سعد به حکم خداوند از بالای هفت آسمان حکم میکند
این سعد ساست که یک بار دیگر به حکم خداوند فراتر از هفت آسمان حکم میکند... من به شما نگفتم که من احساس میکنم نمیتوانم در مورد مناقب این صحابی گرآنقدر صحبت کنم؟.
عایشه لدر مورد زخمی شدن سعد بن معاذ و غزوه خندق میگوید: در جنگ خندق به دنبال مردم بیرون رفتم و صدای آرامی را از پشت سرم حس کردم که از زمین میگفت: سعد بن معاذ و برادرزادهاش حارث بن اوس در خطر هستند. گفت: بر روی زمین نشستم که سعد از آنجا رد شد در حالی که زرهی پوشیده بود که اعضایش از آن پیدا بود و من ترسیدم که زخمی شود و سعد عظیم الجثه و قد بلند بود که میرفت و با خود میگفت: مدتی صبر کن تا جنگ بیاید و اگر اجل فرا رسیده باشد، چه مرگ زیبایی خواهی داشت.
گفت: پس وارد باغی شدم که چند نفر از مسلمانان در آن بودند و عمر بن خطاب نیز آنجا بود و مردی که کلاهخودی بر سر داشت. عمر سگفت: چرا آمدی، زخمی میشوی و اینجا در امان نیستی. گفت: همچنان مرا سرزنش میکرد تا جایی که آرزو میکردم که در آن لحظه زمین دهان باز میکرد و من در آن فرو میرفتم. گفت: آن مرد کلاهخودش را برداشت و دیدم که طلحه بن عبیدالله است. گفت: ای عمر وای بر تو امروز زیادهروی کردی، آیا راه رهایی و فراری به جز بسوی خداوند هست؟ گفت: و مردی از مشرکان قریش به نام ابن عرقه سعد را با تیری زد و گفت: بگیر که من ابن عرقه هستم. تیر به سیاهرگ بالای ساعدش برخورد کرد و سعد دعا کرد و گفت: خدایا مرا نمیران تا انتقامم را از بنی قریظه بگیرم. سپس آنها از قلعههایشان بیرون آمدند و رسول الله صبه مدینه برگشت و در مسجد دستور داد که برای سعد در مسجد خیمهای برپا کنند. گفت: رسول الله صلباس پوشید و به مردم گفت: که حرکت کنند، سپس رسول الله صحرکت کرد و از بنی غنم در همسایگی مسجد گذشت و گفت: چه کسی از اینجا رد شد؟ گفتند: دحیه کلبی و صورت و ریش دحیه کلبی شبیه جبرئیل ÷بود. گفت: رسول الله صنزد آنها آمد و آنها را (۲۵) شب محاصره کرد. وقتی که محاصره بر آنها سخت شد، به آنها گفته شد: به حکم رسول الله صگردن نهید. پس با ابالبابه بن عبدالمنذر مشورت کردند و او گفت که آنها را بکشند. پس آنها گفتند: ما به حکم سعد بن معاذ راضی میشویم و رسول الله صبه دنبال سعد فرستاد و سعد سوار بر چهارپایی آمد در حالی که زخم او را با پارچهای بسته بودند و به او گفتند: ای ابوعمرو، اینها هم پیمانان و دوستانت هستند و کسانی که آنها را میشناسی. سعد به آنها نگاه نکرد تا جایی که به خانههای آنها نزدیک شد و به قومش نگاه کرد و گفت: شما قول داده بودید که در راه خدا از سرزنش کسی باک نداشته باشید. ابوسعید گفت: وقتی که خورشید طلوع کرد، رسول الله صگفت: نزد بزرگ خود بروید و حکم او را ببینید.
عمر گفت: بزرگ ما خداست. گفت: سعد را بیاورید، سپس سعد را آوردند و پیامبر صگفت: در مورد آنها حکم کن. سعد گفت: من حکم میکنم که مردانشان را بکشید و فرزندانشان را اسیر کنید و اموالشان را تقسیم کنید. رسول الله صفرمود: به حکم خدا و رسولش حکم کردی. گفت: خداوند اگر جنگ دیگری با قریش باقی مانده است، مرا نمیران. در غیر این صورت، مرا به سوی خود بازگردان. گفت: زخمش باز شد و شفا یافت و جایش مثل یک حلقه کوچک شد، و به جایی که رسول الله صبرای او درست کرده بود بازگشت، عایشه لگفت: رسول الله صو ابوبکر و عمر بپیش سعد رفتند. عایشه لگفت: قسم به کسی که جان محمد صدر دست اوست من در حالی که در حجرهام بودم صدای گریه عمر را بیشتر از صدای گریه ابوبکر میشنیدم و آنها چنانکه خداوند متعال فرموده است: ﴿رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡ﴾[الفتح: ۲٩]. بودند.
علقمه میگوید: گفتم چه امتی است که رسول الله صدرست کرده است؟ گفت: عمر بخاطر کسی اشک نمیریخت، ولی اگر گریه میکرد، سخت گریه میکرد[۲۲۵].
در مورد بنی قریظه خداوند این آیه را نازل کرده است: ﴿وَأَنزَلَ ٱلَّذِينَ ظَٰهَرُوهُم مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِ مِن صَيَاصِيهِمۡ وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ ٱلرُّعۡبَ فَرِيقٗا تَقۡتُلُونَ وَتَأۡسِرُونَ فَرِيقٗا٢٦ وَأَوۡرَثَكُمۡ أَرۡضَهُمۡ وَدِيَٰرَهُمۡ وَأَمۡوَٰلَهُمۡ وَأَرۡضٗا لَّمۡ تَطَُٔوهَاۚ وَكَانَ ٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٗا٢٧]﴾[الأحزاب: ۲۶-۲٧]. «و خداوند گروهى از اهل کتاب (یهود) را که از آنان (مشرکان عرب) حمایت کردند از قلعههاى محکمشان پایین کشید و در دلهایشان رعب و وحشت افکند؛ (و کارشان به جایى رسید که) گروهى را به قتل مىرساندید و گروهى را اسیر مىکردید! و زمینها و خانهها و اموالشان را در اختیار شما گذاشت، و (همچنین) زمینى را که هرگز در آن گام ننهاده بودید؛ و خداوند بر هر چیز تواناست!».
[۲۲۵] هیثمی، در الصحیح، قسمتی از آن را احمد روایت کرده است که محمد بن عمرو بن علقمه در آن است و حدیث او حسن است و سایر رجالش ثقه هستند، مجمع الزوائد، ۶/۱۳٧-۱۳۸.