ترجمه و شرح الشمائل المحمدیة (شمایل محمد صلی الله علیه و سلم)- جلد دوم

فهرست کتاب

حدیث شماره ۲۵۳

حدیث شماره ۲۵۳

(۲) حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ حُجْرٍ أَخبَرَنا عِيسَى بْنُ يُونُسَ، عَنْ هِشَامِ بْنِ عُرْوَةَ، عَنِ أَخِيهِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُرْوَةَ، عَنْ عُرْوَةَ، عَنْ عَائِشَةَ، قَالَتْ: جَلَسَتْ إِحْدَى عَشْرَةَ امْرَأَةً، فَتَعَاهَدْنَ وَتَعَاقَدْنَ أَنْ لاَ يَكْتُمْنَ مِنْ أَخْبَارِ أَزْوَاجِهِنَّ شَيْئًا. فَقَالَتِ الْأُولَى: زَوْجِي لَحْمُ جَمَلٍ غَثٍّ، عَلَى رَأْسِ جَبَلٍ وَعْرٍ، لاَ سَهْلٌ فَيُرْتَقَى، وَلاَ سَمِينٌ فَيُنْتَقَلُ . قَالَتِ الثَّانِيَةُ: زَوْجِي لاَ أُثِيْرُ خَبَرَهُ، إِنِّي أَخَافُ أَنْ لاَ أَذَرَهُ، إِنْ أَذْكُرْهُ أَذْكُرْ عُجَرَهُ وَبُجَرَهُ . قَالَتِ الثَّالِثَةُ: زَوْجِي الْعَشَنَّقُ، إِنْ أَنْطِقْ أُطَلَّقْ، وَإِنْ أَسْكُتْ أُعَلَّقْ . قَالَتِ الرَّابِعَةُ: زَوْجِي كَلَيْلِ تِهَامَةَ، لاَ حَرٌّ وَلاَ قُرٌّ، وَلاَ مَخَافَةَ وَلاَ سَآمَةَ . قَالَتِ الْخَامِسَةُ: زَوْجِي إِنْ دَخَلَ فَهِدَ، وَإِنْ خَرَجَ أَسِدَ، وَلاَ يَسْأَلُ عَمَّا عَهِدَ . قَالَتِ السَّادِسَةُ: زَوْجِي إِنْ أَكَلَ لَفَّ، وَإِنْ شَرِبَ اشْتَفَّ، وَإِنِ اضْطَجَعَ الْتَفَّ، وَلاَ يُولِجُ الْكَفَّ لِيَعْلَمَ الْبَثَّ . قَالَتِ السَّابِعَةُ: زَوْجِي عَيَايَاءُ ـ أَوْ غَيَايَاءُ ـ طَبَاقَاءُ كُلُّ دَاءٍ لَهُ دَاءٌ، شَجَّكِ أَوْ فَلَّكِ، أَوْ جَمَعَ كُلًّا لَكِ . قَالَتِ الثَّامِنَةُ: زَوْجِي الْمَسُّ مَسُّ أَرْنَبٍ، وَالرِّيحُ رِيحُ زَرْنَبٍ . قَالَتِ التَّاسِعَةُ: زَوْجِي رَفِيعُ الْعِمَادِ، طَوِيلُ النِّجَادِ، عَظِيمُ الرَّمَادِ، قَرِيبُ الْبَيْتِ مِنَ النَّادِ . قَالَتِ الْعَاشِرَةُ: زَوْجِي مَالِكٌ، وَمَا مَالِكٌ؟! مَالِكٌ خَيْرٌ مِنْ ذَلِكِ، لَهُ إِبِلٌ كَثِيرَاتُ الْمَبَارِكِ، قَلِيلاَتُ الْمَسَارِحِ، إِذَا سَمِعْنَ صَوْتَ الْمِزْهَرِ أَيْقَنَّ أَنَّهُنَّ هَوَالِكُ . قَالَتِ الْحَادِيَةَ عَشْرَةَ: زَوْجِي أَبُو زَرْعٍ، وَمَا أَبُو زَرْعٍ؟ أَنَاسَ مِنْ حُلِيٍّ أُذُنَيَّ، وَمَلَأَ مِنْ شَحْمٍ عَضُدَيَّ، وَبَجَّحَنِي فَبَجَحَتْ إِلَيَّ نَفْسِي، وَجَدَنِي فِي أَهْلِ غُنَيْمَةٍ بِشِقٍّ، فَجَعَلَنِي فِي أَهْلِ صَهِيلٍ وَأَطِيطٍ وَدَائِسٍ وَمُنَقٍّ، فَعِنْدَهُ أَقُولُ فَلاَ أُقَبَّحُ، وَأَرْقُدُ فَأَتَصَبَّحُ وَأَشْرَبُ فَأَتَقَمَّحُ . أُمُّ أَبِي زَرْعٍ، فَمَا أُمُّ أَبِي زَرْعٍ؟! عُكُومُهَا رَدَاحٌ، وَبَيْتُهَا فَسَاحٌ. ابْنُ أَبِي زَرْعٍ، فَمَا ابْنُ أَبِي زَرْعٍ؟! مَضْجَعُهُ كَمَسَلِّ شَطْبَةٍ، وَتُشْبِعُهُ ذِرَاعُ الْجَفْرَةِ. بِنْتُ أَبِي زَرْعٍ، فَمَا بِنْتُ أَبِي زَرْعٍ؟! طَوْعُ أَبِيهَا، وَطَوْعُ أُمِّهَا، وَ مِلْءُ كِسَائِهَا، وَغَيْظُ جَارَتِهَا. جَارِيَةُ أَبِي زَرْعٍ، فَمَا جَارِيَةُ أَبِي زَرْعٍ؟! لاَ تَبُثُّ حَدِيثَنَا تَبْثِيثًا، وَلاَ تُنْقِثُ مِيرَتَنَا تَنْقِيثًا، وَلاَ تَمْلَأُ بَيْتَنَا تَعْشِيشًا، قَالَتْ: خَرَجَ أَبُو زَرْعٍ وَالأَوْطَابُ تُمْخَضُ، فَلَقِيَ امْرَأَةً مَعَهَا وَلَدَانِ لَهَا كَالْفَهْدَيْنِ، يَلْعَبَانِ مِنْ تَحْتِ خَصْرِهَا بِرُمَّانَتَيْنِ، فَطَلَّقَنِي وَنَكَحَهَا، فَنَكَحْتُ بَعْدَهُ رَجُلاً سَرِيًّا، رَكِبَ شَرِيًّا، وَأَخَذَ خَطِّيًّا، وَأَرَاحَ عَلَيَّ نَعَمًا ثَرِيًّا، وَأَعْطَانِي مِنْ كُلِّ رَائِحَةٍ زَوْجًا، وَقَالَ: كُلِي أُمَّ زَرْعٍ، وَمِيرِي أَهْلَكِ، فَلَوْ جَمَعْتُ كُلَّ شَيْءٍ أَعْطَانِيهِ مَا بَلَغَ أَصْغَرَ آنِيَةِ أَبِي زَرْعٍ . قَالَتْ عَائِشَةُ رَضِی الله عنها: فَقَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «كُنْتُ لَكِ كَأَبِي زَرْعٍ لِأُمِّ زَرْعٍ».

۲۵۳ ـ (۲) ... عایشهل گوید: یازده زن با هم نشستند و با یکدیگر، عهد و پیمان بستند که هیچ چیز از احوال شوهرانشان را کتمان نکنند.

اوّلی گفت: شوهرم مانند شتر لاغری است که بالای کوه بلندی که دسترسی بر آن دشوار است، قرار دارد؛ نه هموار است که به آن صعود شود و نه گوشت چاقی دارد که به خانه‌ها برده شود. (یعنی بد اخلاق است و ویژگی مثبت ندارد که مردم به او مراجعه کنند.)

دوّمی گفت: من اسرار شوهرم را فاش نمی‌کنم؛ زیرا می‌ترسم که به اتمام نرسد. و اگر از او سخن بگویم، همه‌ی عیوبش را ذکر می‌نمایم.

سوّمی گفت: شوهرم فرد قد بلندی است که اگر حرف بزنم، طلاقم می‌دهد و اگر سکوت کنم، مرا معلّق می‌گذارد (به جز بدی، هیچ حُسنی ندارد).

چهارمی گفت: شوهرم مانند (باد) شب سرزمین تهامه، معتدل است؛ نه بسیار سرد است و نه بسیار گرم. ترس و وحشتی از او ندارم (چون خوش اخلاق است) و همنشینی با وی، ملال آور نیست.

پنجمی گفت: شوهرم هنگامی که وارد خانه می‌شود، مانند یوزپلنگ است (زیاد می‌خوابد). و هنگامی که از خانه بیرون می‌رود، مانند شیر است (بسیار شجاع است)؛ و از مال و اموالی که در خانه وجود دارد، نمی‌پرسد.

ششمی گفت: شوهرم هنگام خوردن، همه چیز را می‌خورد و هیچ چیز باقی نمی‌گذارد و اگر آب بنوشد، تا تَه می‌نوشد و ظرف را خالی می‌کند. و هنگام خوابیدن، خود را یک گوشه می‌پیچد و می‌خوابد و دستش را وارد لباسم نمی‌کند تا محبّت مرا نسبت به خودش بداند.

هفتمی گفت: شوهرم، فردی است که توان نزدیکی با زنان را ندارد ـ یا اینکه فرد کودنی است ـ احمق و نادان است. همه‌ی عیوب، در او جمع است؛ سرت را زخمی می‌کند و یا عضوی از اعضایت را می‌شکند و یا اینکه هم زخمی می‌کند و هم می‌شکند.

هشتمی گفت: نوازش شوهرم مانند نوازش خرگوش است. (یعنی بسیار متواضع و خوش اخلاق می‌باشد) و بویی مانند بوی خوش زرنب دارد.

نهمی گفت: شوهرم از نسب بالایی برخوردار است. (او جزو اعیان و مردان نامی است)؛ قد بلندی دارد (باهیبت است)؛ خاکستر خانه‌اش بسیار زیاد است؛ (یعنی فرد سخاوتمندی می‌باشد.) همچنین خانه‌اش نزدیک محل تجمّع مردم است. (و هر چه مورد نیاز مجلس است، از منزل او تأمین می‌شود).

دهمی گفت: شوهرم، مالک، نام دارد. مالک کیست؟ مالک بهتر ازاین حرف‌ها است. او شتران زیادی دارد که بیشتر اوقات، کنار خانه خوابیده‌اند و کمتر به چرا می‌روند، (تا وقتی که مهمانش آمد فوری آن‌ها را بدوشد و شیر تازه به مهانانش بدهد؛ یا آن‌ها را برای ایشان سر ببرد). و هنگامی که این شتران صدای موسیقی را بشنوند، می‌دانند که هم اکنون ذبح خواهند شد. (یعنی فردی بسیار سخاوتمند است؛ طوری که شتران را بیشتر اوقات، کنار خانه نگه می‌دارد تا هنگام آمدن مهمان در دسترس باشند، و به محض اینکه مهمان بیاید، مجلس موسیقی برپا می‌کند و شتری ذبح می‌نماید).

یازدهمی گفت: شوهرم ابوزرع است؛ می‌دانید ابوزرع چه کسی است؟ او گوش‌هایم را با زیور آلات آراسته و بازوهایم را چاق و فربه نموده است. (یعنی به نزد او چاق شده‌ام و زندگی آرامی با او دارم). او به من افتخار می‌کند و من هم به خودم افتخار دارم. او مرا در میان صاحبان گوسفند یافت که به دشواری زندگی می‌کردم؛ (یعنی مرا از خانواده‌ی فقیر و تنگدست به زنی گرفت)، و مرا به خانواده‌ای آورد که دارای شتر و اسب فراوان و گاوهای خرمنکوب می‌باشد. (یعنی هم از لحاظ دامداری و هم از نظر کشاورزی غنی می‌باشد.)

پیش او حرف می‌زنم، سخن مرا تقبیح نمی‌کند؛ صبح‌ها دیر از خواب بلند می‌شوم (چون کنیز و کارگرها، کار منزل را انجام می‌دهند)؛ وقتی که شیر می‌نوشم عجله‌ای ندارم چون ترس آن ندارم تمام شود؛ (یعنی تا آنجا که سیراب شوم، می‌آشامم.)

اما مادر ابوزرع؛ آیا مادرش را می‌شناسید؟ او جوال و ظرف‌های بسیار وسیعی دارد که مملوّ از غذا و سایر کالاها می‌باشد و دارای خانه‌ی بسیار بزرگی است. (یعنی مادر ابوزرع جزو زن‌های محترم، سخاوتمند و با شخصیّت می‌باشد). اما فرزند ابوزرع، شما نمی‌دانید که چه پسری است؟! خوابیدنش به شمشیری شباهت دارد که از نیام بیرون آورده شده باشد. (یعنی زیبا و خوش اندام و خوش استیل و کشیده قامت است و دارای هیبت و رونق و جمال می‌باشد)؛ پر خور نیست بلکه دست بزغاله‌ی چهارماهه‌ای او را سیر می‌نماید.

اما دختر ابوزرع، شما نمی‌دانید که چه دختری است؟! مطیع و فرمانبردار پدر و مادرش می‌باشد؛ چاق و چهارشانه (و خوش اندام و خوش قیافه) است؛ (و به اندازه‌ای زیبا و خوش قیافه است که) باعث خشم و حسادت هووی خویش می‌باشد.

اما کنیز ابوزرع، و شما نمی‌دانید چه کنیزی است؟! او فرد رازداری است که سخنان ما را به مردم نمی‌گوید؛ و امانت دارای است که غذای ما را حیف و میل نمی‌کند؛ و نظافت کاری است که اجازه نمی‌دهد خانه‌ی ما خس و خاشاک بگیرد.

اُم زرع در دنباله‌ی سخنانش گفت: ابوزرع از خانه بیرون رفت در حالی که مشک‌ها پر از شیر بودند. او در مسیر راه با زنی برخورد کرد که دو بچه‌ی مانند دو یوزپلنگ داشت. آن بچه‌ها، با پستان‌های مادرشان که به دو انار می‌ماند بازی می‌کردند.(آن زن بسیار زیبا و خوش قیافه بود، از این رو وقتی ابوزرع او را دید) مرا طلاق داد و با آن زن، ازدواج کرد.

من هم بعد از او با مردی شریف و گرانمایه و محترم و ثروتمند ازدواج کردم. آن مرد در حالی که سوار بر اسبی راهوار شده بود، نیزه‌ای خَطّی در دست گرفت و رفت و شبانگاه با شتران و دام‌های فراوان برگشت و از هر چیز دو جفت به من داد و به من گفت: ای ام زرع! خود هر چه می‌خواهی بخور و به خاندان و فامیلت هر چه می‌خواهی ببخش.

امّ زرع گوید: امّا با وجود همه‌ی این‌ها، اگر تمام بخشش و نیکی‌هایی که در حق من انجام داده است، یکجا جمع کنم، در نظر من ارزش کوچک‌ترین پیاله‌ی ابوزرع را ندارد. (هر چند ابوزرع با طلاق دادنش نسبت به او بی‌وفایی کرد، امّا چون شوهر اول امّ زرع بود، مهر و محبتش در دل او جاگیر شده بود.)

عایشهل گوید: رسول خدا ج بعد از شنیدن این سخنان، به من فرمودند: «من برای تو، مانند ابوزرع برای امّ زرع هستم».

&

«تَعاهدن»: با همدیگر عهد و پیمان بستند و ضامن یکدیگر شدند.

«تعاقدن»: عطف تفسیر برای واژه‌ی «تعاهدن» است.

«جمل»: شتر نر.

«غثّ»: لاغر و ضعیف.

«وَعرٍ»: مکان یا راه سخت و سفتی که راه رفتن در آن دشوار باشد. مکان ترس آور و وحشتناک. مرد کم خیر و بدخوی.

«سَمین»: فربه، چاق.

«زوجی لحمُ جمل غثٍّ، علی رأس جبل وعرٍ...»: مقصود این است که شوهر زن اولی، بد اخلاق است و ویژگی مثبت ندارد که مردم به او مراجعه کنند؛ و وی مردی سال‌خورده و در عین حال بدخوی است و امید هیچ خیری از او نیست.

«لا اُثیر»: فاش نمی‌کنم، پخش نمی‌کنم.

«اَن لا اذره»: اگر شروع به میان معایبش بکنم، می‌ترسم که نتوانم تمام عیب‌هایش را بگویم و از عهده‌ی آن بیرون نتوانم آمد.

«عُجَر»: عیب ظاهر.

«بُجَر»: عیب درونی و نیّت بد. و منظور از «عُجَره و بُجره»: تمام عیوب است.

«العَشَنَّق»: بلند قد مذموم و بد ریخت و بد اخلاق.

«کلیل تهامة»: باد منطقه‌ی نجد که ملایم و معتدل است.

«تهامة»: ناحیه‌ای است شامل مکه و شهرهای جنوبی حجاز. جغرافی دانان عرب، شبه جزیره‌ی عربستان را به شش بخش تقسیم کرده‌اند:

۱- تِهامه: به قسمت غربی کوه‌های «سراة» که از شمال به جنوب شبه جزیره به موازات دریای سرخ کشیده شده، «تِهامه» می‌گویند که از دامنه‌ی آن، تا سواحل دریای سرخ را در برمی‌گیرد. و از آن رو «تهامه» نامیده‌اند که سرزمین پست و ساحلی است. جدّه، مکه و نیمی از مدینه را جزو تهامه دانسته‌اند.

۲- حجاز: به قسمت شرقیِ کوه‌های سراة و حدّ فاصل میان ارتفاعات نجد و شرق تهامه، «حجاز» گفته‌اند که به شمال یمن منتهی می‌شود. حجاز از «حَجَزَ» به معنای حاجز و مانع است؛ و چون میان تهامه و نجد، فاصله و مانع ایجاد کرده است، آن را حجاز خوانده‌اند. شهر طائف و نیمی از مدینه در این بخش واقع است.

۳- نَجد: ناحیه‌ای است مرتفع که پس از حجاز و میان یمن، صحرای سماوه، عروض و عراق واقع شده و چون از دیگر نواحی مرتفع‌تر است، آن را «نَجد» خوانده‌اند. این قسمت از شمال به «بادیة السماوه» و از جنوب به «یمن» محدود است و لذا قسمت مرکزی عربستان را تشکیل می‌دهد. ریاض پایتخت عربستان، در این ناحیه قرار دارد.

۴- یَمن: کشور یمن در جنوب حجاز و نجد، یعنی در منتهی الیه جنوب غربی شبه جزیره واقع است و از حاصل‌خیزترین نقاط شبه جزیره به شمار می‌رود. یمن از مجاورت نجد تا خلیج عدن و دریای عرب ادامه و از طرف مشرق با «حَضرَمَوت» و دریای عمّان همسایه است.

۵- عَروض: ناحیه‌ی عَروض، شامل یمامه، عمّان، بحرین واَحساء است. از این رو، «عروض» نامیده‌اند که میان نجد، یمن و عراق فاصله ایجاد کرده است.

۶- حَضرَمَوت و المَهَرَة: ناحیه‌ی وسیعی است در شرق عدن و در کناره‌ی دریا با نام حضرموت، که صحرای «احقاف» در مجاورت آن بوده است. گویند: حضرت هود÷ در این منطقه به خاک سپرده شده است. بعضی آن را منتسب به «حضرموت بن قحطان» دانسته‌اند.

از این منطقه در تورات، با نام «حاضرمیت»، یعنی نخستین ساکن، یاد شده است.

«حَرٌّ»: گرمی.

«قَرٌّ»: سردی، سرما.

«سَآمة»: مِلال و خستگی.

«فَهِدَ»: چون یوزپلنگ خواب آلود است. در اصل، واژه‌ی «فَهَدَ» به معنای: غفلت ورزیدن از آنچه انجام دادن آن لازم است می‌‌باشد، و در اینجا منظور این است که شوهرم وقتی که به خانه می‌آید مانند یوزپلنگ می‌خوابد و از تمام مسائل منزل، غافل و بی‌آگاه است.

«لَفَّ»: از هر غذایی بسیار خورد، بد غذا خورد؛ یعنی: اسراف کاری و پُرخوری می‌کند و همه چیز را با هم جمع می‌کند و می‌خورد.

«اشتفَّ»: همه‌ی آن آب را نوشید.

«التفّ»: خود را در جامه پیچید.

«ولا یولج الکفّ لیعلم البثّ»: یعنی دستش را دراز نمی‌کند تا محبت مرا نسبت به خودش بداند. یا هیچگاه برای فهمیدن درد و رنج هم دست به بدن زنش نمی‌زند. یا دستش را وارد لباسم نمی‌کند تا محبت مرا نسبت به خودش بداند.

«عَیایاء»: از کارمانده و درمانده؛ ناتوان از نزدیک شدن به زنان.

«غیایاء»: کودن؛ سرگشته و نادان.

«طباقاء»: احمق و نادان.

«شَجَّکِ»: صورتت را زخمی می‌کند.

«فَلَّکِ»: (عضوی از اعضای) تو را می‌شکند.

«زَرنَب»: گیاهی است دارای برگ‌های درشت مایل به زردی و گل‌های زرد و خوشبو؛ ساقه‌هایش مجوّف و بلندی آن تا یک متر می‌رسد. در هندوستان می‌روید، در ایران نیز در کوه‌های فارس پیدا می‌شود؛ در طبّ قدیم برای معالجه‌ی سرفه و تنگی نفس و تقویت معده به کار می‌رفته و آن را «سرو ترکستانی» هم گفته‌اند.

به هر حال، «زرنب» گیاهی خوشبو است که بدان «سرخدار»، «رجل الجراد» و «سرو ترکستانی» هم می‌گویند.

«رفیع العماد»: شریف و والاتبار، از زمر‌ه‌ی اَعیان و مردان نامی.

«طویل النجاد»: بند شمشیرش بلند است. بلندی بند شمشیر، کنایه از بلند قامتی فرد است؛ یعنی: فردی بلند قامت و باهیبت است.

«عظیم الرماد»: خاکسترش فراوان است؛ یعنی چون سخی است و مهمانش فراوان است، غذای زیاد در منزلش پخته می‌شود؛ در نتیجه خاکستر آشپزخانه‌اش نیز فراوان است.

«النّاد»: انجمن و مجلس بزرگان.

«قریب البیت من النّاد»: منزلش از مجلس و انجمن بزرگان و اَعیانِ محل نزدیک است؛ و هر چه مورد نیاز این بزرگان است از منزل او تأمین می‌شود.

«المُبارِک»: جمع «مَبرَك»: به معنای خوابگاه شتران.

«کثیرات المبارك»: او را شتران بسیاری است که بر زمین زانو زده‌اند و کمتر به چراگاه فرستاده می‌شوند.

«المسارح»: جمع «مسحرح»: چراگاه.

«قلیلات المسارح»: شترانی که به چراگاه کمتر فرستاده می‌شوند.

«المِزهَر»: عود و چنگ، آلات موسیقی.

«اَناس»: آن چیز را جنبانید. «اناس من حُلیٍّ اُذنیّ»: هر دو گوش من را با زیور آلات جنبانید. یعنی گوش‌های مرا به زیورها آراسته است.

«بَجَّحَنی»: مرا شادمان و خوشحال کرد؛ او به من افتخار می‌کند.

«صَهیل»: شیهه‌ی اسب؛ و کنایه از خود اسب است.

«اَطیط»: صدای شتر؛ و کنایه از خود شتر است.

«دائس»: گاو خرمن کوب.

«مُنَقٍّ»: کسی که بعد از خرمن‌کوبی، به وسیله‌ی غربال و الک، گندم را از کاه جدا کند. و این واژه کنایه از کشاورزی است.

«اَتقَمَّح»: سیراب می‌شوم. تا آنجا که سر برآورم و از آب خوردن بازایستم.

«عکوم»: جمع «عِکم»: جوال و ظرف‌های که طعام در آن‌ها ذخیره می‌شود. پشتواره‌ی جامه. جعبه‌ای که زنان ذخایر یا اسباب کار خود را در آن نهند.

«رَداح»: بسیار بزرگ.

«فساح»: بسیار فراخ و پهناور.

«کمسلّ شطبة»: این واژه را به دو گونه می‌توان ترجمه کرد:

۱- خوابگاهش به شمشیری شباهت دارد که از نیام بیرون آورده شده باشد. یعنی زیبا و خوش اندام و خوش استیل و کشیده قامت است و دارای هیبت و رونق و جمال می‌باشد.

۲- خوابگاهش به بلندای شاخه‌ی نخل و ظرافت آن است. چون کشیدگی قامت و ظرافت اندام در نظر اعراب از صفات پسندیده‌ی مردان است.

«الجَفرة»: بزغاله‌ی چهار ماهه.

«جارتها»: هووی او.

«لا تَبُثّ»: فاش نمی‌کند.

«لا تُنقث»: حیف و میل نمی‌کند، دزدی نمی‌کند.

«میرتنا»: غذای ما. «مِیرة»: خواربار. غذای ذخیره شده برای انسان.

«تعشیشا»: خانه را لانه‌ی حیوانات نمی‌کند. یعنی پیوسته خانه را تمیز و پاکیزه نگاه می‌دارد و آن را لانه‌ای برای حیوانات نمی‌گرداند.

«الاوطاب»: جمع «وَطب»: مشک شیر.

«الاوطاب تُمخَضُ»: در حالی که مشک‌ها و خیک‌های انباشته از شیر برای گرفتن کره در حال حرکت بود.

«سَرِیّاً»: شریف و گران مایه. محترم و ثروتمند.

«شَریّاً»: اسب خوب و قوی. اسب چست و چالاک، اسب راهوار.

«خَطِّیًّا»: نیزه‌ای خطّی؛ نیزه‌های خوب و استوار که منسوب به دهکده‌ای به نام «خطّ» در ساحل دریای عمان است.

«اَراح»: در شب آمد.

«نَعَماً ثَریّاً»: شتران و دام‌های فراوان.

«اَراح علیّ نَعماً ثریاً»: شبانگاه با شتران و دام‌های فراوان به نزد من برگشت.

«رائحة»: چهارپایانی که در وقت شب به خانه بازگردند.

«میری»: فعل امر؛ بخوران، هدیه بده.

ناگفته نماند که نام امّ زرع ـ چنان‌که در کتب روایی حدیث و تاریخ آمده ـ عاتکه می‌باشد.