حدیث شماره ۳۷۷
(۹) حَدَّثَنَا عَبْدُ بْنُ حُمَيْدٍ، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ بْنِ أَبِي فُدَيْكٍ، حَدَّثَنَا ابْنُ أَبِي ذِئْبٍ، عَنْ مُسْلِمِ بْنِ جُنْدُبٍ، عَنْ نَوْفَلِ بْنِ إِيَاسٍ الْهُذَلِيِّ قَالَ: كَانَ عَبْدُالرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ لَنَا جَلِيسًا، وَكَانَ نِعْمَ الْجَلِيسُ، وَإِنَّهُ انْقَلَبَ بِنَا ذَاتَ يَوْمٍ، حَتَّى إِذَا دَخَلْنَا بَيْتَهُ دَخَلَ فَاغْتَسَلَ، ثُمَّ خَرَجَ، وَأُوتِيْنَا بِصَحْفَةٍ فِيهَا خُبْزٌ وَلَحْمٌ، فَلَمَّا وُضِعَتْ بَكَى عَبْدُالرَّحْمَنِ فَقُلْتُ: يَا أَبَا مُحَمَّدٍ مَا يُبْكِيكَ؟! فَقَالَ: هَلكَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَلَمْ يَشْبَعْ هُوَ وَأَهْلُ بَيْتِهِ مِنْ خُبْزِ الشَّعِيرِ، فَلاَ أُرَانَا أُخِّرْنَا لِمَا هُوَ خَيْرٌ لَنَا.
۳۷۷ ـ (۹)... نوفل بن ایاس هُذلیس گوید: عبدالرحمن بن عوفس همنشین و دوست ما بود؛ و به راستی دوست و رفیق خوبی بود. روزی از روزها ما را با خود به خانهی خویش برد و چون به خانهاش وارد شدیم او نخست به دستشویی و حمّام خویش وارد شد و غسل نمود؛ آنگاه از دستشویی و حمّام بیرون شد (و با ما نشست)؛ آنگاه کاسهای برای ما آورده شد که در آن نان و گوشت بود، و چون کاسهی غذا پیش ما نهاده شد، عبدالرحمن بن عوفس گریست.
من از او پرسیدم: ای ابومحمد! (کنیّت عبدالرحمن بن عوفس) چرا گریه میکنی؟ چه چیزی تو را به گریه وا داشت؟
او در پاسخ گفت: رسول خدا ج از جهان رخت بربستند و چهره در نقاب خاک کشیدند، و حال آنکه هیچگاه خود و خاندانشان از نان جوین هم سیر نشدند! و فکر نمیکنم عمری که باقی مانده است، برای اینگونه خوراکیها باشد؛ بلکه باید صرف چیزی شود که برای ما بهتر است.
«جلیساً»: دوست و رفیق، همنشین و یار .
«نِعمَ»: فعل غیر متصرف برای مدح و ستایش است؛ «نعم الجلیس»: نیکو همنشینی است. و گاهی «ما» به آخر آن افزوده میشود: «ان تبدوا الصدقات فنعماهي: اگر صدقهها را آشکارا بدهید، پس نیکو است.»
«انقلب بنا»: ما را با خود برد.
«ذات یوم»: روزی.
«دخل»: وارد دستشویی وحمّام شد.
«فاغتسل»: این واژه را میتوان به دو گونه ترجمه کرد:
۱- غسل کرد و استحمام نمود. [معنای اصطلاحی غسل]
۲- دست و روی خود را شست. [معنای لغوی غسل]
«صحفةٍ»: کاسهی بزرگ، قَدَح.
«وُضعت»: بر زمین نهاده شد.
«بکی»: گریست.
«ابا محمد»: کنیّت عبدالرحمن بن عوفس است.
«یبکیك»: تو را به گریه وا داشته است.
«هلک»: رحلت کرد، فوت نمود، از جهان رخت بربست، چهره در نقاب خاک کشید.
«لم یشبع»: سیر نشد.
«فلا اُرانا»: گمان نمیکنم، فکر نمیکنم، نمیپندارم.
«اُخّرنا»: پس از پیامبر ج باقی ماندیم و عمر ما باقی است.
«فلا اُرانا اُخّرنا لما هو خیرلنا»: من فکر نمیکنم عمری که باقی مانده است برای اینگونه خوراکیها باشد، بلکه باید صرف چیزی شود که برای ما بهتر است. یعنی: من این گشایش و فراخی در خوراکیها و پوشاک و... را که در آن قرار گرفتهایم، برای خودمان خیر و سعادت نمیبینم؛ چرا که گاهی چهار ماه میگذشت و یک بار آن حضرت ج از نان گندم یا نان جوین، سیر نمیخوردند.
چنانکه پدر عمران بن زید مدنیس میگوید: به خانهی عایشهل رفتیم و گفتیم: مادر جان سلام. گفت: سلام بر تو و گریست. گفتیم: مادر جان چرا گریه میکنی؟ گفت: به من خبر رسیده است که برخی از شما چندان غذاهای گوناگون میخورند که نیاز به دارو پیدا میکنند تا غذای آنان را هضم کند، و پیامبر شما را به خاطر آوردم که از دنیا رحلت فرمود در حالی که هیچگاه در شبانه روز از دو نوع غذا سیر نمیشد؛ اگر خرما خورده بود، نان نمیخورد و اگر نان خورده بود، خرما نمیخورد و این موضوع مرا به گریه واداشت.