کلماتی از قلب و نوری بر راه
ای برادر قبل از چشمانت قلبت را باز کن تا بخوانی این کلمات را که از این قلب پاک و زبان ذاکر بیرون آمدهاند.
ابوعثمان نهدی میگوید: سلمان فارسی گفت: سه چیز مرا آنقدر متعجب کرد تا به خنده افتادم. کسی که به دنیا دل بسته است، در حالی که مرگ او را میطلبد، غافلی که (خداوند) از او غافل نیست، و کسی که تا میتواند میخندد و نمیداند خدا از او راضی است یا خشمگین. و سه چیز مرا به حدی نگران کرده است که به گریه افتادهام و آن دوری از محمد صو اصحابش است، سختی روز محشر و ایستادن در مقابل پروردگارم در حالی که نمیدانم به بهشت میروم یا به جهنم.
حفص بن عمرو سعدی از عمویش روایت میکند که سلمان به حذیفه گفت: ای برادر بنی عبس، علم زیاد و عمر کوتاه است پس از علم آنقدر را بیاموز که در دینت به آن نیازمند هستی و غیر آن را رها کن.
ابوسعید وهبی میگوید: سلمان گفت: مؤمن در دنیا مانند مریض است که دکترش همراه اوست، بیماری و دوایش را میشناسد و هرگاه میخواهد چیزی بخورد که برایش زیانبار است او را منع میکند و میگوید نزدیک آن مشو، اگر آن را بخوری هلاک میشوی. پیوسته او را از مضرات دور میکند تا بیماریش مداوا شود. همچنین است مؤمن که اشتهای چیزهای زیادی دارد که خداوند به دیگران عطا کرده است. انسان مؤمن از آنها منع میشود تا اینکه دار فانی را وداع میگوید و داخل بهشت میشود.
ابوعثمان میگوید: سلمان گفت وقتی که مسلمانان«جوخی» را فتح کردند و مواد خوراکی در آن مانند کوه (زیاد) بود مرد مسلمانی نزد سلمان آمد و گفت: ابوعبدالله آیا مشاهده میکنی که خداوند چه چیز به ما عطا کرده است. سلمان گفت: چرا متعجب شدهای در مقابل هر یک از دانههای آن باید حساب پس بدهی.
سعید بن وهب گفت: با سلمان به عیادت یکی از دوستانش که اهل «کنده» بود رفتیم. سلمان به دوستش گفت: خداوند بنده مؤمنش را به مصیبتی مبتلا میکند. سپس او را بهبودی میبخشد تا کفاره تقصیرات گذشتهاش بشود و پس از آن درمورد اعمال مابقی عمرش مورد سوال قرار میگیرد. خداوند بنده فاجرش را بیمار کرده سپس او را بهبودی میبخشد او مانند شتری است که صاحبش او را بسته است سپس آن را رها میکند در حالی که نمیداند چرا او را بستهاند و چرا بازش کردند.
قتاده میگوید سلمان گفت: هرگاه در پنهانی گناهی کردید در پنهانی کار نیک انجام بدهید هرگاه به طور علنی گناهی کردید به طور آشکار کار خوب انجام بدهید تا کار بد خنثی شود.
میمون بن مهران میگوید: مردی نزد سلمان آمد و گفت مرا سفارشی بکن. گفت: حرف نزن. گفت: کسی که درمیان مردم زندگی میکند نمیتواند سخن نگوید. گفت: پس اگر سخن میگویی یا حق را بگو و یا ساکت باش. گفت: دوباره مرا نصیحت کن، گفت: عصبانی مشو، گفت مسائلی پیش میآید که نمیتوانم خود را کنترل کنم. گفت: پس اگر عصبانی شدی زبان و دستت را کنترل کن. گفت دوباره مرا نصیحت کن، گفت: با مردم خیلی هم نشینی مکن. گفت کسی که با مردم زندگی کند نمیتواند با آنها همنشینی نکند. گفت پس در این صورت صادق باش و امانتها را ادا کن[۲۲].
از آثار زهد و ورع سلمان این بود که میترسید دنیا بر او گسترش یابد و همچنین میترسید حتی مقدار کمی مال و متاع دنیایی در منزلش جمع شود.
مالک بن انس سمیگوید: سلمان در هر جا قرار میگرفت در سایه مینشست و برای خود منزل نداشت. مردی به او گفت: آیا منزلی برایت نسازیم تا از گرما محفوظ بمانی و در سرما در آن سکنی گزینی سلمان گفت: چرا. وقتی که مقداری از او دور شد دوباره صدایش زد و گفت چگونه آن خانه را میسازید. گفت به گونهای آن را میسازیم که اگر بایستی سرت به آن برسد و اگر دراز بکشی پایت به دیوار برسد سلمان گفت خوب است[۲۳].
[۲۲] صفة الصفوه، ۱/۲۲٩-۲۳۱. [۲۳] صفة الصفوه، ۱/۲۲۶.