زهد علی
وقتی که دنیا بر او میگرید، آخرت مشتاق اوست و به روی او میخندد.
او از لباسهای زبر و غذاهای خشک خوشش میآمد.
او کسی بود وقتی که شب آغاز میشد و ستارهها پدیدار میگشتند و ناپدید میگشتند در محراب بود و فکر میکرد و شدیداً میگریست و میگفت: ای دنیا به من اشاره میکنی؟ آیا مرا مشتاق میکنی؟! دور باد از من، دیگری را فریب بده. من دخترت را سه طلاق داده ام طلاقی که قابل رجوع نباشد، عمر تو کوتاه و زندگی تو حقیر و خطرهایت زیاد و بزرگ است، آه که چقدر کم توشهای و سفر تو دور و راهت ترسناک است.