ریاض الصالحین در سخنان پیامبر امین - جلد اول

فهرست کتاب

۳. باب الصبر
باب صبر

۳. باب الصبر
باب صبر

قال الله تعالی:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱصۡبِرُواْ وَصَابِرُواْ[آل عمران: ۲۰۰].

«ای کسانی که ایمان آورده‌اید! شکیبایی ورزید و استقامت و پایداری کنید».

وقال الله تعالی:

﴿وَلَنَبۡلُوَنَّكُم بِشَيۡءٖ مِّنَ ٱلۡخَوۡفِ وَٱلۡجُوعِ وَنَقۡصٖ مِّنَ ٱلۡأَمۡوَٰلِ وَٱلۡأَنفُسِ وَٱلثَّمَرَٰتِۗ وَبَشِّرِ ٱلصَّٰبِرِينَ١٥٥[البقرة: ۱۵۵].

«و قطعاً شما را با چیزهایی (مانند) ترس و گرسنگی و زیان مالی و جانی و کمبود ثمرات و میوه‌ها آزمایش می‌کنیم، و به صابران مژده و بشارت بده».

وقال تعالی:

﴿إِنَّمَا يُوَفَّى ٱلصَّٰبِرُونَ أَجۡرَهُم بِغَيۡرِ حِسَابٖ[الزمر: ۱۰].

«قطعاً اجر و پاداش شکیبایان به تمام و کمال و بدن حساب داده می‌شود».

وقال تعالی:

﴿وَلَمَن صَبَرَ وَغَفَرَ إِنَّ ذَٰلِكَ لَمِنۡ عَزۡمِ ٱلۡأُمُورِ٤٣[الشورى: ۴۳].

«کسی که شکیبایی کند و (از گناه دیگران) درگذرد، از زمره‌ی کارهای مطلوب است که باید بر آن عزم را جزم کرد و ماندگار شد».

وقال تعالی:

﴿ٱسۡتَعِينُواْ بِٱلصَّبۡرِ وَٱلصَّلَوٰةِۚ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلصَّٰبِرِينَ[البقرة: ۱۵۳].

«از بردباری و نماز یاری بجویید، که قطعاً، خداوند با صابران است».

وقال تعالی:

﴿وَلَنَبۡلُوَنَّكُمۡ حَتَّىٰ نَعۡلَمَ ٱلۡمُجَٰهِدِينَ مِنكُمۡ وَٱلصَّٰبِرِينَ[محمد: ۳۱].

«قطعاً ما همه‌ی شما را آزمایش می‌کنیم تا معلوم شود مجاهدان و صابران شما چه کسانی هستند».

آیات در امر به صبر و فضیلت آن، فراوان و مشهور هستند.

۲۵- «وعن أبي مَالِكٍ الْحَارِثِ بْنِ عَاصِم الأشْعريِّ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «الطُّهُورُ شَطْرُ الإِيمَان، وَالْحَمْدُ للَّه تَمْلأَ الْـميزانَ وسُبْحَانَ الله والحَمْدُ للَّه تَمْلآنِ أَوْ تَمْلأ مَا بَيْنَ السَّموَات وَالأَرْضِ وَالصَّلاَةِ نورٌ، والصَّدَقَةُ بُرْهَانٌ، وَالصَّبْرُ ضِيَاءٌ، والْقُرْآنُ حُجَّةُ لَكَ أَوْ عَلَيْكَ. كُلُّ النَّاس يَغْدُو، فَبِائِعٌ نَفْسَهُ فمُعْتِقُها، أَوْ مُوبِقُهَا»» رواه مسلم.

۲۵. «از ابومالک حارث بن عاصم اشعاری سروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «پاکیزگی (وضو) نصف ایمان است و «الحمدالله»، کفه‌ی ترازوی حسنات را پر می‌کند و «سبحان الله والحمد لله» فضای بین آسمان‌ها و زمین را پر می‌کنند، نماز، نور است و زکات، حجت، و صبر، روشنی، و قرآن، بر نفع یا ضرر تو، دلیل است، همه‌ی مردم شب را به زور آورند در حالی که با نفس خودشان معامله می‌کنند؛ یا آن را از هر بدی آزاد می‌کنند؛ یا آن را به هلاک و نابودی می‌کشانند»» [۵۳].

۲۶- «وَعَنْ أبي سَعيدٍ بْن مَالِك بْن سِنَانٍ الخُدْرِيِّ بأَنَّ نَاساً مِنَ الأنصَارِ سَأَلُوا رَسُولَ الله صفأَعْطاهُم، ثُمَّ سَأَلُوهُ فَأَعْطَاهُمْ، حَتَّى نَفِد مَا عِنْدَهُ، فَقَالَ لَهُمْ حِينَ أَنَفَقَ كُلَّ شَيْءٍ بِيَدِهِ: «مَا يَكُنْ مِنْ خَيْرٍ فَلَنْ أدَّخِرَهُ عَنْكُمْ، وَمَنْ يسْتعْفِفْ يُعِفَّهُ الله وَمَنْ يَسْتَغْنِ يُغْنِهِ اللَّهُ، وَمَنْ يَتَصَبَّرْ يُصَبِّرْهُ اللَّهُ. وَمَا أُعْطِىَ أَحَدٌ عَطَاءً خَيْراً وَأَوْسَعَ مِنَ الصَّبْرِ»» مُتَّفَقٌ عَلَيْهِ.

۲۶. «از ابوسعید سعد بن مالک بن سنان خدری بروایت شده است که گفت: گروهی از انصار از پیامبر صچیزی خواستند، به آنها عطا فرمودند، دوباره توقع احسان از او کردند و پیامبر صبه آنها عطا فرمودند، در نتیجه آنچه داشت، تمام شد و هنگامی که تمام آنچه پیش خود داشت، با دست خود بخشید، فرمودند: «هر چه (مال) نزد من باشد، از شما دریغ نخواهم کرد و هر کس اهل بزرگ‌منشی و بی‌توقعی از دیگران باشد، خداوند، او را پاداش می‌دهد (آبرویش را ـ در فقر ـ محفوظ می‌نماید) و هر کس اظهار بی‌نیازی بورزد و عزت‌نفس داشته باشد، خداوند، او را بی‌نیاز می‌کند و هر کس خود را به شکیبایی عادت دهد، خداوند، او را صبور می‌کند و به هیچ‌کس بخششی بهتر و بیشتر از صبر، داده نشده است» [۵۴].

۲۷- «وَعَنْ أبي يَحْيَى صُهَيْبِ بْنِ سِنَانٍ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ الله ص: «عَجَباً لأمْرِ الْمُؤْمِنِ إِنَّ أَمْرَهُ كُلَّهُ لَهُ خَيْرٌ، وَلَيْسَ ذَلِكَ لأِحَدٍ إِلاَّ للْمُؤْمِن: إِنْ أَصَابَتْهُ سَرَّاءُ شَكَرَ فَكَانَ خَيْراً لَهُ، وَإِنْ أَصَابَتْهُ ضَرَّاءُ صَبَرَ فَكَانَ خيْراً لَهُ»» رواه مسلم.

۲۷. «از ابویحیی صهیب بن سنان سروایت شده است که پیامبر صفرمودند: ناز حال مسلمان تعجب می‌کنم که همه‌ی کارهایش برای او خیر است و این وضع تنها برای مؤمن است که اگر چیزی که مایه‌ی شادی و سود است، برای او پیش آید، شکر می‌کند و خیر او در آن است و اگر ضرر (و سختی) برای او پیش آید، صبر می‌کند و خیر او در آن است».

۲۸- «وعنْ أَنسٍ سقَالَ: لمَّا ثقُلَ النَّبِيُّ صجَعَلَ يتغشَّاهُ الكرْبُ فقَالتْ فاطِمَةُ ب: واكَرْبَ أبَتَاهُ، فَقَالَ: «ليْسَ عَلَى أبيك كرْبٌ بعْدَ اليَوْمِ» فلمَّا مَاتَ قالَتْ: يَا أبتَاهُ أَجَابَ ربّاً دعَاهُ، يا أبتَاهُ جنَّةُ الفِرْدَوْسِ مأوَاهُ، يَا أَبَتَاهُ إِلَى جبْريلَ نْنعَاهُ، فلَمَّا دُفنَ قالتْ فاطِمَةُ ب: أطَابتْ أنفسُكُمْ أَنْ تَحْثُوا عَلَى رسُول الله صالتُّرابَ؟» روَاهُ البُخاري.

۲۸. «از انس سروایت شده است که همین که پیامبر صبدنش سنگین شد (حالت سکرات موت او را فراگرفت)، حضرت فاطمه لگفت: وای بر من! غم (از دست دادن) پدرم، چقدر سخت است! پیامبر صفرمودند: «پدرت، از این پس غمی نخواهد داشت وقتی که جان به جان آفرین تسلیم کرد، حضرت فاطمهک خطاب به اصحاب بگفت: آیا دل شما راضی است که خاک بر جسد مبارک پیامبر صبریزید؟!» [۵۵].

۲۹- «وعنْ أبي زيْد أُسامَة بن زيد حَارثَةَ موْلَى رسُول الله صوحبَّهِ وابْنِ حبِّهِ ب، قالَ: أَرْسلَتْ بنْتُ النَّبِيِّ ص: إنَّ ابْنِي قَدِ احتُضِرَ فاشْهدْنَا، فأَرسَلَ يقْرِئُ السَّلامَ ويَقُول: «إن للَّه مَا أَخَذَ، ولهُ مَا أعْطَى، وكُلُّ شَيْءٍ عِنْدَهُ بأجَلٍ مُسمَّى، فلتصْبِر ولتحْتسبْ» فأرسَلَتْ إِليْهِ تُقْسمُ عَلَيْهِ ليأْتينَّها. فَقَامَ وَمَعَهُ سَعْدُ بْنُ عُبادَةَ، وَمُعَاذُ ابْنُ جَبَلٍ، وَأُبَيُّ بْنَ كَعْبٍ، وَزَيْدُ بْنِ ثاَبِتٍ، وَرِجَالٌ ش، فَرُفِعَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صالصبيُّ، فأقعَدَهُ في حِجْرِهِ ونَفْسُهُ تَقعْقعُ، فَفَاضتْ عَيْناهُ، فقالَ سعْدٌ: يَا رسُولَ الله مَا هَذَا؟ فقالَ: «هَذِهِ رَحْمةٌ جعلَهَا اللَّهُ تعَلَى في قُلُوبِ عِبَادِهِ» وفي روِايةٍ: «في قُلُوبِ منْ شَاءَ مِنْ عِبَادِهِ وَإِنَّمَا يَرْحَمُ اللَّهُ منْ عِبَادِهِ الرُّحَمَاءَ»» مُتَّفَقٌ عَلَيْهِ.

وَمَعْنَى «تَقَعْقَعُ»: تَتحَرَّكُ وتَضْطَربُ.

۲۹. «از ابویزید اسامه بن زید بن حارثه غلام پیامبر صو دوست و پسر دوست او بروایت شده است که دختر [۵۶]پیامبر صبه ایشان سفارش فرستاد که فرزندم در حال مرگ است؛ تشریف بیاورید؛ پیامبر صبه او سلام فرستادند و فرمودند: «خداوند، هرچه را که می‌گیرد یا عطا می‌کند، از آن او و ملک اوست و هر چیز نزد او، وقت معینی دارد؛ بگویید صبر کند و به امید پاداش خداوند باشد»؛ باز سفارش فرستاد و سوگند داد که پیامبر صتشریف ببرد، پیامبر صبرخاست و «سعدبن عباده و معاذ بن جبل و ابی بن کعب و زید بن ثابت» و مردانی دیگر ل در خدمت وی بودند؛ کودک را در حالی که تند نفس می‌زد و سینه‌اش بالا و پایین می‌رفت، به پیامبر صدادند، او را در آغوش گرفت، چشمان مبارک پیامبر صپر از اشک شد، سعد سگفت: ای رسول خدا ص! این چیست؟ پیامبر صفرمودند: «این رحم است که خداوند متعال، در دل بندگانش قرار می‌دهد» و در روایتی دیگر آمده است: «خداوند متعال آن را در دل هر بنده‌ای که بخواهد، قرار می‌دهد و خداوند، تنها به بندگانی رحم می‌کند که دارای رحم باشند»».

۳۰- «وَعَنْ صُهَيْبٍ سأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «كَانَ مَلِكٌ فيِمَنْ كَانَ قبْلَكُمْ، وَكَانَ لَهُ سَاحِرٌ، فَلَمَّا كَبِرَ قَالَ لِلْمَلِك: إِنِّي قَدْ كَبِرْتُ فَابعَثْ إِلَيَّ غُلاَماً أُعَلِّمْهُ السِّحْرَ، فَبَعَثَ إِلَيْهِ غُلاَماً يعَلِّمُهُ، وَكَانَ في طَريقِهِ إِذَا سَلَكَ رَاهِبٌ، فَقَعَدَ إِلَيْهِ وَسَمِعَ كَلاَمهُ فأَعْجَبهُ، وَكَانَ إِذَا أَتَى السَّاحِرَ مَرَّ بالرَّاهِب وَقَعَدَ إِلَيْه، فَإِذَا أَتَى السَّاحِرَ ضَرَبَهُ، فَشَكَا ذَلِكَ إِلَى الرَّاهِبِ فقال: إِذَا خَشِيتَ السَّاحِر فَقُلْ: حبَسَنِي أَهْلي، وَإِذَا خَشِيتَ أَهْلَكَ فَقُلْ: حَبَسَنِي السَّاحرُ.

فَبيْنَمَا هُو عَلَى ذَلِكَ إذْ أتَى عَلَى دابَّةٍ عظِيمَة قدْ حَبَسَت النَّاس فقال: اليوْمَ أعْلَمُ السَّاحِرُ أفْضَل أم الرَّاهبُ أفْضلَ؟ فأخَذَ حجَراً فقالَ: اللهُمَّ إنْ كان أمْرُ الرَّاهب أحَبَّ إلَيْكَ مِنْ أَمْرِ السَّاحِرِ فاقتُلْ هَذِهِ الدَّابَّة حتَّى يمْضِيَ النَّاسُ، فرَماها فقتَلَها ومَضى النَّاسُ، فأتَى الرَّاهب فأخبَرهُ. فقال لهُ الرَّاهبُ: أىْ بُنيَّ أَنْتَ اليوْمَ أفْضلُ منِّي، قدْ بلَغَ مِنْ أمْركَ مَا أَرَى، وإِنَّكَ ستُبْتَلَى، فإنِ ابْتُليتَ فَلاَ تدُلَّ عليَّ، وكانَ الغُلامُ يبْرئُ الأكْمةَ والأبرصَ، ويدَاوي النَّاس مِنْ سائِرِ الأدوَاءِ. فَسَمعَ جلِيسٌ للملِكِ كانَ قدْ عمِىَ، فأتَاهُ بهداياَ كثيرَةٍ فقال: ما ههُنَا لك أجْمَعُ إنْ أنْتَ شفَيْتني، فقال إنِّي لا أشفِي أحَداً، إِنَّمَا يشْفِي الله تعَالى، فإنْ آمنْتَ بِاللَّهِ تعَالَى دعوْتُ الله فشَفاكَ، فآمَنَ باللَّه تعَالى فشفَاهُ اللَّهُ تَعَالَى، فأتَى المَلِكَ فجَلَس إليْهِ كما كانَ يجْلِسُ فقالَ لَهُ المَلكُ: منْ ردَّ علَيْك بصَرك؟ قال: ربِّي. قَالَ: ولكَ ربٌّ غيْرِي؟، قَالَ: رَبِّي وربُّكَ الله، فأَخَذَهُ فلَمْ يزلْ يُعذِّبُهُ حتَّى دلَّ عَلَى الغُلاَمِ فجئَ بِالغُلاَمِ، فقال لهُ المَلكُ: أىْ بُنَيَّ قدْ بَلَغَ منْ سِحْرِك مَا تبْرئُ الأكمَهَ والأبرَصَ وتَفْعلُ وَتفْعَلُ فقالَ: إِنَّي لا أشْفي أَحَداً، إنَّما يشْفي الله تَعَالَى، فأخَذَهُ فَلَمْ يزَلْ يعذِّبُهُ حتَّى دلَّ عَلَى الرَّاهبِ، فجِئ بالرَّاهِبِ فقيل لَهُ: ارجَعْ عنْ دِينكَ، فأبَى، فدَعا بالـمنْشَار فوُضِع الـمنْشَارُ في مفْرقِ رأْسِهِ، فشقَّهُ حتَّى وقَعَ شقَّاهُ، ثُمَّ جِئ بجَلِيسِ المَلكِ فقِلَ لَهُ: ارجِعْ عنْ دينِكَ فأبَى، فوُضِعَ الـمنْشَارُ في مفْرِقِ رَأسِهِ، فشقَّهُ به حتَّى وقَع شقَّاهُ، ثُمَّ جئ بالغُلامِ فقِيل لَهُ: ارجِعْ عنْ دينِكَ، فأبَى، فدَفعَهُ إِلَى نَفَرٍ منْ أصْحابِهِ فقال: اذهبُوا بِهِ إِلَى جبَلِ كَذَا وكذَا فاصعدُوا بِهِ الجبلَ، فـإذَا بلغتُمْ ذروتهُ فإنْ رجعَ عنْ دينِهِ وإِلاَّ فاطرَحوهُ فذهبُوا به فصعدُوا بهِ الجَبَل فقال: اللَّهُمَّ اكفنِيهمْ بمَا شئْت، فرجَف بِهمُ الجَبَلُ فسَقطُوا، وجَاءَ يمْشي إِلَى المَلِكِ، فقالَ لَهُ المَلكُ: ما فَعَلَ أَصحَابكَ؟ فقالَ: كفانيهِمُ الله تعالَى، فدفعَهُ إِلَى نَفَرَ منْ أصْحَابِهِ فقال: اذهبُوا بِهِ فاحملُوه في قُرقُور وَتَوسَّطُوا بِهِ البحْرَ، فإنْ رَجَعَ عنْ دينِهِ وإلاَّ فَاقْذفُوهُ، فذَهبُوا بِهِ فقال: اللَّهُمَّ اكفنِيهمْ بمَا شِئْت، فانكَفَأَتْ بِهِمُ السَّفينةُ فغرِقوا، وجَاءَ يمْشِي إِلَى المَلِك. فقالَ لَهُ الـملِكُ: ما فَعَلَ أَصحَابكَ؟ فقال: كفانِيهمُ الله تعالَى. فقالَ للمَلِكِ إنَّك لسْتَ بقَاتِلِي حتَّى تفْعلَ ما آمُركَ بِهِ. قال: ما هُوَ؟ قال: تجْمَعُ النَّاس في صَعيدٍ واحدٍ، وتصلُبُني عَلَى جذْعٍ، ثُمَّ خُذ سهْماً مِنْ كنَانتِي، ثُمَّ ضعِ السَّهْمِ في كَبدِ القَوْسِ ثُمَّ قُل: بسْمِ اللَّهِ ربِّ الغُلاَمِ ثُمَّ ارمِنِي، فإنَّكَ إذَا فَعَلْتَ ذَلِكَ قَتَلْتنِي. فجَمَع النَّاس في صَعيدٍ واحِدٍ، وصلَبَهُ عَلَى جذْعٍ، ثُمَّ أَخَذَ سهْماً منْ كنَانَتِهِ، ثُمَّ وضَعَ السَّهمَ في كبِدِ القَوْسِ، ثُمَّ قَالَ: بِسْم اللَّهِ رَبِّ الغُلامِ، ثُمَّ رمَاهُ فَوقَعَ السَّهمُ في صُدْغِهِ، فَوضَعَ يدَهُ في صُدْغِهِ فمَاتَ. فقَالَ النَّاسُ: آمَنَّا بِرَبِّ الغُلاَمِ، فَأُتِىَ المَلكُ فَقِيلُ لَهُ: أَرَأَيْت ما كُنْت تحْذَر قَدْ وَاللَّه نَزَلَ بِك حَذرُكَ. قدْ آمنَ النَّاسُ. فأَمَرَ بِالأخدُودِ بأفْوَاهِ السِّكك فخُدَّتَ وَأضْرِمَ فِيها النيرانُ وقالَ: مَنْ لَمْ يرْجَعْ عنْ دينِهِ فأقْحمُوهُ فِيهَا أوْ قيلَ لَهُ: اقْتَحمْ، ففعَلُوا حتَّى جَاءتِ امرَأَةٌ ومعَهَا صَبِيٌّ لهَا، فَتقَاعَسَت أنْ تَقعَ فِيهَا، فقال لَهَا الغُلاَمُ: يا أمَّاهْ اصبِرِي فَإِنَّكَ عَلَي الحَقِّ» روَاهُ مُسْلَمٌ.

«ذرْوةُ الـجَبلِ»: «أعْلاهُ، وَهي بكَسْر الذَّال الـمعْجمَة وضمها و «القُرْقورُ» بضَمِّ القَافَيْن: نوْعٌ منْ السُّفُن و «الصَّعِيدُ» هُنا: الأرضُ البارزَةُ و «الأخْدُودُ»: الشُّقوقُ في الأرْضِ كالنَّهْرِ الصَّغيرِ و «أُضرِمَ» أوقدَ «وانكفَأَت» أي: انقلبَتْ و «تقاعسَت» توقَّفتْ وجبُنتْ».

۳۰. «از صهیب سروایت شده است که پیامبر صفرمودند: در زمان مردمان پیش از شما، پادشاهی بود وساحری داشت، وقتی ساحر پیر شد، به پادشاه گفت: من پیر شده‌ام، جوانی نزد من بفرست تا علم سحر را به او یاد دهم؛ پادشاه، جوانی فرستاد که ساحر به او آموزش می‌داد، در سر راه او راهبی بود، جوان نزد او رفت و به سخنانش گوش داد و به او علاقه‌مند شد و (پس از آن)، هر وقت که پیش ساحر می‌آمد، (سر راه)، نزد راهب می‌رفت و پیش او می‌نشست (و به سخنان و اعمالش توجه می‌کرد و این، باع ث تأخیرش می‌شد و به همین سبب)، وقتی که نزد ساحر می‌آمد، ساحر، او را می‌زد؛ جوان، نزد راهب شکایت کرد، راهب گرفت: اگر از ساحر ترسیدی، بگو: اهل منزل مرا به تأخیر انداختند و اگر از اهل خانه‌ات ترسیدی، بگو: ساحر مرا معطل کرد. روزی از روزهایی که بر این منوال رفت و آمد می‌کرد، ناگهان با جانوری بزرگ رو به رو شد که سر راه را گرفته مانع عبور مردم شده بود، جوان با خود گفت: امروز، برایم روشن می‌شود که راهب بهتر است یا ساحر، سپس سنگی برداشت و گفت: خدایا! اگر کار راهب پیش تو مورد قبول است و از کار ساحر بهتر، این جانور را بکش تا مردم عبور کنند؛ سپس سنگ را به ‌طرف آن پرتاب کرد و جانور را کشت و مردم عبور کردند؛ آن‌گاه نزد راهب آمد و حکایت را برای او بازگو کرد؛ راهب به او گفت: فرزند عزیز! تو، امروز از من بزرگ‌تر و بالاتری، می‌بینم که کار تو بالا گرفته است و تو به زودی امتحان می‌شوی و اگر امتحان شدی، مرا معرفی نکن. آن جوان، اشخاص کور مادرزاد و مبتلا به برص را شفا و نیز بیماران را از سایر دردها نجات می‌داد. یکی از دوستان پادشاه که کور شده بود، این خبر را شنید و با هدیه و مال فراوان نزد او رفت و گفت: اگر مرا شفا دهی، این همه ثروت را به تو می‌بخشم، جوان گفت: من کسی را شفا نمی‌دهم؛ بلکه تنها خدا شفا دهنده است، اگر تو به خدای یکتا ایمان بیاوری، من به درگاه او دعا می‌کنم که تو را شفا دهد؛ دوست پادشاه، به خدا ایمان آورد و خداوند، ا را شفا بخشید، سپس نزد پادشاه رفت و مانند سابق، در حضور او نشست، پادشاه گفت: چه کسی بینایی را به تو بازگردانید؟ گفت: پروردگارم، پادشاه گفت: آیا خدایی غیر از من داری؟ گفت: خدای من و تو (و همه‌ی جهان)، خدای یکتاست؛ پادشاه او را زندانی کرد و مرتب شکنجه داد تا نشانی جوان را به او داد و (دستور داد) جوان را پیش آوردند؛ پادشاه گفت: ای فرزند عزیز! سحر تو به آنجا رسیده که کور و ابرص را شفا می‌دهی و چنین و چنان می‌کنی؟ جوان گفت: من کسی را شفا نمی‌دهم، فقط خداوند شفا می‌دهد، پادشاه او را نیز زندانی کرد و آن‌قدر شکنجه داد که نشانی راهب را داد؛ (پادشاه دستور داد) راهب را نیز حاضر کردند و به او گفت: از دینت برگرد و آن را ترک کن، راهب امتناع کرد، پادشاه، اره‌ای خواست و آن را در وسط سر او نهادند و او را درازا، دو نیم کردند. سپس همنشین خود را حاضر کرد و به او گفت: از دین (تازه‌)ات برگرد، او نیز سرپیچی نمود و با اره دو نیم شد و از دو طرف، به زمین افتاد. بعد جوان را حاضر کرد و به او گفت: از دین (تازه)ات صرف‌نظر کن، او نیز خودداری کرد، پادشاه، او را به چند نفر از یارانش سپرد و گفت: او را به بالای فلان کوه ببرید و چون به قله‌ی آن رسیدید، اگر از دینش برگشت که چه بهتر وگرنه او را به پایین پرتاب کنید، او را به بالای کوه بردند، جوان دعا کرد و گفت: خدایا! مرا از شر آنها به هر شیوه که خود می‌خواهی، محفوظ بدار! کوه به لرزه درآمد و همه‌ی آنان را به دره انداخت و هلاک کرد و جوان پیش پادشاه برگشت، پادشاه گفت: همراهانت چه شدند؟ جوان گفت: خداوند، شر آنان را از من زایل و آنها را نابود کرد؛ سپس پادشاه، آن جوان را به چند نفر دیگر از افراد خود سپرد و گفت: او را ببرید و در قایق سوار کنید و به وسط دریا ببرید، اگر از دینش برگشت، چه بهتر وگرنه او را به دریا اندازید، او را طبق دستور بردند؛ جوان دعا کرد و گفت: خداوندا! به هر طریق که می‌خواهی، شر ایشان را از سر من کم کنی! کشتی، به تلاطم افتاد و واژگون شد و همه را غرق کرد و او باز پیش پادشاه برگشت، پادشاه پرسید: بر سر همراهانت چه آمد؟ جوان گفت: خداوند، مرا از شر آنان حفظ فرمود؛ آن‌گاه به پادشاه گفت: تو نمی‌توانی قاتل من باشی، مگر وقتی که به فرمان من عمل کنی؛ پادشاه گفت: چگونه؟ گفت: تمام مردم را در دشتی جمع کن و مرا به شاخه‌ی درختی بیاویز و آن‌گاه از تیردان من، تیری بردار و در چله‌ی کمان بگذار و بگو: به نام پروردگار این جوان، سپس تیر را شلیک کن؛ اگر چنین کنی، مرا خواهی کشت، پس چنان کردند و تیر، به‌گونه‌ی جوان خورد و او دستش را بر گونه‌ی خود نهاد و جان داد و همه‌ی مردم گفتند: به‌خدای جوان ایمان آوردیم. (عده‌ای از نزدیکان پادشاه)، پیش پادشاه آمدند و به او گفتند: چیزی را که از آن دوری می‌کردی، مشاهده ردی؟! به خدا سوگند، آنچه که از آن می‌ترسیدی، بر سر تو آمد، تمام مردم ایمان آوردند! پادشاه به کندن خندق (جدول، کانا) بر سر راه‌ها و دروازه‌ها فرمان داد و خندق‌ها کنده و در آن آتش افروخته شد (و شعله‌های آن، زبانه کشید) و پادشاه گفت: کسی که از دینش برنگردد، او را به آتش اندازید و یا به او دستور داده شود که: داخل شو! (سوزاندن کسانی که ایمان آورده بودند، شروع شد) تا این که زنی پیش آمد و کودکش با او بود، سپس ایستاد و از وارد شدن در کوره بیم داشت، کودک به او گفت: مادرجان! صبر کن! که تو برحقی» [۵۷].

۳۱- «وَعَنْ أَنَسٍ سقَالَ: مَرَّ النَّبِيُّ صبِامْرَأَةٍ تَبْكِي عِنْدَ قَبْرٍ فَقَال: «اتَّقِي الله وَاصْبِرِي» فَقَالَتْ: إِلَيْكَ عَنِّي، فَإِنِّكَ لَمْ تُصَبْ بمُصِيبتى، وَلَمْ تعْرفْهُ، فَقيلَ لَـها: إِنَّه النَّبِيُّ ص، فَأَتتْ بَابَ النَّبِّي ص، فلَمْ تَجِد عِنْدَهُ بَوَّابينَ، فَقالتْ: لَمْ أَعْرِفْكَ، فقالَ: «إِنَّما الصَّبْرُ عِنْدَ الصَّدْمَةِ الأولَى»» متفقٌ عليه.

وفي رواية لـمُسْلمٍ: «تَبْكِي عَلَى صَبيٍّ لَهَا».

۳۱. «از انس سروایت شده است که پیامبر صبر زنی که نزدیک قبری گریه می‌کرد، گذشت و فرمود: «ای زن! پرهیزگار و صبور باش»، زن گفت: از من دور شو؛ زیرا تو به مصیبت من دچار نشده‌ای و پیامبر صرا نشناخت. به او گفتند: این، رسول خداست، زن (برای عذرخواهی) به خانه‌ی پیامبر صآمد و در آنجا حاجب و دربانی نیافت، (دلیل آن که آن زن، پیامبر صرا نشناخت، همین رفتار عادی وساده‌ای ایشان به نسبت حاکمان و قدرتمندان بود) گفت: تو را نشناختم، پیامبر صفرمودند: «صبر، تنها در آغاز مصیبت است (زمانی که شخص از وقوع آن باخبر می‌شود)».

در روایتی دیگر از مسلم آمده است: «پیامبر صزنی را دید که بر کودک خود گریه می‌کرد».

۳۲- «وَعَنْ أبي هَرَيرَةَ سأَنَّ رَسُولَ اللَّه صقالَ: «يَقولُ اللَّهُ تَعَالَى: مَا لِعَبْدِي المُؤْمِنِ عِنْدِي جَزَاءٌ إِذَا قَبضْتُ صَفِيَّهُ مِنْ أَهْلِ الدُّنْيَا ثُمَّ احْتَسَبهُ إِلاَّ الجَنَّة»» رواه البخاری.

۳۲. «از ابوهریره سروایت شده است که پیامبر صفرمودند: خداوند متعادل، می‌فرماید: «من برای بنده‌ی مؤمن خود ـ وقتی که فرد دلبند و برگزیده‌اش از اهل دنیا را از او می‌گیرم و او برای رضا و به امید جزای من، صبر می‌کند ـ پاداشی جز بهشت ندارم»» [۵۸].

۳۳- «وعَنْ عائشَةَ بأنَهَا سَأَلَتْ رسولَ اللَّه صعَن الطَّاعونِ، فَأَخبَرَهَا أَنَهُ كَانَ عَذَاباً يَبْعَثُهُ اللَّه تعالى عَلَى منْ يَشَاءُ، فَجَعَلَهُ اللَّهُ تعالَى رحْمةً للْمُؤْمنِينَ، فَلَيْسَ مِنْ عَبْدٍ يَقَعُ في الطَّاعُون فَيَمْكُثُ في بلَدِهِ صَابِراً مُحْتَسِباً يَعْلَمُ أَنَّهُ لاَ يُصِيبُهُ إِلاَّ مَا كَتَبَ اللَّهُ لَهُ إِلاَّ كَانَ لَهُ مِثْلُ أَجْرِ الشَّهِيدِ» رواه البخاری.

۳۳. «از ام‌المؤمنین حضرت عایشهک روایت شده است که گفت: از پیامبر صدر باره‌ی طاعون پرسیدم، فرمودند: «طاعون عذابی است که خداوند برای هر کس اراده کند، می‌فرستد؛ اما خداوند آن را برای مؤمنان (موجب) رحمت قرار داده و هیچ بنده‌ای نیست که به طاعون مبتلا شود و با آن حال در شهر خود بماند و صبر کند و چنان معتقد باشد که جز آنچه پروردگار، برایش تقدیر کرده است، چیزی بر سر او نمی‌آید، مگر آن که (پاداش) بیماری او، برایش مانند اجر و پاداش شهید است»» [۵۹].

۳۴- «وعَنْ أَنسٍ سقال: سَمِعْتُ رسول اللَّه صيقولُ: «إنَّ اللَّه قَالَ: إِذَا ابْتَلَيْتُ عَبدِي بحبيبتَيْهِ فَصبَرَ عَوَّضْتُهُ مِنْهُمَا الْجنَّةَ»» یریدُ عینیه، رواه البخاری.

۳۴. «از انس سروایت شده است که گفت: از پیامبر صشنیدم که می‌فرمود: خداوند متعال می‌فرماید: «هر کس را به بلای کوری دو چشم دچار کنم و صبر کند، در عوض دو چشمش، بهشت را به او عطا می‌کنم»» [۶۰].

۳۵- «وعنْ عطاءِ بْن أَبي رَباحٍ قالَ: قالَ لِي ابْنُ عبَّاسٍ بألا أريكَ امْرَأَةً مِن أَهْلِ الجَنَّة؟ فَقُلت: بلَى، قَالَ: هذِهِ المْرأَةُ السوْداءُ أَتَتِ النبيَّ صفقالَتْ: إِنِّي أُصْرَعُ، وإِنِّي أَتكَشَّفُ، فَادْعُ اللَّه تعالى لِي قَالَ: «إِن شئْتِ صَبَرْتِ ولكِ الْجنَّةُ، وإِنْ شِئْتِ دعَوْتُ اللَّه تَعالَى أَنْ يُعافِيَكِ» فقَالتْ: أَصْبرُ، فَقالت: إِنِّي أَتَكشَّفُ، فَادْعُ اللَّه أَنْ لا أَتكشَّفَ، فَدَعَا لَهَا» متَّفقٌ عليْهِ.

۳۵. «از عطابن ابی‌رباح روایت شده است که گفت: عبدالله‌بن عباسب به من گفت: آیا زنی از اهل بهشت را به تو نشان دهم؟ گفتم: بله، (به زنی اشاره کرد و) گفت: این زن سیاه، نزد پیامبر صآمد و گفت: من صرع دارم و (در وقت عارض شدن بیماری، ناخودآگاه لباسم کنار می‌رود و همه یا قسمتی از) بدنم لخت می‌شود، پیش خدا برایم دعا کنید تا مرا شفا هد، پیامبر صفرمودند: «اگر می‌خواهی (و می‌توانی)، صبر کن، بهشت از آن تو خواهد بود و اگر بخواهی، از خدا می‌خواهم تو را شفا دهد»، زن گفت: صبر می‌کنم و سپس گفت: از خدا بخواهید بدنم نمایان نشود؛ پیامبر صدعا کرد» [۶۱].

۳۶- «وعنْ أَبي عبْدِ الرَّحْمنِ عبْدِ اللَّه بنِ مسْعُودٍ سقَال: كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلى رسولِ اللَّه صيحْكيِ نَبيّاً من الأَنْبِياءِ، صلواتُ اللَّهِ وسَلاَمُهُ عَليْهم، ضَرَبُهُ قَوْمُهُ فَأَدْمـوْهُ وهُو يمْسحُ الدَّم عنْ وجْهِهِ، يقُولُ: «اللَّهمَّ اغْفِرْ لِقَوْمي فإِنَّهُمْ لا يعْلمُونَ»» متفقٌ عَلَيْه.

۳۶. از«ابوعبدالرحمن عبدالله بن مسعود سروایت شده است که گفت: (چنان خوب به یاد دارم که) گویی به پیامبر صنگاه می‌کنم که حکایت یکی از پیامبران صرا بازگو می‌فرماید که: طائفه‌اش او را زدند و خون‌آلودش کردند و او خون صورتش را پاک می‌کرد و می‌گفت: نپروردگارا! قوم مرا هدایت کن، چون که آنها نمی‌فهمند» [۶۲].

۳۷- «وَعنْ أَبي سَعيدٍ وأَبي هُرَيْرة بعن النَّبيِّ صقَالَ: «مَا يُصِيبُ الْمُسْلِمَ مِنْ نَصَبٍ وَلاَ وَصَبٍ وَلاَ هَمٍّ وَلاَ حَزَن وَلاَ أَذًى وَلاَ غمٍّ، حتَّى الشَّوْكَةُ يُشَاكُها إِلاَّ كفَّر اللَّه بهَا مِنْ خطَايَاه»» متفقٌ عليه.

و «الْوَصَب»: الْـمرضُ.

۳۷. «از ابوسعید و ابوهریرهب روایت شده است که پیامبر صفرمودند: «هیچ رنج و بیماری و غم و اندوه و آزار و اذیتی به شخص مسلمان نمی‌رسد و یا حتی خاری در پای او فرو نمی‌رود، جز آن که خداوند آن را کفاره‌ی گناهانش قرار می‌دهد»» [۶۳].

۳۸- «وعن ابْن مسْعُود سقَالَ: دَخلْتُ عَلى النَبيِّ صوَهُو يُوعَكُ فَقُلْتُ يا رسُولَ اللَّه إِنَّكَ تُوعكُ وَعْكاً شَدِيداً قال: «أَجَلْ إِنِّي أُوعَكُ كَمَا يُوعَكُ رَجُلانِ مِنْكُم» قُلْتُ: ذلك أَنَّ لَكَ أَجْريْن؟ قال: «أَجَلْ ذَلك كَذَلك مَا مِنْ مُسْلِمٍ يُصِيبُهُ أَذًى، شوْكَةٌ فَمَا فوْقَهَا إلاَّ كَفَّر اللَّه بهَا سيئاته، وَحطَّتْ عنْهُ ذُنُوبُهُ كَمَا تَحُطُّ الشَّجرةُ وَرقَهَا»» متفقٌ عليه.

وَ «الْوَعْكُ»: مَغْثُ الحمَّى، وقيل: الْحُمى.

۳۸. «از ابن‌مسعود سروایت شده است که گفت: به خدمت پیامبر صرفتم، ایشان تب داشتند، عرض کردم: ای رسول خدا ص! شما تب شدیدی دارید! فرمودند: «بله، من به اندازه‌ی تب دو مرد از شما، تب دارم»، گفتم: آیا این بدان علت است که اجر شما دو برابر است؟ فرمودند: «بله، چنین است و هیچ مسلمانی نیست که از یک خار یا بیشتر از آن، آزاری به او برسد، جز آن که خداوند، آن را کفاره‌ی بدی‌های او می‌کند و گناهانش ـ چنان که درخت برگش را می‌ریزد ـ از (نامه‌ی عمل) او فرو می‌ریزد (و پاک می‌شود)»» [۶۴].

۳۹- «وعنْ أَبي هُرَيرة سقال: قال رسولُ اللَّهِ ص: «مَنْ يُرِدِ اللَّهُ بِهِ خَيْراً يُصِبْ مِنْهُ»» رواه البخاری.

وضَبطُوا «يُصِب»: بفَتْحِ الصَّادِ وكَسْرِهَا.

۳۹. «از ابوهریره سروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «کسی که خداوند، خیر و نیکی او را بخواهد، او را به بلایی دچار (و با سختی‌ها، امتحان) می‌کند»» [۶۵].

۴۰- «وعَنْ أَنَسٍ سقال: قال رسولُ اللَّه ص: «لا يتَمنينَّ أَحدُكُمُ الْمَوْتَ لِضُرٍّ أَصَابَهُ، فَإِنْ كَانَ لا بُدَّ فاعلاً فليقُل: اللَّهُمَّ أَحْيني ما كَانَت الْحياةُ خَيراً لِي وتوفَّني إِذَا كَانَتِ الْوفاَةُ خَيْراً لِي»» متفق عليه.

۴۰. «از انس سروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «هیچ‌یک از شما هرگز به‌خاطر ضرر و مصیبتی که به او رسیده است، تمنای مرگ نکند و اگر ناچار شد چنین کند، (از روی ناچاری چیزی می‌گوید)، باید بگوید: خدایا! اگر زندگی برای من خوب است، مرا زنده نگه‌دار و اگر مرگ به خیر و صلاح من است، مرا بمیران»» [۶۶].

۴۱- «وعنْ أبي عبدِ اللَّهِ خَبَّابِ بْن الأَرتِّ سقال: شَكَوْنَا إِلَى رسولِ اللَّهِ صوَهُو مُتَوسِّدٌ بُردةً لَهُ في ظلِّ الْكَعْبةِ، فَقُلْنَا: أَلا تَسْتَنْصرُ لَنَا أَلا تَدْعُو لَنَا؟ فَقَالَ: قَد كَانَ مَنْ قَبْلكُمْ يؤْخَذُ الرَّجُلُ فيُحْفَرُ لَهُ في الأَرْضِ في جْعلُ فِيهَا، ثمَّ يُؤْتِى بالْمِنْشارِ فَيُوضَعُ علَى رَأْسِهِ فيُجعلُ نصْفَيْن، ويُمْشطُ بِأَمْشاطِ الْحديدِ مَا دُونَ لَحْمِهِ وَعظْمِهِ، ما يَصُدُّهُ ذلكَ عَنْ دِينِهِ، واللَّه ليتِمنَّ اللَّهُ هَذا الأَمْر حتَّى يسِير الرَّاكِبُ مِنْ صنْعاءَ إِلَى حَضْرمْوتَ لا يخافُ إِلاَّ الله والذِّئْبَ عَلَى غنَمِهِ، ولكِنَّكُمْ تَسْتَعْجِلُونَ» رواه البخاری.

وفي رواية: «وهُوَ مُتَوسِّدٌ بُرْدةً وقَدْ لقِينَا مِنَ الْمُشْركِين شِدَّةً».

۴۱. «از ابوعبدالله خباب‌بن ارت سروایت شده است که گفت: به پیامبر صدر حالی که برده‌ی (لباس راه‌راه) خویش را بالش ساخته و در سایه‌ی کعبه تکیه کرده بود، شکایت بردیم و گفتیم: آیا برای ما طلب فتح و نصرت نمی‌کنی؟! آیا برای ما دعای خیر نمی‌فرمایی؟! فرمودند: «در زمان‌های گذشته، شخصی را می‌گرفتند و برای او گودالی در زمین می‌کندند و او را زنده در آن قرار داده، اره بر سرش نهاده، او را دو نیم می‌کردند و شانه‌ی آهنی را بر تمام گوشت و استخوان بدن او می‌کشیدند و این (شکنجه‌های طاقت‌فرسا)، او را از دینش باز نمی‌داشت؛ به خدا سوگند، خداوند، این امر (اسلام) را به اتمام و انجام می‌رساند تا جایی که مسافر از «صنعا» به «حضرموت» می‌رود و جز از خداوند، از هیچ چیز دیگری نمی‌ترسد (مگر آن‌که) از گرگی که به گوسفندانش زده است، بترسد! [۶۷]ولی شما عجله می‌کنید»».

در روایتی دیگر آمده است: «پیامبر برده‌اش را بالش ساخته بود (و ما، برای شکایت پیش ایشان رفتیم) چون که از طرف مشرکان، در زحمت و سختی بودیم».

۴۲- «وعن ابن مَسعُودٍ سقال: لمَّا كَانَ يَوْمُ حُنَيْنٍ آثر رسولَ اللَّه صنَاساً في الْقِسْمَةِ: فأَعْطَى الأَقْرعَ بْنَ حابِسٍ مائةً مِنَ الإِبِلِ وأَعْطَى عُييْنَةَ بْنَ حِصْنٍ مِثْلَ ذلِكَ، وأَعطى نَاساً منْ أشرافِ الْعربِ وآثَرهُمْ يوْمئِذٍ في الْقِسْمَةِ. فَقَالَ رجُلٌ: واللَّهِ إنَّ هَذِهِ قِسْمةٌ ما عُدِلَ فِيها، وما أُريد فِيهَا وَجهُ اللَّه، فَقُلْتُ: واللَّه لأُخْبِرَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص، فأتيتُهُ فَأخبرته بِما قال، فتغَيَّر وَجْهُهُ حتَّى كَانَ كَالصِّرْفِ. ثُمَّ قال: «فَمنْ يَعْدِلُ إِذَا لَمْ يعدِلِ اللَّهُ ورسُولُهُ؟ ثم قال: يرحَمُ اللَّهُ موسى قَدْ أُوْذِيَ بِأَكْثَرَ مِنْ هَذَا فَصبرَ» فَقُلْتُ: لا جرمَ لا أَرْفعُ إلَيه بعْدها حدِيثاً» متفقٌ عليه.

وقَوْلُهُ «كَالصِرْفَ» هُو بِكسْرِ الصادِ الْـمُهْملةِ: وَهُوَ صِبْغٌ أَحْمَرُ.

۴۲. «از ابن‌مسعود سروایت شده است که گفت: روز «جنگ حنین» پیامبر صدر تقسیم غنایم، عده‌ای را (بیشتر) مورد توجه قرار داد. به «اقرع بن حابس» صد شتر و به «عیینه بن حصن» نیز همان اندازه بخشید و به عده‌ای دیگر از اشراف عرب نیز، عطا و بخشش فرمود و آن روز، آنان را در تقسیم غنایم، ترجیح داد؛ مردی گفت: به خدا سوگند که در این تقسیم، عدالت رعایت نشده و (رضایت) خدا، در آن، محل توجه قرار نگرفته است؛ گرفتم: به خدا سوگند، این موضوع را به پیامبر صخبر می‌دهم و به خدمت ایشان رفتم و گفته‌ی آن مرد را به وی خبر دادم، چهره‌اش تغییر کرد به حدی که مثل سرخی صرف (نوعی رنگ قرمز) شده بود؛ سپس فرمودند: «اگر خدا و پیامبر او عادل نباشند، پس چه کسی عادل است؟!» و آن‌گاه فرمودند: «خداوند موسی را رحمت کند که بیشتر از من مورد آزار قومش قرار گرفت و صبر کرد»؛ و من (به خود) گفتم: از این پس، قطعاً هیچ سخن (نادرست)ی را به ایشان خبر نخواهم داد» [۶۸].

۴۳- «وعن أنس سقال: قال رسولُ اللَّه ص: «إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بعبْدِهِ خَيْراً عجَّلَ لَهُ الْعُقُوبةَ في الدُّنْيَا، وإِذَا أَرَادَ اللَّه بِعبدِهِ الشَّرَّ أمسَكَ عنْهُ بذَنْبِهِ حتَّى يُوافِيَ بهِ يَومَ الْقِيامةِ»».

«وقَالَ النبِيُّ ص: «إِنَّ عِظَمَ الْجزاءِ مَعَ عِظَمِ الْبلاءِ، وإِنَّ اللَّه تعالى إِذَا أَحَبَّ قَوماً ابتلاهُمْ، فَمنْ رضِيَ فلَهُ الرضَا، ومَنْ سَخِطَ فَلَهُ السُّخْطُ»» رواه الترمذي وقَالَ: حديثٌ حسنٌ.

۴۳. «از انس سروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «هر گاه خداوند، خیر و نیکی بنده‌ای را بخواهد، عقوبت او را در این جهان به تعجیل می‌اندازد و اگر نسبت به بنده‌ای اراده‌ی شر نماید، او را در گناهش به حال خود وا می‌گذارد تا در روز قیامت، به حساب او برسد»».

پیامبر صفرمودند: «بزرگی اجر، منوط به بزرگی مصیبت است و خداوند متعال هر گاه طایفه‌ای را دوست بدارد، آنها را به مصائب و سختی‌ها دچار می‌کند؛ آن‌گاه کسی که راضی و شاکر باشد، راضی خدا را به دست آورده است و کسی که ناراضی و ناسپاس باشد، غضب و نارضایتی خدا را برای خود خریده است» [۶۹].

۴۴- «وعنْ أَنَسٍ سقال: كَانَ ابْنٌ لأبي طلْحةَ سيَشْتَكي، فخرج أبُو طَلْحة، فَقُبِضَ الصَّبِيُّ، فَلَمَّا رَجَعَ أَبُو طَلْحةَ قال: ما فَعَلَ ابنِي؟ قَالَت أُمُّ سُلَيْم وَهِيَ أُمُّ الصَّبيِّ: هو أَسْكَنُ مَا كَانَ، فَقَرَّبَتْ إِلَيْهِ الْعَشَاءَ فَتَعَشَّى، ثُمَّ أَصَابَ مِنْهَا، فَلَمَّا فرغَ قَالَتْ: وارُوا الصَّبيَّ، فَلَمَّا أَصْبحَ أَبُو طَلْحَة أَتَى رسولَ اللَّه صفَأَخْبرهُ، فَقَالَ: «أَعرَّسْتُمُ اللَّيْلَةَ؟ قَالَ: نَعَمْ، قال: «اللَّهمَّ باركْ لَهُما» فَولَدتْ غُلاماً فقَالَ لِي أَبُو طَلْحَةَ: احْمِلْهُ حتَّى تَأَتِيَ بِهِ النبيَّ ص، وبَعثَ مَعهُ بِتمْرَات، فقال: «أَمعهُ شْيءٌ؟» قال: نعمْ، تَمراتٌ فَأَخَذَهَا النَّبِيُّ صفَمضَغَهَا، ثُمَّ أَخذَهَا مِنْ فِيهِ فَجَعَلَهَا في في الصَّبيِّ ثُمَّ حَنَّكَه وسمَّاهُ عبدَ اللَّهِ»» متفقٌ عليه.

وفي روايةٍ للْبُخَاريِّ: «قال ابْنُ عُيَيْنَة: فَقَالَ رجُلٌ منَ الأَنْصارِ: فَرَأَيْتُ تَسعة أَوْلادٍ كلُّهُمْ قدْ قَرؤُوا الْقُرْآنَ، يعْنِي مِنْ أَوْلادِ عَبْدِ اللَّه الْـموْلُود».

وفي روايةٍ لـمسلِم: «ماتَ ابْنٌ لأبِي طَلْحَةَ مِنْ أُمِّ سُلَيْمٍ، فَقَالَتْ لأهْلِهَا: لا تُحَدِّثُوا أَبَا طَلْحَةَ بابنِهِ حتَّى أَكُونَ أَنَا أُحَدِّثُهُ، فَجَاءَ فَقَرَّبَتْ إِلَيْهِ عَشَاءً فَأَكَلَ وشَرِبَ، ثُمَّ تَصنَّعتْ لهُ أَحْسنَ ما كانتْ تَصَنَّعُ قَبْلَ ذلكَ، فَوقَعَ بِهَا، فَلَمَّا أَنْ رأَتْ أَنَّهُ قَدْ شَبِعِ وأَصَابَ مِنْها قَالتْ: يا أَبَا طلْحةَ، أَرَايْتَ لَوْ أَنَّ قَوْماً أَعارُوا عارِيتهُمْ أَهْل بيْتٍ فَطَلبوا عاريَتَهُم، ألَهُمْ أَنْ يمْنَعُوهَا؟ قَالَ: لا، فَقَالَتْ: فاحتسِبْ ابْنَكَ. قَالَ: فغَضِبَ، ثُمَّ قَالَ: تركتنِي حتَّى إِذَا تَلطَّخْتُ ثُمَّ أَخْبرتِني بِابْني، فَانْطَلَقَ حتَّى أَتَى رسولَ اللَّه صفأخْبَرهُ بما كَانَ، فَقَالَ رسولُ اللَّه ص: «بَاركَ اللَّه لكُما في ليْلتِكُما»».

قال: فحملَتْ، قال: وكَانَ رسول اللَّه صفي سفَرٍ وهِي مَعَهُ وكَانَ رسولُ اللَّه صإِذَا أَتَى الْمَدِينَةِ مِنْ سَفَرٍ لاَ يَطْرُقُها طُرُوقاً فَدنَوْا مِنَ الْمَدِينَةِ، فَضَرَبَهَا الْمَخاضُ، فَاحْتَبَس عَلَيْهَا أَبُو طلْحَةَ، وانْطلَقَ رسولُ اللَّه صقَالَ: يقُولُ أَبُو طَلْحةَ إِنَّكَ لتعلمُ يَا ربِّ أَنَّهُ يعْجبُنِي أَنْ أَخْرُجَ معَ رسولِ اللَّه صإِذَا خَرَجَ، وأَدْخُلَ مَعهُ إِذَا دَخَلَ، وقَدِ احْتَبَسْتُ بِما تَرى. تقولُ أُمُّ سُلَيْمٍ: يا أَبَا طلْحةَ مَا أَجِد الَّذي كنْتُ أَجِدُ، انْطَلِقْ، فانْطَلقْنَا، وضَربهَا المَخاضُ حينَ قَدِمَا فَولَدتْ غُلاماً. فقالَتْ لِي أُمِّي: يا أَنَسُ لا يُرْضِعُهُ أَحدٌ تَغْدُوَ بِهِ عَلَى رسُول اللَّه ص، فلمَّا أَصْبحَ احتملْتُهُ فانطَلقْتُ بِهِ إِلَى رسولِ اللَّه صوذَكَرَ تمامَ الْحَدِيثِ».

۴۴. «از انس سروایت شده است که یک پسر ابوطلحه، بیمار شد و از درد می‌نالید؛ ابوطلحه از منزل خارج شد و کودک فوت کرد، وقتی بازگشت، حال فرزندش را جویا شد، ام‌سلیم مادر کودک گفت: او از هر وقت آرام‌تر است و شام را حاضر کرد و ابوطلحه، شام را خورد و با او نزدیکی کرد؛ پس از فراغت، ام‌سلیم به او گفت: کودک را دفن کند؛ وقتی که صبح شد، ابوطلحه به نزد پیامبر صآمد و ایشان را از وضع خود مطلع کرد، پیامبر صفرمودند: «آیا شب با هم نزدیکی کردید؟» گفت: بله، پیامبر صفرمودند: «خدایا! بر هردو مبارک گردان؛ (چندی بعد) ام‌سلیم پسری به دنیا آورد، ابوطلحه به من (انس) گفت: کودک را نزد پیامبر صببر و همراه با او چند خرما فرستاد؛ پیامبر صفرمودند: «آیا همراه او چیزی هست؟» گفتند: بله، چند خرما همراه اوست، پیامبر صآن را گرفت و یک خرما را در دهان خود گذاشت و جوید، سپس از دهان مبارک خود بیرون آورد و در دهان کودک گذاشت و او تحنک کرد (با انگشت، خرما را در داخل دهان و کام کودک، مالید) و نام او را عبدالله نهاد»» [۷۰].

در روایتی دیگر از بخاری آمده است: «ابن‌عیینه می‌گوید: مردی از انصار گفت: از فرزندان همان عبدالله‌بن ابوطلحه، نه فرزند قرآن خوان را دیدم».

در روایتی دیگر از مسلم آمده است: «یکی از پسران ابوطلحه که از زنش، ام سلیم برود، فوت کرد، ام‌سلیم به اهل خانه گفت: از این قضیه چیزی به او ابوطلحه نگویید تا خودم به او بگویم. ابوطلحه به خانه آمد، ام‌سلیم شام را برای او حاضر کرد و بعد از خوردن شام، بهتر از همیشه، خود را برای او آماده و آراسته کرد و ابوطلحه با او نزدیکی کرد؛ وقتی ام‌سلیم دید که شوهرش از طعام سیر شده و نزدیکی کرده است، گفت: ای ابوطلحه! اگر گروهی چیزی را به امانت به خانواده‌ای بدهند و سپس آن را مطالبه کنند، آیا آن خانواده حق دارند آن شیء را به صاحبانش پس ندهند؟! ابوطلحه جواب داد: نه؛ زن گفت: پسرت را هم، چنین به حساب آور (و در غم او صبر پیشه کن و از خدا پاداش بخواه!) ابوطلحه عصبانی شد و گفت: گذاشتی تا من (به جماع) آلوده شوم، آن‌گاه مرا از مرگ فرزندم مطلع می‌کنی؟! بیرون رفت تا به خدمت پیامبر صرسید و جریان را در خدمت ایشان، بازگو کرد، پیامبر صفرمودند: «خداوند، شب شما را با برکت کند». ابوطلحه می‌گوید: زنم حامله شد و من و او در سفری، در خدمت پیامبر صبودیم و پیامبر صوقتی که از سفری به مدینه بازمی‌گشتند، هنگام شب، وارد شهر نمی‌شد، چون به مدینه نزدیک شدیم، درد زایمان به ام‌سلیم دست داد و ابوطلحه نزد او ماند و پیامبر صتشریف بردند؛ ابوطلحه گفت: پروردگارا! تو می‌دانی که من دوست دارم در حین خروج و دخول پیامبر صاز مدینه، در خدمت ایشان باشم و اکنون به علت این وضع در اینجا گرفتار مانده‌ام، ام‌سلیم گفت: ای ابوطلحه! دردی که داشتم، نماند، برویم و رفتند و وقتی که به شهر رسیدند، باز درد زایمان به سراغ او آمد و پسری به دنیا آورد. مادرم، به من (انس) گفت: ای انس! هیچ‌کس نباید او را شیر بدهد تا صبح او را پیش پیامبر صببری، وقتی صبح شد، او را برداشتم و نزد پیامبر بردم؛... و باقی حدیث را همانند بالا ذکر کرد».

۴۵- «وعنْ أَبِي هُريرةَ سأَن رسول اللَّه صقال: «لَيْسَ الشديدُ بالصُّرَعةِ إِنمَّا الشديدُ الَّذي يمْلِكُ نَفسَهُ عِنْد الْغَضَبِ»» متفقٌ عليه.

«والصُّرَعَةُ» بِضمِّ الصَّادِ وفتْحِ الرَّاءِ، وأصْلُهُ عنْد الْعربِ منْ يصرَعُ النَّاسَ كثيراً.

۴۵. «از ابوهریره سروایت شده است که پیامبر صفرمودند: پر زور و پهلوان کسی نیست که شخصی را به زمین بزند، بلکه پر زور کسی است که هنگام خشم، بر خود مسلط و خویشتندار باشد» [۷۱].

۴۶- «وعنْ سُلَيْمانَ بْنِ صُرَدٍ سقال: كُنْتُ جالِساً مع النَّبِي ص، ورجُلان يستَبَّانِ وأَحدُهُمَا قَدِ احْمَرَّ وَجْهُهُ. وانْتفَخَتْ أودَاجهُ. فقال رسولُ اللَّه ص: «إِنِّي لأعلَمُ كَلِمةً لَوْ قَالَهَا لَذَهَبَ عنْهُ ما يجِدُ، لوْ قَالَ: أَعْوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ ذَهَبَ عنْهُ ما يجدُ». فقَالُوا لَهُ: إِنَّ النَّبِيَّ صقَالَ: «تعوَّذْ بِاللِّهِ مِن الشَّيَطان الرَّجِيمِ»» متفقٌ عليه.

۴۶. «از سلیمان بن صرد سروایت شده است که گفت: در حضور پیامبر صنشسته بودم، دو مرد، همدیگر را دشنام می‌دادند و یکی از آنها چهره‌اش سرخ شده و رگ‌های گردنش باد کرده بود؛ پیامبر صفرمودند: «کلمه‌ای میدانم که اگر آن مرد، آن را بگوید، آن حالت او از بین می‌رود، اگر بگوید: اعوذ بالله من‌الشیطان‌الرجیم (پناه می‌برم به خدا از شر شیطان رانده شده) خشم او برطرف می‌شود» اصحابببه او گفتند: پیامبر صمی‌فرماید: «از شر شیطان، به خدا پناه ببر!»» [۷۲].

۴۷- «وعنْ مُعاذ بْنِ أَنَسٍ سأَنَّ النَّبِيَّ صقَالَ: «مَنْ كظَمَ غيظاً، وهُو قَادِرٌ عَلَى أَنْ يُنْفِذَهُ، دَعَاهُ اللَّهُ سُبْحانَهُ وتَعالَى عَلَى رُؤُوسِ الْخلائقِ يَوْمَ الْقِيامَةِ حَتَّى يُخَيِّرَهُ مِنَ الْحُورِ الْعِينِ مَا شَاءَ»» رواه أَبُو داوُدَ، والتِّرْمِذيُّ وقال: حديثٌ حسنٌ.

۴۷. «از معاذ بن انس سروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «هر کس خشم خود را فرو خورد، در حالی که قادر به عمل به مقتضای آن (و گرفتن انتقام) باشد، خداوند، او را در روز قیامت در انظار تمام مردم دعوت می‌کند تا آنچه از حور عین می‌خواهد، انتخاب کند»» [۷۳].

۴۸- «وعنْ أَبِي هُريْرَةَ سأَنَّ رَجُلاً قَالَ للنَّبِيِّ ص: أوْصِني، قَالَ: «لا تَغضَبْ» فَردَّدَ مِراراً قَالَ، «لا تَغْضَبْ»» رواه البخاری.

۴۸. «از ابوهریره سروایت شده است که مردی به پیامبر صگفت: مرا وصیتی بفرما! پیامبر صفرمودند: «خشمگین و عصبانی نشو»؛ مرد، چندین بار این سخن خود را تکرار کرد و پیامبر صباز فرمودند: «عصبانی و خشمگین نشو»» [۷۴].

۴۹- «وَعَنْ أبي هُرَيْرةَ سقال: قال رسولُ اللَّهِ ص: «مَا يَزَال الْبَلاءُ بِالْمُؤْمِنِ وَالْـمؤمِنَةِ في نَفْسِهِ وَولَدِهِ ومَالِهِ حَتَّى يَلْقَى اللَّه تعالى وَمَا عَلَيْهِ خَطِيئَةٌ»»رواه التِّرْمِذيُّ وقال: حديثٌ حسنٌ صحِيحٌ.

۴۹. «از ابوهریره سروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «بلا و مصیبت، همواره بر نفس و مال و فرزند انسان مؤمن (مرد یا زن) است، تا وقتی که (به سبب این بلاها، در وقت مرگ)، در حالی که هیچ خطا و گناهی ندارد، خداوند متعال را ملاقات می‌کند»» [۷۵].

۵۰- «وَعَنْ ابْن عَبَاسٍ بقال: قَدِمَ عُيَيْنَة بْنُ حِصْنٍ فَنَزلَ عَلَى ابْنِ أَخيِهِ الْحُر بْنِ قَيْسٍ، وَكَانَ مِن النَّفَرِ الَّذِين يُدْنِيهِمْ عُمرُ س، وَكَانَ الْقُرَّاءُ أَصْحابَ مَجْلِسِ عُمَرَ سوَمُشاوَرَتِهِ كُهولاً كَانُوا أَوْ شُبَّاناً، فَقَالَ عُييْنَةُ لابْنِ أَخيِهِ: يَا ابْنَ أَخِى لَكَ وَجْهٌ عِنْدَ هَذَا الأمِيرِ فَاسْتَأْذِنْ لى عَلَيْهِ، فاستَأذنَ فَأَذِنَ لَهُ عُمرُ. فَلَمَّا دخَلَ قَالَ: هِيْ يا ابْنَ الْخَطَّاب، فَوَاللَّه مَا تُعْطِينَا الْجَزْلَ وَلا تَحْكُمُ فِينَا بالْعَدْل، فَغَضِبَ عُمَرُ سحتَّى هَمَّ أَنْ يُوقِعَ بِهِ فَقَالَ لَهُ الْحُرُّ: يا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّ اللَّه تعَالى قَال لِنبِيِّهِ ص: ﴿خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الجاهلينَ[الأعراف: ۱۹۸] وإنَّ هَذَا مِنَ الجاهلينَ، وَاللَّه ما جاوَزَها عُمَرُ حِينَ تلاها، وكَانَ وَقَّافاً عِنْد كِتَابِ اللَّهِ تعالى» رواه البخارى.

۵۰. «از ابن‌عباس بروایت شده است که عیینه بن حصن (در زمان خلافت حضرت عمر س) به خانه‌ی پسر بردارش «حر بن قیس» رفت و این حر، از (قاریان قرآن و) کسانی بود که حضرت عمر سبا آنان همنشینی و تقرب می‌کرد (گرامیشان می‌داشت) و قاریان قرآن ـ پیر یا جوان ـ از حاضران مجلس حضرت عمر سو طررف مشورت ایشان بودند. عیینه به برادر زاده‌اش گفت: تو نزد این امیر، منزلتی داری، از او بخواه که اجازه بدهد تا به خدمت ایشان بروم؛ او اجازه خواست و حضرت عمر ساجازه داد، وقتی عیینه به مجلس حضرت عمر سوارد شد، گفت: های ای پسر خطاب! به خدا سوگند، بخشش بزرگی به ما نکردی و در میان ما به عدالت حکم نمی‌نمایی! حضرت عمر سبه حدی خشمگین شد که می‌خواست او را بزند، حر گفت: ای امیر مؤمنان! خداوند متعال به پیامبرش صمی‌فرماید:

﴿خُذِ ٱلۡعَفۡوَ وَأۡمُرۡ بِٱلۡعُرۡفِ وَأَعۡرِضۡ عَنِ ٱلۡجَٰهِلِينَ١٩٩[الأعراف: ۱۹۹].

و این به راستی از نادانان است؛ به‌خدا سوگند، وقتی که حر، این آیه را تلاوت نمود، حضرت عمر ساز آن مفهوم تجاوز نکرد [۷۶](و از زدن مرد، خودداری کرد)، زیرا حضرت عمر سدر مقابل قرآن، بسیار مطیع و تسلیم بود».

۵۱- «وعَن ابْنِ مسْعُودٍ سأنَّ رسولَ اللَّه صقال: «إِنَّهَا سَتكُونُ بَعْدِى أَثَرَةٌ وَأُمُورٌ تُنْكِرونَها، قَالُوا: يا رسُولَ اللَّهِ فَما تَأمرُنا؟ قالَ: تُؤَدُّونَ الْحقَّ الَّذي عَلَيْكُمْ وتَسْألونَ اللَّه الذي لكُمْ»» متفقٌ عليه. «والأَثَرَةُ»: الانفرادُ بالشيْءِ عمَّنْ لَهُ فيهِ حقٌّ.

۵۱. «از ابن‌مسعود سروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «بعد از من، اثره (خودخواهی و تملک چیزی که دیگران هم در آن حقی دارند، تنها برای خود) و تبعیضاتی (که موجب از بین رفتن حق شما می‌شود) و اموری که آنها را زشت می‌پندارید، واقع می‌شود»؛ اصحاب گفتند: ای رسول خدا! صدر این مورد، به ما چه دستوری می‌دهید؟ فرمودند: «حقی که بر شماست، ادا کنید و حق خود را از خداوند درخواست نمایید»» [۷۷].

۵۲- «وَعن أبي يحْيَى أُسَيْدِ بْنِ حُضَيْرٍ سأَنَّ رَجُلاً مِنَ الأَنْصَارِ قال: يا رسولَ اللَّهِ أَلا تَسْتَعْمِلُني كَمَا اسْتْعْملتَ فُلاناً وفلاناً فَقَالَ: «إِنَّكُمْ سَتَلْقَوْنَ بَعْدي أَثَرَةً فاصْبِرُوا حَتَّى تلقَوْنِي علَى الْحوْضِ»» متفقٌ عليه.

«وأُسَيْدٌ» بِضَمِّ الْـهمْزةِ. «وحُضَيْرٌ» بِحاءٍ مُهْمَلَةٍ مضمُومَةٍ وضادٍ مُعْجَمَةٍ مفْتُوحةٍ، والله أَعْلَمُ.

۵۲. «از ابویحیی اسید بن حضیر سروایت شده است که مردی از انصار به پیامبر صگفت: ای رسول خدا ص! چرا آن‌گونه که فلانی را به‌کار گمارده‌ای، مرا نیز به کار نمی‌گماری؟ فرمودند: «شما بعد از من، با تبعیض و تضییع حق، رو به رو خواهید شد، پس صبر کنید تا مرا بر حوض کوثر ملاقات نمایید»». [۷۸]

۵۳- «وَعنْ أبي إِبْراهيمَ عَبْدِ اللَّه بْنِ أبي أَوْفي بأَنَّ رسولَ اللَّه صفي بعْضِ أَيَّامِهِ التي لَقِيَ فِيهَا الْعَدُوَّ، انْتَظرَ حَتَّى إِذَا مَالَتِ الشَّمْسُ قَامَ فِيهمْ فَقَالَ: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ لا تَتَمنَّوا لِقَاءَ الْعدُوِّ، وَاسْأَلُوا اللَّه العَافِيَةَ، فَإِذَا لقيتُموهم فاصْبرُوا، وَاعْلَمُوا أَنَّ الْجَنَّة تَحْتَ ظِلاَلِ السُّيُوفِ» ثُمَّ قَالَ النَّبِيُّ ص: «اللَّهُمَّ مُنْزِلَ الْكِتَابِ وَمُجْرِيَ السَّحَابِ، وَهَازِمَ الأَحْزابِ، اهْزِمْهُمْ وَانْصُرْنا عَلَيْهِمْ»» متفقٌ عليه وبالله التَّوْفيقُ.

۵۳. «از ابو ابراهیم عبدالله بن ابی اوفی بروایت شده است که پیامبر صدر یکی از روزهایی که با دشمن رو به ‌رو شدند، منتظر ماندند تا خورشید از وسط آسمان گذشت، آن‌گاه در میان اصحاب بلند شدند و فرمودند: «ای مردم! رو به ‌رو شدن با دشمن را آرزو نکنید و در پناه بودن و نجات از دشمن و سلامتی را از خدا بخواهید و چون با دشمن رو به رو شدید، صبور و بردبار باشید و بدانید که بهشت، زیر سایه‌ی شمشیرها می‌باشدم؛ سپس فرمودند: «بار خدایا! ای نازل‌ کننده‌ی کتاب! ای گرداننده‌ی ابرها! ای شکست دهنده‌ی گروه‌های دشمن! آنها را شکست ده و ما را بر آنان پیروز فرما!»» [۷۹].

موفقیت با خداست

[۵۳] مسلم روایت کرده است؛ [(۲۲۳)]. [۵۴] متفق علیه است؛ [خ (۱۴۹۶)، م (۱۰۵۳)]. [۵۵] بخاری روایت کرده است؛ [(۴۴۶۲)]. [۵۶] این دختر، حضرت زینب لبوده است ـ ویراستاران. [۵۷] متفق علیه است؛ [خ (۱۲۸۳)، م (۹۲۶)]. [۵۸] بخاری روایت کرده است؛ [(۶۴۲۴]. [۵۹] بخاری روایت کرده است؛ [(۵۷۳۴]. [۶۰] متفق علیه است؛ [خ (۵۶۵۳)]. [۶۱] متفق علیه است؛ [خ (۵۶۵۲)، م (۲۵۷۶)]. [۶۲] متفق علیه است؛ [خ (۲۴۷۷)، م (۱۷۹۲)]. [۶۳] متفق علیه است؛ [خ (۵۶۴۱)، م (۲۵۷۳)]. [۶۴] متفق علیه است؛ [خ (۵۶۴۷)، م (۲۵۷۱)]. [۶۵] متفق روایت کرده است؛ [خ (۵۶۴۵)]. [۶۶] متفق علیه است؛ [خ (۵۶۷۱)، م (۲۶۸۰)]. [۶۷] می‌فرمایند: شخص چون در «دارالسلام» و در تحت قدرت و گستره‌ی اسلام است، هیچ «انسانی» به او دینش کاری نخواهد داشت ـ ویراستاران. [۶۸] متفق علیه است؛ [خ (۳۱۵۰)، م (۱۰۶۲)]. [۶۹] ترمذی روایت کرده [(۲۳۹۸)ه و گفته است: حدیثی حسن است. [۷۰] متفق علیه است؛ [خ (۱۳۰۱)، م (۲۱۴۴)]. [۷۱] متفق علیه است؛ [خ (۶۱۱۴)، م (۲۶۰۹)]. [۷۲] متفق علیه است؛ [خ (۳۸۸۲)، م (۲۶۱۰)]. [۷۳] ابوداود [(۴۷۷۷)] و ترمذی [(۲۰۲۲)] روایت کرده‌اند و ترمذی گفته است. [۷۴] بخاری روایت کرده است؛ [(۶۱۱۶)]. [۷۵] ترمذی روایت کرده است [(۲۴۰۱)] و گفته است: حدیث صحیح است. [۷۶] بخاری روایت کرده است [(۴۶۴۲)]. [۷۷] متفق علیه است؛ [خ(۷۰۵۲)، م (۱۸۴۳)]. [۷۸] متفق علیه است؛ [خ(۷۰۵۷)، م (۱۸۴۵)]. [۷۹] متفق علیه است؛ [خ(۲۸۱۸)، م (۱۷۴۲)].