ریاض الصالحین در سخنان پیامبر امین - جلد اول

فهرست کتاب

۴۹- باب إجراء أحكام الناس على الظاهر وسرائرهم إلى الله تعالى
باب قضاوت در باره‌ی مردم برحسب ظاهر و (ارجاع) نهاد و درون آنها به خداوند متعال

۴۹- باب إجراء أحكام الناس على الظاهر وسرائرهم إلى الله تعالى
باب قضاوت در باره‌ی مردم برحسب ظاهر و (ارجاع) نهاد و درون آنها به خداوند متعال

قال الله تعالی:

﴿فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ فَخَلُّواْ سَبِيلَهُمۡ[التوبة: ۵].

«اگر توبه کردند و نماز خواندند و زکات دادند، دیگر آنها را به حال خود بگذارید».

۳۹۰- «وعن ابن عمر ب، أَن رسولَ اللَّه صقال: «أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى يَشْهَدُوا أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّه، وَأَنَّ مُحَمَّداً رسولُ اللَّهِ، ويُقِيمُوا الصَّلاةَ، وَيُؤتوا الزَّكاةَ، فَإِذَا فَعَلُوا ذلكَ، عَصمُوا مِنِّي دِماءَهُمْ وَأَمْوالَهُمْ إِلاَّ بِحَقِّ الإِسْلامِ، وحِسابُهُمْ عَلى اللَّه تعالى»» متفقٌ عليه.

۳۹۰. «از ابن‌عمر بروایت شده است که پبامبر صفرمودند: «به من دستور داده شده که با مردم بجنگم تا (زمانی) که شهادت دهند که خدایی جز الله نیست و محمد صفرستاده‌ی خداوند است و نماز را بر پا دارند و زکات را بپردازند؛ هر گاه این چنین کردند، خون و اموال خود را از من جز به حق اسلام محفوظ کرده‌اند و حساب (اعمال پنهان و درون) آنها با خداست»» [۴۴۷].

۳۹۱- «وعن أبي عبدِ اللَّه طَارِقِ بن أُشَيْمٍ، س، قال: سمعتُ رسولَ اللَّه صيَقُولُ: «مَنْ قال لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ محمداً رسولُ اللَّه، وَكَفَرَ بِما يُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ، حَرُمَ مالُهُ وَدَمُهُ، وَحِسابُهُ على اللَّه تعالى»» رواه مسلم.

۳۹۱. «از ابوعبدالله طارق بن اشیم سروایت شده است که گفت: از پیامبر صشنیدم که می‌فرمود: «هر کس بگوید: لا اله الا الله (جز الله، هیچ معبودی نیست) و همه‌ی آنچه را که عبادت می‌شود ـ جز خدا ـ انکار کرد و به آن کافر شد، مال و خون او حرام و حساب (اعمال پنهان و درون) او با خداست»» [۴۴۸].

۳۹۲- «وعن أبي مَعْبدٍ الـمقْدَادِ بنِ الأَسْوَدِ، س، قال: قلت لرِسُولِ اللَّه ص: أَرَأَيْتَ إِنْ لَقيتُ رَجُلاً مِنَ الكُفَّارِ، فَاقْتَتَلْنَا، فَضَرَبَ إِحْدَى يَدَيَّ بِالسَّيْفِ، فَقَطَعهَا ثُمَّ لاذَ مِنِّي بِشَجَرَةٍ، فقال: أَسْلَمْتُ للَّهِ، أَأَقْتُلُهُ يا رسولَ اللَّه بَعْدَ أَنْ قَالَـها؟ فَقَالَ: «لا تَقْتُلْهُ»، فَقُلْتُ يا رسُولَ اللَّهِ قطعَ إِحدَى يَدَيَّ، ثُمَّ قال ذلكَ بَعْدَما قَطعَها؟ فقال: «لا تَقْتُلْهُ، فِإِنْ قَتَلْتَهُ، فَإِنَّهُ بِمنَزِلَتِكَ قَبْلَ أنْ تَقْتُلَهُ. وَإِنَّكَ بِمَنْزِلَتِهِ قَبْلَ أَنْ يَقُولَ كَلِمَتَهُ التي قال»» متفقٌ عليه.

ومعنى «إِنَّهُ بِمَنْزِلَتِك» أَيْ: مَعْصُومُ الدَّمِ مَحْكُومٌ بِإِسْلامِهِ، ومعنى «إنَّكَ بِمَنْزِلَته» أَيْ: مُبَاحُ الدَّمِ بِالْقِصَاص لِوَرَثَتِهِ، لا أَنَّهُ بِمَنْزِلَتِهِ في الْكُفْرِ، والله أعلم.

۳۹۲. «از ابی معبد مقداد بن اسود سروایت شده است که گفت: به پیامبر صگفتم: اگر با مردی از کافران برخورد کنم و در بین ما جنگ واقع شود و او یک دست مرا با شمشیر قطع کند، و سپس (از ترس) من به درختی پناه ببرد و بگوید: به خدا تسلیم شدم و اسلام آوردم، آیا بعد از آن‌که این را گفت (کلمه‌ی طیبه را بر زبان آورد)، او را بکشم؟ پیامبر صفرمودند: نه، او را نکش؛ گفتم: ای رسول خدا! یک دست مرا قطع کرده و بعد از قطع آن یک کلمه را گفته است! فرمودند: او را نکش که اگر او را بکشی، او به منزله‌ی تو در قبل از وقتی است که او را بکشی (مسلمان است) و تو به منزله‌ی او هستی در پیش از زمانی که آن حرفش را بزند» [۴۴۹].

معنی این که می‌فرماید: «او به منزله‌ی توست» این است که خونش محفوظ و حرام است و مسلمان به حساب می‌آید و این که: «تو به منزله‌ی او هستی»، یعنی: خونت برای قصاص از طرف ورثه‌ی او مباح است و می‌توانند تو را [چون مسلمانی را کشته‌ای]، قصاص کنند و بکشند و به این معنی نیست که: «تو در کافر بودن به منزله‌ی او هستی» ـ و خداوند آگاه‌تر است.

۳۹۳- «وعن أُسامةَ بنِ زَيْدٍ، ب، قال: بعثَنَا رسولُ اللَّه صإلى الحُرَقَةِ مِنْ جُهَيْنَةَ، فَصَبَّحْنا الْقَوْمَ عَلى مِياهِهمْ، وَلحِقْتُ أَنَا وَرَجُلٌ مِنَ الأَنْصَارِ رَجُلاً مِنهُمْ فَلَمَّا غَشِيناهُ قال: لا إِلهِ إلاَّ اللَّه، فَكَفَّ عَنْهُ الأَنْصارِيُّ، وَطَعَنْتُهُ بِرْمِحِي حَتَّى قَتَلْتُهُ، فَلَمَّا قَدِمْنَا المَدينَةَ، بلَغَ ذلِكَ النَّبِيَّ ص، فقال لي: «يا أُسامةُ أَقَتَلْتَهُ بَعْدَ ما قَالَ: لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ؟ قلتُ: يا رسولَ اللَّه إِنَّمَا كَانَ مُتَعَوِّذاً، فَقَالَ: «أَقًتَلْتَهُ بَعْدَ مَا قَالَ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ؟،=» فَما زَالَ يُكَرِّرُهَا عَلَيَّ حَتَّى تَمنَّيْتُ أَنِّي لَمْ أَكُنْ أَسْلَمْتُ قَبْلَ ذلِكَ الْيَوْمِ»» متـفقٌ عليه.

وفي روايةٍ: فَقالَ رسولُ الله ص«أَقَالَ: لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ وَقَتَلْتَهُ؟، قلتُ: يا رسولَ اللَّهِ، إِنَّمَا قَالَهَا خَوْفاً مِنَ السِّلاحِ، قال: «أَفَلا شَقَقْتَ عَنْ قَلْبِهِ حَتَّى تَعْلَمَ أَقَالَهَا أَمْ لا؟» فَمَا زَالَ يُكَرِّرُهَا حَتَّى تَمَنَّيْتُ أَنِّي أَسْلَمْتُ يَؤْمئذٍ».

«الحرقة» بضم الـحاء الـمهملة وفتح الراء: بطن من جهينة القبيلة الـمعروفة، وقوله متعوذاً: أي معتصمـاً بـها من القتل لا معتقداً لـها.

۳۹۳. «از اسامه‌بن زید سروایت شده است که گفت: پیامبر صما را به جهاد با «اهل حرقه از طایفه‌ی جهینه» فرستاد، صبح زود، بر سر آب‌های آنها به ایشان حمله کردیم و من به همراه مردی از انصار با مردی از آن طایفه برخورد کردم، وقتی که ما او را در محاصره‌ی خود گرفتیم، گفت: لا إِلهَ إِلاَّ اللهُو مرد انصاری از او دست برداشت ولی من او را با نیزه‌ی خود زدم و کشتم؛ وقتی به مدینه آمدیم، این موضوع به آگاهی پیامبر صرسید، فرمودند: «ای اسامه! آیا تو او را کشتی، بعد از آن که لا إِلهَ إِلاَّ اللهرا بر زبان اورد؟!» گفتم: ای رسول خدا او با این کلمه پناه گرفته بود (تا کشته نشود)، باز فرمودند: «آیا تو او را کشتی بعد از آن که «لا إِلهَ إِلاَّ الله» را بر زبان آورد؟!» و همچنان این جمله را خطاب به من تکرار می‌فرمود تا حدی که آرزو کردم که کاش قبل از آن روز مسلمان نشده بودم!» [۴۵۰].

در روایتی دیگر آمده است که پیامبر صفرمودند: «آیا گفت لا إِلهَ إِلاَّ اللهُو تو، او را کشتی؟ اسامه می‌گوید: گفتم: ای رسول خدا! از ترس شمشیر این کلمه را بر زبان آورد، پیامبر صفرمودند: «چرا دل او را نشکافتی تا بدانی قلبش هم آن را گفته است یا خیر؟» و مرتباً این جمله را بر من تکرار می‌فرمود تا این که آرزو کردم که کاش آن روز مسلمان می‌شدم!».

۳۹۴- «وعن جُنْدبِ بنِ عبد اللَّه، س، أَنَّ رسولَ اللَّه صبعثَ بعْثاً مِنَ المُسْلِمِينَ إِلى قَوْمٍ مِنَ المُشْرِكِينَ، وَأَنَّهُمْ الْتَقَوْا، فَكَانَ رَجُلٌ مِنَ المُشْرِكِينَ إِذا شَاءَ أَنْ يَقْصِدَ إِلى رَجُلٍ مِنَ المُسْلِمِينَ قَصَدَ لَهُ فَقَتَلَهُ، وَأَنَّ رَجُلاً مِنَ المُسْلِمِينَ قَصَدَ غَفْلَتَهُ، وَكُنَّا نَتَحَدَّثُ أَنَّهُ أُسَامَةُ بْنُ زَيْدٍ فَلمَّا رَفَعَ عليه السَّيْفَ، قال: لا إِله إِلاَّ اللَّهُ، فقَتَلَهُ، فَجَاءَ الْبَشِيرُ إِلى رسول اللَّه ص، فَسَأَلَهُ، وأَخْبَرَهُ، حَتَّى أَخْبَرَهُ خَبَر الرَّجُلِ كَيْفَ صنَعَ، فَدَعَاهُ فَسَأَلَهُ، فقال: «لِمَ قَتَلْتَهُ؟» فَقَالَ: يا رسولَ اللَّهِ أَوْجَعَ في المُسْلِمِينَ، وقَتلَ فُلاناً وفُلاناً وسَمَّى له نَفراً وإِنِّي حَمَلتْ عَلَيْهِ، فَلَمَّا رَأَى السَّيْفَ قال: لا إِله إِلاَّ اللَّهُ. قال رسولُ اللَّه ص: «أَقَتَلْتَهُ؟» قال: نَعمْ، قال: «فَكيْفَ تَصْنَعُ بلا إِله إِلاَّ اللَّهُ، إِذا جاءَت يوْمَ القيامَةِ؟» قَال يا رسولَ اللَّه اسْتَغْفِرْ لي. قال: «وكيفْ تَصْنَعُ بِلا إِله إِلاَّ اللَّهُ، إِذا جاءَت يَوْمَ القِيامَةِ؟» فَجَعَلَ لا يَزيدُ عَلى أَنْ يَقُولَ: «كيفَ تَصْنَعُ بِلا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ إذا جاءَتْ يَوْمَ القِيامَةِ»» رواه مسلم.

۳۹۴. «از جندب بن عبدالله سروایت شده است که گفت: پیامبر صدسته‌ای از مسلمانان را به جنگ قومی از بت‌پرستان فرستاد و آنان با هم رو به رو شدند، مردی از مشرکان، هر وقت می‌خواست به مردی از مسلمانان حمله کند، به او رو می‌کرد و او را می‌کشت و یکی از مسلمانان ـ که ما می‌گفتیم: اسامه بن زید است ـ خواست وی را غافلگیر کند و بکشد و وقتی شمشیر را بر شخص مشرک بلند کرد، مشرک گفت: لا إِله إِلاَّ اللهُ، اما مسلمان مجال نداد و او را کشت؛ پس از جنگ، بشیر (کسی که اخبار جنگ و پیروزی را گزارش می‌داد) نزد پیامبر صآمد و پیامبر صوضع جنگ را از او پرسید و بشیر اخبار جنگ را عرض کرد و واقعه‌ی مرد مسلمان با مشرک را نیز تعریف نمود، پیامبر صآن مسلمان را صدا زدند و از او سؤال فرمودند: «چرا فلان شخص را کشتی؟» مرد مسلمان جواب داد: ای رسول خدا! او مسلمانان را دردمند ساخت و فلان و فلان را کشت ـ و نام چند نفر شهید را ذکر کرد ـ و من به او حمله کردم، وقتی شمشیر را دید، لا إِله إِلاَّ اللَّهُ گفت، پیامبر صفرمودند: «آیا او را کشتی؟!» گفت: بله، فرمودند:«پس در قیامت با لا إِله إِلاَّ اللَّهُ وقتی که بیاید (مرد به آن استدلال کند) چکار می‌کنی» گفت: ای رسول خدا! برای من طلب آمرزش بفرمای، پیامبر صفرمودند: «پس در قیامت با لا إِله إِلاَّ اللهُوقتی که بیاید (مرد به آن استدلال کند) چکار می‌کنی؟» و پی در پی، همین را بدون کم و زیاد تکرار می‌فرمود» [۴۵۱].

۳۹۵- «وعن عبدِ اللَّه بنِ عتبة بن مسعودٍ قال: سمِعْتُ عُمَر بْنَ الخَطَّابِ، سيقولُ: «إِنَّ نَاساً كَانُوا يُؤْخَذُونَ بالوَحْي في عَهْدِ رسول اللَّه ص، وإِنَّ الوَحْيَ قَدِ انْقَطَعَ، وإِنَّمَا نَأْخُذُكُمُ الآنَ بِما ظَهَرَ لَنَا مِنْ أَعْمَالِكُمْ، فَمَنْ أَظْهَرَ لَنا خَيْراً، أَمَّنَّاهُ، وقرَّبناه وَلَيْس لنَا مِنْ سَريرَتِهِ شيءٌ، اللَّهُ يُحاسِبُهُ في سرِيرَتِهِ، ومَنْ أَظْهَرَ لَنَا سُوءاً، لَمْ نأْمنْهُ، وَلَمْ نُصَدِّقْهُ وإِنْ قال إِنَّ سَرِيرَتَه حَسنَةٌ»» رواه البخاری.

۳۹۵. «از عبدالله بن عتبه بن مسعود روایت شده است که گفت: از حضرت عمر بن خطاب سشنیدم که می‌فرمود: بعضی از مردم، در زمان پیامبر صبا وحی مؤاخذه می‌شدند، اما اکنون وحی قطع شده است و ما شما را با اعمالتان مؤاخذه می‌کنیم، هر کس کار نیک انجام دهد و از او ظاهر شود، ما او را امان می‌دهیم و به خود نزدیک می‌کنیم و به اعمال پنهان و نهاد او اطلاعی و کاری نداریم، و خداوند خود، او را در مورد آن محاسبه می‌کند و هر کس کار بد انجام دهد و از او ظاهر شود، او را امان نمی‌دهیم و رفتار او را تصدیق نمی‌کنیم، هر چند که بگوید: اعمال پنهان و نهاد و درون او خوب است» [۴۵۲].

[۴۴۷] متفق علیه است؛ [خ(۲۵)، م(۲۲)]. [۴۴۸] مسلم روایت کرده است؛ [(۲۳)]. [۴۴۹] متفق علیه است؛ [خ(۴۰۱۹)، م(۹۵)]. [۴۵۰] متفق علیه است؛ [خ(۴۲۶۹)، م(۹۶)]. [۴۵۱] مسلم روایت کرده است؛ [(۹۴)]. [۴۵۲] بخاری روایت کرده است؛ [(۲۶۴۱)].