حال هنگام رفتن فرا رسیده است
پیامبر صقبلاً بشارت شهادت علی سرا داده بود. و علی سهیچگاه چنین بشارت بزرگی را فراموش نمیکرد و یقین داشت که هر چند که عمرش طولانی شود وی باز شهید خواهد شد.
از زید بن وهب /نقل شده که گفت: علی سبر قومی از خوارج اهل بصره وارد شد، مردی درمیان آنها بود که جعد بن بعجه نام داشت، به على گفت: ای علی تقوای خدا پیشه کن تو میمیری.
علی سبه او گفت: خیر کشته میشوم، و ضربهای به سرم میزنند که از سر تا ریشم را خون آلود میکند و این عهد و قضای خداوند است و کسی که بهتان و افترا به خداوند ببندد خوار میشود.
از ابی مجلز /نقل شده که گفت: مردی از قبیله مراد نزد علی سآمد و او در مسجد نماز میخواند و گفت: مواظب باش افرادی از قبیله مراد میخواهند تو را بکشند و گفت: هر فردی دو فرشته به همراه دارد که او را حفظ میکنند وقتی که آنها قادر به مواظبت او نباشند و قدر بیاید، او را رها میکنند و اجل سپر محکمی است[۲۱۳].
اصبغ حنظلی سمیگوید: وقتی که شب ضربت علی سفرا رسید، ابن تیاح هنگام طلوع فجر نزد او آمد تا اذان صبح را بگوید و او در خواب سنگینی بود و دوباره آمد و او همچنان خواب بود و بار سوم آمد و دید که علی سبرخاست و میگوید:
سینهات را برای مرگ آماده کن، چرا که مرگ آن را ملاقات میکند.
و از مرگ ناراحت نباش چون تمام صحراها و زمین را فرا میگیرد.
اما داستان کشته شدن علی ساین است که سه نفر از خوارج با هم جمع شدند و آن سه نفر عبارت بودند از عبدالرحمن بن ملجم، برک بن عبدالله و عمرو بن بکر تمیمی. در مورد کارهای مردم، با هم مذاکره کردند و از والیان آنها ایراد گرفتند، سپس از جنگجویان نهروان یاد کردند و بر آنها رحمت فرستادند و گفتند: بعد از آنها ما هیچ کاری نکردیم، برادرانمان کسانی بودند که مردم را به عبادت خداوند فرا میخواندند و در راه خدا از هیچ سرزنشی باک نداشتند، اگر جانمان را بخریم و سراغ این امامان گمراه برویم و آنها را بکشیم سرزمین را از قتل آنها میرهانیم و انتقام برادرانمان را میگیریم.
ابن ملجم گفت: علی بن ابی طالب برای من، و برک گفت: معاویه برای من، و عمرو بن بکر گفت: عمرو بن عاص برای من. پس با هم عهد کردند و قسم خوردند که هیچ یک از آنها عهدش را نشکند تا اینکه فرد مورد نظر را بکشند یا خود بمیرند. سپس شمشیرهایشان را مسموم کردند و قرار گذاشتند که (۱۵) رمضان سال (۴۰هـ)، هر کدام به طرف فرد مورد نظر و شهری که در آن قرار دارد حرکت کند.
اما ابن ملجم به راه افتاد تا اینکه به کوفه رسید و از ترس اینکه آشکار شود، به کسی چیزی نگفت و در کوفه زنی بود که به او قطام دختر شجنه میگفتند که علی در جنگ نهروان پدر و برادرش را کشته بود و زن زیبارویی بود. وقتی که او را دید فراموش کرد که برای چه چیزی آمده و از او خواستگاری کرد. قطام گفت: من با تو ازدواج نمیکنم تا زمانی که مرا شفا ندهی. گفت: چه چیزی تو را شفا میدهد؟ گفت: سه هزار درهم و یک بنده و کنیز آوازهخوان و کشتن علی بن ابی طالب. گفت: اینها مهر تو باشد، اما کشتن علی ستنها خواسته تو نیست، بلکه خواسته خود من است. گفت: پس اگر او را زدی خودت و مرا شفا دادهای و زندگی با من گوارایت باد، و اگر کشته شدی هیچ خیری نزد خداوند فراتر از این وجود ندارد، و بدان که اجر خدا از دنیا و زینت آن و اهالی آن برای تو بهتر است. به او گفت: قسم بخدا فقط بخاطر این کار به اینجا آمدهام، سپس فردی را از قوم خود برای کمک به او برگزید. وقتی که شب جمعه ۱۵ رمضان سال۴۰هـ فرا رسید در کمین نشست تا اینکه علی برای نماز صبح بیرون آمد، سپس ابن ملجم ضربهای به سر او زد و او فریاد زد که: حکم از آن خداوند است نه تو و اصحاب تو. پس کسانی که در مسجد نماز میخواندند، ترسیدند[۲۱۴].
بالاخره امام با ضربه شمشیر مسمومی به ملاقات پروردگار رفت... همچنان که قبلاً عمر فاروق سبا ضربه خنجری به دیدار خداوند شتافته بود.
علی سرا به خانهاش بردند و او در این لحظات اندوهناک، کسانی که او را به خانه آورده بودند و اطرافیان خود را امر کرد که به مسجد بروند تا نماز صبحشان قضا نشود و نمازشان را بخوانند... و این نمازی بود که او در این حال خودش را برای آن آماده کرده بود... وقتی که مردم نمازشان تمام شد به نزد علی سبرگشتند و بعضی از مردم قاتل - عبدالرحمن بن ملجم- را گرفته بودند و امام چشمانش را باز کرد و هنگامی که او را شناخت سرش را تکان داد و گفت:
تویی...؟ با وجود اینکه این همه خوبی به تو کرده بودم!!.
آن قهرمان بزرگ نگاهی به صورت فرزندان و اصحابش افکند، دیدند که سرشار از بغض و اندوه است، علی سسردی مرگ را احساس کرد و دانست که نزدیک است به سرنوشتی که ابن ملجم بر او وارد کرده ملحق شود، و فکر میکرد که فرزندان یا اصحابش بخواهند که انتقام او را بگیرند و او اصرار میکرد که از قاتلش حمایت کنند و از هر تجاوزی او را حفظ کنند تا به حدود قصاص مشروع تخطی نشود.
و این گونه با این کلماتی که به صورت بریده بریده از دهانش بیرون میآمد، آنها را ندا داد تا عظمت انسانیتی را که قرآن بحث میکند، بر لوح بزرگی ترسیم کند.
به خانواده و فرزندانش گفت:
او را به خوبی نگاه دارید و اکرام کنید...
اگر زنده ماندم من خودم شایستهتر به قصاص یا عفو او هستم.
و اگر مُردم، او را به من ملحق کنید تا نزد پروردگار جهانیان با او مخاصمه کنم.
و کسی را به غیر از او نکشید...
چرا که خداوند متجاوزین را دوست ندارد...!![۲۱۵].
علمای سیره میگویند: عبدالرحمن بن ملجم در کوفه و روز جمعه در حالی که سیزده روز از رمضان باقی مانده بود به علی سضربه زد، و گفتهاند که شب (۲۱) رمضان سال چهلم هجری بوده است. که روز جمعه و شنبه همچنان زنده بود تا اینکه در شب یکشنبه درگذشت و فرزندانش و عبدالله بن جعفر او را غسل دادند و حسن بر او نماز خواند و هنگام سحر دفن شد[۲۱۶].
حسن بن علی بگفت: ای مردم، دیروز مردی را از دست دادید که برترینها از او سبقت نگرفتهاند وآخرینها نیز به او نرسیدهاند. رسول الله صاو را به مأموریت میفرستاد و پرچم را به دست او میداد و تا وقتی که خداوند فتح را بر دستان او انجام نمیداد بر نمیگشت، و جبرئیل در سمت راست و میکائیل در سمت چپش بود و بجز هفتصد درهم طلا و نقره چیز دیگری از خود بجای نگذاشته است که خواسته با آن خادمی بخریم[۲۱٧].
این چنین مسافر به وطن و منزل خود باز میگردد...!!.
پسر ابوطالب از دنیا سفر کرد...اما زندگی او و روزهایی که در آن بر روی زمین میزیست به خورشیدی تبدیل شد که دارای جایگاهی عالی در زندگی بشری و تاریخ آن بود و حول ارزشهای حقیقت، قهرمانی، ایمان خیر و شرف میچرخید.
این چنین امام رحلت کرد و رحلت نکرد...
و کوچ کرد و کوچ نکرد....
او مسافر حاضر است...
و او مسافر مقیم است...
یاد او همیشه زنده است، و در سیرتش اندرزهای زیادی وجود دارد آنگاه که دنیا را برای دنیاطلبان رها کرد، و برای خود خدا و رسولش و آخرت را برگزید ...
گردبادها و طوفانهایی گرد او را میگرفتند تا او را از راه منحرف کنند، یا مقداری از رشد و هدایت او را بگیرند، و یا او را از اهداف و مقاصدش باز دارند... اما از راه منحرف نشد[۲۱۸].
خداوند از علی و سایر اصحاب رسول الله صراضی و خشنود باد.
[۲۱۳] صفة الصفوة، ۱/۱۳۴-۱۳۵. [۲۱۴] به نقل از خلفاء الراشدون، شیخ حسن ایوب، ص۳۱٩-۳۲۰ با تصرف. [۲۱۵] خلفاء الرسول، خالد محمد خالد، ۵٩۸-۵٩٩ با تصرف. [۲۱۶] صفة الصفوة ۱/۱۳۵. [۲۱٧] ابن حبان، احمد و بزار رؤیت کردهاند و آلبانی در الصحیحة صحیح دانسته است، ۲۴٩۶. [۲۱۸] خلفاء الرسول، ۶۰۱.