و اینک هنگام کوچ کردن فرا میرسد
پس از (این ماجراها) معاذ سبه منظور تکمیل رسالت بزرگ در جهت تعلیم امور دین شریعت خداوند و سنت پیامبر صبه مردم، به سرزمینهای شام مهاجرت کرد.
هنگامی که ابوعبیده سدچار بیماری شد عمر سمعاذ سرا در شام جانشین او کرد. هنوز چند ماهی سپری نشده بود که معاذ فرمانبردار و خداجویانه به لقای پروردگارش شتافت.
از ام سلمه لروایت شده است هنگامی که ابوعبیده سدچار بیماری شد معاذ بن جبل جانشین وی گشت.
یعنی در زمانی که طاعون عمواس اتفاق افتاد، درد و رنج مردم سخت و شدید شد پس مردم به معاذ سفریاد زدند که از پروردگارت بخواه تا این پلیدی(طاعون) را از سر ما برگیرد. معاذ سپاسخ داد که این پلیدی نیست بلکه دعای پیامبرتان صاست. صالحین پیش از شما را نیز این چنین میرانده است، و شهادتی است که خداوند به هر کسی بخواهد اختصاص میدهد. (اشاره به دعای رسول الله صکه اگر کسی بر اثر طاعون بمیرد، شهید محسوب شود).
ای مردم! چهار چیز است که خوشبخت است کسی که بخواهد آنها را درک نکند (اگر در زمان آنها نباشد خوشبخت و سعادتمند است). پرسیدند: چیست؟ گفت: زمانی خواهد آمد که در آن باطل غلبه مییابد، و زمانی خواهد آمد که شخص میگوید: به خدا سوگند نمیدانم که من چیستم؛ به طوری که نه با بصیرت زندگی میکند و نه با بصیرت میمیرد[۱۵۱].
در روایتی آمده است هنگامی که طاعون بر لشکریان شام نازل شد و معاذ سنیز در آنجا بود به صحابه گفت: «رحمت پروردگارتان و دعای پیامبرتان صو مرگ صالحین قبل از شماست، پروردگارا بر آل معاذ سبهرهای فراوان از این رحمت بده» هنوز شب نشده بود که فرزندش عبدالرحمن زخمی شد، همان که دوست داشتنیترین مردم نزد وی بود که کنیه معاذ از اسم او گرفته شده بود (ابوعبدالرحمن). پس معاذ ساز مسجد بازگشت و عبدالرحمن را نگران و غمزده یافت. به او گفت: ای عبدالرحمن چطور هستی؟ پس به او پاسخ داد و گفت: ای پدر من! ﴿ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡمُمۡتَرِينَ١٤٧]﴾[البقرة: ۱۴٧]. «این (فرمان تغییر قبله) حکم حقى از طرف پروردگار توست، بنابراین، هرگز از تردیدکنندگان در آن مباش».
معاذ سنیز گفت: پس مرا اگر خداوند بخواهد از صبر پیشگان خواهی یافت. در همان شب عبدالرحمن درگذشت و در روز بعد مدفون گردید[۱۵۲]. خداوند به سبب اشتیاقت به پروردگار از توراضی باشد.
پروردگارش را اینگونه میخواند: (پروردگارا اگر میدانی که معاذ بن جبل (چنین دعایی را) از پیامبر صشنیده است پس به او و اهل بینش بهرهای فروان از آن عطا کن! پس همگی دچار طاعون شده و هیچکدام از آنان باقی نماند.
هنگامی که جان کندن وی برای مرگ شدیدتر شد هرگاه از حالت بیهوشی برای یک لحظه افاقه مییافت و چشم خود را میگشود میگفت: (خطاب به خداوند) خفه کن گلویش را (گلوی معاذ) به عزتت سوگند تو خود میدانی که تو را دوست دارم.
در کتاب «الزهد» احمد آمده است: هنگامی که وقت مرگ معاذ فرا رسید، گفت: پناه میبرم به خداوند از شبی که صبحش منجر به آتش جهنم میشود، خوش آمدی ای مرگ! خوش آمدی! ای دیدار کنندهای که پنهان شدهای! ای دوستی که نزد فقیری آمدهای، پروردگارا! من از تو میترسیدم و امروز به تو امیدوارم. خداوندا تو خود میدانستی که من دنیا را برای ماندن طولانی در آن و نهرهای آن و کاشتن نهال درخت در آن دوست نداشتم، بلکه برای تشنگی هجرتها، رنج لحظات و رقابت و مسابقه با علما در سوار شدن در قافله حلقههای ذکر دوست داشتم[۱۵۳]و[۱۵۴].
معاذ ساز دنیا رخت بربست ولی علم او هنوز باقی است، بلکه سیرت جذاب او نیز باقی مانده است.
از دنیا کوچ کرد تا به دوست خود صدر باغهای جاویدی که چیزهایی در آن وجود دارد که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه بر قلب بشری خطور کرده است، بپیوندد و ملحق شود.
خداوند از معاذ و سایر اصحاب رسول الله صراضی و خشنود باد.
[۱۵۱] ابن سعد در الطبقات، ۳/۲/۱۲۴ آورده است. [۱۵۲] بذل الـماعون في فضل الطاعون، ابن حجر، ص۲۶٧، به تحقیق احمد عصام عبدالقادر کاتب. [۱۵۳] الزهد، احمد، ص۱۸۰-۱۸۱. [۱۵۴] ترطیب الافواه، سید حسین، ۱/۲٧۱-۲٧۲.