علم به وجود صانع و حدوث عالم راههای زیادی دارد
هر نوع علم به وجود صانع و حدوث عالم راههای زیاد و متعددی دارد. اما طرق اثبات صانع قابل شمارش نیست بلکه آن چه جمهور علما بر آن هستند این است که اقرار به صانع یک امر فطری، ضروری و معروف در میان جماعت امت اسلام است. همچنین با ذات حدوث انسان، صانع او معلوم میشود، و همین گونه است حدوث هر چیزی که حدوثش مشاهده میشود. این روش در قرآن آمده است.
اما حدوث عالم میتواند با گوش و عقل به آن استدلال نمود. و میتوان به ضرورت یا فطرت و یا مشاهدهی حدوث محدثات و یا با روش غیر از اینها به صانع علم پیدا کرد. سپس صداقت پیامبر جبا طرق دال بر آن که فراوان هستند، معلوم میگردد.
دلالت معجزات یکی از این طرق است، و طریق تصدیق در معجزات محصور نمیگردد. سپس با خبر دادن پیامبر جو یا به وسیلهی عقل حدوث عالم معلوم میشود، مثل این که گفته شود: بدون شک ما حوادث را مشاهده میکنیم مانند حدوث ابر، باران، کشتزار، درخت و حدوث خورشید و حدوث انسان و سایر حیوانات [۱۸۴]و حدوث شب و روز و سایر موارد، و به ضرورت عقل معلوم است که شیء حادث شده به ناچار باید حادثکننده داشته باشد، و تسلسل محدثات به این که یک محدِث یک محدِث دیگر داشته باشد و آن محدِث محدِث دیگری داشته باشد و تا بی نهایت، ممتنع است، و این تسلسل مؤثرات و علل و فاعلیت نامیده میشود، که به اتفاق نظر اهل عقلاء ممتنع است.
همچنین اگر گفته شود: موجود یا مخلوق است و یا مخلوق نیست، و مخلوق باید آفریدگاری غیر مخلوق داشته باشد. بر اساس این دو تقدیر، وجود موجودی که مخلوق نباشد ثابت میشود.
همچنین اگر گفته شود: موجود یا از غیر خود بی نیاز است و یا به غیر خود نیازمند، و فقیر و نیازمند، به غیر خود محتاج است و نیازش جز به واسطهی یک بینیاز از غیر خود مرتفع نمیشود. پس بر اساس این دو تقدیر، وجود موجودی بی نیاز لازم میگردد.
همچنین اگر گفته شود: موجود زنده یا خود به خود زنده است، یا زنده است و حیاتش را از غیر خود گرفته است، و هر آنچه که حیاتش را از غیر خودش بگیرد، آن غیر، به حیات شایستهتر است. و با این دو تقدیر، وجود یک موجود زنده که خود به خود زنده است، ثابت میشود.
همچنین اگر گفته شود: عالِم یا خود به خود عالِم است، و یا عالمی است که به دیگری علم آموخته است، و هر کس به دیگری علم بیاموزد، او شایسته است که عالم باشد، و اگر از غیر خودش چیزی نیاموخته باشد به خودی خود عالم است. بنابراین بر اساس این دو تقدیر، وجود عالم به نفس خود ثابت میگردد، و غیر از این دو تقدیر، تقدیر دیگری وجود ندارد.
حال وقتی که به غیر از این دو تقدیر ممکن نیست و بر اساس هر تقدیر عالم به نفس خود موجود است، زنده به نفس خود موجود است، بی نیاز به نفس خود موجود است، و قدیم واجب به نفس خود موجود است، وجود او در واقعیت امر لازم و عدم او ممتنع میشود، و آن مطلوب است [۱۸۵].
[۱۸۴] در نزد گذشتگان و آیندگان مشهور است که خداوند باران را از هوا و از بخار متصاعد میآفریند، اما آفرینش باران از هوا توسط آن همانند آفرینش انسان از نطفه و آفرینش درخت و گیاه از دانه و هسته است. این شناخت مادهای است که از آن میآفریند و به اتفاق نظر اندیشمندان خود ماده موجب آنچه از آن خلق میگردد، نمیشود، بلکه به ناچار باید چیزی باشد که به واسطهی آن این شکل به این وجه آفریده شود. و این دلیل بر وجود قادر مختار حکیمی است که باران را به مقدار معلوم و در وقت مورد نیاز میآفریند. برای زمین بایر از آن جایی که باران میبارد، آب میآید همان طور که خداوند متعال میفرماید: ﴿أَوَ لَمۡ يَرَوۡاْ أَنَّا نَسُوقُ ٱلۡمَآءَ إِلَى ٱلۡأَرۡضِ ٱلۡجُرُزِ فَنُخۡرِجُ بِهِۦ زَرۡعٗا تَأۡكُلُ مِنۡهُ أَنۡعَٰمُهُمۡ وَأَنفُسُهُمۡۚ أَفَلَا يُبۡصِرُونَ ٢٧﴾[السجدة: ٢٧] «آیا نمیبینند که ما آب را (در لابلای ابرها و بر پشت بادها) به سوی سرزمینهای خشک و برهوت میرانیم و به وسیله آن کشتزارها میرویانیم که از آن هم چارپایانشان میخورند، و هم خودشان تغذیه مینمایند؟ آیا نمیبینند؟». بنابراین، زمین بایر همانند سرزمین مصر باران به اندازهی کافی بر آن نمیبارد و اگر باران همیشگی ببارد برای آن کفایت نمیکند؛ چون آن سرزمین گِل ابلیز (ابلیز و گِل ابلیز: گِل مصر است که پس از بریده شدن سیلاب رودخانهی نیل بر روی زمین باقی ماند. نگاه کنید به الـمعجم الوسیط. گویم: کلام ابن تیمیه در وصف آن واضح است). و اگر باران زیاد مانند باران به مدت یک ماه ببارد خانهها خراب میشوند، بنابراین بر اساس حکمت و رحمت خداوند باریتعالی باران در سرزمینی دور دست میبارد، سپس آن آب به سرزمین مصر میآید. بنابراین، بر اساس این آیه به علم خالق و قدرت و مشیت و حکمت و اثبات مادهای که باران و درخت و انسان و حیوان از آن خلق شدهاند، استدلال میشود. [الـمنهاج: ج(۳) ص(۱۱۱)]. [۱۸۵] ج(۱) ص(۲۸۱- ۲۸۴) بنگرید به مجموع الفتاوی: ج(۲) ص(۴۴۶-۴۴۷) و فهرستهای عام مجموع الفتاوی ج(۱) ص(۲۱- ۳۱).