ریاض الصالحین در سخنان پیامبر امین - جلد اول

فهرست کتاب

۲. باب التوبة
باب توبه

۲. باب التوبة
باب توبه

قال العلمـاء: التوبة واجبة مِنْ كل ذنب. فإن كانت الـمعصية بين العبد وبين الله تعالى لا تتعلق بحق آدمي فلها ثلاثة شروط: أحدها أن يقلع عَنْ الـمعصية، والثاني أن يندم عَلَى فعلها، والثالث أن يعزم أن لا يعود إليها أبدا؛ فإن فقد أحد الثلاثة لم تصح توبته. وإن كانت الـمعصية تتعلق بآدمي فشروطها أربعة: هذه الثلاثة وأن يبرأ مِنْ حق صاحبها. فأن كانت مالا أو نحوه رده إليه، وإن كان حد قذف ونحوه مكنه مِنْه أو طلب عفوه، وإن كانت غيبة استحله مِنْها. ويجب أن يتوب مِنْ جـميع الذنوب، فإن تاب مِنْ بعضها صحت توبته عند أهل الـحق مِنْ ذلك الذنب وبقى عليه الباقي. وقد تظاهرت دلائل الكتاب والسنة وإجـمـاع الأمة عَلَى وجوب التوبة.

علما گفته‌اند: توبه از هر گناهی واجب است؛ اگر گناه بین بنده و خداوند متعال باشد و به حق‌الناس تعلق نداشته باشد، دارای سه شرط است:

اول، بریدن از گناه و ترک آن؛

دوم، پشیمانی از انجام دادن آن؛

سوم، برنگشتن همیشگی به گناه.

و اگر یکی از شروط سه‌گانه انجام نشود، توبه صحیح نیست.

و اگر گناه به انسانی تعلق داشت، (در حق یک انسان بود) دارای چهار شرط است:

سه شرط بالا، و چهارم، این که از حق آن شخص، برئ و پاک شود و شخص، او را حلال کند؛ بدین معنی که اگر آن حق، مال یا مانند آن باشد، آن را به او پس دهد، و اگر حد قذف و بهتان یا مانند آن است، تمکین او را به‌دست آورد (خود را برای حد آماده کند و بپذیرد) یا طلب عفو کند و اگر پشت سر، از او بدی گفته و غیبت کرده است، از او استحلال کند (طلب حلال کردن ذمه است که آن را بِحل کردن هم می‌گویند): و بر شخص مسلمان واجب است که از همه‌ی گناهان توبه کند، اگر از یک گناه توبه کرد، از آن رسته و گناهانی که از آنها توبه نکرده است، بر ذمه‌اش باقی می‌ماند. و دلایلی از کتاب و سنت و اجماع علما بر وجوب توبه در دست است:

قال الله تعالی:

﴿وَتُوبُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ جَمِيعًا أَيُّهَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ[النور: ۳۱].

«ای مؤمنان! از تمام گناهان به درگاه خدا توبه کنید؛ شاید رستگار شوید».

وقال الله تعالی:

﴿وَأَنِ ٱسۡتَغۡفِرُواْ رَبَّكُمۡ ثُمَّ تُوبُوٓاْ إِلَيۡهِ[هود: ۳].

«از خدا آمرزش بخواهید و سپس پیش او از تمام گناهان توبه کنید».

وقال الله تعالی:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ تُوبُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ تَوۡبَةٗ نَّصُوحًا[التحریم: ۸].

«ای کسانی که ایمان آورده‌اید در برابر خدا و به درگاه او توبه‌ی نصوح کنید (توبه‌ای قطعی که دیگر به گناه بازنگردد».

۱۳- «وعَنْ أبي هُرَيْرَةَ سقال: سمِعتُ رسول الله صيَقُولُ: «واللَّه إِنِّي لأَسْتَغْفرُ الله، وَأَتُوبُ إِليْه، في اليَوْمِ، أَكثر مِنْ سَبْعِين مرَّةً»» رواه البخاری.

۱۳. «از ابوهریره سروایت شده است که گفت: از پیامبر صشنیدم که می‌فرمود: «به‌خدا سوگند من هر روز بیش از هفتاد مرتبه به درگاه خدا طلب آمرزش و توبه می‌کنم»» [۳۶].

۱۴- «وعن الأَغَرِّ بْن يَسار المُزنِيِّ سقال: قال رسول الله ص: «يا أَيُّها النَّاس تُوبُوا إِلى اللَّهِ واسْتغْفرُوهُ فإِني أَتوبُ في اليَوْمِ مائة مَرَّة»» رواه مسلم.

۱۴. «از اعزبن یسار مزنی سروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «ای مردم! به درگاه خدا توبه کنید و از او آمرزش بخواهید که من هر روز، صد مرتبه توبه و استغفار می‌کنم»» [۳۷].

۱۵- «وعنْ أبي حَمْزَةَ أَنَس بن مَالِكٍ الأَنْصَارِيِّ خَادِمِ رسول الله ص، سقال: قال رسول الله ص: للَّهُ أَفْرحُ بتْوبةِ عَبْدِهِ مِنْ أَحَدِكُمْ سقطَ عَلَى بعِيرِهِ وقد أَضلَّهُ في أَرضٍ فَلاةٍ» متفقٌ عليه.

وفي رواية لـمُسْلمٍ: «للَّهُ أَشدُّ فرحاً بِتَوْبةِ عَبْدِهِ حِين يتُوبُ إِلْيهِ مِنْ أَحَدِكُمْ كان عَلَى راحِلَتِهِ بِأَرْضٍ فلاةٍ، فانْفلتتْ مِنْهُ وعلَيْها طعامُهُ وشرَابُهُ فأَيِسَ مِنْهَا، فأَتَى شَجَرةً فاضْطَجَعَ في ظِلِّهَا، وقد أَيِسَ مِنْ رَاحِلتِهِ، فَبَيْنما هوَ كَذَلِكَ إِذْ هُوَ بِها قَائِمة عِنْدَهُ، فَأَخذ بِخطامِهَا ثُمَّ قَالَ مِنْ شِدَّةِ الفَرحِ: اللَّهُمَّ أَنت عبْدِي وأَنا ربُّكَ، أَخْطَأَ مِنْ شِدَّةِ الفرح».

۱۵. «از ابوحمزه انس بن مالک انصاری سخادم پیامبر صروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «خداوند از توبه‌ی بنده‌اش، خوشحال‌تر از یکی از شماست که شترش را ـ که قبلاً در بیابانی گم کرده است ـ ناگاه، بیاید» [۳۸].

در روایتی دیگر از مسلم آمده است: «یکی از شما که در بیابانی، بر شتر خود سوار باشد و شتر ـ که آب و غذایش را هم بر پشت دارد ـ از او برمد و فرار کند و او، از یافتن آن مأیوس شود و (برای رفع خستگی) به زیر درختی برود و در سایه‌ی آن، نا امید از شتر (و توشه‌) اش، دراز بکشد و در چنین حالی ناگهان شتر خود را پیش خود، ایستاده ببیند و مهار شتر را بگیرد و از شدت خوشحالی و شادی زیاد، به اشتباه بگوید: خدایا! تو، بنده‌ی منی و من، خدای تو هستم! خداوند از توبه‌ بنده‌اش ـ وقتی که به درگاه او توبه‌ می‌کند ـ خوشحال‌تر از چنین کسی است» [۳۹].

۱۶- «وعن أبي مُوسى عَبْدِ اللَّهِ بنِ قَيْسٍ الأَشْعَرِيِّ، س، عن النَّبِيَّ صقال: «إِن الله تعالى يبْسُطُ يدهُ بِاللَّيْلِ ليتُوب مُسيءُ النَّهَارِ وَيبْسُطُ يَدهُ بالنَّهَارِ ليَتُوبَ مُسِيءُ اللَّيْلِ حتَّى تَطْلُعَ الشَّمْسُ مِن مغْرِبِها»» رواه مسلم.

۱۶. «از ابوموسی عبدالله بن قیس اشعری سروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «خداوند متعال، شبانه دستش را می‌گشاید تا بنده‌ای که در روز گناه کرده است، توبه کند و در روز، دستش را می‌گشاید، تا گناهکار از گناه شبش توبه کند، و این وضع تا وقت طلوع خورشید از مغرب، (روز قیامت) ادامه دارد»» [۴۰].

۱۷- «وعَنْ أبي هُريْرةَ سقال: قال رسول الله ص: «مَنْ تاب قَبْلَ أَنْ تطلُعَ الشَّمْسُ مِنْ مغْرِبِهَا تَابَ الله علَيْه»» رواه مسلم.

۱۷. از ابوهریره سروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «کسی که پیش از طلوع خورشید از مغرب توبه کند، خداوند توبه‌ی او را می‌پذیرد» [۴۱].

۱۸- «وعَنْ أبي عَبْدِ الرَّحْمن عَبْدِ اللَّهِ بن عُمرَ بن الخطَّاب بعن النَّبيِّ صقال: «إِنَّ الله يقْبَلُ توْبة العبْدِ مَالَم يُغرْغرِ»» رواه الترمذي وقال: حديث حسنٌ.

۱۸. از ابوعبدالرحمن عبدالله بن عمر بن خطاب بروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «خداوند توبه‌ی بنده‌اش را تا وقتی که جانش به لب نرسیده و به سَکَرات موت نیفتاده است، می‌پذیرد» [۴۲] [۴۳].

۱۹- «وعَنْ زِرِّ بْنِ حُبْيشٍ قَال: أَتيْتُ صفْوانَ بْنِ عسَّالٍ سأَسْأَلُهُ عن الْمَسْحِ عَلَى الْخُفَّيْنِ فقال: مَا جَاءَ بِكَ يَا زِرُّ؟ فقُلْتُ: ابْتغَاءُ الْعِلْمِ، فقَال: إِنَّ الْـملائِكَةَ تَضَعُ أَجْنِحتها لِطَالِبِ الْعِلْمِ رِضاء بمَا يَطلُبُ، فَقلْتُ: إِنَّه قدْ حَكَّ في صدْرِي الْـمسْحُ عَلَى الْخُفَّيْنِ بَعْدَ الْغَائِطِ والْبوْلِ، وكُنْتَ امْرَءاً مِنْ أَصْحاب النَّبِيِّ ص، فَجئْت أَسْأَلُكَ: هَلْ سمِعْتَهُ يذْكرُ في ذَلِكَ شيْئاً؟ قال: نعَمْ كانَ يأْمُرنا إذا كُنا سفراً أوْ مُسافِرين أَن لا ننْزعَ خفافَنا ثلاثة أَيَّامٍ ولَيَالِيهنَّ إِلاَّ مِنْ جنَابةٍ، لكِنْ مِنْ غائطٍ وبْولٍ ونْومٍ. فقُلْتُ: هَل سمِعتهُ يذكُر في الْـهوى شيْئاً؟ قال: نعمْ كُنَّا مَع رسول الله صفي سفرٍ، فبيْنا نحنُ عِنْدهُ إِذ نادَاهُ أَعْرابي بصوْتٍ له جهوريٍّ: يا مُحمَّدُ، فأَجَابهُ رسولُ الله صنحْوا مِنْ صَوْتِه: «هاؤُمْ» فقُلْتُ لهُ: وَيْحَكَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ فإِنَّك عِنْد النَّبيِّ صوقدْ نُهِيت عَنْ هذا، فقال: واللَّه لا أَغضُضُ: قَالَ الأَعْرابِيُّ: الْمَرْءُ يُحِبُّ الْقَوم ولَمَّا يلْحق بِهِمْ؟ قال النَّبِيُّ ص: «الْـمرْءُ مع منْ أَحَبَّ يَوْمَ الْقِيامةِ» فما زَالَ يُحدِّثُنَا حتَّى ذكر باباً من الْمَغْرب مَسيرةُ عرْضِه أوْ يسِير الرَّاكِبُ في عرْضِهِ أَرْبَعِينَ أَوْ سَبْعِينَ عَاماً. قَالَ سُفْيانُ أَحدُ الرُّوَاةِ: قِبَلَ الشَّامِ خَلقَهُ اللَّهُ تعالى يوْم خلق السموات والأَرْضَ مفْتوحاً لِلتَّوبة لا يُغلقُ حتَّى تَطلُعَ الشَّمْسُ مِنْهُ»» رواه التِّرْمذي وغيره وقال: حديث حسن صحيح.

۱۹. «از زرّ بن حبیش روایت شده است که گفت: نزد صفوان بن عسال صرفتم که از او راجع به مسح خفین (جوراب مخصوص مسافرت) سؤال کنم، گفت: چه چیز تو را به اینجا آورد؟ گفتم: جستجوی علم: گفت: ملائکه به علت خشنودی از طلب علم، بالهای خود را برای طالب علم می‌گسترانند. گفتم: من در مورد مسح بر خفین بعد از قضای جاجت، تردید دارم و تو مردی از صحابه پیامبر صهستی و نزد تو آمده‌ام که سوال کنم: آیا از پیامبر صدر این مورد چیزی شنیده‌ای؟ گفت: بله، ایشان به ما دستور می‌دادند که هنگام مسافرت، جز برای جنابت، خُف‌هایمان را تا سه شبانه‌روز از پا درنیاوریم؛ اما لازم نیست که پس از قضای حاجت و دفع ادرار یا پس از خواب درآورده شوند (و مسح تنها کافی است). گفتم: آیا از پیامبر صشنیده‌ای که در خصوص محبت، چیزی بفرماید؟ گفت: بله، ما با پیامبر صدر سفری همراه بودیم، یک اعرابی، او را با صدای بلندی که داشت به خطابِ «یا محمد» صدا زد؛ پیامبر صبه صدایی مانند صدای خودش به او جواب داد: «من اینجا هستم». من گفتم: وای بر تو! صدایت را آرام‌تر کن که تو نزد پیامبر صهستی و (در قرآن) از این کار نهی شده‌ای؛ اعرابی جواب داد: به‌خدا سوگند، صدایم را آرام نمی‌کنم (و از پیامبر صپرسید): انسان، گروهی را دوست دارد و هنوز (در عمل) به آن گروه نپیوسته است [۴۴]. پیامبر صفرمودند: «هر کس در روز قیامت، با کسی که او را دوست دارد، محشور می‌شود». و همچنان برای ما حدیث بیان می‌فرمود تا این‌که دروازه‌ای از مغرب را نام برد که اندازه‌ی پهنای آن حمل یا هفتاد سال راه است یا سواری فاصله‌ی پهنای دروازه را در چهل یا هفتاد سال می‌پیماید؛ و سفیان ـ که یکی از راویان است ـ می‌گوید: آن دروازه، در طرف «شام» است که خداوند، آن را از روز خلقت آسمان‌ها و زمین خلق کرده و برای توبه بازگذاشته است و تا طلوع خورشید از مغرب، در آن بسته می‌شود» [۴۵].

۲۰- «وعنْ أبي سعِيدٍ سَعْد بْنِ مالك بْنِ سِنانٍ الْخُدْرِيِّ سأَن نَبِيَّ الله صقَال: «كان فِيمنْ كَانَ قَبْلكُمْ رَجُلٌ قتل تِسْعةً وتِسْعين نفْساً، فسأَل عن أَعلَم أَهْلِ الأَرْضِ فدُلَّ على راهِبٍ، فَأَتَاهُ فقال: إِنَّهُ قَتَل تِسعةً وتسعِينَ نَفْساً، فَهلْ لَهُ مِنْ توْبَةٍ؟ فقال: لا فقتلَهُ فكمَّلَ بِهِ مِائةً ثمَّ سألَ عن أعلم أهلِ الأرضِ، فدُلَّ على رجلٍ عالمٍ فقال: إنهَ قَتل مائةَ نفسٍ فهلْ لَهُ مِنْ تَوْبةٍ؟ فقالَ: نَعَمْ ومنْ يحُولُ بيْنَهُ وبيْنَ التوْبة؟ انْطَلِقْ إِلَى أَرْضِ كذا وكذا، فإِنَّ بها أُنَاساً يعْبُدُونَ الله تعالى فاعْبُدِ الله مَعْهُمْ، ولا تَرْجعْ إِلى أَرْضِكَ فإِنَّهَا أَرْضُ سُوءٍ، فانطَلَق حتَّى إِذا نَصَف الطَّريقُ أَتَاهُ الْـموْتُ فاختَصمتْ فيهِ مَلائكَةُ الرَّحْمَةِ وملاكةُ الْعَذابِ. فقالتْ ملائكةُ الرَّحْمَةَ: جاءَ تائِباً مُقْبلا بِقلْبِهِ إِلى اللَّهِ تعالى، وقالَتْ ملائكَةُ الْعذابِ: إِنَّهُ لمْ يَعْمَلْ خيْراً قطُّ، فأَتَاهُمْ مَلكٌ في صُورَةِ آدمي فجعلوهُ بيْنهُمْ أَي حكماً فقال قيسوا ما بَيْن الأَرْضَين فإِلَى أَيَّتهما كَان أَدْنى فهْو لَهُ، فقاسُوا فوَجَدُوه أَدْنى إِلَى الأَرْضِ التي أَرَادَ فَقبَضْتهُ مَلائكَةُ الرَّحمةِ»» متفقٌ عليه.

وفي روايةٍ في الصحيح: «فكَان إِلَى الْقرْيَةِ الصَّالحَةِ أَقْربَ بِشِبْرٍ، فجُعِل مِنْ أَهْلِها» وفي رِواية في الصحيح: «فأَوْحَى اللَّهُ تعالَى إِلَى هَذِهِ أَن تَبَاعَدِى، وإِلى هَذِهِ أَن تَقرَّبِي وقَال: قِيسُوا مَا بيْنهمَا، فَوَجدُوه إِلَى هَذِهِ أَقَرَبَ بِشِبْرٍ فَغُفَرَ لَهُ»». وفي روايةٍ: «فنأَى بِصَدْرِهِ نَحْوهَا».

۲۰. از ابوسعید سعدبن مالک بن سنان خدری بروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «در میان مردمان پیش از شما، کسی بود که نود و نه نفر را کشته بود، پس (از آن به فکر توبه افتاد و) به جستجوی عالم‌ترین شخص زمین می‌گشت، او را به‌سوی راهبی راهنمایی نمودند، نزد او رفت و گفت: نود و نه نفر را کشته است، آیا اگر توبه کند، قبول است؟ گفت: خیر، پس او را هم کشت و صد نفر را با او کامل کرد؛ باز، به جستجوی عالم‌ترین فرد زمین گشت، او را به‌سوی مرد دانشمندی راهنمایی کردند، پیش او رفت و گفت: صد نفر را کشته است، آیا اگر توبه کند، قبول است؟ گفت: بله، چه کسی می‌تواند بین او و بین توبه مانعی ایجاد کند؛ به فلان سرزمین برو که در آنجا مردمانی خداپرست هستند و با آنها عبادت خداوند را انجام بده و به سرزمین خودت باز نگرد که آنجا زمین بدی است. آن شخص رفت و در نیمه‌ی راه، مرگ او فرا رسید و فرشتگان رحمت و عذاب، بر سر او به مجادله پرداختند؛ فرشتگان رحمت گفتند: او در حال توبه و هنگامی که قلبش متوجه خدا بود، به درگاه خدا روی نهاد و فرشتگان عذاب گفتند: او هرگز عمل خوبی انجام نداده است؛ سپس فرشته‌ای به شکل و لباس انسان، پیش آنها آمد و (هر دو گروه) فرشتگان، او را قاضی بین خود قرار دادند؛ وی گفت: از اینجا فاصله‌ی دو زمین (زمین مبدأ و زمین مقصد) را اندازه بگیرید، به هر کدام نزدیک‌تر بود، از اهل آنجا محسوب می‌شود؛ اندازه گرفتند، جایی که خواسته بود برود، (شهر خداپرستان) نزدیک‌تر بود و آن‌گاه فرشتگان رحمت، جان او را قبض کردند».

و در روایتی در صحیح، آمده است: «او یک وجب به شهر صالحان نزدیک‌تر بود و لذا از اهل آنجا محسوب گردید. و در روایتی در صحیح، آمده است: «خداوند به زمین مبدأ وحی کرد که: از او دور و به زمین مقصد امر فرمود: به او نزدیک شود و آن‌گاه فرمود: فاصله‌ی آن محل را با زمین محل فوت اندازه بگیرند، سپس وی را به مقدار یک وجب به مقصد نزدیک‌تر یافتند و آمرزیده شد. و در روایتی دیگر آمده است که: سینه‌اش را از سرزمین مبدأ دور نمود و آن را به طرف سرزمین مقصد گردانید (بدین ترتیب او را به مقصد نزدیک‌تر یافتند)»».

۲۱- «وعَنْ عبْدِ اللَّهِ بنِ كَعْبِ بنِ مَالكٍ، وكانَ قائِدَ كعْبٍ سمِنْ بَنِيهِ حِينَ عَمِيَ، قال: سَمِعْتُ كعْبَ بن مَالكٍ سيُحَدِّثُ بِحدِيِثِهِ حِين تخَلَّف عَنْ رسول الله ص، في غزوةِ تبُوكَ. قَال كعْبٌ: لمْ أَتخلَّفْ عَنْ رسولِ الله ص، في غَزْوَةٍ غَزَاها إِلاَّ في غزْوَةِ تَبُوكَ، غَيْر أَنِّي قدْ تخلَّفْتُ في غَزْوةِ بَدْرٍ، ولَمْ يُعَاتَبْ أَحد تَخلَّف عنْهُ، إِنَّما خَرَجَ رسولُ الله صوالمُسْلِمُونَ يُريُدونَ عِيرَ قُريْش حتَّى جَمعَ الله تعالَى بيْنهُم وبيْن عَدُوِّهِمْ عَلَى غيْرِ ميعادٍ. وَلَقَدْ شهدْتُ مَعَ رسولِ اللَّهِ صليْلَةَ العَقبَةِ حِينَ تَوَاثَقْنَا عَلَى الإِسْلامِ، ومَا أُحِبُّ أَنَّ لِي بِهَا مَشهَدَ بَدْرٍ، وإِن كَانتْ بدْرٌ أَذْكَرَ في النَّاسِ مِنهَا وكان من خبري حِينَ تخلَّفْتُ عَنْ رسول الله ص، في غَزْوَةِ تبُوك أَنِّي لَمْ أَكُنْ قَطُّ أَقْوَى ولا أَيْسَرَ مِنِّي حِينَ تَخلَّفْتُ عَنْهُ في تِلْكَ الْغَزْوَة، واللَّهِ ما جَمعْتُ قبْلها رَاحِلتيْنِ قطُّ حتَّى جَمَعْتُهُما في تلك الْغَزوَةِ، ولَمْ يكُن رسول الله صيُريدُ غَزْوةً إِلاَّ ورَّى بغَيْرِهَا حتَّى كَانَتْ تِلكَ الْغَزْوةُ، فغَزَاها رسول الله صفي حَرٍّ شَديدٍ، وَاسْتَقْبَلَ سَفراً بَعِيداً وَمَفَازاً. وَاسْتَقْبَلَ عَدداً كَثيراً، فجَلَّى للْمُسْلمِينَ أَمْرَهُمْ ليَتَأَهَّبوا أُهْبَةَ غَزْوِهِمْ فَأَخْبَرَهُمْ بوَجْهِهِمُ الَّذي يُريدُ، وَالْمُسْلِمُون مَع رسول الله كثِيرٌ وَلاَ يَجْمَعُهُمْ كِتَابٌ حَافِظٌ «يُريدُ بذلكَ الدِّيَوان» قال كَعْبٌ: فقلَّ رَجُلٌ يُريدُ أَنْ يَتَغَيَّبَ إِلاَّ ظَنَّ أَنَّ ذلكَ سَيَخْفى بِهِ مَالَمْ يَنْزِلْ فيهِ وَحْىٌ مِن اللَّهِ، وغَزَا رسول الله صتلكَ الغزوةَ حين طَابت الثِّمَارُ والظِّلالُ، فَأَنا إِلَيْهَا أَصْعرُ، فتجهَّز رسول الله صوَالْمُسْلِمُون معهُ، وطفِقْت أَغدو لِكىْ أَتَجَهَّزَ معهُ فأَرْجعُ ولمْ أَقْض شيئاً، وأَقُولُ في نَفْسى: أَنا قَادِرٌ علَى ذلك إِذا أَرَدْتُ، فلمْ يَزلْ يتمادى بي حتَّى اسْتمَرَّ بالنَّاسِ الْجِدُّ، فأَصْبَحَ رسول الله صغَادياً والْمُسْلِمُونَ معَهُ، وَلَمْ أَقْضِ مِنْ جهازي شيْئاً، ثُمَّ غَدَوْتُ فَرَجَعْتُ وَلَم أَقْض شَيْئاً، فَلَمْ يزَلْ يَتَمادَى بِي حَتَّى أَسْرعُوا وتَفَارَط الْغَزْوُ، فَهَمَمْتُ أَنْ أَرْتَحِل فأَدْركَهُمْ، فَيَاليْتَني فَعلْتُ، ثُمَّ لَمْ يُقَدَّرْ ذلك لي، فَطفقتُ إِذَا خَرَجْتُ في النَّاسِ بَعْد خُرُوجِ رسُول الله صيُحْزنُنِي أَنِّي لا أَرَى لِي أُسْوَةً، إِلاَّ رَجُلاً مَغْمُوصاً عَلَيْه في النِّفاقِ، أَوْ رَجُلاً مِمَّنْ عَذَرَ اللَّهُ تعالَى مِن الضُّعَفَاءِ، ولَمْ يَذكُرني رسول الله صحتَّى بَلَغ تَبُوكَ، فقالَ وَهُوَ جَالِسٌ في القوْمِ بتَبُوك: ما فَعَلَ كعْبُ بْنُ مَالكٍ ؟ فقالَ رَجُلٌ مِن بَنِي سلمِة: يا رسول الله حَبَسَهُ بُرْدَاهُ، وَالنَّظرُ في عِطْفيْه. فَقال لَهُ مُعَاذُ بْنُ جَبَلٍ س. بِئس ما قُلْتَ، وَاللَّهِ يا رسول الله مَا عَلِمْنَا علَيْهِ إِلاَّ خَيْراً، فَسكَت رسول الله ص. فبَيْنَا هُوَ علَى ذلك رَأَى رَجُلاً مُبْيِضاً يَزُولُ به السَّرَابُ، فقالَ رسولُ الله ص: كُنْ أَبَا خَيْثمَةَ، فَإِذا هوَ أَبُو خَيْثَمَةَ الأَنْصَاريُّ وَهُوَ الَّذي تَصَدَّقَ بصاع التَّمْر حين لمَزَهُ الـمنافقون قَالَ كَعْبٌ: فَلَّما بَلَغني أَنَّ رسول الله صقَدْ توَجَّهَ قَافلا منْ تَبُوكَ حَضَرَني بَثِّي، فطفقتُ أَتذكَّرُ الكذِبَ وَأَقُولُ: بِمَ أَخْرُجُ من سَخطه غَداً وَأَسْتَعينُ عَلَى ذلكَ بِكُلِّ ذِي رَأْي مِنْ أَهْلي، فَلَمَّا قِيلَ: إِنَّ رسول الله صقدْ أَطلَّ قادماً زاحَ عَنِّي الْبَاطِلُ حَتَّى عَرَفتُ أَنِّي لم أَنج مِنْهُ بِشَيءٍ أَبَداً فَأَجْمَعْتُ صِدْقَةُ، وأَصْبَحَ رسول الله صقَادماً، وكان إِذا قدمَ مِنْ سَفَرٍ بَدَأَ بالْمَسْجد فرَكعَ فيه رَكْعَتَيْنِ ثُمَّ جَلس للنَّاس، فلمَّا فعل ذَلك جَاءَهُ الْمُخلَّفُونَ يعْتذرُون إِليْه وَيَحْلفُون لَهُ، وكانوا بضعاً وثمَانين رَجُلا فقبل منْهُمْ عَلانيَتهُمْ وَاسْتغفَر لهُمْ وَوَكلَ سَرَائرَهُمْ إِلى الله تعَالى. حتَّى جئْتُ، فلمَّا سَلَمْتُ تبسَّم تبَسُّم الْمُغْضب ثمَّ قَالَ: تَعَالَ، فجئتُ أَمْشي حَتى جَلَسْتُ بيْن يَدَيْهِ، فقالَ لِي: مَا خَلَّفَكَ؟ أَلَمْ تكُنْ قد ابْتَعْتَ ظَهْرَك، قَالَ قُلْتُ: يَا رَسُولَ الله إِنِّي واللَّه لَوْ جلسْتُ عنْد غيْركَ منْ أَهْلِ الدُّنْيَا لَرَأَيْتُ أَني سَأَخْرُج منْ سَخَطه بعُذْرٍ، لقدْ أُعْطيتُ جَدَلا، وَلَكنَّي وَاللَّه لقدْ عَلمْتُ لَئن حَدَّثْتُكَ الْيَوْمَ حديث كَذبٍ ترْضى به عنِّي لَيُوشكَنَّ اللَّهُ يُسْخطك عليَّ، وإنْ حَدَّثْتُكَ حَديث صدْقٍ تجدُ علَيَّ فيه إِنِّي لأَرْجُو فِيه عُقْبَى الله ، واللَّه ما كان لِي من عُذْرٍ، واللَّهِ مَا كُنْتُ قَطُّ أَقْوَى وَلا أَيْسر مِنِّي حِينَ تَخلفْتُ عَنك قَالَ: فقالَ رسول الله ص: «أَمَّا هذَا فقَدْ صَدَقَ، فَقُمْ حَتَّى يَقْضيَ اللَّهُ فيكَ» وسَارَ رِجَالٌ مِنْ بَنِي سَلمة فاتَّبعُوني، فقالُوا لِي: واللَّهِ مَا عَلِمْنَاكَ أَذنْبتَ ذَنْباً قبْل هذَا، لقَدْ عَجَزتَ في أن لا تَكُون اعتذَرْت إِلَى رسول الله صبمَا اعْتَذَرَ إِلَيهِ الْمُخَلَّفُون فقَدْ كَانَ كافِيَكَ ذنْبكَ اسْتِغفارُ رسول الله صلَك. قَالَ: فوالله ما زَالُوا يُؤنِّبُوننِي حتَّى أَرَدْت أَنْ أَرْجِعَ إِلى رسول الله صفأَكْذِب نفسْي، ثُمَّ قُلتُ لهُم: هَلْ لَقِيَ هَذا معِي مِنْ أَحدٍ؟ قَالُوا: نَعَمْ لقِيَهُ معك رَجُلان قَالا مِثْلَ مَا قُلْتَ، وقيل لَهمَا مِثْلُ مَا قِيلَ لكَ، قَال قُلْتُ: مَن هُمَا؟ قالُوا: مُرارةُ بْنُ الرَّبِيع الْعَمْرِيُّ ، وهِلال ابْن أُميَّةَ الْوَاقِفِيُّ ؟ قَالَ: فَذكَروا لِي رَجُلَيْنِ صَالِحَيْن قدْ شَهِدا بدْراً فِيهِمَا أُسْوَةٌ. قَالَ: فَمَضيْت حِينَ ذَكَروهُمَا لِي».

«وَنهَى رسول الله صعن كَلامِنَا أَيُّهَا الثلاثَةُ مِن بَين من تَخَلَّف عَنهُ، قالَ: فاجْتَنبَنا النَّاس أَوْ قَالَ: تَغَيَّرُوا لَنَا حَتَّى تَنَكَّرت لِي في نفسي الأَرْضُ، فَمَا هيَ بالأَرْضِ التي أَعْرِفُ، فَلَبثْنَا عَلَى ذَلكَ خمْسِينَ ليْلَةً. فأَمَّا صَاحبايَ فَاستَكَانَا وَقَعَدَا في بُيُوتهمَا يَبْكيَانِ وأَمَّا أَنَا فَكُنتُ أَشَبَّ الْقَوْمِ وَأَجْلَدَهُمْ، فَكُنتُ أَخْرُج فَأَشهَدُ الصَّلاة مَعَ الْمُسْلِمِينَ، وَأَطُوفُ في الأَسْوَاقِ وَلا يُكَلِّمُنِي أَحدٌ، وآتِي رسول الله صفأُسَلِّمُ عَلَيْهِ، وَهُو في مجْلِسِهِ بعدَ الصَّلاةِ، فَأَقُولُ في نفسِي: هَل حَرَّكَ شفتَيهِ بردِّ السَّلامِ أَم لاَ؟ ثُمَّ أُصلِّي قريباً مِنهُ وأُسَارِقُهُ النَّظَرَ، فَإِذَا أَقبَلتُ على صلاتِي نَظر إِلَيَّ، وإِذَا الْتَفَتُّ نَحْوَهُ أَعْرَضَ عَنِّي، حَتى إِذا طَال ذلكَ عَلَيَّ مِن جَفْوَةِ الْمُسْلمينَ مشَيْت حَتَّى تَسوَّرْت جدارَ حَائط أبي قَتَادَةَ وَهُوَا ابْن عَمِّي وأَحبُّ النَّاسَ إِلَيَّ، فَسلَّمْتُ عَلَيْهِ فَواللَّهِ مَا رَدَّ عَلَيَّ السَّلامَ، فَقُلْت لَه: يا أَبَا قتادَة أَنْشُدكَ باللَّه هَلْ تَعْلَمُني أُحبُّ الله وَرَسُولَه ص؟ فَسَكَتَ، فَعُدت فَنَاشَدتُه فَسكَتَ، فَعُدْت فَنَاشَدْته فَقَالَ: الله ورَسُولُهُ أَعْلَمُ. فَفَاضَتْ عَيْنَايَ، وَتَوَلَّيْتُ حَتَّى تَسَوَّرتُ الْجدَارَ».

«فبَيْنَا أَنَا أَمْشي في سُوقِ الـمدينةِ إِذَا نَبَطيٌّ منْ نبطِ أَهْلِ الشَّام مِمَّنْ قَدِمَ بالطَّعَامِ يبيعُهُ بالـمدينةِ يَقُولُ: مَنْ يَدُلُّ عَلَى كعْبِ بْنِ مَالكٍ؟ فَطَفقَ النَّاسُ يشيرون له إِلَىّ حَتَّى جَاءَني فَدَفَعَ إِلىّ كتَاباً منْ مَلِكِ غَسَّانَ، وكُنْتُ كَاتِباً. فَقَرَأْتُهُ فَإِذَا فيهِ: أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّهُ قَدْ بلَغَنَا أَن صاحِبَكَ قدْ جَفاكَ، ولمْ يجْعلْك اللَّهُ بدَارِ هَوَانٍ وَلا مَضْيعَةٍ، فَالْحقْ بِنا نُوَاسِك، فَقلْت حِين قرأْتُهَا: وَهَذِهِ أَيْضاً من الْبَلاءِ فَتَيمَّمْتُ بِهَا التَّنُّور فَسَجرْتُهَا».

«حَتَّى إِذَا مَضَتْ أَرْبَعُون مِن الْخَمْسِينَ وَاسْتَلْبَثَ الْوَحْىُ إِذَا رسولِ رسول الله صيَأْتِينِي، فَقَالَ: إِنَّ رسول الله صيَأَمُرُكَ أَنْ تَعْتزِلَ امْرأَتكَ، فقُلْتُ: أُطَلِّقُهَا، أَمْ مَاذا أَفعْلُ؟ قَالَ: لا بَلْ اعتْزِلْهَا فلا تقربَنَّهَا، وَأَرْسلَ إِلى صَاحِبيَّ بِمِثْلِ ذلِكَ. فَقُلْتُ لامْرَأَتِي: الْحقِي بِأَهْلكِ فَكُونِي عِنْدَهُمْ حَتَّى يَقْضِيَ اللُّهُ في هذَا الأَمر، فَجَاءَت امْرأَةُ هِلالِ بْنِ أُمَيَّةَ رسول الله صفقالتْ لَهُ: يا رسول الله إِنَّ هِلالَ بْنَ أُميَّةَ شَيْخٌ ضَائعٌ ليْسَ لَهُ خادِمٌ، فهلْ تَكْرهُ أَنْ أَخْدُمهُ؟ قال: لا، وَلَكِنْ لا يَقْربَنَّك. فَقَالَتْ: إِنَّهُ وَاللَّه مَا بِهِ مِنْ حَركةٍ إِلَى شَيءٍ، وَوَاللَّه ما زَالَ يَبْكِي مُنْذُ كَانَ مِنْ أَمْرِهِ مَا كَانَ إِلَى يَوْمِهِ هَذَا. فَقَال لِي بعْضُ أَهْلِي: لَو اسْتأَذنْت رسول الله صفي امْرَأَتِك، فقَدْ أَذن لامْرأَةِ هِلالِ بْنِ أُمَيَّةَ أَنْ تَخْدُمَهُ؟ فقُلْتُ: لا أَسْتَأْذِنُ فِيهَا رسول الله ص، ومَا يُدْريني مَاذا يَقُولُ رسولُ الله صإِذَا اسْتَأْذَنْتُهُ فِيهَا وَأَنَا رَجُلٌ شَابٌّ فلَبِثْتُ بِذلك عشْر ليالٍ، فَكَمُلَ لَنا خمْسُونَ لَيْلَةً مِنْ حينَ نُهي عَنْ كَلامنا».

«ثُمَّ صَلَّيْتُ صَلاَةَ الْفَجْرِ صباحَ خمْسينَ لَيْلَةً عَلَى ظهْرِ بَيْتٍ مِنْ بُيُوتِنَا، فَبينَا أَنَا جَالسٌ عَلَى الْحال التي ذكَر اللَّهُ تعالَى مِنَّا، قَدْ ضَاقَتْ عَلَيَّ نَفْسِى وَضَاقَتْ عَليَّ الأَرضُ بمَا رَحُبَتْ، سَمعْتُ صَوْتَ صَارِخٍ أوفى عَلَى سَلْعٍ يَقُولُ بأَعْلَى صَوْتِهِ: يَا كَعْبُ بْنَ مَالِكٍ أَبْشِرْ، فخرَرْتُ سَاجِداً، وَعَرَفْتُ أَنَّهُ قَدْ جَاءَ فَرَجٌ فَآذَنَ رسول الله صالنَّاس بِتوْبَةِ الله عَلَيْنَا حِين صَلَّى صَلاة الْفجْرِ فذهَبَ النَّاسُ يُبَشِّرُوننا، فذهَبَ قِبَلَ صَاحِبَيَّ مُبَشِّرُونَ، وركض رَجُلٌ إِليَّ فرَساً وَسَعَى ساعٍ مِنْ أَسْلَمَ قِبَلِي وَأَوْفَى عَلَى الْجَبلِ، وكَان الصَّوْتُ أَسْرَعَ مِنَ الْفَرَسِ، فلمَّا جَاءَنِي الَّذي سمِعْتُ صوْتَهُ يُبَشِّرُنِي نَزَعْتُ لَهُ ثَوْبَيَّ فَكَسَوْتُهُمَا إِيَّاهُ ببشارَته واللَّه ما أَمْلِكُ غَيْرَهُمَا يوْمَئذٍ، وَاسْتَعَرْتُ ثَوْبَيْنِ فَلَبسْتُهُمَا وانْطَلَقتُ أَتَأَمَّمُ رسول الله صيَتَلَقَّانِي النَّاسُ فَوْجاً فَوْجاً يُهَنِّئُونني بِالتَّوْبَةِ وَيَقُولُون لِي: لِتَهْنِكَ تَوْبَةُ الله عَلَيْكَ، حتَّى دَخَلْتُ الْمَسْجِدَ فَإِذَا رسول الله صجَالِسٌ حَوْلَهُ النَّاسُ، فَقَامَ طلْحَةُ بْنُ عُبَيْد الله سيُهَرْوِل حَتَّى صَافَحَنِي وهَنَّأَنِي، واللَّه مَا قَامَ رَجُلٌ مِنَ الْمُهاجِرِينَ غَيْرُهُ، فَكَان كَعْبٌ لا يَنْساهَا لِطَلحَة. قَالَ كَعْبٌ: فَلَمَّا سَلَّمْتُ عَلَى رسول الله ص، قال: وَهوَ يَبْرُقُ وَجْهُهُ مِنَ السُّرُور أَبْشِرْ بِخَيْرِ يَوْمٍ مَرَّ عَلَيْكَ، مُذْ ولَدَتْكَ أُمُّكَ، فقُلْتُ: أمِنْ عِنْدِكَ يَا رَسُول اللَّهِ أَم مِنْ عِنْد الله؟ قَالَ: لاَ بَلْ مِنْ عِنْد الله ، وكانَ رسول الله صإِذَا سُرَّ اسْتَنارَ وَجْهُهُ حتَّى كَأنَّ وجْهَهُ قِطْعَةُ قَمر، وكُنَّا نعْرِفُ ذلِكَ مِنْهُ، فلَمَّا جلَسْتُ بَيْنَ يدَيْهِ قُلتُ: يَا رسول اللَّهِ إِنَّ مِنْ تَوْبَتِي أَنْ أَنْخَلِعَ مِن مَالي صدَقَةً إِلَى اللَّهِ وإِلَى رَسُولِهِ».

«فَقَالَ رَسُول الله ص: أَمْسِكْ عَلَيْكَ بَعْضَ مَالِكَ فَهُوَ خَيْر لَكَ، فَقُلْتُ إِنِّي أُمْسِكُ سَهْمِي الَّذي بِخيْبَر. وَقُلْتُ: يَا رَسُولَ الله إِن الله تَعَالىَ إِنَّما أَنْجَانِي بالصدق، وَإِنْ مِنْ تَوْبَتي أَن لا أُحدِّثَ إِلاَّ صِدْقاً ما بَقِيتُ، فوا لله ما علِمْتُ أحداً مِنَ المسلمِين أَبْلاْهُ اللَّهُ تَعَالَى في صدْق الْحَديث مُنذُ ذَكَرْتُ ذَلكَ لرِسُولِ الله صأَحْسَنَ مِمَّا أَبْلاَنِي اللَّهُ تَعَالَى، وَاللَّهِ مَا تَعمّدْت كِذْبَةً مُنْذُ قُلْت ذَلِكَ لرَسُولِ اللَّهِ صإِلَى يَوْمِي هَذَا، وَإِنِّي لأَرْجُو أَنْ يَحْفظني اللَّهُ تَعَالى فِيمَا بَقِي، قَالَ: فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى: ﴿لَّقَد تَّابَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلنَّبِيِّ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ ٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ ٱلۡعُسۡرَةِحَتَّى بَلَغَ: ﴿إِنَّهُۥ بِهِمۡ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ١١٧ وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِينَ خُلِّفُواْ حَتَّىٰٓ إِذَا ضَاقَتۡ عَلَيۡهِمُ ٱلۡأَرۡضُ بِمَا رَحُبَتۡحتى بلغ: ﴿ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَكُونُواْ مَعَ ٱلصَّٰدِقِينَ[ التوبه: ۱۱۷، ۱۱۹].

قالَ كعْبٌ: واللَّهِ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيَّ مِنْ نِعْمَةٍ قَطُّ بَعْدَ إِذْ هَدانِي اللَّهُ لِلإِسْلام أَعْظمَ في نَفسِي مِنْ صِدْقي رَسُولَ اللَّهِ صأَن لاَّ أَكُونَ كَذَبْتُهُ، فأهلكَ كَمَا هَلَكَ الَّذِينَ كَذَبُوا إِن الله تَعَالَى قَالَ للَّذِينَ كَذَبُوا حِينَ أَنزَلَ الْوَحْيَ شَرَّ مَا قَالَ لأحدٍ، فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى: ﴿سَيَحۡلِفُونَ بِٱللَّهِ لَكُمۡ إِذَا ٱنقَلَبۡتُمۡ إِلَيۡهِمۡ لِتُعۡرِضُواْ عَنۡهُمۡۖ فَأَعۡرِضُواْ عَنۡهُمۡۖ إِنَّهُمۡ رِجۡسٞۖ وَمَأۡوَىٰهُمۡ جَهَنَّمُ جَزَآءَۢ بِمَا كَانُواْ يَكۡسِبُونَ٩٥ يَحۡلِفُونَ لَكُمۡ لِتَرۡضَوۡاْ عَنۡهُمۡۖ فَإِن تَرۡضَوۡاْ عَنۡهُمۡ فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا يَرۡضَىٰ عَنِ ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡفَٰسِقِينَ٩٦[التوبة: ۹۵-۹۶].

قال كَعْبٌ: كنَّا خُلِّفْنَا أَيُّهَا الثَّلاَثَةُ عَنْ أَمْر أُولِئَكَ الَّذِينَ قَبِلَ مِنْهُمْ رَسُولُ اللَّهِ صحِينَ حَلَفوا لَهُ، فبايعَهُمْ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمْ، وِأرْجَأَ رَسولُ اللَّهِ صأمْرَنا حَتَّى قَضَى اللَّهُ تَعَالَى فِيهِ بِذَلكَ، قَالَ اللُّه تَعَالَى: ﴿وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِينَ خُلِّفُواْ.

وليْسَ الَّذي ذَكَرَ مِمَّا خُلِّفنا تَخَلُّفُنا عَن الغزو، وَإِنََّمَا هُوَ تَخْلَيفهُ إِيَّانَا وإرجاؤُهُ أَمْرَنَا عَمَّنْ حَلَفَ لَهُ واعْتذَرَ إِليْهِ فَقَبِلَ مِنْهُ» مُتَّفَقٌ عليه.

وفي رواية «أَنَّ النَّبِيَّ صخَرَجَ في غَزْوةِ تَبُوك يَوْمَ الخميسِ، وَكَان يُحِبُّ أَنْ يَخْرُجَ يَوْمَ الخميس».

وفي رِوَايةٍ: «وَكَانَ لاَ يَقدُمُ مِنْ سَفَرٍ إِلاَّ نهَاراً في الضُّحَى. فَإِذَا قَدِم بَدَأَ بالمْسجدِ فصلَّى فِيهِ ركْعتيْنِ ثُمَّ جَلَس فِيهِ».

۲۱. «از عبدالله بن کعب بن مالک ـ که در میان پسران کعب سراهنما و عصاکش وی در وقت نابینایی‌اش بود ـ روایت شده است که گفت: از پدرم شنیدم داستان جاماندنش از پیامبر صدر غزوه‌ی تبوک [و نرفتن خود با ایشان] را حکایت می‌کرد؛ او می‌گفت: به جز در غزوه‌ی تبوک و بدر در هیچ غزوه‌ای از پیامبر صتخلف نکرده‌ام، اما در غزوه‌ی بدر، هیچ تخلف کننده‌ای مورد عتاب قرار نگرفت؛ زیرا پیامبر صو یارانش، با قصد انتقام از قافله‌ای که از شام برمی‌گشت، بیرون رفتند؛ (ولی قافله را نیافتند) و خداوند، بدون معیاد، آنان را با دشمنانشان (کفار قریش) رو در رو کرد؛ و من قبلاً با جمعی دیگر، در شب عقبه [۴۶]در حضور پیامبر صبودم، وقتی که (با ایشان) بر اسلام پیمان بستیم و دوست ندارم آن شب را با غزوه‌ی بدر عوض کنم؛ هر چند که بدر، بیشتر در یاد مردم مانده است.

هنگامی که در غزوه‌ی تبوک از پیامبر صجا ماندم، وضع من چنین بود: در آن هنگام، بسیار قوی و ثروتمند بودم و تا آن زمان، چنین وضعیتی را در خود مشاهده نکرده بودم؛ به‌خدا سوگند، قبل از آن، هیچ‌وقت دارای دو شتر نبودم؛ اما در زمان آن غزوه، دو شتر داشتم. پیامبر صوقتی می‌خواست به غزوه‌ای برود، آن را آشکار نمی‌فرمود و (برای رعایت سیاست جنگ)، چنان وانمود می‌کرد که کار دیگری می‌خواهد انجام دهد، اما در این غزوه، به علت گرمای شدید، سفر طولانی بیابانی و کثرت افراد دشمن، غزوه را اعلان فرمود تا مردم هزینه و ساز و برگ جنگ را تدارک ببینند و مسلمانان همراه پیامبر صزیاد بودند و دیوان (دفتر) اسامی، گنجایش نام همه‌ی آنها را نداشت و به همین سبب، اگر کسی می‌خواست که در جنگ شرکت نکند، خیال می‌کرد کسی مطلع نمی‌شود، مگر این که وحی در باره‌ی او نازل شود؛ در زمان این غزوه، میوه‌ها رسیده و درختان، پر برگ و بار بودند و من بیشتر به (چیدن) و استفاده از آنها مایل بودم، پیامبر صو مسلمانان همراه با ایشان، آماده شدند و من، بامداد، رفتم که با ایشان ساز و برگ خود را آماده کنم، اما برگشتم و کاری نکردم و با خودم گفتم: هر وقت بخواهم، می‌توانم این کار را انجام بدهم و همچنان، در این حالت بودم تا این که قضیه‌ی سفر در مردم جدی شد و پیامبر صو مسلمانان، بامداد یک روز، حرکت کردند و من همچنان آماده نشده و کاری نکرده بودم و امروز و فردا می‌کردم، تا آن که لشکر، به سرعت پیشی گرفت و دور شد؛ کوشش کردم که بروم و به ایشان برسم ـ ای کاش این کار را می‌کردم! ـ اما، این، هرگز تقدیر من نشد. پس از آن‌که پیامبر ص(از شهر) بیرون رفته بودند، هر وقت به میان مردم می‌رفتم، این که جز افراد متهم به نفاق یا اشخاص ضعیف و معذور، غمگسار و همدردی ندارم، مرا آزار می‌داد.

پیامبر صتا وقتی که به تبوک رسیده بود، از من یادی نکرده بود؛ آنجا در میان مردم، فرموده بود: «کعب بن مالک چه کار کرد (کجاست؟)» و مردی از طایفه‌ی بنی‌سلمه، پاسخ داده بود: فریب مال و لباس، او را (از آمدن) حبس کرد! و معاذبن جبل سبه آن مرد گفته بود: حرف بدی زدی؛ به‌خدا سوگند، ای رسول خدا ص! ما به جز خوبی، از او یاد نداریم و پیامبر صسکوت فرموده و در آن هنگام، مردی سفید پوش را ـ که می‌جنبید و می‌آمد ـ دیده و فرموده بود: «ای کاش ابوخیثمه باشد» و ابوخیثمه‌ی انصاری بود ـ کسی که وقتی منافقان او را (به خاطر رفتن به جنگ) تحقیر و نکوهش کرده بودند، یک صاع خرما صدقه داده (و رفته) بود. کعب می‌گوید: همین که خبر بازگشت پیامبر صاز تبوک را شنیدم، رنج و غم بر من مستولی شد و به فکر عذر و بهانه‌های دروغین فرو رفتم و می‌گفتم: چگونه فردا عذری ذکر کرده و از غضب پیامبر صخود را برهانم و در این مورد با افراد عاقل خانواده‌ی خود مشورت نمودم؛ اما وقتی که گفته شد: پیامبر صبرگشته است، دلم از (خیال‌های) باطل پاک شد و دانستم که به جز راستی و صداقت، هیچ چیز مرا نجات نخواهد داد، و تصمیم گرفتم با کمال صدافت، (عین حقیقت را بگویم). پیامبر صبه شهر رسید و عادت ایشان، چنان بود که هر گاه از سفری باز می‌گشتند، اول به مسجد می‌رفت و دو رکعت نماز (تحیه‌المسجد) به‌جای می‌آورد و سپس (مدتی) در آنجا می‌نشست تا با مردم ملاقات کند. وقتی که (ـ طبق معمول ـ) این بار هم، این کار را انجام دادند، تخلف‌کنندگان آمدند و عذرهای (دروغین) خود را نزد او اظهار کردند و (بر آنها) برای او سوگندها خوردند و تعداد آنها، هشتاد و چند نفر بود؛ پیامبر صعذرهای ظاهری ایشان را قبول کرد و با آنان پیمان بست و برایشان طلب مغفرت نمود و باطن آنها را به‌خدا سپرد تا (در همین موقع)، من هم حاضر شدم، وقتی که سلام کردم، تبسم خشم‌آلودی کردند و فرمودند: «بیا!» و من رفتم تا در حضور او نشستم؛ فرمودند: «چه چیز مانع آمدن تو شد؟ مگر شتر نخریده بودی؟» گفتم: ای رسول خدا ص! اگر من اکنون، نزد غیر شما از (قدرتمندان اهل دنیا) بودم، یقیناً با عذری (معقول)، نیامدن خود را توجیه و خود را از غضب او رها می‌کردم؛ زیرا فن سخنوری به من عطا شده است؛ اما به‌خدا سوگند، می‌دانم اگر امروز، سخن دروغی بگویم و شما را با آن راضی کنم، بعید نیست که خداوند (به تو خبر دهد) و تو را از من ناراضی گرداند و اگر (صریحاً) با تو راست بگویم و شما از من خشمگین شوی؛ من در این کار به (نتیجه‌ی خوب) و رضایت خدا (و پیامبر) امیدوارم. به‌خدا سوگند، هیچ‌گونه عذری نداشتم و در هیچ زمانی، مانند وقتی که از تو تخلف کردم (و به غزا نیامدم) قدرت مالی و بدنی نداشته‌ام. پیامبر صفرمودند: «این راست می‌گوید؛ بلند شو برو تا خداوند، حکم تو را تعیین فرماید».

(من از انجا بلند شدم) چند نفر از بنی سلمه دنبال من آمدند (و مرا ملامت و سرزنش کردند) و گفتند: پیش از این ندیده‌ایم گناهی را مرتکب شده باشی، چرا نتوانستی مانند سایرین، در حضور پیامبر صعذری بیاوری؛ استغفار ایشان برای بخشیدن گناه تو کافی بود. کعب می‌گوید: به‌خدا سوگند همچنان مرا سرزنش می‌کردند به‌حدی که خواستم به‌خدمت پیامبر صبرگردم و سخنان خود را تکذیب نمایم؛ سپس از آنها پرسیدم: آیا غیر از من، کسی دیگر هست که با او به این صورت رفتار شده باشد؟ آنها گفتند: با دو نفر دیگر به همین طریق رفتار شده است؛ زیرا آنان نیز مثل تو با پیامبر صگفت‌وگو کردند و پیامبر صجواب آنها را عیناً مانند تو داد، گفتم: چه کسانی بودند؟ گفتند: «مراره‌بن ربیع عمری سو هلال‌بن امیه واقفی س». و گفتند که این دو شخص، صالح هستند و هر دو، در جنگ بدر حضور داشته‌اند و الگو و دارای حسن شهرت می‌باشند، پس از حرف‌‌های ایشان، راه خود را گرفتم و رفتم.

پیامبر صدر بین همه‌ی آنهایی که تخلف کرده بودند، مردم را از صحبت با ما سه نفر منع فرمودند و مردم، صحبت کردن با ما را ترک کردند و از ما دوری نمودند و (پریشان‌حالی من به جایی رسید) که دنیا بر من دگرگون و حتی زمین، عوض شده بود و زمینی نبود که من می‌شناختم (تمام مردم در نظرم بیگانه می‌آمدند و در و دیوار ناآشنا بوند) و این (پریشان‌حالی) پنجاه روز ادامه داشت. دو دوست دیگرم، از همان ابتدا در خانه‌ی خود (آرام و ساکت) نشستند و گریه می‌کردند؛ اما من از آنها جوان‌تر و قوی‌تر بودم و بیرون می‌رفتم و در نماز، با مسلمانان شرکت می‌کردم و در بازار، گردش می‌نمودم، در حالی که کسی با من صحبت نمی‌کرد، و در مجلس پیامبر صبعد از نماز، حاضر شده و به ایشان سلام می‌کردم و با خود می‌گفتم که آیا لب‌های مبارکشان را برای جواب سلام (من) حرکت دادند یا خیر؟! بعد از آن نزدیک او ایستاده، نماز (های نافله) می‌خواندم و زیرچشمی، به ایشان نگاه می‌کردم (متوجه بودم که آیا پیامبر صبه من نگاه می‌کند یا خیر)، وقتی که من متوجه نمازم بودم، ایشان، به من نگاه می‌کردند و وقتی که متوجه پیامبر صمی‌شدم، صورت خود را از من برمی‌گردانید و از من اعراض می‌فرمودند. این وضع ادامه داشت تا آن‌که جفای مسلمانان (سخن نگفتن آنان با من)، بر من فشار آورد، (به‌حدی که روزی)، به بالای دیوار بستان «ابوقتاده» ـ که پسرعمویم بود و او را بسیار دوست می‌داشتم ـ رفتم و سلام کردم، جواب سلامم را نداد؛ من، او را سوگند دادم و پرسیدم: آیا تو اطلاع نداری که من، خدا و پیامبرش را دوست دارم؟ او جواب این سؤال را هم نداد و من دوباره، او را سوگند دادم و سؤال خود را تکرار نمودم، وی سکوت کرد و برای بار سوم، سؤال را تکرار کردم؛ گفت: خدا و رسول او می‌دانند؛ از شنیدن این جواب، اشک از چشمانم جاری شد و از آنجا برگشتم و دور شدم و وقتی که در بازار (مدینه) گذر می‌کردم، دیدم که یک کشاورز اهل شام (سوریه) ـ که به منظور فروش غله، به مدینه آمده بود ـ می‌گوید: چه کسی کعب بن مالک را به من نشان می‌دهد؟ مردم، او را به طرف من راهنمایی کردند، او نزد من آمد و نامه‌ای از «پادشاه قبیله‌ی غسان» به من داد و چون خود آشنا به خواندن و نوشتن بودم، آن را خواندم، نوشته بود: به ما خبر رسیده است که دوستت (پیامبر ص) به تو ظلم کرده است؛ خداوند، شما را در مقام ذلت و خواری قرار ندهد و ضایع نکند! نزد ما بیا، تو را یاری می‌کنیم. وقتی نامه را خواندم، گفتم: این نیز بلا و مصیبت دیگری است (حال من به جایی رسیده است که کفار می‌خواهند مرا از اسلام منصرف و منحرف کنند)؛ نامه را در تنور انداخته، آن را سوزاندم. چهل روز از پنجاه روز بر ما گذشت و وحی نیامد که ناگهان، قاصد پیامبر صبا این دستور نزد من آمد که از زنت کناره بگیر و دوری کن؛ گفتم: آیا طلاقش دهم یا چه کار کنم؟ قاصد گفت: خیر، فقط به او نزدیک نشو. این امر به دو نفر دیگر نیز شد، من به زنم گفتم: نزد خانواده‌ات برگرد و تا زمانی که خداوند در مورد این امر حکم می‌فرماید، در آنجا بمان. زن هلال‌بن امیه، به خدمت پیامبر صرفت و گفت: هلال، پیرمرد و از کار افتاده است و کسی نیست به او خدمت کند، آیا بدتان می‌آید که به او خدمت کنم؟ پیامبر صفرمودند: «خیر، اما با او مقاربت نکن»؛ زن گفت: سوگند به خدا، او (تمایل) و توان حرکت برای چیزی ندارد و از روزی که وضع او چنین شده است، تا امروز دایماً، مشغول گریه کردن است. کعب، ادامه می‌دهد: یکی از اهالی خانواده‌ام به من گفت: ای کاش تو هم از خدمت پیامبر صاجازه‌ی خدمت زن خود را بگیری، به زن هلال‌بن امیه اجازه داده است (شاید به زن تو نیز اجازه بدهد)، گفتم: خیر. چنین نخواهم کرد، و معلوم نیست چه جوابی به من می‌دهد، هلال پیرمرد است و من جوانم.

ده روز را هم بدان حال (دوری از زنم)، گذراندم و با این ده روز، از روزی که گفتگو (و نشست و برخاست) با ما، نهی شده بود، پنجاه روز کامل شد. در پنجاهمین روز، نماز صبح را بر بام خانه ادا کردم و در حالتی که خداوند از ما ذکر کرده است [۴۷](زمین با همه‌ی وسعتش بر ما تنگ و زندگی تلخ شده بود)، نشسته بودم، ناگهان شخصی [۴۸]از بالای «کوه سلع» با صدایی رسا و بلند فریاد زد: ای کعب‌بن مالک! بشارت باد! به محض شنیدن فریاد، به سجده رفته و دانستم که گشایشی شده است، پیامبر صوقت خواندن نماز صبح، عفو و پذیرش توبه‌ی ما را به مردم اعلان فرمود و مردم، نزد ما می‌آمدند و به ما بشارت می‌دادند و مژده‌دهندگانی پیش دو دوستم نیز رفتند. شخصی، (زبیر بن عوام س) که بر اسبی سوار شده بود، به‌سوی من دوید و مردی چالاک (به نام حمزه‌بن عمر) اسلمی، تلاش کرد زودتر بر من برسد و به بالای کوه رفته، فریاد زد و مژده داد و صدای او، پیش از آمدن سوار به گوش من رسید و هنگامی که مردی که صدای مژده‌اش را شنیده بودم، پیش من آمد، از شادی دو لباس خود را از تن درآورده و به عنوان مژدگانی، به وی دادم و به‌خدا قسم، در آن موقع، به جز این دو تکه لباس، پوشاک دیگری نداشتم، بعد، دو قطعه لباس را به امانت گرفتم و آنها را پوشیدم و به قصد حضور پیامبر صبیرون آمدم؛ در بین راه، مردم گروه گروه مرا که می‌دیدند، با تبریک قبولی توبه‌ام، به من می‌گفتند: قبول توبه‌ی تو از طرف خدا بر تو مبارک باد! تا وقتی که داخل مسجد شدم، دیدم مردم، در خدمت پیامبر صنشسته‌اند؛ در میان آنها «طلحه‌بن عبیدالله س» بلند شد و پیش من دوید و با من مصاحفه کرد و تبریک گفت و از «مهاجرین» جز او کسی بلند نشد ـ و این قیام را، کعب، بعدها، همیشه به یاد داشت و فراموش نمی‌کرد ـ کعب می‌گوید: وقتی که به پیامبر صسلام کردم، در حالی که چهره‌ی مبارکش از خوشحالی برق می‌زد، فرمودند: «مژده باد به تو برای بهترین روزی که از ولادتت تاکنون بر تو گذشته است!» عرض کردم: ای رسول خدا ص! (این مژده) از طرف شماست یا از طرف خدا؟! فرمودند: «نه، از طرف خداوند متعال است». پیامبر صوقتی که شادمان می‌شد، چهره‌اش همچون ماه می‌درخشید و روشن می‌شد و این حالت ایشان را، همه‌ی ما می‌دانستیم. وقتی که در برابر ایشان نشستم، گفتم: ای رسول خدا ص! جزئی از توبه‌ی من، آن است که از مال خود ـ در راه صدقه به خدا و پیامبر او ـ بگذرم؛ فرمودند: «قسمتی از مالت را برای خود نگه دار که برایت بهتر است». عرض کردم: من سهم خود از «خیبر» را نگه می‌دارم و ادامه دادم: ای رسول خدا ص! خداوند متعال، مرا فقط به سبب راستگویی نجات داد و از توبه‌ی من، آن است که تا عمر دارم، جز به راست، سخنی نگویم.

به‌خدا سوگند، از روزی که این سخن را به پیامبر صگفته‌ام: هیچ مسلمانی را نمی‌شناسم که خداوند، او را در راستگویی، به زیبایی آزمایش من، آزمایش کرده باشد و به‌خدا سوگند، از روزی که با پیامبر صعهد کرده‌ام تا امروز، دروغ عمد بر زبان نیاورده‌ام و امیدوارم خداوند در بقیه‌ی عمرم، مرا از دروغ حفظ فرماید. کعب می‌گوید: سپس خداوند متعال، این آیات را در این باره نازل فرمود:

﴿لَّقَد تَّابَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلنَّبِيِّ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ ٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ ٱلۡعُسۡرَةِ مِنۢ بَعۡدِ مَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٖ مِّنۡهُمۡ ثُمَّ تَابَ عَلَيۡهِمۡۚ إِنَّهُۥ بِهِمۡ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ١١٧ وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِينَ خُلِّفُواْ حَتَّىٰٓ إِذَا ضَاقَتۡ عَلَيۡهِمُ ٱلۡأَرۡضُ بِمَا رَحُبَتۡ وَضَاقَتۡ عَلَيۡهِمۡ أَنفُسُهُمۡ وَظَنُّوٓاْ أَن لَّا مَلۡجَأَ مِنَ ٱللَّهِ إِلَّآ إِلَيۡهِ ثُمَّ تَابَ عَلَيۡهِمۡ لِيَتُوبُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِيمُ١١٨ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَكُونُواْ مَعَ ٱلصَّٰدِقِينَ١١٩[التوبة: ۱۱۷-۱۱۹].

«خدوند، توبه‌ی پیامبر و توبه‌ی مهاجرین و انصار را پذیرفت، (مهاجرین و انصاری) که در روزگار سختی، از پیامبر پیروی کردند، بعد از آن که دل‌های دسته‌ای از آنان، اندکی مانده بود که منحرف شود، سپس خداوند توبه‌ی آنان را پذیرفت، چرا که او نسبت به آنان بسیار مهربان است* خداوند، توبه‌ی آن سه نفری را هم پذیرفت، که واگذار (و در قبول توبه) به تأخیر انداخته شدند، تا آنجا که زمین، با همه‌ی وسعت، بر آنان تنگ شد، و دلشان به هم آمد و دانستند که هیچ پناهگاهی از خدا جز بازگشت به خدا وجود ندارد، آن‌گاه خدا به آنان توفیق توبه داد تا توبه‌کنند، بی‌گمان خداوند بسیار توبه‌پذیر و مهربان است* ای کسانی که ایمان آورده‌اید! از خدا بترسید و همگام با راستگویان و صادقان باشید».

کعب می‌گوید: سوگند به‌خدا، از وقتی که خداوند مرا به دین اسلام هدایت فرمود، از دید خودم، هرگز نعمتی بزرگ‌تر از راستی با پیامبر صرا به من عطا نکرده است که من به پیامبر صدروغ نگفتم تا مانند کسانی که دروغ گفتند، هلاک شوم، بی‌گمان، خداوند، در قرآن، در مورد آنان، بدترین جمله را به‌کار برده است؛ آنجا که می‌فرماید:

﴿سَيَحۡلِفُونَ بِٱللَّهِ لَكُمۡ إِذَا ٱنقَلَبۡتُمۡ إِلَيۡهِمۡ لِتُعۡرِضُواْ عَنۡهُمۡۖ فَأَعۡرِضُواْ عَنۡهُمۡۖ إِنَّهُمۡ رِجۡسٞۖ وَمَأۡوَىٰهُمۡ جَهَنَّمُ جَزَآءَۢ بِمَا كَانُواْ يَكۡسِبُونَ٩٥ يَحۡلِفُونَ لَكُمۡ لِتَرۡضَوۡاْ عَنۡهُمۡۖ فَإِن تَرۡضَوۡاْ عَنۡهُمۡ فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا يَرۡضَىٰ عَنِ ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡفَٰسِقِينَ٩٦[التوبة: ۹۵-۹۶].

«هنگامی که به‌سوی آنان بازگردید، برای شما، به‌خدا، سوگند خواهند خورد، تا از آنان صرف‌نظر کنید، از آنها دوری کنید، بی‌گمان آنها پلید هستند و به سزای کارهایی که می‌کنند، جایگاهشان دوزخ است. برای شما سوگندها می‌خورند تا از آنان درگذرید و خشنود شوید، اگر هم شما از آنان درگذرید و خشنود شوید، خداوند، از قوم فاسقان (گروهی که سر از فرمان خداوند تافته و بر دین شوریده باشند)، در نمی‌گذرد و خشنود نمی‌شود».

کعب می‌گوید: پیامبر صکار ما سه نفر را از سایر کسانی که عذرشان را بعد از سوگندشان پذیرفت و با انها بیعت کرد و برایشان طلب آمرزش نمود، به تأخیر انداخت، تا خداوند در این باره قضاوت کند. و این آیه ﴿وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِينَ خُلِّفُواْ، در باره‌ی ما سه نفر نازل شد؛ منظور از تخلیف در این آیه، جا ماندن ما از غزوه‌ی تبوک نیست، بلکه منظور، واگذاشتن و به تأخیر انداختن قبول توبه‌ی ما از کسانی است که سوگند خوردند و در حضور پیامبر صزبان به عذرخواهی گشودند و عذر آنها را پذیرفت» [۴۹] [۵۰].

در روایتی دیگر آمده است که: «پیامبر صدر روز پنج‌شنبه، برای غزوه‌ی تبوک بیرون آمد و دوست داشت که روزهای پنج‌شنبه از شهر بیرون آید».

در روایتی دیگر آمده است که: «پیامبر صهمیشه در هنگام روز و وقت چاشت، از سفر برمی‌گشتند و در موقع بازگشت، ابتدا به مسجد می‌رفت و دو رکعت نماز می‌خواند و سپس در میان مردم می‌نشست».

۲۲- «وَعَنْ أبي نُجَيْد بِضَم النُّونِ وَفَتْح الْجيِمِ عِمْرانَ بْنِ الحُصيْنِ الخُزاعيِّ بأَنَّ امْرأَةً مِنْ جُهينةَ أَتَت رَسُولَ الله صوَهِيَ حُبْلَى مِنَ الزِّنَا، فقَالَتْ: يَا رسول الله أَصَبْتُ حَدّاً فأَقِمْهُ عَلَيَّ، فَدَعَا نَبِيُّ الله صوَليَّهَا فَقَالَ: أَحْسِنْ إِليْهَا، فَإِذَا وَضَعَتْ فَأْتِنِي فَفَعَلَ فَأَمَرَ بِهَا نَبِيُّ اللَّهِ ص، فَشُدَّتْ عَلَيْهَا ثِيَابُها، ثُمَّ أَمَرَ بِهَا فرُجِمتْ، ثُمَّ صلَّى عَلَيْهَا. فَقَالَ لَهُ عُمَرُ: تُصَلِّي عَلَيْهَا يَا رَسُولَ اللَّهِ وَقَدْ زَنَتْ، قَالَ: لَقَدْ تَابَتْ تَوْبةً لَوْ قُسِمَتْ بَيْن سبْعِينَ مِنْ أَهْلِ الـمدِينَةِ لوسعتهُمْ وَهَلْ وَجَدْتَ أَفْضَلَ مِنْ أَنْ جَادَتْ بِنفْسهَا للَّهِ ؟» رواه مسلم.

۲۲. «از ابونجید، عمران بن حصین خزاعی روایت شده است که گفت: زنی از «قبیله‌ی جهینه» که از زنا حامله بود، نزد پیامبر صآمد و گفت: ای رسول خدا ص! حدی بر من است، آن را اجرا کن! پیامبر صولی او را فرا خواندند و فرمودند: «خوب از او پرستاری کن و چون وضع حمل کرد، او را پیش من بیاور، ولی، بعد از وضع حمل، زن را نزد پیامبر صآورد و ایشان فرمان رجم او را صادر فرمودند؛ سپس او را سخت در لباسش پیچیدند و رجم کردند؛ پیامبر بر جنازه‌ی او نماز گزارد، حضرت عمر سگفت: ای رسول خدا ص! بر جناره‌ی کسی که زنا کرده است، نماز می‌خوانی؟ پیامبر صفرمودند: «او چنان توبه کرده است که اگر توبه‌ی او را بین هفتاد نفر گناهکار اهل مدینه تقسیم کنند، شامل همه‌ی آنها می‌شود (و برکت آن موجب قبول توبه‌ی همه می‌گردد)، آیا چیزی بالاتر از این را سراغ داری که او، نفس و وجود خود را در نهایت، در اختیار خداوند قرار داد و قربانی کرد (تا خداوند، حکم خود را بر او اجرا نماید؟)»» [۵۱].

۲۳- «وَعَنِ ابْنِ عَبَّاس وأنس بن مالك شأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «لَوْ أَنَّ لابْنِ آدَمَ وَادِياً مِنْ ذَهَبِ أَحَبَّ أَنْ يَكُونَ لَهُ وادِيانِ، وَلَنْ يَمْلأَ فَاهُ إِلاَّ التُّرَابُ، وَيَتُوب اللَّهُ عَلَى مَنْ تَابَ»» مُتَّفَقٌ عَليْهِ.

۲۳. «از ابن‌عباسب و انس بن مالک سروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «اگر انسان، صاحب یک دره‌ی پر از طلا باشد، باز می‌خواهد که مالک دو برابر آن باشد، و به جز خاک، هیچ چیز دهان انسان را پر نمی‌کند و خداوند، توبه‌ی هر توبه‌ کننده‌ای را می‌پذیرد»» [۵۲].

۲۴- «وَعَنْ أبي هريرة سأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقَالَ: «يَضْحكُ اللَّهُ سبْحَانُه وتَعَالَى إِلَى رَجُلَيْنِ يقْتُلُ أحدُهُمَا الآخَرَ يدْخُلاَنِ الجَنَّة، يُقَاتِلُ هَذَا في سبيلِ اللَّهِ فيُقْتل، ثُمَّ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَى الْقَاتِلِ فَيسْلِمُ فيستشهدُ»» مُتَّفَقٌ عَلَيْهِ.

۲۴. از ابوهریره سروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «خداوند به دو مرد می‌خندد که یکی از آنها دیگری را می‌کشد و هر دو داخل بهشت می‌شوند، مقتول، در راه خدا می‌جنگد و کشته می‌شود و سپس قاتل، مسلمان می‌شود و خداوند توبه‌ی او را می‌پذیرد و او نیز، شهید می‌شود».

[۳۶] بخاری روایت کرده است؛ [(۶۳۰۷)]. [۳۷] مسلم روایت کرده است؛ [(۲۷۰۲)]. [۳۸] متفق علیه است؛ [خ (۶۳۰۸)، م (۲۷۴۷)]. [۳۹] [(۶۸۹۵)]. [۴۰] مسلم روایت کرده است؛ [(۲۷۵۹)]. [۴۱] مسلم روایت کرده است؛ [(۲۷۰۳)]. [۴۲] ترمذی روایت کرده [(۳۵۳۷)] و گفته است: حدیثی «حَسَن» است. [۴۳] این حدیث، با آیه‌ی ﴿وَلَيۡسَتِ ٱلتَّوۡبَةُ لِلَّذِينَ يَعۡمَلُونَ ٱلسَّيِّ‍َٔاتِ حَتَّىٰٓ إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ ٱلۡمَوۡتُ. «کسانی که تا وقتی مرگشان فرا می‌رسد، عمل بد انجام می‌دهند، توبه‌ای ندارند»، مخالف نیست؛ زیرا آیه، بر نفس‌های آخر محتضر دلالت دارد ـ که آن را حالت غرغره می‌گویند ـ در صورتی که حدیث، صراحت دارد که مادام انسان، به چنین حالتی نرسیده است، توبه‌اش قبول است. مترجم [۴۴] یعنی عمل صالح آنها را ندارد و با وجود محبت آنان، در عمل کوتاه می‌آید؛ آیا این، باعث می‌شود که به محبوبان خود نرسد؟ ـ ویراستاران. [۴۵] ترمذی روایت کرده [(۳۵۲۹)] و گفته است: حدیث حسن صحیح است؛ غیر او هم، آن را روایت کرده‌اند. [۴۶] عقبه، جایی است در مکه که دو بار گروهی از اهل مدینه (انصار)، در آنجا با پیامبر صپنهانی در شب، پیمان بستند و زیربنای شکوفایی اسلام و هجرت پیامبر صهمان بود. مترجم. [۴۷] منظور کعب، آیه‌ی ۱۱۸ سوره‌ی توبه است که در این باره نازل شده و از آن یاد خواهد شد ـ ویراستاران. [۴۸] بعضی از مورخان گفته‌اند که: این شخص «حضرت ابوبکر صدیق س» بوده است ـ ویراستاران. [۴۹] متفق علیه است؛ [خ (۴۴۱۸)، م (۲۷۶۹)]. [۵۰] این حدیث، دلیل بر آن است که گناه، هر چند بزرگ و زیاد باشد (به آن شرط که حق‌الناس نباشد)، در برابر عفو خدا و رحمت بی‌کران او، قابل بخشایش ایت؛ اما یأس از رحمت خدا و ناامید کردن دیگران از رحمت او، موجب کفر و عذاب اوست، و نعوذ بالله تعالی. مترجم [۵۱] مسلم روایت کرده است؛ [(۱۶۹۶)]. [۵۲] متفق علیه است؛ [خ (۶۴۳۶)، م (۱۰۴۹)].