صفحات درخشانی از جهاد معاذ در راه خدا
معاذ همیشه در ذهن خود شهادت را جستجو میکرد و همانند انسان تشنه در روز شدیداً گرم که به دنبال آب خنک میگردد طالب شهادت بود.
پس در اجنادین فرماندهی قسمت راست لشکر را بر عهده داشت (میمنه). «درمیان یاران خود برخواست و گفت: ای گروه مسلمانان! در این روز جانتان را به خداوند بفروشید (معامله کنید) چرا که اگر امروز بر آنان پیروز شدید این سرزمین برای همیشه سرزمین اسلام خواهد بود و رضوان و پاداش عظیم خداوند نیز برای همیشه نصیب شما خواهد گشت».
در «فحل بسیان» نیز وی سسرکرده سمت راست لشکر مسلمانان بود تا به مردم این درس را بیاموزد که اهل علم بیش از دیگر مردم سزاوار حمل پرچم جهاد و ثبات و پایداری در برابر سختیها و شدائد هستند.
ثابت بن سهل بن سعد میگوید: معاذ بن جبل در زمان خود از همه مردم (برای جهاد در راه خدا) حریصتر و برای جنگ با رومیان شمشیر وی آمادهتر بود. در سمت راست لشکر مسلمانان فرماندهی میکرد که رومیان بر مسلمانان حملهور شدند تا لشکر مسلمانان را به محاصره خود در آورند. معاذ بن جبل درمیان نیروهای خود ظاهر شد و ندا در داد و گفت: «ای مردم – که خداوند به شما رحم آورد – بدانید که خداوند پیروزی را به شما وعده داده است و با ایمانتان شما را تأیید میکند. خداوند را یاری کنید او نیز شما را یاری داده و گامهایتان را استوار میگرداند. بدانید که خداوند با شماست و شما را بر کسانی که برای غیر خدا بندگی میکند یاری خواهد رساند.
پیش از جنگ «فحل» هنگامی که با بزرگان حکومت روم سخن میگفت از نشستن با آنها بر روی فرشهای گسترانیده کناره گرفت و گفت: این فرشها و این پشتیها را حقیرتر از آن میدانم که بر آنها راه بروم و بنشینم، زینتهایی که آنها را بر ضعیفان و ملت خودتان ترجیح دادهاید و به خود مختص دانستهاید. این زیور و فریب دنیاست، خداوند به چشم پوشی از دنیا فرا خوانده و آن را تقبیح کرده و از اسراف و زیادهروی بر حذر داشته است.
من اینک در اینجا بر روی زمین مینشینم و شما (اگر سخنی دارید) با من گفتگو کنید».
هنگامی که رومیان به وی گفتند: برو نزد یارانت که قسم به خداوند امیدوارم فردا تمامی شما را به سمت کوهها فراری دهیم. معاذ سدر پاسخ گفت: شما ما را به سمت کوهها نمیتوانید فراری دهید. اما به خداوند یکتا سوگند؛ یا تا آخرین نفر ما را میکشید یا شما را از سرزمین خودتان با حالت خواری و خفت بیرون خواهیم کرد[۱۴۸].
[۱۴۸] الطریق الی دمشق، احمد عادل کمال، ص۳۲۳.