اسماعیلیه
بنی عبید قداح که مدتی در مغرب اقامت داشتند و حدود دویست سال در مصر بودند به اتفاق نظر اهل علم و دین، ملحدند و نسب آنان باطل است. آنان نه در باطن و نه در دین نسبتی با رسول خدا جندارند، بلکه به دروغ نسب خود را بیان کردند و به تشیع تظاهر کردند تا به این طریق شیعه را به تبعیت خود درآورند؛ چون آنان کمتر از هر گروهی از عقل و دین بهره بردهاند، و بیشتر از همهی طوایف جاهلاند.
اما قضیهی این عبیدیهای منتسب به اسماعیل بن جعفر روشنتر از آن است که بر هر مسلمانی پوشیده بماند.
بنابراین، همهی مسلمانانی که در میان طوایف شیعه مؤمن هستند از آنان اعلام بیزاری میکنند، و زیدیه و امامیه آنان را کافر و خود را از آنان مبرّا میدارند، و فقط اسماعیلیهی ملحد خود را به آنان منتسب میکنند، کسانی که در میانشان کفری هست که د میان یهود و نصاری وجود ندارد. و ابن صباح برای آنان روش ترور با چاقو را بنا نهاد [۱۷۷].
بزرگان اسماعیلیه همچون معز و حاکم و امثال آنان، ادعای داشتن علم غیب و کشف باطن شریعت و علو درجه میکردند که این ادعای آنان بزرگتر از ادعای اثناعشریه برای امامانشان بود. و با وجود حلال کردن محرمات و ترک واجبات این امر را برای خود تضمین شده میدانند و به مردم میگویند: ما نماز، روزه، حج و زکات را از تو ساقط کردیم و به واسطهی دوستی ما برایت بهشت را تضمین میکنیم، و ما در این مورد به طور قطع و یقین عمل میکنیم.
حقیقت قول اسماعیلیه تعطیل صفات خداست. اما پیروان «الناموس الأکبر والبلاغ الأعظم» [۱۷۸]که آخرین مرتبه در نزد آنان است، و از دهریه هستند، معتقدند که این عالم، فاعل و علت و خالقی ندارد.
آنان معتقدند بین ما و فلاسفه اختلافی وجود ندارد مگر دربارهی واجب الوجود. فلاسفه آن را قبول دارند در حالی که آن چیزی است که حقیقت و اساسی ندارد. آنان اسماء خدا و مخصوصاً اسم الله را مسخره میکنند. حتی برخی از آنان، آن را در کف پاهایش مینویسند و لگدمال میکنند.
اما غیر از اینها، معتقد به سابق و تالی هستند که در نزد فلاسفه از آنها به عقل و نفس و در نزد مجوس به نور و ظلمت تعبیر میشود. اسماعیلیه، ملحد و از نصیریه کافرترند [۱۷۹].
[۱۷۷] حسن صباح اصل قتل و ترور را وسیلهای برای محقق ساختن اهداف خود به کار گرفت. دربارهی او و پیروانش از طایفهی اسماعیلیه به کتاب الـملل والنحل: ج (۱) ص(۱۷۵) مراجعه کنید. [۱۷۸] مؤلف آن ابوالقاسم قیروانی است. [۱۷۹] ج(۳) ص(۲۲۸) ج(۲) ص(۳۰۹،۱۳۷) ج(۱) ص(۳۲۰).