ابوموسی اشعری س«۲»
ما اکنون با صحابه رقیق القلب... زاهد و عابدی به نام عبدالله بن قیس با کنیه ابوموسی اشعری هستیم او صحابی رسول خدا صامامی بزرگ و فقیه و قاری قرآن بود.
داستان زندگی او از یمن شروع میشود، پیامبر صخانوادهاش را به رقت قلب توصیف کرد و به اصحابش فرمود: «اهل یمن نزد شما مىآیند، آنان قلب مهربانی دارند ایمان و حکمت در یمن است»[۲٧].
در روایت دیگرآمده است: اهل یمن که قلبی لطیف و مهربان دارند نزد شما مىآیند و فقه و حکمت در یمن است[۲۸].
ابوموسی با وجود سن کمش قومش را از عبادت بتها نهی کرد. بتهایی که نه سودی میرسانند و نه زیانی. او از ته دل آرزو میکرد معجزهای صورت بگیرد و بشریت را از تاریکی شرک و بت پرستی به روشنایی توحید و عبادت... راهنمایی کند.. دیری نگذشت آرزوی او با بعثت رسول الله صتحقق یافت و به محض شنیدن این خبر با سرعت برای دیدن رسول خدا صو ایمان به رسالت او که برای نجات مردم از تاریکی به نور آمده بود، حرکت کرد. او به محض اینکه به مکه رسید و پیامبر صرا دید به او ایمان آورد.
در شب بعدی عبدالله بن قیس و عمویش ابوعامر رسول خدا صرا بار دیگر ملاقات کردند. پیامبر صاز ابوعامر استقبال کرد و همانگونه که با عبدالله سخن گفت با او نیز سخن گفت و آیاتی از قرآن را بر وی تلاوت کرد پس ابوعامر نیز ایمان آورد. رسول خدا صاز مسلمان شدن این دو جوان یمنی خوشحال شد و پیش قدم شدن آنان بر قومشان برای ایمان آوردن را ستود. سپس درباره دعوت الی الله و چگونه آغاز کردن آن، مشکلاتی که اصحابش در راه دعوت تحمل کردهاند و در مورد برخورد قریش در مقابل دعوتش برایشان توضیح داد. همچنین قصه هجرت تعدادی از اصحابش به حبشه به علت اذیت و آزار قریش را بیان کرد و اینکه چگونه این آزارها به حبشه نیز رسید(اما خداوند مکر مشرکین را در حبشه باطل کرد) و وعده داد که تمام مردم عرب و عجم دین او را میپذیرند و اسلام سراسر جهان را فرا خواهد گرفت.
این دو جوان از سخنان آن حضرت خوشحال شدند و به ایشان گفتند: ای رسول خدا اگر بخواهی نزد شما باقی میمانیم و مانند سایر اصحابت سختیها را تحمل میکنیم، یا نزد قوممان باز میگردیم و آنان را به دین اسلام دعوت میکنیم، یا به حبشه نزد دیگر برادرانمان میرویم. پیامبر صآنها را ستود و به آنها دستور داد به میان قومشان باز گردند و دعوت را شروع کنند و وقتی که وضعیت پیامبر صروشن شد نزد ایشان بازگردند. آن دو پذیرفتند و چند شب در مکه ماندند، آیاتی از قرآن و آداب نماز را نزد آن حضرت آموختند و به یمن بازگشتند در حالی که بزرگترین نعمت، ایمان، یقین و اسلام را بدست آوردند.
ابوموسی دعوت الی الله را در یمن آغاز کرد تا دست مردم اطرافش را بگیرد و به بهشت ببرد.
بعد از مدتی که ابوموسی در یمن قرآن خدا و سنت رسولش را آموزش میداد مشتاق دیدار رسول خدا صشد و دوباره راه سفر را در پیش گرفت. ابوموسی بعد از جنگ خیبر به مدینه رسید در آن موقع جعفر بن ابوطالب و یارانش نیز از حبشه بازگشتند و پیامبر ص با آمدن آنها بسیار خوشحال شد.
ابوموسی سمیگوید: خبر خارج شدن پیامبر صبه ما رسید. من و دو برادرم که از من بزرگتر بودند (ابوبرده و ابورُهم) همراه با پنجاه و سه یا پنجاه و دو نفر از اهل یمن سوار کشتی شدیم و به حبشه رفتیم در آنجا جعفر بن ابوطالب را دیدیم او گفت رسول خدا صما را به اینجا فرستاده است شما نیز در اینجا بمانید. ما نیز نزد او ماندیم تا اینکه بعد از مدتی همه با هم بعد از فتح خیبر به مدینه رفتیم و آن حضرت از غنایم خیبر برای ما نیز سهم در نظر گرفت و پیامبر صبرای افرادی که در فتح خیبر شرکت نکرده بودند و جز ما و یاران جعفر بن ابوطالب سهمی در نظر نگرفته بود. بعضی از مردم به ما که با کشتی از حبشه آمده بودیم گفتند ما قبل از شما هجرت کردیم و... پیامبر خدا صفرمود: «او از شما نسبت به من حق بیشتری ندارد، او و یارانش یک بار هجرت کردند ولی شما دو بار هجرت کردید»[۲٩].
انس بن مالک سمیگوید: رسول خدا صفرمود: فردا قومی نزد شما میآیند که قلبشان نسبت به اسلام از شما مهربانتر است. فردا اشعریها وارد شدند وقتی که نزدیک شدند این شعر را میخواندند.
[۲٧] متفق علیه، صحیح الجامع، ۵۳. [۲۸] متفق علیه، صحیح الجامع، ۵۴. [۲٩] بخاری ۴۲۳۰، مسلم ۲۵۰۲، لفظ حدیث از مسلم است.