بلال در روز فتح مکه بر بالای کعبه اذان گفت:
روزها به سرعت سپری شد... و رسول الله صفاتحانه و پیروزمندانه به مکه برگشت، بعد از آنکه از آنجا اخراج شده بود و گریه میکرد و میگفت: قسم بخدا تو محبوبترین سرزمین خدا برای خدا هستی. و محبوبترین سرزمین خدا برای رسول خدا هستی و اگر قومم مرا مجبور نکرده بودند از آن خارج نمیشدم.
عبدالله بن عمر بمیگوید: روز فتح مکه رسول الله صسوار بر مرکبش همراه اسامه بن زید از بالای مکه آمد که بلال نیز همراه آنها بود و عثمان بن طلحه نیز بود تا اینکه وارد مسجد شدند و امر کرد که کلید خانه کعبه را بیاورند و رسول الله صهمراه اسامه بن زید و بلال و عثمان بن طلحه وارد شدند و یک روز تمام در آنجا ماندند، سپس بیرون آمدند و مردم وارد شدند و عبدالله بن عمر اولین کسی بود که وارد شد و بلال را دید که بالای کعبه ایستاده است و گفت: رسول الله صکجا نماز میخواند؟ اشاره کرد به همان جایی که در آن نماز میخواند. عبدالله گفت: فراموش کردم که از او بپرسم چند رکعت خواند[۳۱۰].
امام ابن قیم میگوید: پیامبر صبه بلال امر کرد که از کعبه بالا برود و بر بالای آن اذان بگوید[۳۱۱].
و بلال اذان گفت... در چه زمانی... و چه مکانی.... و چه مناسبتی!!.
زندگی در مکه از حرکت ایستاد و هزاران مسلمان در خشوع بودند و کلمات اذان را بعد از بلال به آرامی تکرار میکردند. و مشرکان در خانههایشان بودند و باور نمیکردند که این همان محمد صو فقرایی هستند که دیروز از این دیار بیرونشان کرده بودند؟
آیا این حقیقت دارد که ما آنها را بیرون کردیم و با آنها جنگیدیم و محبوبترین افراد خانوادههایشان را کشتیم؟؟.
آیا این حقیقت دارد که در آن لحظات ما را خطاب قرار میداد و به ما میگفت: بیایید... شما آزادشدگان هستید!!.
سه نفر از بزرگان قریش در کنار کعبه ایستاده بودند و گویی که صدای بلال آنها را میسوزاند و او بتهایشان را با پایش خرد میکرد و از بالای کعبه صدای اذانش مانند بوی خوش بهار در تمام فضای مکه پخش شده بود...
این سه نفر: ابوسفیان بن حرب - که چند ساعت بعد اسلام آورد - و عتاب بن اسید و حارث بن هشام بودند که[۳۱۲]، عتاب بن اسید گفت: خداوند به اسید رحم کرد که این روز را نمیبیند و این کلمات را نمیشنود تا خشمگین شود. حارث بن هشام گفت: قسم به خدا اگر میدانستم که او (رسول الله ص) برحق است از او تبعیت میکردم.
و ابوسفیان گفت: من چیزی نمیگویم، اگر چیزی بگویم این سنگها به رسول اللهصخبر خواهند داد! پس پیامبر صبر آنها خارج شد و گفت: من دانستم که شما چه گفتید، سپس آن را برای آنها بیان کرد، سپس حارث و عتاب گفتند: شهادت میدهیم که تو رسول الله صهستی و قسم بخدا کسی همراه ما نبود تا بگوییم به تو خبر داده است[۳۱۳].
[۳۱۰] بخاری ٧/۶۱۱ المغازی. [۳۱۱] زاد المعاد ۳/۴۱۱. [۳۱۲] رجال حول الرسول، ص۱۱۶-۱۱٧ با تصرف. [۳۱۳] ابن هشام بدون سند آورده است و ابن کثیر در تفسیرش آورده است ۳/۱۳۲ از طریق ابن اسحاق و بدون سند.