ترجمه و شرح الشمائل المحمدیة (شمایل محمد صلی الله علیه و سلم)- جلد دوم

فهرست کتاب

حدیث شماره ۳۴۵

حدیث شماره ۳۴۵

(۳) حَدَّثَنَا قُتَيْبَةُ بْنُ سَعِيدٍ أَنْبَأَنَا جَعْفَرُ بْنُ سُلَيْمَانَ الضُّبَعِيُّ، عَنْ ثَابِتٍ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ رَضِی اللهُ عَنهُ قَالَ: خَدَمْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عَشْرَ سِنِينَ، فَمَا قَالَ لِي أُفٍّ قَطُّ، وَمَا قَالَ لِشَيْءٍ صَنَعْتُهُ: لِمَ صَنَعْتَهُ، وَلاَ لِشَيْءٍ تَرَكْتُهُ: لِمَ تَرَكْتَهُ، وَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مِنْ أَحْسَنِ النَّاسِ خُلُقًا، وَلاَ مَسَسْتُ خَزًّا وَلاَ حَرِيرًا قَطُّ، وَلاَ شَيْئًا كَانَ أَلْيَنَ مِنْ كَفِّ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَلاَ شَمَمْتُ مِسْكًا قَطُّ، وَلاَ عِطْرًا كَانَ أَطْيَبَ مِنْ عَرَقِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ.

۳۴۵ ـ (۳)...انس بن مالکس گوید: ده سال، خدمتگزار رسول خدا ج بودم؛ و در این مدت (حتی یک بار) به من نگفتند: آه (از دست شما).

و هرگز در قبال کاری که انجام داده بودم برای من نفرمودند: چرا این کار را کرده‌ای؟ و در قبال کاری که انجام نداده بودم، برای من نگفتند:چرا این کار را نکرده‌ای؟

و پیامبر ج از خوش اخلاق‌ترین و نرم خوی‌ترین مردمان بود؛ و هرگز پارچه‌ی ابریشیمی و حریر و دیبا وچیز دیگری را نرم‌تر از کف دستان پیامبر ج در تمام عمر لمس نکرده‌ام؛ همچنین، هرگز مشک و عنبر و بوی خوش و عطری را خوشبوی‌تر از بوی خوشِ عرق پیامبر ج استشمام نکرده‌ام!؟

«خدمتُ»: خدمتگزاری کردم، چاکری کردم.

«اُفّ»:وای، آه. اسم فعل است و بیانگر دلتنگی و ناراحتی است.

راغب اصفهانی در کتاب مفردات می‌گوید: «افّ در اصل به معنی هر چیز کثیف و آلوده است، و به عنوان توهین نیز گفته می‌شود؛ این کلمه تنها معنی اسمی ندارد، بلکه فعل از او نیز ساخته می‌شود؛ مثلاً می‌گویند: «اففت بکذا: من فلان چیز را آلوده شمردم، و از آن اظهار نفرت کردم».

بعضی از مفسران مانند قرطبی گفته‌اند: «اف» و «تف» در اصل به معنی: چرکی است که زیر ناخن جمع می‌شود؛ هم آلوده است و هم ناچیز؛ حتی برخی میان «اف» و «تف» تفاوت گذاشته‌اند و اوّلی را چرک گوشت و دومی را چرک ناخن دانسته‌اند؛ سپس مفهوم آن توسعه یافته و به هر چیزی که مایه‌ی ناراحتی است گفته شده است.

معانی دیگر نیز برای اُف گفته‌اند، از جمله: چیزکم، ناراحتی و ملامت بوی بد.

بعضی دیگر گفته اند: اصل این کلمه از اینجا گرفته شده است که هرگاه خاک یا خاکستر مختصری روی بدن یا لباس انسان می‌ریزد، انسان با فوت کردن، آن را از خود دور می‌کند، صدایی که از دهان انسان در این موقع بیرون می‌آید چیزی است شبیه «اوف» یا «اف»؛ و بعداً در معنی اظهار ناراحتی و تنفّر مخصوصاً از چیزهای کوچک به کار رفته است.

از جمع بندی آنچه در بالا ذکر شد و قرائن دیگر، چنین استفاده می‌شود که این کلمه در اصل، «اسم صوت» بوده است؛ (صدایی که انسان به هنگام اظهار نفرت یا ابراز تألّم و درد جزئی و یا فوت کردن چیز آلوده‌ای از دهانش خارج می‌شود.)

سپس این «اسم صوت»، به صورت کلمه‌ای در آمده و حتّی افعالی از آن مشتق شده است، و در ناراحتی‌های جزئی و یا اظهار تنفر به خاطر مسائل کوچک، به کار رفته؛ معانی مختلفی که در بالا ذکر شد، به نظر می‌رسد از مصداق‌های همین معنی جامع و کلّی بوده باشد.

«قطّ»: هرگز. ظرف زمان، برای استغراق گذشته و مختص به نفی است.

«لا مسستُ»: لمس نکردم.

«خزاً»: حریر، ابرایشم، پارچه‌ی ابریشمی، پارچه‌ای که از ابریشم و پشم بافته شود.

«حریراً»: پارچه‌ی ابرایشم؛ ابریشم؛ ماده‌ای که کرم ابریشم از غده‌های خود به شکل نخ بسیار باریک، ترشّح می‌کند و با آن، لانه‌ی بیضی شکلی برای خود می‌سازد که پیله نامیده می‌شود. پیله‌ها را به وسیله‌ی بخار آب، نرم می‌کنند تا سر رشته‌ها پیدا شود؛ و سپس رشته‌ها را به وسیله‌ی ماشین‌های مخصوص، دور دوک می‌پیچند. یک پیله از ۶۰۰ تا ۱۰۰۰ متر رشته‌ی ابریشم می‌دهد و چند لای از این رشته‌ها را با هم تاب می‌دهند تا نخ ابریشم به ضخامت معیّن برسد.

«الین»: نرم تر.

«کف»: کف دست.

«لاشممت»: استشمام نکردم.

«مسکاً»: مشک و عنبر. «مشک»: ماده‌ی خوشبویی است که در ناف آهوی مشک تولید می‌شود. و آهوی مشک: آهویی است که مشک می‌دهد و بیشتر در کوه‌های هیمالیا پیدا می‌شود. دو دندان دراز به طول چند سانتی متر شبیه به دندان فیل دارد. زیر شکمش کیسه‌ی کوچکی است که درآن ماده‌ی غلیظی به شکل دمل جمع می‌شود و هر وقت آن کیسه پر می‌شود، حیوان احساس درد و خارش می‌کند و شکم خود را به سنگ می‌مالد تا دمل پاره شود و ماده‌ای که در آن است به زمین بریزد؛ این ماده‌ها روی زمین خشک می‌شود و مردم آن‌ها را جمع می‌کنند. و این همان مشک معروف است.

و«عنبر»: ماده‌ای است خوشبو و خاکستری رنگ که در معده یا روده‌ی ماهی عنبر «کاشالوت» تولید و روی آب دریا جمع می‌شود؛ گاهی خود ماهی را صید می‌کنند و آن ماده را از شکمش بیرون می‌آورند.

«عطر»: بوی خوش، ماده‌ی خوشبو که از گل یا چیز دیگر بگیرند.

«اطیب»: خوش بوی تر و خوشایندتر.

«عرق»: مایعی که از غده‌های زیر پوست بدن تراوش می‌کند و مرکّب از آب و نمک و اوره و مواد دیگر است و خاصیّت اسیدی دارد و به واسطه‌ی ترشّح آن، خون بدن تصفیه می‌شود. و عرق پیامبر ج از هر ماده‌ی خوشبویی، خوش‌بوی‌تر بود.