داستان اسلام آوردن او
بیایید تا این داستان مبارک را از اول شروع کنیم.
بلال یکی از بردگان بنی جُمح در مکه بود و مادرش یکی از کنیزان آنها بود.
خبر پیامبر صبه گوش او رسیده بود، آنجا که از امیه بن خلف - یکی از بزرگان بنی جمح - شنید که با دوستان و مردان قبیلهاش در مورد پیامبر صصحبت میکرد و قلبهایشان مملو از بغض و کینه او بود.
با وجود این هیچگاه امانتداری و مردانگی و اخلاق پاک و صداقت و عاقل بودن پیامبر صرا انکار نمیکردند... و تمامی اینها به گوش بلال رسیده بود، تا جایی که از درون احساس کرد که این دین همان دین حق است، و این پیامبر صهمان راه نجات است که خداوند او را برای نجات این امت از جاهلیت به نور توحید و از آنجا به بهشت خداوند متعال هدایت کند.
بلال به ندای حق پاسخ داد و تمام قلبش را برای استقبال از این نوری که پیامبر صاز جانب پروردگارش آورده بود، باز کرد. پس نزد پیامبر صمیرود و اسلام خود را اعلام میکند و در آن لحظه احساس میکند که گویی تازه متولد شده است.