۵. باب الـمراقبة
باب توجه به خدا و تفکر در قدرت او
قال الله تعالی:
﴿ٱلَّذِي يَرَىٰكَ حِينَ تَقُومُ٢١٨ وَتَقَلُّبَكَ فِي ٱلسَّٰجِدِينَ٢١٩﴾[الشعراء: ۲۱۸-۲۱۹].
«خداوند، تو را در هنگام قیام برای عبادت میبیند و حرکت تو را در میان سجدهکنندگان مشاهده مینماید».
قال الله تعالی:
﴿وَهُوَ مَعَكُمۡ أَيۡنَ مَا كُنتُمۡ﴾[الحدید: ۴].
«هرجا باشید، خدا با شماست».
قال تعالی:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَخۡفَىٰ عَلَيۡهِ شَيۡءٞ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فِي ٱلسَّمَآءِ٥﴾[آل عمران: ۵].
«به راستس هیچ چیز در زمین و آسمان از خدا پنهان نیست».
قال تعالی:
﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِٱلۡمِرۡصَادِ١٤﴾[الفجر: ۱۴].
«همانا خدای تو در کمین (و مراقب اعمال) شماست».
قال تعالی:
﴿يَعۡلَمُ خَآئِنَةَ ٱلۡأَعۡيُنِ وَمَا تُخۡفِي ٱلصُّدُورُ١٩﴾[غافر: ۱۹].
«نگاههای خائنانه (و حرام) و هرچه را که در دلهای خود پنهان میکنید، بر خدا پوشیده نیست و خداوند بر همهی آنها آگاه است».
آیات در این مورد، فراوان و معلوم هستند.
۶۰- «وأَمَّا الأحاديثُ، فالأَوَّلُ: عَنْ عُمرَ بنِ الخطابِ س، قال: «بَيْنما نَحْنُ جُلُوسٌ عِنْد رسولِ اللَّه ص، ذَات يَوْمٍ إِذْ طَلع عَلَيْنَا رجُلٌ شَديدُ بياضِ الثِّيابِ، شديدُ سوادِ الشَّعْر، لا يُرَى عليْهِ أَثَر السَّفَرِ، ولا يَعْرِفُهُ منَّا أَحدٌ، حتَّى جَلَسَ إِلَى النَّبِيِّ ص، فَأَسْنَدَ رَكْبَتَيْهِ إِلَى رُكبَتيْهِ، وَوَضع كفَّيْه عَلَى فخِذيهِ وقال: يا محمَّدُ أَخبِرْنِي عن الإسلام فقالَ رسولُ اللَّه ص: الإِسلامُ أَنْ تَشْهَدَ أَنْ لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ، وأَنَّ مُحَمَّداً رسولُ اللَّهِ وَتُقِيمَ الصَّلاَةَ، وَتُؤتِيَ الزَّكاةَ، وتصُومَ رَمضَانَ، وتحُجَّ الْبيْتَ إِنِ استَطَعتَ إِلَيْهِ سَبيلاً.
قال: صدَقتَ. فَعجِبْنا لَهُ يسْأَلُهُ ويصدِّقُهُ، قَالَ: فَأَخْبِرْنِي عن الإِيمانِ. قَالَ: أَنْ تُؤْمِن بِاللَّهِ وملائِكَتِهِ، وكُتُبِهِ ورُسُلِهِ، والْيومِ الآخِرِ، وتُؤمِنَ بالْقَدَرِ خَيْرِهِ وشَرِّهِ. قال: صدقْتَ قال: فأَخْبِرْنِي عن الإِحْسانِ. قال: أَنْ تَعْبُدَ اللَّه كَأَنَّكَ تَراهُ. فإِنْ لَمْ تَكُنْ تَراهُ فإِنَّهُ يَراكَ قَالَ: فَأَخْبِرْنِي عن السَّاعةِ. قَالَ: مَا الـمسْؤُولُ عَنْهَا بأَعْلَمَ مِن السَّائِلِ. قَالَ: فَأَخْبرْنِي عَنْ أَمَاراتِهَا. قَالَ أَنْ تلدَ الأَمَةُ ربَّتَها، وَأَنْ تَرى الحُفَاةَ الْعُراةَ الْعالَةَ رِعاءَ الشَّاءِ يتَطاولُون في الْبُنيانِ ثُمَّ انْطلَقَ، فلبثْتُ ملِيًّا، ثُمَّ قَالَ: يا عُمرُ، أَتَدرِي منِ السَّائِلُ قلتُ: اللَّهُ ورسُولُهُ أَعْلمُ قَالَ: فَإِنَّهُ جِبْرِيلُ أَتَاكُمْ يُعلِّمُكم دِينكُمْ»» رواه مسلمٌ.
ومعْنَى: «تلِدُ الأَمةُ ربَّتَهَا» أَيْ: سيِّدتَهَا، ومعناهُ أَنْ تكْثُرَ السَّرارِي حتَّى تَلد الأمةُ السرِيةُ بِنتاً لِسيدهَا، وبْنتُ السَّيِّدِ في معنَى السَّيِّدِ، وقِيل غيرُ ذَلِكَ و «الْعالَةُ»: الْفُقراءُ. وقولُهُ «مَلِيًّا» أَيْ زمناً طويلاً، وكانَ ذلك ثَلاثاً.
۶۰. «از حضرت عمربن خطاب سروایت شده است که گفت: روزی، نزد پیامبر صنشسته بودیم، ناگهان مردی با لباس سفید شفاف و موی سیاه و براق، بدون این که اثر خستگی یا گرد و غبار سفر بر او دیده شود، در مجلس ما پیدا شد؛ هیچیک از ما، او را نمیشناختیم، جلو رفت و چنان نزدیک پیامبر صنشست که زانوهایش را بر دو زانوی پیامبر صتکیه داد و بسیار مؤدبانه، هر دو دست را بر دو ران خود نهاده و گفت: ای محمد! مرا از اسلام آگاه کن؛ پیامبر صفرمودند: «اسلام، آن است که شهادت دهی معبودی جز الله نیست و محمد فرستادهی او است و نماز را به پای داری و زکات مال را بدهی و روزهی ماه رمضان را بگیری و اگر توانستی حج کعبه را انجام دهی»؛ گفت: راست فرمودی! (درست است) ما از او تعجب کردیم که سؤال میکند و خود تصدیق مینماید. دوباره پرسید: مرا از ایمان مطلع نما؛ پیامبر صفرمودند: «ایمان آن است که به وجود خداوند، ملایکه، کتابهای آسمانی، پیامبران، روز آخرت و قضا و قدر ـ خیر یا شر ـ ایمان داشته باشی»؛ دوباره گفت: راست فرمودی! بعد پرسید: احسان چیست؟ پیامبر صفرمودند: «احسان آن است که به گونهای خدا را بپرستی، مثل آنکه او را عیناً میبینی و اگر دیدن او برای تو ممکن نیست، بدانی که او حتماً تو را میبیند»؛ باز تصدیق کرد و پرسید: قیامت، کی خواهد بود؟ پیامبر صفرمودند: «در این مورد، من از تو عالمتر نیستم»؛ پس گفت: نشانههای آن چیست؟ پیامبر صفرمودند: «نشانههای قیامت، آن است که زن، رییس و فرمانروای خود را بزاید (فرزندان، بر مادرانشان فرمانروایی کنند)، دیگر این که برهنگان، پابرهنهها، گمنامها و چوپانها را میبینی که دارای ثروت.و مال فراوان میشوند و در ساختمانهای بزرگ، افتخار و تکبر و در تجملات دنیوی افراط میکنند»؛ سپس برخاست و رفت و من پس از او، زمان زیادی در مجلس پیامبر صماندم، پیامبر صفرمودند: «ای عمر! آیا میدانی او، چه کسی بود؟» گفتم: خدا و رسول او آگاهترند، فرمودند: «او، جبرئیل بود، نزد شما آمد که دنیتان را به شما بیاموزد»» [۸۷].
۶۱- الثَّاني: «عن أبي ذَرٍّ جُنْدُبِ بْنِ جُنَادةَ، وأبي عبْدِ الرَّحْمنِ مُعاذِ بْنِ جبل ب، عنْ رسولِ اللَّهِ ص، قال: «اتَّقِ اللَّهَ حَيْثُمَا كُنْتَ وأَتْبِعِ السَّيِّئَةَ الْحسنةَ تَمْحُهَا، وخَالقِ النَّاسَ بخُلُقٍ حَسَنٍ»» رواهُ التِّرْمذيُّ وقال: حديثٌ حسنٌ.
۶۱. «از ابوذر جندب بن جناده و ابوعبدالرحمن معاذ بن جبل بروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «هر کجا که بودی، از خدا بترس و بعد از هر بدی، نیکی کن تا آن را محو کند و با مردم، با اخلاق نیکو معاشرت و برخورد کن»» [۸۸].
۶۲- الثَّالثُ: «عن ابنِ عبَّاسٍ، ب، قال: «كُنْتُ خَلْفَ النَّبِيِّ صيوْماً فَقال: «يَا غُلامُ إِنِّي أُعلِّمكَ كَلِمَاتٍ: «احْفَظِ اللَّهَ يَحْفَظْكَ احْفَظِ اللَّهَ تَجِدْهُ تُجَاهَكَ، إِذَا سَأَلْتَ فَاسْأَل اللَّه، وَإِذَا اسْتَعَنْتَ فَاسْتَعِنْ بِاللَّهِ، واعلَمْ: أَنَّ الأُمَّةَ لَو اجتَمعتْ عَلَى أَنْ ينْفعُوكَ بِشيْءٍ، لَمْ يَنْفعُوكَ إِلاَّ بِشَيْءٍ قَد كَتَبَهُ اللَّهُ لَكَ، وإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَى أَنْ يَضُرُّوك بِشَيْءٍ، لَمْ يَضُرُّوكَ إِلاَّ بَشَيْءٍ قد كَتَبَهُ اللَّه عليْكَ، رُفِعَتِ الأقْلامُ، وجَفَّتِ الصُّحُفُ»». رواهُ التِّرمذيُّ وقَالَ: حديثٌ حسنٌ صَحيحٌ.
وفي رواية غيرِ التِّرْمِذيِّ: «احفظِ اللَّهَ تَجِدْهُ أَمَامَكَ، تَعَرَّفْ إِلَى اللَّهِ في الرَّخَاءِ يعرِفْكَ في الشِّدةِ، واعْلَمْ أَنّ مَا أَخْطَأَكَ لَمْ يَكُنْ لِيُصيبَك، وَمَا أَصَابَكَ لمْ يَكُن لِيُخْطِئَكَ واعْلَمْ أنّ النَّصْرَ مَعَ الصَّبْرِ، وأَنَّ الْفَرَجَ مَعَ الْكَرْب، وأَنَّ مَعَ الْعُسرِ يُسْراً».
۶۲.از «ابنعباس بروایت شده است که گفت: من روزی سوار بر اسب پیامبر صدر پشت سر ایشان نشسته بودم، فرمودند: «ای پسرم! چند کلمه را به تو میآموزم: خدا را به یاد داشته باش تا او نیز حافظ و نگهدار تو باشد؛ مراقب اوامر خداوند باش تا در مقابل خود او را بیابی. هر گاه چیزی میخواهی، از خدا بخواه و هر گاه یاری میجویی، از خدا بجوی و بدان که اگر همهی مردم جمع شوند که نفعی به تو برسانند، نمیتوانند، مگر آنچه که خدا برای تو مقدر کرده است و اگر همهی مردم جمع شوند که ضرری به تو برسانند، نمیتوانند، مگر آنچه که خدا برای تو مقدر کرده است، (زیرا که) قلمها از نوشتن باز ایستادهاند و نامهها خشک شدهاند. (همه چیز و هر سرنوشت و حالی، به تقدیر خدا و به قلم ملایکه در کتابهای سرنوشت آدمیان، نوشته و معلوم شده است و کسی توان تغییر آن را ندارد)»» [۸۹].
در روایت غیر ترمذی، آمده است: «خداوند را به یاد داشته باش تا در برابر خود، او را بیابی، در هنگام آسایش و آسودگی، خدا را به یاد داشته باش تا در موقع سختی و دشواری، حافظ و نگهدار تو باشد و بدان که آنچه که برای تو مقدار نشده است، مطمئناً به تو نمیرسد و آنچه که برای تو مقدر شده است، ممکن نیست که از تو بگذرد و حتماً به تو میرسد. همانا فتح و پیروزی، با صبر، و موفقیت، با زحمت و مشقت همراه است و با هر سختی و دشواری، آساش و آسودگی است» [۹۰].
۶۳- الرَّابعُ: «عنْ أَنَس سقالَ: «إِنَّكُمْ لَتَعْملُونَ أَعْمَالاً هِيَ أَدقُّ في أَعْيُنِكُمْ مِنَ الشَّعَرِ، كُنَّا نَعُدُّهَا عَلَى عَهْدِ رسولِ اللَّهِ صمِنَ الْمُوِبقاتِ»» رواه البخاری. وقال: «الْـمُوبِقَاتُ» الْـمُهْلِكَاتُ.
۶۳. «از انس سروایت شده است که گفت: همانا شما کارهایی را انجام میدهید که در نظر خود شما از مو بازیکتر است (آنها را گناه نمیدانید) و ما در زمان پیامبر صاین کارها را از مهلکات (گناهان بزرگ) میدانستیم» [۹۱].
۶۴- الْـخَامِس: «عَنْ أبي هريْرَةَ، س، عن النبيِّ صقال: إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَغَارُ، وَغَيْرَةُ اللَّهِ تَعَالَى، أنْ يَأْتِيَ الْمَرْءُ مَا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ»» متفقٌ عليه.
و «الْغَيْرةُ» بفتح الغين: وَأَصلهَا الأَنَفَةُ.
۶۴. «از ابوهریره سروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «خداوند متعال، رشک و غیرت میورزد و غیرت کردن و رشک ورزیدن (خشمگین شدن) خدا، به این است که شخص دست به کاری بزند که خداوند بر او حرام کرده است»» [۹۲].
۶۵- السَّادِسُ: «عَنْ أبي هُريْرَةَ سأَنَّهُ سمِع النَّبِيَّ صيَقُولُ: «إِنَّ ثَلاَثَةً مِنْ بَنِي إِسْرائيلَ: أَبْرَصَ، وأَقْرَعَ، وأَعْمَى، أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يَبْتَليَهُمْ فَبَعث إِلَيْهِمْ مَلَكاً، فأَتَى الأَبْرَصَ فَقَالَ: أَيُّ شَيْءٍ أَحبُّ إِلَيْكَ؟ قَالَ: لَوْنٌ حسنٌ، وَجِلْدٌ حَسَنٌ، ويُذْهَبُ عنِّي الَّذي قَدْ قَذَرنِي النَّاسُ، فَمَسَحهُ فذَهَب عنهُ قذرهُ وَأُعْطِيَ لَوْناً حَسناً. قَالَ: فَأَيُّ الْـمالِ أَحَبُّ إِلَيْكَ؟ قال: الإِبلُ أَوْ قَالَ الْبَقَرُ شَک الرَّاوِی فأُعْطِيَ نَاقَةً عُشرَاءَ، فَقَالَ: بارَك اللَّهُ لَكَ فِيها.
فأَتَى الأَقْرعَ فَقَالَ: أَيُّ شَيْءٍ أَحب إِلَيْكَ؟ قال: شَعْرٌ حسنٌ، ويذْهبُ عنِّي هَذَا الَّذي قَذِرَني النَّاسُ، فَمسحهُ عنْهُ. أُعْطِيَ شَعراً حسناً. قال فَأَيُّ الْمَالِ. أَحبُّ إِلَيْكَ؟ قال: الْبَقرُ، فأُعِطيَ بقرةً حامِلاً، وقَالَ: بَارَكَ اللَّهُ لَكَ فِيهَا.
فَأَتَى الأَعْمَى فَقَالَ: أَيُّ شَيْءٍ أَحَبُّ إِلَيْكَ؟ قال: أَنْ يرُدَّ اللَّهُ إِلَيَّ بَصَري فَأُبْصِرَ النَّاسَ فَمَسَحَهُ فَرَدَّ اللَّهُ إِلَيْهِ بصَرَهُ. قال: فَأَيُّ الْمَالِ أَحَبُّ إِليْكَ؟ قال: الْغنمُ فَأُعْطِيَ شَاةً والِداً فَأَنْتجَ هذَانِ وَولَّدَ هَذا، فكَانَ لِهَذَا وَادٍ مِنَ الإِبِلِ، ولَهَذَا وَادٍ مِنَ الْبَقَرِ، وَلَهَذَا وَادٍ مِنَ الْغَنَم.
ثُمَّ إِنَّهُ أتَى الأْبرص في صورَتِهِ وَهَيْئتِهِ، فَقَالَ: رَجُلٌ مِسْكينٌ قدِ انقَطعتْ بِيَ الْحِبَالُ في سَفَرِي، فَلا بَلاغَ لِيَ الْيَوْمَ إِلاَّ باللَّهِ ثُمَّ بِكَ، أَسْأَلُكَ بِالَّذي أَعْطَاكَ اللَّوْنَ الْحَسَنَ، والْجِلْدَ الْحَسَنَ، والْمَالَ، بَعيِراً أَتبلَّغُ بِهِ في سفَرِي، فقالَ: الحقُوقُ كَثِيرةٌ. فقال: كَأَنِّي أَعْرفُكُ أَلَمْ تَكُنْ أَبْرصَ يَقْذُرُكَ النَّاسُ، فَقيراً، فَأَعْطَاكَ اللَّهُ، فقالَ: إِنَّما وَرثْتُ هَذا المالَ كَابراً عَنْ كابِرٍ، فقالَ: إِنْ كُنْتَ كَاذِباً فَصَيَّركَ اللَّهُ إِلى مَا كُنْتَ.
وأَتَى الأَقْرَع في صورتهِ وهيئَتِهِ، فَقَالَ لَهُ مِـثْلَ ما قَالَ لـهذَا، وَرَدَّ عَلَيْه مِثْلَ مَاردَّ هَذا، فَقَالَ: إِنْ كُنْتَ كَاذِباً فَصَيّرَكَ اللهُ إِلىَ مَاكُنْتَ.
وأَتَى الأَعْمَى في صُورتِهِ وهَيْئَتِهِ، فقالَ: رَجُلٌ مِسْكينٌ وابْنُ سَبِيلٍ انْقَطَعَتْ بِيَ الْحِبَالُ في سَفَرِي، فَلا بَلاغَ لِيَ اليَوْمَ إِلاَّ بِاللَّهِ ثُمَّ بِكَ، أَسْأَلُكَ بالَّذي رَدَّ عَلَيْكَ بصرَكَ شَاةً أَتَبَلَّغُ بِهَا في سَفَرِي؟ فقالَ: قَدْ كُنْتُ أَعْمَى فَرَدَّ اللَّهُ إِلَيَّ بَصري، فَخُذْ مَا شِئْتَ وَدعْ مَا شِئْتَ فَوَاللَّهِ ما أَجْهَدُكَ الْيَوْمَ بِشْيءٍ أَخَذْتَهُ للَّهِ ﻷ. فقالَ: أَمْسِكْ مالَكَ فَإِنَّمَا ابْتُلِيتُمْ فَقَدْ رضيَ اللَّهُ عنك، وَسَخَطَ عَلَى صَاحِبَيْكَ» متفقٌ عليه.
«وَالنَّاقةُ الْعُشَرَاءُ» بِضم العينِ وبالـمدِّ: هِيَ الـحامِلُ. قولُهُ: «أَنْتجَ» وفي روايةٍ: «فَنَتَجَ» معْنَاهُ: تَوَلَّى نِتَاجَهَا، والنَّاتجُ للنَّاقةِ كالْقَابِلَةِ لَلْمَرْأَةِ. وقولُهُ: «ولَّدَ هَذا» هُوَ بِتشْدِيدِ اللام: أَيْ: تَولَّى وِلادَتـهَا، وهُوَ بمَعْنَى نَتَجَ في النَّاقَةِ. فالمْوَلِّدُ، والناتجُ، والقَابِلَةُ بمَعْنى، لَكِنْ هَذا للْحَيَوانِ وذاكَ لِغَيْرِهِ. وقولُهُ: «انْقَطَعَتْ بِي الـحِبالُ» هُوَ بالـحاءِ الـمهملة والباءِ الـموحدة: أَي الأَسْبَاب. وقولُه: «لا أَجهَدُكَ» معناهُ: لا أَشَقُّ عليْك في رَدِّ شَيْءٍ تَأْخُذُهُ أَوْ تَطْلُبُهُ مِنْ مَالِي. وفي رواية البخاري: «لا أَحْمَدُكَ» بالـحاءِ الـمهملة والـميمِ، ومعناهُ: لا أَحْـمَدُكَ بِتَرْك شَيْءٍ تَحتاجُ إِلَيْهِ، كمـا قالُوا: لَيْسَ عَلَى طُولِ الـحياةِ نَدَمٌ أَيْ عَلَى فَوَاتِ طُولِـهَا.
۶۵. «از ابوهریره سروایت شده است که گفت: از پیامبر صشنیدم که میفرمود: «در میان بنیاسرائیل سه نفر بودند، یکی از آنها مبتلا به بیماری برص و دیگری کچل و سومی کور بود. خداوند خواست آنها را امتحان کند و فرشتهای به صورت انسان پیش آنان فرستاد؛ فرشته، نزد ابرص آمد و گفت: چه چیزی را دوست داری؟ جواب داد: رنگ و پوست زیبا و رفع این عیب که مردم را از من منتفر میکند؛ فرشته، دست بر بدن او مالید و برص رفع شد و رنگ و پوستی زیبا به او عطا گردید؛ سپس به او گفت: چه نوع مالی را دوست داری؟ گفت: شتر یا گاو (راوی در این مورد شک کرده است) و شتری ماده و بارور به عطا شد و فرشته گفت: خداوند در آن برای تو برکت اندازد.
بعد پیش کچل آمد گفت: چه چیزی را دوست داری؟ جواب داد: مویی زیبا و رفع این عیب که موجب نفرت مردم از من است؛ فرشته، دست بر سر او مالید و مرض او رفع و مویی زیبا به او داده شد؛ سپس به او گفت: چه نوع مالی را دوست داری؟ گفت: گاو؛ ماده گاوی حامله به او عطا شد و فرشته گفت: خداوند آن را برای تو مبارک گرداند.
و بالاخره نزد کور آمد و پرسید: چه چیزی را دوست داری؟ گفت: میخواهم خداوند بینایی را به من بازگرداند که مردم را ببینم؛ فرشته دست بر چشم او مالید و خداوند بینایی را به او بازگردانید؛ سپس از او سؤال کرد: چه نوع مالی را دوست داری؟ گفت: گوسفند؛ میش بارداری به او عطا گردید. بعداً این میش دو تا شد و آنها نتیجه دادند و بعد از مدتی شخص دارای برص، مالک درهای شتر و کچل، دارای گاو و کور، صاحب گلهای گوسفند شد.
چندی بعد، فرشته در صورت و هیأت قبلی شخص ابرص، نزد او آمد و به او گفت: من مردی مسکین هستم که در سفر همه چیز را از دست دادهام و زندگی بر من تنگ شده است و امروز، جز به خدا و کمک تو، امیدی ندارم و تقاضا میکنم بهخاطر آن کسی که رنگ و پوست زیبا و این شتران را به تو عطا کرد، شتری به من بده تا به وسیلهی آن، سفرم را تمام کنم و به مقصد برسم؛ مرد جواب داد، حقوق و مخارج زیاد است؛ فرشته گفت: مثل این که من تو را میشناسم، ایا تو همان ابرص فقیر نبودی که مردم تو را خوار میداشتند و از تو بیزار بودند؟ جواب داد: من این ثروت را از نیاکان بزرگ، پشت به پشت به ارث بردهام، فرشته گفت: اگر دروغ میگویی، خدا تو را به همان حال اول بازگرداند.
بعد در صورت و هیأت قبلی فرد کچل پیش او رفت و همان تقاضا را که از اولی کرده بود، از او نیز کرد، او هم مثل ابرص به فرشته جواب داد و انکار نمود، فرشته نیز گفت: اگر دروغ میگویی، خداوند تو را به حال اول بازگرداند.
بعد در شکل کور، نزد کور رفت و اظهار داشت که: مردی فقیر و رهگذری غریب هستم و در سفر، مخارجم تمام شده است و امروز، جز خدا و کمک تو، امیدی ندارم و از تو توقع دارم بهخاطر آنکس که چشمهایت را به تو بازگردانده است، گوسفندی به من بدهی که آن وسیلهی ادامهی سفرم نمایم؛ آن مرد گفت: من کور بودم، خداوند، چشم سالم را به من عطا فرمود و ینایی را به من بازگردانید، هر چه میخواهی بردار و هر چه میخواهی باقی بگذار، به خدا سوگند، امروز هر چه از این ثروت را در راه خدا برداری، ناراحت نخواهم شد و آن را میدهم؛ فرشته گفت: مال خود را نگهدار، خدا، شما را امتحان کرد و اینک، از تو خشنود است و از دو دوستت ناراضی و بر آنها خشمناک است»» [۹۳] [۹۴].
۶۶- السَّابِعُ: «عَنْ أبي يَعْلَى شَدَّادِ بْن أَوْسٍ سعن النبي صقال: «الكَيِّس مَنْ دَانَ نَفْسَهُ، وَعَمِلَ لِـما بَعْدَ الْـموْتِ، وَالْعَاجِزُ مَنْ أَتْبَعَ نَفْسَه هَواهَا، وتمَنَّى عَلَى اللَّهِ الأماني»»رواه التِّرْمِذيُّ وقالَ حديثٌ حَسَنٌ.
قال التِّرْمذيُّ وَغَيْرُهُ مِنَ الْعُلَمَـاءِ: مَعْنَى «دَانَ نَفْسَه»: حَاسَبَهَا.
۶۶. «از ابویعلی شداد بن اوس سروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «عاقل و زیرک (واقعی)، کسی است که حساب اعمال خود را همیشه نگه دارد و برای بعد از مرگ، کار کند. و ناتوان و نادان، کسی است که از آرزوهای نفس پیروی و از خداوند عفو و رحمت را آرزو نماید»» [۹۵] [۹۶].
۶۷- الثَّامِنُ: «عَنْ أبي هُرَيْرَةَ سقال: قالَ رسولُ اللَّه ص: مِنْ حُسْنِ إِسْلامِ الْمَرْءِ تَرْكُهُ مَالاَ يَعْنِيهِ» حديثٌ حسنٌ رواهُ التِّرْمذيُّ وغيرُهُ.
۶۷. «از ابوهریره سروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «از زیبایی اسلام آوردن فرد مسلمان، ترک کردن کارهای بیهوده و اعمالی است که برایش فایدهای معنوی ندارد»».
۶۸- التَّاسعُ: «عَنْ عُمَرَ سعَنِ النَّبِيِّ صقال: «لا يُسْأَلُ الرَّجُلُ فيمَ ضَربَ امْرَأَتَهُ»» رواه أبو داود وغیرُه.
۶۸. «از حضرت عمر سروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «مرد، در برابر تنبیه یا زدن زنش [۹۷]، مورد سؤال قرار نمیگیرد [یعنی دلیل زدن زن و اختلاف با او را از مرد نباید پرسید]»» [۹۸].
[۸۷] مسلم روایت کرده است؛ [(۱۸)]. [۸۸] ترمذی روایت کرده؛ [(۱۹۸۸)] و گفته است: حدیثی حسن است. [۸۹] ترمذی روایت کرده [(۲۵۱۸)] و گفته است: حدیث حسن صحیح است. [۹۰] احمد (۱/۳۰۷) بدینگونه روایت کرده است. [۹۱] بخاری روایت کرده است؛ [(۶۴۹۲)] . [۹۲] متفق علیه است؛ [خ(۵۲۲۳)، م(۲۷۶۱)]. [۹۳] متفق علیه است؛ [خ(۳۴۶۴)، م(۲۹۶۴)]. [۹۴] این حدیث دلیل بر آن است که بیشتر انسانها در حال بینیازی از خدا غافل هستند و نسبت به او سرکشی میکنند و بهجای شکر، کفران نعمت میکنند؛ ﴿كَلَّآ إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَيَطۡغَىٰٓ ٦ أَن رَّءَاهُ ٱسۡتَغۡنَىٰٓ ٧﴾. مترجم [۹۵] ترمذی روایت کرده [(۲۴۶۱)] و گفته است: حدیثی حسن است. [۹۶] یعنی: کسی که هیچ کار خیری نداشته و انتظار داشته باشد که به نعمتهای آخرت هم برسد، ناتوان و نادان است ـ ویراستاران. [۹۷] البته، در بارهی زدن زن، باید گفت: تنها مخصوص موقعی است که شرع، اجازهی آن را داده باشد و آن هم در مرتبهی سوم، یعنی بعد از نصیحت زن و دوری گرفتن از جای خواب او و نتیجه نگرفتن از این این دو، صورت میگیرد و شرط دیگرش هم آن است که مرد باید یقین داشته باشد که زدن، تأثیر مثبت در زن دارد و این زدن، نباید خشن و وحشیانه و مضر به زن باشد و باید تنها به قصد تنبیه انجام شود ـ ویراستاران. [۹۸] ابوداود روایت کرده [(۲۱۴۷)]. غیر او هم آن را روایت کردهاند.