أَهْلَ الخَنْدَق: إِنَّ جابراً قدْ صنَع سُؤْراً فَحَيَّهَلاًّ بكُمْ» فقال النبيُّ ص: «لا تُنْزِلُنَّ بُرْمَتَكُمْ وَلا تَخْبِزُنَّ عجِينَكُمْ حَتَّى أَجيءَ». فَجِئْتُ، وَجَاءَ النَّبِيُّ صيقْدُمُ النَّاسَ، حَتَّى جِئْتُ امْرَأَتي فقالتْ: بِك وَبِكَ، فقلتُ: قَدْ فَعَلْتُ الَّذِي قُلْتِ. فَأَخْرَجَتْ عجيناً فَبسَقَ فِيهِ وبارَكَ، ثُمَّ عَمَدَ إِلى بُرْمَتِنا فَبَصَقَ وَبَارَكَ، ثُمَّ قال: «ادْعُ خَابزَةً فلْتَخْبزْ مَعكِ، وَاقْدَحِي مِنْ بُرْمَتِكُم وَلا تَنْزلُوها» وَهُمْ أَلْفٌ، فَأُقْسِمُ بِاللَّه لأَكَلُوا حَتَّى تَركُوهُ وَانَحرَفُوا، وإِنَّ بُرْمَتَنَا لَتَغِطُّ كَمَا هِيَ، وَأَنَّ عَجِينَنَا لَيخْبَز كَمَا هُوَ.

قَوْلُه: «عَرَضَت كُدْيَةٌ»: بضم الكاف وإِسكان الدال وبالياءِ الـمثناة تحت، وَهِيَ قِطْعَةٌ غَلِيظَةٌ صُلْبَةٌ مِنَ الأَرْضِ لا يَعْمَلُ فيها الْفَأْسُ. «وَالْكَثِيبُ» أَصْلُهْ تَلُّ الرَّمْلِ، والمُرَادُ هُنَا: صَارتْ تُراباً ناعِماً، وَهُوَ مَعْنَى «أَهْيَلَ». و «الأَثَافي»: الأَحْجَارُ الَّتي يَكُونُ عَلَيْهَا القِدرُ. و «تَضَاغَطُوا»: تَزَاحَمُوا. و «المَجاعَةُ»: الجُوعُ، وهو بفتحِ الميم. و«الخَمصُ» بفتحِ الخاءِ المعجمة والميم: الجُوعُ. و «انْكَفَأْتُ»: انْقَلَبْتُ وَرَجَعْتُ. و«الْبُهَيمَةُ» بضم الباءِ: تَصغير بَهْمَة، وَهِيَ الْعنَاقُ بفتح العين و «الدَّاجِنُ»: هي الَّتي أَلِفَتِ الْبيْتَ. و«السُّؤْر»: الطَّعَام الَّذِي يُدْعَى النَّاسُ إَلَيْه وَهُوَ بُالْفارِسيَّةِ، و«حَيَّهَلا» أي:تَعَالوا. وَقَوْلها «بكَ وَبكَ» أَي: خَاصَمَتْهُ وَسَبَّتْهُ، لأَنَّهَا اعْتَقْدَت أَنَّ الَّذي عندهَا لا يَكفيهم، فَاسْتَحْيَتْ وخفي علَيْهَا مَا أَكَرَم اللَّه سُبحانَهُ وتعالى بِهِ نَبِيَّهُ صمِنْ هذِهِ المُعْجِزَةِ الظَّاهِرةِ والآيَةِ الْبَاهِرَةِ. «بَسقَ» أَي: بصَقَ، وَيُقَالُ أَيضاً: بَزقَ ثَلاثُ لُغَاتٍ. و «عَمَد» بفتح الـميم: قصَد. و «اقْدَحي» أَي: اغرِفي، والمِقْدَحةُ: المِغْرفَةُ. و «تَغِطُّ» أَي لِغَلَيَانِهَا صَوْتٌ» والله أعلم.

۵۲۰. «از جابر سروایت شده است که گفت: ما روز «خندق» زمین را می‌کندیم که یک قطعه زمین سخت و ستبر که کلنگ در آن اثر نمی‌کرد، ظاهر شد، اصحاب شنزد پیامبر صآمدند و گفتند: یک قطعه زمین سخت در خندق پیش آمده (و جلو کار ما را گرفته) است، فرمودند: «من خودم می‌آیم»، سپس برخاست، در حالی که شکم مبارکش را از گرسنگی با سنگ بسته بود و سه روز بر ما گذشته بود که هیچ چیز قابل خوردنی نخورده بودیم، پیامبر صکلنگ برگرفت و ضربه‌ای به آن سنگ زد که مانند تل ریگ روان نرمی از هم پاشید، گفتم: ای رسول خدا! اجازه بفرما که به خانه بروم (و به خانه رفتم) و به زنم گفتم: پیامبر صرا در حالتی دیدم که کسی نمی‌تواند بر آن صبر کند، آیا نزد تو چیزی (برای خوردن) هست؟ زن گفت: مقداری جو و یک بزغاله‌ی کوچک داریم، بزغاله را ذبح کردم و گوشت آن را در دیگ نهادم و جو را آرد کردم و سپس در حالی که خمیر، آماده شده و دیگ روی چند سنگ در زیر آتش، نزدیک به پختن بود، پیش پیامبر صآمدم و گفتم: ای رسول‌ خدا! من کمی غذا دارم؛ پس ای رسول خدا، شما خودتان با یک یا دو مرد بفرمایید برویم، فرمودند: «غذا چقدر است؟» واقعیت را برای او بیان کردم، فرمودند: «زیاد و پاک و پاکیزه است، به زنت بگو دیگ را از روی آتش و نان را از تنور برندارد تا من می‌آیم» و سپس فرمودند: «برخیزید!»، تمام مهاجرین و انصار برخاستند؛ من، نزد زنم رفتم و گفتم: وای بر تو! پیامبر صبا تمام مهاجران و انصار و کسانی که با آنها هستند، آمدند، زنم گفت: آیا پیامبر صاز تو سؤال فرمودند: گفتم: بله، پیامبر صبه صحابه شفرمودند: «وارد شوید و ازدحام نکنید»؛ و به این کار شروع فرمود که نان را پاره می‌کرد و بر آن گوشت می‌گذاشت و به یارانش تعارف می‌کرد و هر وقت که از دیگ یا تنور، نان و گوشت برمی‌داشت، سر آنها را می‌پوشاند و همچنان نان را قطعه قطعه می‌کرد و گوشت برمی‌داشت (و به صحابه می‌داد)، تا این که همه سیر شدند و قسمتی از آن هم باقی ماند، سپس (به همسرم) فرمودند: «از این بخور و ببخش، زیرا گرسنگی و گرانی در میان مردم افتاده است»» [۵۸۳].

در روایتی دیگر چنین آمده است: «جابر سگفت: هنگامی که خندق کنده می‌شد، پیامبر صرا در گرسنگی شدیدی یافتم، این بود که پیش همسرم برگشتم و گفتم: آیا نزد تو چیزی موجود است؟ زیرا من پیامبر صرا در گرسنگی شدیدی دیدم و او یک انبان نزد من آورد که در آن یک صاع جو بود و نیز حیوان کوچکی داشتیم که همیشه در خانه بود، آن را ذبح کردم و زنم جو را آرد کرد و همزمان با فراغت حاصل کردن من، او نیز کارش را تمام کرد، حیوان را در دیگ گذاشتم و سپس به نزد پیامبر صبازگشتم (وقتی که می‌رفتم) زنم گفت: مرا نزد پیامبر صو همراهانش رسوا نکنی! به نزد پیامبر صرفتم و پنهانی به او گفتم: ای رسول خدا! حیوان کوچک خود را ذبح و یک صاع جو را آرد کرده‌ایم، خودتان به همراه چند نفر تشریف بیاورید، پیامبر صفرمودند: «ای اهل خندق! جابر، سور و غذایی فراهم کرده است، همه بیابید!» و به من نیز امر فرمودند: «دیگتان را از روی آتش برندارید و نان نیز نپزید تا من می‌آیم»، به منزل آمدم و پیامبر صنیز در حالی که پیشاپیش مردم بودند، تشریف آوردند، من پیش زنم آمدم، زن گفت: ای فلان و فلان شده! (چرا این همه مردم را با خود آورده‌ای)؟ گفتم: من همان حرف تو را اجرا کردم (و وضعیت را به اطلاع پیامبر صرساندم) و زن خمیر را آورد و پیامبر صبا آب دهان مبارک خود، آن را متبرک ساخت و بر آن دعای برکت خواند و آن گاه به طرف دیگ رفت و با آب دهان خود، آن را مبارک فرمود و بر آن نیز دعای برکت خواند و سپس به همسرم فرمودند: «زن نانوایی را صدا بزن تا با تو نان بپزد و از دیگتان غذا بکش، اما دیگ را پایین نیاورید»، (کسانی که آن روز در خدمت پیامبر صبه خانه‌ی ما آمدند)، هزار نفر بودند و به خدا سوگند، همه‌ی آنان خوردند و از غذا دست کشیدند و آنجا را ترک کردند، در حالی که دیگ ما هنوز همچنان که بود، جوش می‌زد و از خمیر ما همچون قبل، نان پخته می‌شد».

۵۲۱- «وعن أَنس سقال: قال أَبو طَلْحَةَ لأُمِّ سُلَيْم: قَد سَمعتُ صَوتَ رسول اللَّه صضَعِيفاً أَعرِفُ فِيهِ الجُوعَ، فَهَل عِندَكِ مِن شيءٍ؟ فقالت: نَعَمْ، فَأَخْرَجَتْ أَقَرَاصاً مِن شَعيرٍ، ثُمَّ أَخَذَت خِمَاراً لَهَا فَلَفَّتِ الخُبزَ بِبَعضِه، ثُمَّ دسَّتْهُ تَحْتَ ثَوبي وَرَدَّتْني بِبَعضِه، ثُمَّ أَرْسلَتْنِي إِلى رسول اللَّه ص، فَذَهَبتُ بِهِ، فَوَجَدتُ رسولَ اللَّه صجالِساً في المَسْجِدِ، ومَعَهُ النَّاسُ، فَقُمتُ عَلَيهِمْ، فقالَ لي رسولُ اللَّه ص: «أَرْسَلَكَ أَبُو طَلْحَةَ؟» فقلت: نَعم، فقال: «أَلِطَعَام» فقلت: نَعَم، فقال رسولُ اللَّه ص: «قُومُوا» فَانْطَلَقُوا وَانْطَلَقْتُ بَيْنَ أَيديِهِم حَتَّى جِئتُ أَبَا طَلْحَةَ فَأَخبَرتُهُ، فقال أَبُو طَلْحَةَ: يا أُمِّ سُلَيمٍ: قَد جَاءَ رسولُ اللَّه صبالنَّاسِ وَلَيْسَ عِنْدَنَا ما نُطْعِمُهُمْ؟ فقالتْ: اللَّهُ وَرسُولُهُ أَعْلَمُ.

فَانطَلَقَ أَبُو طَلْحةَ حتَّى لَقِيَ رسولَ اللَّه ص، فأَقبَلَ رسولُ اللَّه صمَعَه حَتَّى دَخَلا، فقال رسولُ اللَّه ص: «هَلُمِّي ما عِندَكِ يا أُمِّ سُلَيْمٍ» فَأَتَتْ بِذلكَ الخُبْزِ، فَأَمَرَ بِهِ رسولُ اللَّه ففُتَّ، وعَصَرَت عَلَيه أُمُّ سُلَيمٍ عُكَّةً فَآدَمَتْهُ، ثُمَّ قال فِيهِ رسول اللَّه صما شَاءَ اللَّه أَنْ يَقُولَ، ثُمَّ قَالَ: «ائذَن لِعَشَرَةٍ» فَأَذِنَ لَهُم، فَأَكَلُوا حَتَّى شَبِعُوا ثُمَّ خَرَجُوا، ثم قال: «ائذَن لِعَشَرَةٍ» فَأَذنَ لهم، فَأَكَلُوا حتى شَبِعُوا، ثم خَرَجوا، ثُمَّ قال: «ائذَنْ لِعَشَرَةٍ» فَأَذِنَ لهُم حتى أَكل القَوْمُ كُلُّهُم وَشَبِعُوا، وَالْقَوْمُ سَبْعونَ رَجُلاً أَوْ ثَمَانُونَ»» متفق عليه.

وفي روايةٍ: «فما زال يَدخُلُ عشَرَةٌ وَيَخْرُجُ عَشَرَةٌ، حتى لم يَبْقَ مِنهم أَحَدٌ إِلا دَخَلَ، فَأَكَلَ حتى شَبِعَ، ثم هَيَّأَهَا فَإِذَا هِي مِثلُهَا حِينَ أَكَلُوا مِنها».

وفي روايةٍ: «فَأَكَلُوا عَشَرَةً عَشَرةً، حتى فَعَلَ ذلكَ بثَمانِينَ رَجُلاً ثم أَكَلَ النَّبِيُّ صبعد ذلكَ وََأَهْلُ البَيت، وَتَركُوا سُؤراً».

وفي روايةٍ: «ثمَّ أفضَلُوا ما بَلَغُوا جيرانَهُم».

وفي روايةٍ عن أَنسٍ قال: «جِئتُ رسولَ اللَّه صيوْماً فَوَجَدتُهُ جَالِساً مع َأَصحابِهِ، وَقد عَصَبَ بَطْنَهُ بِعِصابَةٍ، فقلتُ لِبَعضِ أَصحَابِهِ: لِمَ عَصَبَ رسولُ اللَّه صبطْنَهُ؟ فقالوا: مِنَ الجُوعِ.

فَذَهَبْتُ إِلى أبي طَلحَةَ، وَهُوَ زَوْجُ أُمِّ سُليمٍ بنتِ مِلحَانَ، فقلتُ: يَا أَبتَاه، قد رَأَيْت رسولَ اللَّه صعَصبَ بطنَهُ بِعِصَابَةٍ، فَسَأَلتُ بَعضَ أَصحَابِهِ، فقالوا: مِنَ الجُوعِ. فَدَخل أَبُو طَلحَةَ على أُمِّي فقال: هَل مِن شَيءٍ؟ قالت: نعم عِندِي كِسَرٌ مِنْ خُبزٍ وَتمرَاتٌ، فإِنْ جَاءَنَا رسول اللَّه صوَحْدهُ أَشبَعنَاه، وإِن جَاءَ آخَرُ معه قَلَّ عَنْهمْ، وذَكَرَ تَمَامَ الحَديث».

۵۲۱. «از انس سروایت شده است که گفت: ابوطلحه به ام سلیم گفت: صدای پیامبر صرا خیلی آهسته می‌شنیدم و در ایشان، گرسنگی را گمان می‌برم، آیا نزد تو چیزی (برای خوردن) هست؟ گفت: بله و چند نان جو و یک چادر خودش را آورد و نان را در قسمتی از چادرش پیچید و در لباس من چپاند و قسمت دیگر چادر را بر سر من کشید و سپس مرا پیش پیامبر صفرستاد، من آن را بردم و پیامبر صرا در مسجد دیدم که نشسته بود و همراه او (عده‌ای) مردم بودند که بر بالای سرشان ایستادم، پیامبر صفرمودند: «ابوطلحه تو را فرستاد؟» گفتم: بله، پس فرمودند: «آیا برای طعام است؟ گفتم: بله، (خطاب به مردم) فرمودند: «برخیزید!» و همه به راه افتادند و من هم میان آنها می‌رفتم تا این که به ابوطلحه رسیدم و به او خبر دادم؛ ابوطلحه گفت: ای ام‌سلیم! پیامبر صبا عده‌ای از مردم آمده‌اند و نزد ما چیزی نیست که به ایشان بدهیم تا بخورند، ام‌سلیم گفت: خدا و رسول او داناترند، سپس ابوطلحه رفت تا به پیامبر صرسید و پیامبر صبا او همراه شد تا هر دو نان را آورد و پیامبر صدستور داد که آن را خرد کنند و ام‌سلیم، خیک روغن را بر روی نان فشار داد و چرب کرد و به صورت نان‌خورش در آورد و پیامبر صآنچه که خدا می‌داند، بر روی آن دعا خواند و سپس فرمودند: «به ده نفر از (همراهان) اجازه‌ی ورود بده» و ابوطلحه به آنها اجازه داد و آنان آمدند و غذا خوردند تا سیر شدند و آن وقت خارج شدند و پیامبر صدوباره فرمودند: «به ده نفر (دیگر) اجازه بده» و او آنها را نیز اجازه‌ی ورود داد که آمدند و غذا خوردند و سیر شدند و بیرون رفتند و باز پیامبر صفرمودند: «ده نفر (دیگر) را اجازه بده که اجازه‌شان داد و آنان آمدند و سیر شدند و بیرون رفتند و همچنین تا همه‌ی آن جماعت ـ که هفتاد یا هشتاد مرد بودند ـ غذا خوردند و سیر شدند»» [۵۸۴].

در روایتی دیگر آمده است: «مرتب ده نفر، داخل و ده نفر، خارج می‌شدند تا این‌که کسی از آنها باقی نماند، مگر آن که داخل شده و تا حد سیری، غذا خورده بود، سپس پیامبر صآن را جمع کرد و دید که هنوز مثل خودش است، مثل وقتی که از آن غذا خوردند».

در روایتی دیگر آمده است: «ده نفر ـ ده نفر خوردند و کار را با هشتاد نفر انجام داد، سپس پیامبر صو اهل خانه‌ی ابوطلحه از آن خوردند و (به اندازه‌ی غذای) یک مهمانی را باقی گذاشتند».

در روایتی دیگر آمده است: «سپس به اندازه‌ای باقی گذاشتند که (خانواده‌ی ابوطلحه) به همسایه‌ها رساندند».

در روایتی دیگر از انس سروایت شده است که گفت: «روزی به حضور پیامبر صآمدم و او را دیدم که با یارانش نشسته و شکمش را با دستمالی پیچیده بود، من به بعضی از صحابه‌ی ایشان گفتم: چرا پیامبر صشکمش را بسته است؟ گفتند: به علت گرسنگی و نزد ابوطلحه ـ که شوهر ام‌سلیم دختر ملحان (مادرم) بود ـ رفتم و گفتم: ای پدر! پیامبر صرا دیدم که شکمش را با پارچه‌ای بسته بود، از اصحاب علت را جویا شدم، گفتند: از گرسنگی است و ابوطلحه نزد مادرم رفت و گفت: آیا چیزی موجود است؟ گفت: بله، نزد من پاره‌هایی نان و چند دانه خرما وجود دارد که اگر پیامبر صتنها نزد ما بیاید، او را سیر می‌کنیم، اما اگر کس دیگری همراه او بیاید، برای ایشان کم است... و بقیه‌ی حدیث را ذکر کرد».

[۵۵۳] گرچه در دین اسلام به هر دو جانب دنیا و آخرت ـ با هم ـ توجه شده است، ولی اصل در آن، آخرت است و برای همین، در آیات قرآن و احادیث پیامبرصاهمیت بیشتری به مسأله‌ی آخرت و زندگی بعد از مرگ، داده شده، و دنیا، وسیله و مزرعه و پلی به آخرت به‌شمار آمده است و برای کسی که بخواهد آخرتی بهتر داشته باشد، تنها راه، همین اعمالی است که در عنوان این باب آمده است که علمای دین، برای آن، دو معنی قایل شده‌اند؛ یکی ترک ظاهری و عمدی و عدم برخورداری و استفاده از مواهب و مظاهر و نعمت‌های دنیاست و دیگری، استفاده‌ی مشروع و معقول و بدون زیاده‌روی و در حد نیاز از آنهاست و البته این استفاده هم باید برای کمک گرفتن از آن در عبادت خدا و هموار کردن راه آخرت باشد، نه برای خوشگذراتی و تن‌پروری و راحت‌طلبی و همراه با عشق و علاقه به آن؛ به قول مولانا جلال‌الدین بلخی قدس‌سره در مثنوی شریف: (۱/۵-۹۸۳):
چیست دنیا؟ از خدا غافل بُدن
نه قُماش و نقده و میزان و وزن
مال را کز بهر دین باشی حمول
نعم مال صالحش خواندی رسول ص
آب در کشتی، هلاک کشتی است،
آب، اندر زیر کشتی، پشتی است
ویراستاران.
[۵۵۴] متفق علیه است؛ [خ(۵۴۱۶)، م(۲۹۷۰)]. [۵۵۵] متفق علیه است؛ [خ(۲۵۶۷)، م(۲۹۷۲)]. [۵۵۶] بخاری روایت کرده است؛ [(۵۴۱۴)]. [۵۵۷] بخاری روایت کرده است؛ [(۵۴۱۴)]. [۵۵۸] مسلم روایت کرده است؛ [(۲۹۷۸)]. [۵۵۹] بخاری روایت کرده است؛ [(۵۴۱۳)]. [۵۶۰] مسلم روایت کرده است؛ [(۲۰۳۸)]. [۵۶۱] مسلم روایت کرده است؛ [(۲۹۶۷)]. [۵۶۲] متفق علیه است؛ [خ(۳۱۰۸)، م(۲۰۸۰)]. [۵۶۳] متفق علیه است؛ [خ(۳۷۲۸)، م(۲۹۶۶)]. [۵۶۴] متفق علیه است؛ [خ(۶۴۶۰)، م(۱۰۵۵)]. [۵۶۵] بخاری روایت کرده است؛ [(۶۴۵۲)]. [۵۶۶] بخاری روایت کرده است؛ [(۷۳۲۴)]. [۵۶۷] متفق علیه است؛ [خ(۱۹۱۶)، م(۱۶۰۳)]. [۵۶۸] بخاری روایت کرده است؛ [(۲۰۶۹)]. [۵۶۹] بخاری روایت کرده است؛ [(۴۴۲)]. [این حدیث قبلاً هم به شماره‌ی ۴۶۹، آمده است]. [۵۷۰] بخاری روایت کرده است؛ [(۶۴۵۶)]. [۵۷۱] مسلم روایت کرده است؛ [(۹۲۵)]. [۵۷۲] متفق علیه است؛ [خ(۲۶۵۱)، م(۲۵۳۵)]. [۵۷۳] ترمذی روایت [(۲۳۴۴)] و گفته است: حدیث حسن صحیح است. [این حدیث در صحیح مسلم [(۱۰۳۶)] هم آمده است]. [۵۷۴] ترمذی [(۲۳۴۷)] روایت کرده و گفته است: حدیثی حسن است. [۵۷۵] مسلم روایت کرده است؛ [(۱۰۵۴)]. [۵۷۶] ترمذی [(۲۳۵۰)] روایت کرده و گفته است: حدیث حسن صحیح است. [۵۷۷] ترمذی روایت کرده [(۲۳۶۱)] و گفته است: حدیث حسن صحیح است. [۵۷۸] ترمذی روایت کرده [(۲۳۶۹)] و گفته است: حدیثی صحیح است. [۵۷۹] ترمذی روایت کرده [(۲۳۸۱)] و گفته است: حدیثی صحیح است. [۵۸۰] ابوداود روایت کرده [(۴۱۶۱)]. [۵۸۱] مسلم روایت کرده است؛ [(۱۹۳۵)]. [۵۸۲] ابوداود [(۴۰۲۷)] و ترمذی [(۱۷۶۵)] روایت کرده‌اند و ترمذی گفته است: حدیثی حسن است. [۵۸۳] متفق علیه است؛ [خ(۴۱۰۱)، م(۲۰۳۹)]. [۵۸۴] متفق علیه است؛ [خ(۳۵۷۸)، م(۲۰۴۰)].