حدیث شماره ۳۹۶
(۱۲) حَدَّثَنَا نَصْرُ بْنُ عَلِيٍّ الْجَهْضَمِيُّ، حَدَّثَنَا عَبْدُاللَّهِ بْنُ دَاوُدَ، حَدَّثَنَا سَلَمَةُ بْنُ نُبَيْطٍ، أُخبِرنَا عَنْ نُعَيْمِ بْنِ أَبِي هِنْدَ، عَنْ نُبَيْطِ بْنِ شَرِيطٍ، عَنْ سَالِمِ بْنِ عُبَيْدٍ ـ وَكَانَتْ لَهُ صُحْبَةٌ ـ قَالَ: أُغْمِيَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي مَرَضِهِ، فَأَفَاقَ، فَقَالَ: «حَضَرَتِ الصَّلاَةُ؟» فَقَالُوا: نَعَمْ، فَقَالَ: «مُرُوا بِلاَلاً فَلْيُؤَذِّنْ، وَمُرُوا أَبَا بَكْرٍ أَنْ يُصَلِّيَ للنَّاسِ» أَوْ قَالَ: «بِالنَّاسِ» قَالَ: ثُمَّ أُغْمِيَ عَلَيْهِ، فَأَفَاقَ، فَقَالَ: «حَضَرَتِ الصَّلاَةُ؟» فَقَالُوا: نَعَمْ . فَقَالَ: «مُرُوا بِلاَلاً فَلْيُؤَذِّنْ، وَمُرُوا أَبَا بَكْرٍ فَلْيُصَلِّ بِالنَّاسِ» فَقَالَتْ عَائِشَةُ: إِنَّ أَبِي رَجُلٌ أَسِيفٌ، إِذَا قَامَ ذَلِكَ الْمَقَامَ بَكَى، فَلاَ يَسْتَطِيعُ، فَلَوْ أَمَرْتَ غَيْرَهُ، قَالَ: ثُمَّ أُغْمِيَ عَلَيْهِ، فَأَفَاقَ، فَقَالَ: «مُرُوا بِلاَلاً فَلْيُؤَذِّنْ، وَمُرُوا أَبَا بَكْرٍ فَلْيُصَلِّ بِالنَّاسِ، فَإِنَّكُنَّ صَوَاحِبُ» أَوْ «صَوَاحِبَاتُ يُوسُفَ» قَالَ: فَأُمِرَ بِلاَلٌ فَأَذَّنَ، وَأُمِرَ أَبُو بَكْرٍ، فَصَلَّى بِالنَّاسِ، ثُمَّ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَجَدَ خِفَّةً، فَقَالَ: «انْظُرُوا لِي مَنْ أَتَّكِئِ عَلَيْهِ»، فَجَاءَتْ بَرِيرَةُ وَرَجُلٌ آخَرُ، فَاتَّكَأَ عَلَيْهِمَا، فَلَمَّا رَآهُ أَبُوبَكْرٍ، ذَهَبَ لِينْكِصَ، فَأَوْمَأَ إِلَيْهِ أَنْ يَثْبُتَ مَكَانَهُ، حَتَّى قَضَى أَبُوبَكْرٍ صَلاَتَهُ . ثُمَّ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قُبِضَ، فَقَالَ عُمَرُ: وَاللَّهِ لاَ أَسْمَعُ أَحَدًا يَذْكُرُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قُبِضَ إِلاَ ضَرَبْتُهُ بِسَيْفِي هَذَا! قَالَ: وَكَانَ النَّاسُ أُمِّيِّينَ لَمْ يَكُنْ فِيهِمْ نَبِيٌّ قَبْلَهُ، فَأَمْسَكَ النَّاسُ، فَقَالُوا: يَا سَالِمُ انْطَلِقْ إِلَى صَاحِبِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَادْعُهُ، فَأَتَيْتُ أَبَا بَكْرٍ وَهُوَ فِي الْمَسْجِدِ فَأَتَيْتُهُ أَبْكِي دَهِشًا فَلَمَّا رَآنِي قَالَ لِی: أَقُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ؟! قُلْتُ: إِنَّ عُمَرَ يَقُولُ: لاَ أَسْمَعُ أَحَدًا يَذْكُرُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قُبِضَ إِلاَ ضَرَبْتُهُ بِسَيْفِي هَذَا! فَقَالَ لِي: انْطَلِقْ، فَانْطَلَقْتُ مَعَهُ، فَجَاءَ، وَالنَّاسُ قَدْ دَخَلُوا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: يَا أَيُّهَا النَّاسُ، أَفْرِجُوا لِي، فَأَفْرَجُوا لَهُ، فَجَاءَ حَتَّى أَكَبَّ عَلَيْهِ، وَمَسَّهُ، فَقَالَ: (إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتُونَ)، ثُمَّ قَالُوا: يَا صَاحِبَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، أَقُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ؟! قَالَ: نَعَمْ، فَعَلِمُوا أَنْ قَدْ صَدَقَ . قَالُوا: يَا صَاحِبَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، أَيُصَلَّى عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالُوا: وَكَيْفَ؟ قَالَ: يَدْخُلُ قَوْمٌ، فَيُكَبِّرُونَ، وَيُصَلُّونَ، وَيَدْعُونَ، ثُمَّ يَخْرُجُونَ، ثُمَّ يَدْخُلُ قَوْمٌ، فَيُكَبِّرُونَ، وَيُصَلُّونَ، وَيَدْعُونَ، ثُمَّ يَخْرُجُونَ، حَتَّى يَدْخُلَ النَّاسُ. قَالُوا: يَا صَاحِبَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، أَيُدْفَنُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالُوا: أَينَ؟ قَالَ: فِي الْمكَانِ الَّذِي قَبَضَ اللَّهُ فِيهِ رُوحَهُ، فَإِنَّ اللَّهَ لَمْ يَقْبِضْ رُوحَهُ إِلاَ فِي مَكَانٍ طَيِّبٍ. فَعَلِمُوا أَنْ قَدْ صَدَقَ، ثُمَّ أَمَرَهُمْ أَنْ يُغَسِّلَهُ بَنُو أَبِيهِ. وَاجْتَمَعَ الْمُهَاجِرُونَ يَتَشَاوَرُونَ، فَقَالُوا: انْطَلِقْ بِنَا إِلَى إِخْوانِنَا مِنَ الأَنْصَارِ، نُدْخِلُهُمْ مَعَنَا فِي هَذَا الأَمْرِ، فَقَالَتِ الأَنْصَارُ: مِنَّا أَمِيرٌ وَمِنْكُمْ أَمِيرٌ، فَقَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ: مَنْ لَهُ مِثْلُ هَذِهِ الثَّلاَثِ (ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا)، مَنْ هُمَا؟! قَالَ: ثُمَّ بَسَطَ يَدَهُ فَبَايَعَهُ، وَبَايَعَهُ النَّاسُ بَيْعَةً حَسَنَةً جَمِيلَةً.
۳۹۶ـ (۱۲)...سالم بن عُبیدس ـ یکی از یاران رسول خدا ج ـ گوید: رسول خدا ج در بیماری مرگ خویش به حالت اِغماء و بیهوشی فرو رفتند؛ و پس از مدتی به هوش آمدند و از بیهوشی درآمدند و فرمودند: آیا وقت نماز(عشاء) در رسیده است؟ گفتند: آری، وقت نماز (عشاء) فرا رسیده است. آنگاه آن حضرت ج فرمودند: بلالس را فرمان دهید تا اذان گوید، و به ابوبکرس نیز دستور دهید تا با مردم نماز بخواند و بدانها پیشنمازی بدهد.
سالم بن عُبیدس گوید: پس از آن دوباره رسول خدا ج بیهوش شدند؛ و پس از لحظهای به هوش آمدند و فرمودند: آیا وقت نماز فرا رسیده است؟ گفتند: آری؛ آن حضرت ج فرمودند: بلالس را فرمان دهید تا اذان گوید و به ابوبکرس نیز بگویید تا با مردم نماز بخواند؛ عایشهل خطاب به آن حضرت ج گفت: همانا پدر من (ابوبکر صدّیقس)، مردی دل نرم و دل نازک است، و هرگاه در جایگاه شما به نماز بایستد، گریه خواهد نمود و نمیتواند نماز را با مردم بخواند؛ چه خوب است که به کسی دیگر غیر از او فرمان بدهید تا با مردم نماز بگزارد.
سالم گوید: آنگاه باز رسول خدا ج بیهوش شدند و پس از مدتی به هوش آمدند و چشم گشودند و فرمودند: به بلالس فرمان دهید تا اذان گوید و به ابوبکرس نیز دستور دهید تا با مردم نماز بخواند، و به راستی شما به سان زنانِ اطرافِ یوسف÷ هستید.
سالم در ادامهی سخنانش گوید: پس از آن به بلالس فرمان داده شد تا برای نماز اذان گوید، و او نیز بر حسب فرمان، اذان گفت؛ و به ابوبکرس نیز فرمان داده شد تا با مردم نماز بخواند، و او نیز بر حسب فرمان رسول خدا ج با مردم نماز خواند و آنها را پیشنمازی داد.
پس از مدتی رسول خدا ج در خویشتن احساس سبکی کردند و فرمودند: نگاه کنید که آیا کسی هست که من به او تکیه کنم و برای نماز خواندن بیرون روم؟
دراین هنگام بَریرهس و مردی دیگر آمدند (تا رسول خدا ج را کمک و یاری دهند تا برای نماز بیرون روند)؛ آن حضرت ج به آنها تکیه دادند (و حجرهی خویش را به مقصد مسجد و صف نمازگزاران ترک کردند)؛ چون ابوبکرس رسول خدا ج را دید، خواست خود را عقب بکشد و کنار برود، ولی پیامبر ج بدو اشاره کردند تا برجای خویش باقی بماند و کنار نرود. (آنگاه پیامبر ج به آن دو کمک خویش فرمان دادند تا ایشان را کنار ابوبکرس بنشانند؛ آنان نیز چنان کردند) و ابوبکرس نماز خویش را تمام کرد (اینگونه که ایستاده به نمازِ نشستهی رسول خدا ج اقتدا کرد و مردم به نماز رسول خدا ج و ابوبکرس اقتدا کردند و پیامبر اکرم ج همچنان نشسته بودند.)
سالم گوید: پس از مدتی رسول خدا ج رحلت فرمودند؛ و عمر بن خطابس که از قضیهی رحلت پیامبر ج شوکه شده بود، گقت: به خدا سوگند! نباید بشنوم کسی بگوید پیامبر ج رحلت فرمودهاند، و گرنه با همین شمشیر خویش سر او را خواهم زد و خونش را خواهم ریخت.
سالم گوید: چون مردم اُمّی وعامی بودند و پیامبری پیش از آن حضرت ج میان ایشان نبوده است، خاموش ماندند و چیزی نگفتند. مردم به من گفتند: ای سالم! پیش دوستِ رسول خدا ج برو و او را از مرگ آن حضرت ج آگاه کن، تا بیاید؛ من نیز پیش ابوبکرس که در مسجد (محلهی خویش، در مکانی به نام «سُنح» بود) رفتم؛ و در حالی به نزد او رفتم که از بُهت و اندوه میگریستم.
چون ابوبکرس مرا با این حال و وضع دید، به من گفت: آیا رسول خدا ج رحلت فرمودهاند؟ گفتم: همانا عمر بن خطابس میگوید نباید بشنوم کسی بگوید که رسول خدا ج رحلت فرموده است، و گرنه او را با همین شمشیر خواهم زد و خونش را خواهم ریخت.
ابوبکرس به من گفت: حرکت کن؛ من با او (به طرف حجرهی رسول خدا ج) به راه افتادم. ابوبکرس درحالی رسید که مردم خود را به کنار پیکر رسول خدا ج رسانده بودند؛ ابوبکرس خطاب بدانها گفت: ای مردم! راه را برای من بگشائید؛ آنها نیز راه را برای ابوبکرس گشودند؛ آنگاه ابوبکرس خویشتن را به کنار پیکر مطهّر رسول خدا ج رساند و خویشتن را بر پیکر آن حضرت ج افکند و بر پیشانی آن حضرت ج دست کشید (و آن را بوسید)؛ و سپس این آیه را تلاوت کرد:
﴿إِنَّكَ مَيِّتٞ وَإِنَّهُم مَّيِّتُونَ٣٠﴾[الزمر: ۳۰]؛
«(ای محمد! مرگ از مسائلی است که همهی انسانها در آن یکساناند و شتری است که بر دَرِخانهی همه کس میخوابد، لذا) توهم میمیری، و همهی آنان میمیرند (و سرانجام نیک و خوش و جاویدان از آنِ پرهیزگاران است.)»
پس از آن، مردم گفتند: ای دوستِ رسول خدا ج ! آیا آن حضرت ج رحلت فرمودهاند؟ ابوبکرس گفت: آری؛ رسول خدا ج درگذشتند و دارفانی را وداع گفتند. و مردم دانستند که ابوبکر صدیقس راست میگوید! آنگاه دوباره پرسیدند: ای دوست رسول خدا ج آیا بر پیکر مطهّر رسول خدا ج نماز گزارده میشود؟ گفت: آری.
باز پرسیدند: چگونه بر پیکر ایشان نماز گزارده میشود؟ ابوبکرس گفت: گروهی از مردمان، به حجرهی پیامبر ج میروند و تکبیر میگویند و درود میفرستند و دعا میکنند و بیرون میآیند؛ آنگاه چون گروه نخست از حجره بیرون آمدند، گروهی دیگر به حجره میروند و تکبیر میگویند و درود میفرستند و دعا میکنند و بیرون میآیند؛ پس از آن تمام مردم به همین ترتیب رفتار میکنند تا همگان بدینگونه بر پیکر پیامبرج نماز گزارند.
باز پرسیدند: ای دوست پیامبر ج ! آیا جسد مطهّر رسول خدا ج به خاک سپرده میشود؟ گفت: آری. گفتند جسد ایشان کجا باید به خاک سپرده شود؟ ابوبکرس گفت: در همانجایی که خداوند ایشان را قبض روح کرده است؛ زیرا خداوند متعال روح ایشان را جز در جای پاک و پاکیزه قبض نفرموده است. و مردم دانستند که ابوبکرس راست میگوید.
سپس ابوبکرس به مردم فرمان داد تا خویشاوندانِ پدری آن حضرت ج ایشان را غسل دهند.
و مهاجران برای مشورت و رایزنی دربارهی خلافت و جانشینی پیامبر ج جمع شدند و به ابوبکرس گفتند: همراه ما بیا تا پیش برادران انصار خویش برویم و آنان را در این رایزنی و مشورت دربارهی خلافت و جانشینی آن حضرت ج شرکت دهیم.
(مهاجران پیش انصار رفتند و با آنها دربارهی جانشین پیامبر ج سخن گفتند؛) انصار گفتند: باید امیری از ما و امیری از شما باشد. در اینجا بود که عمربن خطابس گفت: برای چه کسی نظیر این سه فضیلت جمع است که خداوند در این آیه بیان فرموده است:
﴿ثَانِيَ ٱثۡنَيۡنِ إِذۡ هُمَا فِي ٱلۡغَارِ إِذۡ يَقُولُ لِصَٰحِبِهِۦ لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَاۖ﴾[التوبة: ۴۰]؛
«در حالی که دو نفر بیشتر نبودند و او دوّمین نفر بود و تنها یک نفر به همراه داشت که رفیق و یار دلسوزش ابوبکرس بود. هنگامی که آن دو در غار ثور جای گزیدند و در آن سه روز ماندگار شدند. ابوبکرس نگران شد که از سوی قریشیان به جان پیامبر ج گزندی برسد؛ در این هنگام پیامبر ج خطاب به رفیقش گفت: غم مخور که خدا با ما است و ما را حفظ مینماید و کمک میکند و از دست قریشیان میرهاند و عزّت و شوکت میرساند.»
و عمربن خطابس گفت: آن دو نفر که در این آیه بیان شده است چه کسانی بودند؟ (مسلّماً پیامبر ج و رفیق دلسوزش ابوبکر صدیقس بود که در سفر هجرت، همراه و همرکاب آن حضرت ج بود.)
سالم بن عُبیدس گوید: آنگاه عمربن خطابس دست خویش را دراز کرد و با ابوبکرس بیعت نمود و مردم نیز با ابوبکرس بیعتی نیکو و پسندیده نمودند، و او را به عنوان خلیفه و جانشین رسول خدا ج پذیرفتند.
«اُغمی»: بیهوش شد، از حال رفت، غَش کرد.
«افاق»: به هوش آمد، از بیهوشی درآمد.
«مُروا»: فعل امر؛ فرمان دهید.
«أَسیف»: مرد نرم دل و دل نازک که زود اندوهگین و ناراحت میشود.
«فانّکنَّ صواحب یوسف»: شما مانند زنان اطراف یوسف هستید. مراد از زنانی که اطراف یوسف÷ بودند، زلیخا است.
وجه تشبیه عایشهل و دیگران به زنان اطراف یوسف÷ در این است که چون خبر عاشق شدن زلیخا به یوسف÷ در شهر پیچید و گروهی از زنان مصر در شهر گفتند: همسر عزیز مصر کام طلبیده است و خواسته است که خادم خویش را بفریبدو به خود خواند. عشق جوان به اندرون دلش خزیده است. ما او را در گمراهی آشکاری میبینیم.
و هنگامی که زلیخا نیرنگ ایشان را شنید، کسانی را دنبال آنان فرستاد و ایشان را به خانهی خود دعوت کرد و بالشهایی برایشان فراهم ساخت و مجلس را با پشتیهای گران بها و دیگر وسایل رفاه و آسایش بیاراست، و به دست هر کدام کاردی برای پوست کندن میوه داد؛ سپس به یوسف÷ گفت: وارد مجلس ایشان شو. هنگامی که چشمانشان بدو افتاد، بزرگوارش دیدند و به دهشت افتادند و سراپا محو جمال او شدند و به جای میوه، دستانشان را بریدند و گفتند: ماشاء الله! این آدمی زاد نیست، بلکه این جز فرشتهی بزرگواری نمیباشد.
همسر عزیز مصر گفت: این همان کسی است که مرا به خاطر عشق او سرزنش کردهاید. آری من او را به خویشتن خواندهام ولی او خویشتن داری و پاکدامنی کرده است. اگر آنچه بدو دستور میدهم انجام ندهد، بیگمان زندانی و تحقیر میگردد.
در اینجا، زلیخا، زنان مصر را برای مهمانی دعوت کرد، ولی هدفش چیزی دیگر بود؛ و آن اینکه زنان را از ملامت کردن خویش منصرف کند. در قضیّهی امامت ابوبکر صدیقس نیز چنین بود؛ زیرا که عایشهل و دیگران میخواستند تا ابوبکرس امامت ندهد و هدفشان این بود که اگر کار امامت بر عهدهی ابوبکر صدیقس بیافتد، مردم هرگز مردی را که در مقام رسول خدا ج نماز بگزارد، دوست نخواهند داشت و در هر پیشامدی او را شوم خواهند داشت. از این رو عایشهل دوست نداشت که دربارهی پدرشان چنین فکر کنند.
زهری، از عبیدالله بن عبدالله نقل میکند که وی گفت: عایشهل گفته است: چون بیماری رسول خدا ج سخت شد، فرمود: ابوبکرس با مردم نماز بگزارد. من گفتم: ای رسول خدا! ابوبکرس مردی نرم دل است و چون قرآن میخواند، میگرید، عمرس را امر دهید تا با مردم نماز بگزارد. پیامبر ج باز هم فرمود: ابوبکرس با مردم نماز بگزارد. عایشه همان سخن خود را باز گفت؛ پیامبر ج فرمود: شما مثل زنهایی هستید که یوسف÷ گرفتارشان بود، ابوبکرس با مردم نماز بگزارد. عایشهل گوید: هیچ چیز مرا بر این کار وانداشت مگر اینکه در دل من چنین افتاده بود که مردم کسی را که در جای پیامبر ج به نماز بایستد دوست ندارند و احساس میکردم که مردم چنان کسی را شوم خواهند داشت و خواستم رسول خدا ج این کار را از ابوبکرس رفع نماید. و به خدا سوگند! من دوست داشتم که این کار بر عهدهی پدرم نباشد و با خود میگفتم: مردم هرگز مردی را دوست نخواهند داشت که در مقام رسول خدا ج نماز بگزارد، و در هر پیشامدی او را شوم خواهند داشت.
«خفّة»: سبکی. «وجد خفّة»: پیامبر ج در خویشتن احساس سبکی کرد.
«اتّکیء»: تکیه کنم.
«فجاءت بَریرة و رجل آخر»: در روایات و احادیث، وارد شده که پیامبر ج به دو نفر تکیه زده است، و آن دو نفر بر مبنای اختلاف روایات عبارتند از:
۱- بریرهس و نُوبهس (که بردهای سیاه بود). و مراد از «رجل آخر» به احتمال زیاد همان «نُوبه» است.
۲- عباسس و علیس .
۳- عباسس و پسرش فضلس.
۴- عباسس و اسامة بن زیدس.
۵- اسامهس و فضل بن عباسب.
و میتوان در میان این روایات اینگونه جمع کرد که پیامبر ج در ایام بیماری خویش، در مواقع مختلفی از خانهی خویش بیرون شدند، و هر زمان به فردی از اینها تکیه دادهاند. پس اختلاف روایات مبتنی بر تعدّد و تکرار خروج پیامبر ج از خانه است.
«لینکص»: تا از نماز برگردد.
«أَومأ»: اشاره کرد. با حرکت سر و دست بیان کرد. علامت داد. ایماء و اشاره کرد.
«اُمّیین»: جمع اُمِّی: بیسوادی که خواندن و نوشتن نداند. عامّیِ درس ناخوانده.
«فامسك الناس»: مردم زبانهایشان را از نطق به رحلت و وفات پیامبر ج نگاه داشتند و دم فرو بستند و خاموشی گزیدند. و چون تاکنون پیامبری ـ غیر از حضرت محمّد ج ـ به سوی ایشان مبعوث نشده بود، نمیتوانستند مرگ و رحلت او را به عمربن خطابس اثبات کنند.
«دِهشًا»: بسیار حیران و سرگشته؛ اندوه و غم.
«افرجوا لی»: راه را برای من بگشایید.
«اکبّ»: خم شد. به رو افتاد.
«یتشاورون»: مشورت و رایزنی مینمودند. بحث و تبادل نظر میکردند.
«بسط یده»: دستش را برای بیعت دراز کرد.
«من له مثل هذه الثلاثة»: برای چه کسی نظیر این سه فضیلت و ویژگی جمع است؟ و مراد از این سه فضیّلت که در آیهی «ثاني اثنین اذهما في الغار ...» آمده عبارت است از:
۱- همراه بودن ابوبکرصدیقس با پیامبر ج «ثاني اثنین اذهما في الغار».
۲- مصاحبت ابوبکر صدیقس با پیامبر ج «اذ یقول لصاحبه لا تحزن».
۳- معیّت خدا با پیامبر ج و ابوبکر صدیقس «انّ الله معنا».