جنگ الیس یا نهرالدم، خالد برای خدا نذر کرد که از خون آنها رود جاری کند!!!
مسیحیان عرب که از تغلب و بکر بن وائل بودند بعد از شکست در ولجه کینه مسلمانان را به دل گرفتند و از شیرویه درخواست کمک کردند که با لشکری ایرانی به آنها کمک کند تا با خالد و لشکرش بجنگند و عبدالاسود عجلی در اُلیس فرمانده اعراب بود و جابان همراه یک لشکر بزرگ به او رسید و فرماندهی کل را به عهده گرفت، و عبدالاسود فرمانده مسیحیان عرب بود که از بکر بن وائل و بن عجل و تیم اللات و ضبیعه و اهالی حیره بودند که زهیر و مالک پسران قیس از قبیله جذره مسیحی نیز به او پیوستند.
خالد با لشکرش به آنها رسید و مجوسیان سفره ناهار را انداخته بودند و غذاهای فاخری بر آن گذاشته بودند و به تعداد زیاد خودشان که در حدود صد و پنجاه هزار نفر بودند، مغرور بودند. در حالی که لشکر خالد از هجده هزار نفر تجاوز نمیکرد. آنها توجهی به خالد نکردند و بر سر سفرههایشان رفتند و فرمانده جابان به آنها گفت: غذا را رها کنید و برای جنگ آماده شوید. ولی آنها سرپیچی کردند، گفت: این قوم قبل از اینکه شما غذا بخورید با عجله شما را میکشند، و خود آن را میخورند. ولی سرپیچی کردند و بر سر سفرههایشان نشستند و غذا گذاشتند و به همدیگر تعارف کردند. اما خالد و مسلمانان به آنان حمله کردند و مجبورشان کردند از سر سفره برخیزند. و خالد آنها را به مبارزه فرا خواند و گفت: کجاست ابجر بن عبدالاسود، کجاست مالک بن قیس؟ و همگی از مبارزه با او ترسیدند و تنها مالک بن قیس به مبارزه رفت و خالد با حقارت به او گفت: ای خبیث زاده، چه چیزی تو را جسور کرده است؟! تو هم شأن من نیستی، سپس ضربهای به او زد و او را کشت.
ولی با وجود این، جنگ سختی در گرفت که سختتر از جنگهای قبلی بود، چرا که مسیحیان عرب نسبت به خالد بسیار کینه داشتند، چرا که دو پسر رهبرشان را در ولجه کشته بود و ایرانیان بسیار صبر کردند و مسلمانان نیز به شدت مقاومت کردند تا جایی که کار بر آنها سخت شد.
خالد گفت: با هیچ قومی هم طراز ایرانیان در جنگ مواجه نشدهام و از ایرانیان با هیچ قومی با قدرت و پایداری الیس مواجه نشدهام و خالد برای خدا نذر کرد که اگر خداوند پیروزی را به آنها ببخشد، از خون آنها رود جاری کند. و گفت: خدایا اگر پیروزی را نصیبمان کنی، کسی از آنها را باقی نمیگذارم تا رودخانهای از خونشان به راه اندازم.
ایرانیان و مسیحیان هنگامی که پایداری و مقاومت مسلمانان را دیدند، ترسیدند و پا به فرار گذاشتند و مسلمانان آنها را دنبال مىکردند و میکشتند و اسیر میکردند و منادی خالد ندا سر داد که تا نذرش را ادا کند، اسیر بگیرید، اسیر بگیرید، مگر اینکه کسی امتناع کرد که او را بکشید. پس لشکر مسلمانان دسته دسته اسیر میآوردند و مانند چهارپایان آنها را حرکت میدادند و خالد آنها را جمع کرد و آب رودخانه را بست و مردانی را مسؤول سر بریدن آنها کرد و یک شبانه روز این کار را کردند تا اینکه خون جاری شود و در اینجا قعقاع گفت: اگر تو تمام اهل زمین را بکشی خون جاری نمیشود ولی آب بر خون آنها بریز تا جاری شود و نذرت ادا شود. پس خالد به نظر قعقاع عمل کرد و آب را به رودخانه برگرداند و آب قرمزی جاری شد. به همین دلیل نهرالدم (رود خون) نامیده شد که در طول قرنهای طولانی به همین نام معروف بوده است، و گفتهاند که در کنار آن آب آسیابهایی بود که با آن آب کار میکرد پس با آن آب قرمز غذای لشکر هجده هزار نفری را به مدت سه روز فراهم کرد و مسلمانان غذای ایرانیان را که بر سفره گذاشته بودند، بعد از کشتن هفتاد هزار نفر از آنها، خوردند که اکثر آنها اهل امغیشیا بودند و خبر این پیروزی به ابوبکر صدیق رسید. و او بر شجاعت و نخبه بودن خالد گواهی داد. چرا که کسی را از او در شجاعت و درایت نظامی برتر نمیدید.