اختلاف نظر شیعیان دربارهی قدر
متقدمین شیعه قدر را قبول دارند و متأخرین شان آن را نفی کرده و نفی قدر را جزو عدل میدانند، و در این مورد همچون مجوسیها شدهاند
اغلب شیعیان نخستین قدر را قبول داشتند و انکار قدر فقط در میان متأخرین شیعه مطرح شد و اینان تکذیب قدر را جزو عدل قرار دادند [۳۸].
بنابراین، بر اساس مذهب این امامیهها و شیوخ قدریهی آنان، خداوند متعال بر هر چیزی قادر و توانا نیست.
از جمله سخنان شان این است که میگویند: خداوند نمیتواند یک گمراه را هدایت و یک هدایت شده را گمراه سازد،و کسی از انسانها نیازی به این ندارد که خداوند او را هدایت کند بلکه خداوند فقط آنان را با بیان و روشن نمودن حق هدایت کرده است.
همچنین میگویند: هدایت خداوند برای مؤمنان و کافران یکسان است، و مؤمنان در دین نعمتی بزرگ تر از نعمت خداوند بر کافران ندارند بلکه خداوند همان گونه که علی بن ابی طالب را هدایت کرده، ابوجهل را نیز هدایت کرد. درست مانند این که کسی به یکی از فرزندانش مقداری درهم بدهد و به فرزند دیگرش نیز همان اندازه عطا کند. اما این یکی آن درهمها را در راه خدا انفاق میکند و دیگری در راه معصیت خداوند آنها را خرج میکند. پس پدر به این یکی بیشتر از دیگری نداده است.
از جمله عقایدشان این است که میگویند: خدا گاهی چیزی میخواهد که نمیشود و گاهی هم چیزی میشود که او نمیخواهد. و چنین مقدر نمیکند که نشستهای را به اختیار خود برخیزاند و برخاستهای را به اختیار خود بنشاند. و خدا کسی را مسلمان و نمازگزار و روزهدار و حاجی و عمرهگزار نمیکند، و انسان را مؤمن و کافر و نیکوکار و یا قرار نمیدهد، و او را آزمند و بیتاب نمیآفریند که هرگاه گزندی به او برسد بی قراری کند و چون خیری به او رسد بخل ورزد.
نهایت عقیدهی متأخرینِ شیعه امامیه که در توحید و عدلشان با معتزله موافق هستند، این است که خداوند چیزی از افعال حیوان و یا فرشتگان و پیامبران و دیگران را نیافریده است است بلکه همهی این حوادث بدون قدرت و آفرینش او به وجود میآیند.
بنابراین آنان در این اعتقاد که غیر خدا افعال شر را بدون خواست، قدرت و خلق خداوند ایجاد میکند، شبیه مجوسیها هستند.
ابن عباس بمیگوید: «ایمان به قدر نظام توحید است، پس هر کس خداوند را یگانه و یکتا بداند و به قدر ایمان داشته باشد، توحید او تکمیل میشود و هر کس خداوند را یگانه و یکتا بداند و قدر را تکذیب کند، تکذیب او توحیدش را نقض میکند».
پس قول قدریه دربردارندهی شرک ورزیدن به خدا و تعطیل صفات خداست، چون دربردارندهی خارج دانستن برخی از حوادث از این امر است که فاعلی داشته باشند، و دربردارندهی اثبات یک فاعل مستقل غیرخداوند است. و این دو مورد دو شاخه از شاخههای کفر هستند.
توضیح آن چنین است که آنان میگویند: انسان بعد از این که صاحب اراده و فاعل نبود، با ارادهی خود صاحب اراده و فاعل شد بدون اینکه ایجاد کنندهای آن را به وجود آورده باشد، و این اصل تعطیل است.
اما اینکه این عقیده، شرک است بدین خاطر است که آنان میگویند: انسان در به وجود آوردن این فعل، بدون این که خداوند او را ایجاد کنندهی آن کار قرار دهد، مستقل است.
این دو امر یعنی تعطیل صفات خدا و شریک قائل شدن برای خدا در ربوبیت، برای هر کسی که فاعل مستقلی غیر از خدا را قبول داشته باشد، لازم میآید.
دلایل یقینی و قطعی نشان میدهند که خداوند آفرینندهی هر حادثی است و فعل انسان هم از جملهی این حوادث است. و هر ممکنی وجود و عدم را میپذیرد، اگر خدا بخواهد به وجود میآید و اگر نخواهد به وجود نمیآید، و فعل بنده نیز از جملهی این ممکنات است، به این صورت که اگر بنده فعلی را انجام داد ذات این فعل حادث است پس از آن که قبلاً بدون سببی نبوده است. و هرگاه گفته شود: فعل بنده با اراده حادث شده است، باید گفت خود این اراده نیز یک حادث است که به ناچار یک سبب دارد.
پس هر کس بگوید: بخشی از حوادث، افعال فرشتگان و جنّیان و آدمیان هستند که خداوند آنها را خلق نکرده است، او با این گفتهاش با قرآن، سنت و اجماع سلف و دلایل عقلی مخالفت کرده است.
به همین خاطر برخی از سلف میگویند: هر کس بگوید که کلام آدمی یا افعال بندگان غیرمخلوق است، به منزلهی این است که بگوید: آسمان و زمین خداوند غیرمخلوق هستند.
خلاصه، این افراد مشیت و خواستِ عام را برای خداوند اثبات نمیکنند. و آفرینشی که هر حادثی را در برگیرد، نیز برای او اثبات نمیکنند. آنان این اعتقاد را از معتزله گرفتهاند و معتزله در این مورد پیشوای آنان هستند.
از این رو شیعیان در این باره بر دو قول هستند: برخی از آنان چنین میگویند و برخی میگویند: این قول مخصوص برخی از آنان است [۳۹].
[۳۸] همان طور که دربارهی اصول چهارگانهی آنان بیان شد. همچنین معتزله در اصول پنجگانهشان: توحید، عدل، منزلت بین منزلتین، عملی شدن بیمها، امر به معروف و نهی از منکر چنین هستند و مسائل امامت به آن مربوط است. [۳۹] ج (۱) ص(۳۵۷،۲۸۴،۲۵۸،۲۹) بنگرید به الفتاوی: ج(۸) ص(۴۵۲) ج(۱) ص(۳۹،۴۰)، ج(۲)، ص (۷۳،۳۸) ج(۱) ص(۳۶۴،۳۶۶).